چهارم ، شماره 1145 دسامبر 1996 ، سال آذر 1375 ، 15 يكشنبه 25
!!ياداروالفنون دارالفنون
فنون همه و همه اينها ، نظير مورد هزاران حتي و صدها و اينها
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
است ساخته ماداروالفنوني جامعه از وسيع سطحي در كه داروست سوداگري
اين با خبري گذشته ، ماه چهارمخرداد و بيست پنجشنبه شماره در
تنديس:بود آمده همشهري روزنامه اول صفحه در عنوان ،
:بود چنين خبر پاياني جمله و.شد نصب دارالفنون روبهروي اميركبير
شهرداري زيباسازي و فرهنگي فعاليتهاي جمله از اميركبير ، تنديس نصب
اين كردهام ، دارالفنونتدريس در سال شانزده كهمدت آنجا از.است تهران
همين به.است ودلنشين خاطرهانگيز برايم آن به خبرهايمربوط و نام
بپرسم تهران شهرداري از گرانقدرهمشهري روزنامه طريق از دليل ، خواستم ،
يا كردهايد نصب روبهرويدارالفنون را اميركبير تنديس:كه
از پيش ، چندي كه ، است اين سوال اين انگيزه داروالفنون؟ روبهروي
سريع تداعي.ميرفتم بازار سوي به ناصرخسرو خيابان شرقي پيادهرو
ساختمان اين پيكر و در به ايستادم دقايقي.ساخت متوقفم خاطرات ،
بسيار خط كهبه كلمهدارالفنون به و شدم خيره خاطرهانگيز ، و كهنسال
در سر بر بهاميرالكتاب ، ملقب ملكالكلامي ، عبدالحميد شادروان زيباي
خاطرات مجذوب كه درحالي.نگريستم است ، بسته نقش اميركبير ، يادگار
و درس صفاي با عالم به وگاز ، دود و ماشين صداي سرو پر ازعالم و بودم
كاركنان پي در پي ناخوشايندو صداي بودم ، رفته وادبيات شعر
روبهروي ازپيادهرو نقطهاي آنان ، از يك هر مقر داروالفنونكه
نامطلوب واحوالي اوضاع به مطلوب عالم آن از است ، مرا دارالفنون
صداي...دارو دارو ، دارو ، بود كلمه يك مداوم تكرار صداييكه بازآورد ،
سازندگان صداي آنها ، وپادوهاي عوامل يا رنج و درد سوداگران
.دارو بازارسياه
هم آن كلمه ، اين تكرار با و عابرانمينگريستند قيافه به كه كساني
گوياي غالبا سيمايآنها كه را طلب دارو رهگذران خود ، خاص آهنگ با
خود نادرست سوداگري متوجه است ، مالي فشار و پريشاني و اضطراب
و ديروز پرجمعيت دارالفنون مجذوب كه هم مرا قيافه شايد.ميساختند
پنداشته دارو ، دنبال به آوارهاي و نگريسته بودم ، شده امروز خلوتكده
از جمعي بين در كه دريافتم آمدم ، خود به كه لحظهاي در.بودند
مينگرم ، دارالفنون به و ايستادهام ، دارو ، سياه بازار فنون متخصصان
آنجا از سادگي به سال 64 در دارالفنون دبيران ما ، كه آمد يادم به
كه تهران ، استان پرورش و آموزش غيرمنطقي تصميم برابر در.نشديم خارج
تربيت مركز يك به را آن بستو را دانشآموز نفر هزار تحصيلچهار محل
حاضر ، تابلوي حال در) ايستاديم اختصاصداد ، نفري پنجاه و يكصد معلم
سابق دردارالفنون سر بر روز ، آن تربيتمعلم تابلوي جاي به ديگري
و عاطل را باصفا و دلنشين آموزشي فضاي همه آن اينكه از و (است نشسته
.بود بينتيجه اما سرداديم شكايت ساخت باطل
گفتم خود داروالفنونبا در توقف و خاطرات اين برقآساي تجديد لحظات در
بهداشت وزير يعني ، وجوددارد هم بهداشت وزارت مشكل ، براي اين شايد كه
سوداگريظالمانه اين از كه علاقهمندانهميخواهد پزشكي آموزش درمانو و
پايينتر ، ازردههاي مسئولاني يا مسئول ولي جلوگيريكند دارو بازار در
.كارهستند اين مانع
و ناياب به مشهور داروي همه اين كه است مطرح هميشه سوال اين بهراستي
در آنان عمال يا خدانشناس ، سوداگران توسط كه ديرياب و كمياب
و گزاف بهاي به داروالفنون در يعني خيابانناصرخسرو ، حاشيههاي
بسته از تقليد به كسي چرا و ميآيد؟ كجا از ميشود ، فروخته آور سرسام
و !نيست؟ سوداگردان داروالفنون بستن فكر به كبير امير دارالفنون شدن
بازگذاشتن ناصرخسروو غربي حاشيه در دارالفنون بستن آيا
كه داروالفنوني !نيست؟ روزگار عجايب از آن شرقي حاشيه داروالفنوندر
گروه.مستتر گروه و بارز گروه!گروهاند دو گردانندگانش و كاركنان
داروهاي مشتريان دارو دارو ، دارو ، سرود با چه ميشناسند ، همه را بارز
مينمايند ، خالي را جيبشان و ميسازند خود مجذوب را ناياب اصطلاح به
ضمير در عربي ، در كه است ، مطرح مساله اين مستتر ، گروه مورد در ولي
استتار كه نيست معلوم.جايز ، گاه و است واجب استتار گاه ، مستتر ،
!؟ هردو يا جايز؟ واجب؟ است؟ چگونه جماعت اين
همه ، فنون و همه اينها ، موردنظاير هزاران حتي و صدها و اينها
ماداروالفنوني جامعه از سطحيوسيع در كه است دارو سوداگري
يا دفتر و است ناصرخسرو آنخيابان پخش مركز كه است ، ساخته
ناصرخسرو حكيم اگر راستي به.نامعلوم ما بر آن مركزي دفترهاي
فكراو ، مدار كه ايمان با گوينده نظرو صاحب و آزاده شاعر قبادياني ،
به راچگونه خود گله و ميگفت؟ چه بود ، امروز ، زنده است ، اخلاق و ديانت
شاد موضوع ازاين روحم سال سالهاي ميگفت ، ميرساند؟شايد مسئولان گوش
اكنون ، .داشت دارالفنونيوجود است ، من نام به خيابانيكه در كه بود ،
هفت و وسي صد جوش و جنب تحركو از دانش ، و علم قديمي آنمركز تنها نه
كه داروالفنونيبرپاست آن روبهروي بلكه است ، افتاده سالهخود
حتي كه كاري.اند نبرده بويي انسانيت و اخلاق و ديانت از كاركنانش ،
و متين گله اين از پس شايد و است نبوده من ذهن قلمرو در هم ، تصورش
يكي چرا:كه ميگفت و ميكرد مطرح خصوصي خيلي هم ، را سوال اين ملايم ،
خيابان به آن ورودي در كه دارالفنون دبيرستان قديمي راهروهاي از
اصلي در از مغازه ، دهنه چند فاصله در و ميشود ، باز ناصرخسرو
راهرويي.است شده تبديل خانه قهوه به امروز ، دارد ، قرار دارالفنون
دارد قرار اميركبير ، سالن پشت و دارالفنون دالانشرقي انتهاي در كه
.ميباشد نيز بالا طبقه به ورود راه و
اين ميتواند ، ميگذرد ، خسرو خيابانناصر غربي پيادهرو از كه عابري
قليان و استكان و قوري و سماور ميزو با را ، جديد كوچك قهوهخانه
هوشو گوش به آن ، به توجه و هنگامدقت در و ببيند مشتريانش و
بدانجهتبه را محل اين من:اميركبيرميگويد كه دريابد حال زبان
و آگاه دانشآموزان جايگاه وجبش ، به كهوجب دادم اختصاص دارالفنون
.بيمار دستان به قليان و بيكار نوشان چاي نه باشد ، بيدار
كيوان مصطفي