من زار حال به نالد
...من تار سه امشب
شهريار شعر موسيقايي ويژگيهاي به نگاهي
مهيار عباس *
معاصر ادب ازچهرههاي را شهريار حسين محمد سيد همه ،
ياد سخن و شعر در او شگفتانگيز خلاقيت از و ميدانند
او از تنهايي خلوت در غزلي حتي تكبيتي ، بسا چه.ميكنند
به دل كه شهرياري.ميدارند گرامي را او ياد و ميخوانند
گرفت سر از رندي كلاه -شاعر خود گفته به -وحافظ داد حافظ
شايد.كرد گل او در خواجه بهشت آنگاه و انداخت او بر و
دستي سخنداني ، و شاعري جز به استاد كه بداند كسي كمتر
سالهاي كه سهتار ، سيم هم آن.است داشته نيز سيم به آشنا
.است بوده استاد غربت روزهاي و تنهايي شبهاي مونس سال
:ميگويد
من تار سه امشب من زار حال به نالد
من تار شبهاي تسلي مايه اين
روزگار وفادار دوستان ز دل اي
من سازگار كسي نبود من ساز جز
گشود ، برجهان چشم شهريار كه روزي پگاه از بگويم بايد
ريز يك ريزش توفان نهيب در و داد گوش را طبيعت زمزمه
.شد آشنا طبيعت نواي و ساز و موسيقي با و ديد را باران
جانش و دل در داشت ، غم از رنگي كه مادر لالايي آن از پس
:ميگويد خودنشست
ياتميشام ننيمده كيمي اوشاقليغيم سانكي
سسي مهربان آنامين منه دئير لاي لاي
صداي و خوابيدهام گهواره در كودكي روزگار چونان انگار
چهچه سپسميگويد لالايي من به مادر مهربان و زيبا
(محلهها از يكي نام) تبريز ششگلان در آذر اقبال مناجات
كودك 54 شهريار و ميپيچيد باغات كوچه به شبها كه بود
دست به لباس مادر و ميكشاند پشتبام به اتاق از را ساله
.ميدويد كودك دنبال
زمزمه با /مناجات چهچه به اقبال /تبريز ششگلان به بو شب
صدا تحرير / باغات كوچه به صدا پيچيده /دستان هزار
سير عرش همه روح /سماوات تا گرفته پرواز / فرشتگاني
ميكرد
ترانههاي و "دوبيتيها" باياتيها به گوش شهريار آنگاه
فرا ميخواند ، و ميسرود مناسبتهايي به مادر كه محلي
پر و ميكاشت جان و دل در و ميگرفت گوش به و ميداد
:ميگويد.ميشد
و دلكش قصههاي با /ميسرود كه محلي ترانههاي با او
/ بست و كشيد بندش كه گاهواره عهد از/ داشت ياد كه زيبا
بود كرده كوك نوا و ساز به من اعصاب
كه ميپرستيد را شبهايي تحصيل دوران از شهريار
مهمان -خوشصدا خواننده -اقبالآذر ابوالحسنخان
شبها چنين در.بود (شهريار پدر) خشگنابي حاجميرآقاي
شور پراز را او جان و دل اقبال آواز و تصنيفها و نغمهها
معروف قول به و ميبخشيد آرامش او به و ميكرد هيجان و
موسيقي و شعر به دل بيدار خواب شهريار و ميكرد سيرش
:ميگويد.ميسپرد
مدرسه از تاختم سر با كه روزا بسا اي
ميهمان آمد خواهد شب او كه منزل ، در تا
به موسيقي و شعر با آشنايي تهمايه اين با بزرگ شاعر
تنهايي شبهاي و عاشقي و عشق روزگار آن از پس.آمد تهران
شاعر سراغ ديگري از پس يكي كه گرفتاريها ديگر و بيكسي و
ابوالحسنخان با او آشنايي گرفتاري ، اين در.شد آغاز آمد
ديگر با دوستي و آشنايي آن ، بهدنبال و بود موهبتي صبا
يك هر كه معروف نوازندگان بخصوص و شاعران و هنرمندان
.بودند زيبايي و عشق و شور از دنيايي خود براي
اين عاشقانه چه شهريار و داد شهريار دست را تار سه صبا
كسي خود براي شهريار سال چندين از پس و پذيرفت را هديه
.رديفها شناخت و تار سه نواختن در بود شده
دستگاه چند و مينواخت استادانه را سهتار شهريار
از كه بود سهتاري او ، تارهاي سه از يكي كه داشت سهتار
شهريار به را آن صبا ابوالحسن و بود مانده درويشخان
خود كه ميكرد استفاده سهتاري از خود و بود كرده تقديم
:ميگويد
معروف قول به كه تاري سه هست من ساز
كافر نبيند و مسلمان هيچ نشنود
ناجور سيمش و كج كاسه و تابيده دسته
چنبر چرخش و رفته در همه پردههايش
استادي هيچ دست در سهتار ، اين كه ميكند اضافه بعد و
و آن بيان اما كند ، كر را همه آنكه مگر نميشود كوك
.ميدهد خبر من بشكسته دل از آن ناله
الفت و انس آن با سالها شهريار كه ديگر نوازندگان از
.كنيم اشاره عبادي احمد به ميتوانيم است ، داشته ديرين
از عبدالله ميرزا پدرش.سهتارنيكمينواخت عبادي احمد
شهريار ، شعر در عبادي احمد.بود بنام موسيقيدانهاي
خطاب من معبود و استاد را او شهريار.داشت خاص جايگاه
:ميگويد.ميكند
ساز ناله به آميختم دل سوز شوق ز
بود عبادي من معبود كف در ساز كه
شيرينكار شهريار خط به سر مداد
بود عبادي زخمه دستخوش تار سه
:ميكند ياد چنين او از ديگر سخن در
عشق گذار مرهم تو طرههاي بيتار
عباديام تار سه و صبا زخمه با
است سروده عبادي براي غزلي ديگر ، مورد چند جز به شهريار
احمد كه است گفتني.است داده نشان او به را خود ارادت و
شهريار بعداز سال درست 9 ش ، سال 1376 زمستان اواخر عبادي
.درگذشت
و ميآمد بهحساب شهريار دوستان از كه ديگري نوازنده
از حبيب.بود حبيبسماعي بود ، بسته دل او به سخت شهريار
شهريار.بود بنام موسيقيدانهاي از و چيرهدست نوازندگان
:ميگويد
حبيب ساز و شهريار دل سوز صداي
نصيب خاك زندانيان به است دولتي چه
فرياد شهريار درگذشت ، (ش) سال 1325 تابستان در حبيب وقتي
:برداشت
خويش حبيب داغ به يتيم شد سنتور
خويش طبيب مرگ به ترانه شد بيمار
:ميگويد ديگر سخن در شهريار
بود حضور سماع سعي حبيب ساز
خويش نجيب نهال به برس باغبان اي
حسين بود برخوردار چشمگير شهرت از كه ديگري نوازنده
اين به شهرياربود تنبك نوازنده كه داشت نام تهراني
شعري در.ميگذاشت اندازه از بيش احترام نابينا هنرمند
:ميگويد و ميكند خطاب حسينجان را او
آيد ضرب و ساز به جان حسين گر
داريم غم چه دوستان شادي
خوان آواز.آورديم بهميان سخن آذر اقبال از اين از پيش
شهريار.زيست سرحال و شاد سال اندي و صد كه رديفشناس
را او هميشه من و است كرده بزرگ مرا آذر اقبال ميگويد
اين زانوي روي بودم ، سهساله كودك وقتي.ميكردم خطاب عمو
او ،(ش سال 1346) دارم سال كه 60 حالا و نشستم بزرگ مرد
مناسبت به شهرياراست سرحال و سرزنده.است جوان هنوز
:ميگويد قصيدهاي در ش سال 1346 در او تولد سال صدمين
غرب و شرق افتخار آذر اقبال بوالحسن
جاودان جمالي و جهانگير دارد شهرتي
بهوجد ميآيد ذرات دل مناجاتش در
آسمان خداي با بنالد يكسر زمين تا
صدايش آمد تهران وقتيبه اقبال":ميكند اضافه شهريار
شميران سلطنتآباد فراز از و بود طنينانداز شميرانات در
تجريش سرپل بارها من كه طوري.ميرسيد تجريش پل سر تا
انبوه و مينوشتم آساني به را او مناجات و آواز شعرهاي
.ميدادند گوش مرد اين صداي به مطلق ، سكوت در جمعيت
هم صداي در صدا مسجدي در مجلس خوشخوانان وقتي دارم ياد
ابوالحسنخان صداي ناگاه كه بودند كرده برپا شوري و داده
را جويها همه و افتاد راه سيلي انگار.برخاست رواقي از
".برنخاست تنابندهاي از صدا ديگر.برد و شست
شميران در شبي دارم ياد":ميدهد ادامه باز شهريار
خواند آواز صبا ساز با ساعت هشت درست صبح ، تا آذر اقبال
در اقبال كه ميكند روزگاري از ياد باز و" نشد هم خسته و
امور به را آن كلان درآمد و كرد برگزار كنسرتي تفليس
.بخشيد تفليس در مقيم ايرانيان خيريه
و محلي آهنگهاي بر چشمي گوشه هميشه شاعر اينها ، جز به
آثار و اثر كه است داشته آذربايجان عاشقهاي سخن و ساز
.ببينيم استاد تركي شعرهاي در ميتوانيم بيشتر را آن
كه است داشته برخاست و نشست هم ديگر نوازندگان با شهريار
جمله ، آن ازاست كرده ياد آنها از نيز خود شعر در گاهي
محمود چيرهدست نوازنده و دان رديف استاد به ميتوان
سهتار و ويلن معروف نوازندگان از كه كرد اشاره تاجبخش
بخش تاج استاد دوهنر اين به نهادن ارج با شهريار.است
:ميگويد
دل ما از تار سه به بستاند ار بخش تاج
را ما ويالون آهنگ از بخشد بازجان
است كرده تقديم بخش تاج به نيز غزلي اينها جز به شهريار
به موسيقي تو وجود با ميگويد و ميكند اقرار آن در و
:است رسيده كمال
موسيقي كمال يابد تو روزگار به
رواج شهريار دوران به شعر چنانكه
نيز ديگر خوانندگان و نوازندگان و هنرمندان به شهريار
اشاره ميتوان شهنازي به جمله آن از كه است داشته توجه
:است كرده ياد او از شهريار صبا سوگنامه در كه كرد
:ميگويد و ميآورد ميان به سخن سليمي ساز از شعري در
نسيم ناي چون كه است سليمي ساز با سوز
دارد نوايي دلاويز و انگيز دل خوش
:ميگويد و ميبرد نام قديري از ديگري شعر در
شبان ناي چون كه است قديري آقاي چوب
دارد چرايي گشت گل به گله اين سرخوش
:ميبرد نام معروف تارزن عذاري از ديگري شعر در همچنين
است عذاري حرفه استاد خود از گواهي
ساز ميزد عجيب ساله يازده طفل كه
خردسال هنرمند كيهانپور ، عيسي ساله يازده طفل از منظور
.كرد فوت بيماري بيهيچ سالگي در 11 كه است
نام وزيري الملوك قمر از خود شعر در جا دو يكي شهريار
:ميبرد
بود آفتابي وقت يك كه برفت قمر
بود تابي و آب چه باوي و آفتابي چه
. است كرده تقديم خواننده دلكش به نيز غزلي
ميبرد نام بوذري نام به خوانندهاي از هم جا يك شهريار
:ميگويد و
رسيد راه از بازمزمه كه حال اين در ما
حنجر بهشتي خط ختني آن بوذري
.است كرده ياد رستم عاشق از سلام حيدربابايه در شهريار
:ميگويد ديوانش ديگر جاي در وي
رستم عاشق خواندن كرمي
خم و چم و بان بالا و چغور با
دلداده دو كرم و اصلي داستان تعريف منظور خواندن كرمي
.است آذربايجان مردم فرهنگ در معروف
نوازندگان با پيوستگيها و وابستگيها اين جز به شهريار
موسيقي در رايج اصطلاحهاي موسيقي بالاخره و خوانندگان و
گذرا نگاه يك با من و است برده كار به فراوان نيز را
را استاد ديوان موسيقي فرهنگ كاربردهاي از مقداري
نگاه در است ممكن كار اين به علاقهمندان و كردم يادداشت
يادداشتها اين به نيز را افتاده قلم از كاربردهاي ديگر
يادداشتهاي اينكدهند ارائه كاملتري كار و كنند اضافه
:من
:ترتيب به اشخاص نام -الف
،(غلامحسين) بنان باربد ، ،(خان ابوالحسن) آذر اقبال
پروانه ، ،(حسين) تهراني ،(محمود)تاجبخش بوذري ،
رستم ،(بابلي عصمت) دلكش درويشخان ، حسيني ، حسينقليخان
حضور ، سماع سليمي ، ،(ابوعبدالله) رودكي ،(رستم عاشق)
صبا ،(اكبر علي) شهنازي (جليل) شهناز ،(حبيب) سماعي
قمرالملوك قديري ، عذاري ، ،(احمد) عبادي ،(خان ابوالحسن)
ميرزا و (چاووش) ميراژدر ملوك ، ،(عيسي) كيهانپور وزيري ،
.عبدالله
موسيقي ابزار و ساز اسامي:ب
،(طنبور) تنبور ،(تنبك) تمبك تار ، بربط ، اركستر ، ارغنون ،
ساز ، زخمه رود ، رباب ، دايره ، و دف دف ، دايره ، چنگ ، چغانه ،
زرد ، سيم سهتار ، سيم سيمساز ، سيم ، سنتور ، ساز ، زنگ ،
و ني ناي ، گرامافون ، كمانچه ، قانون ، طبل ، ضرب ، شيپور ،
.ويالون
موسيقي دستگاههاي نام:ج
ترانه ، پرده ، كردي ، بيات بيات ، بم ، الحان ، افشار ، اصفهان ،
راست راست ، دشتي ، دلكش ، درآمد ، حجاز ، چهارگاه ، ترك ،
سلمك ، سرود ، سارنگ ، زير ، زابل ، رهاب ، رنگ ، راك ، پنجگاه ،
عشيران ، عراق ، شهناز ، شور ، شكسته ، سهگاه ، سنفوني ،
مغلوب ، مركبخواني ، مخالف ، ماهور ، مارش ، لحن ، قاراباغ ،
.همايون و نوا موسيقي ، موسيقار ، موزيك ، مقام ،
نوازنده ، كلمات از شهريار برشمرديم ، كه اينها جز به
سماع ، بانگ ، آهنگ صوت ، نوا ، و شور نغمه ، آواز ، خواننده ،
كرده استفاده بارها اينها مانند و سازن و افشاندن دامن
عشيران من:مانند نيز موسيقي خاص زمينه در حتي و است
ترك اولالي ترك ليم گوءزه /گزر اوسته عراق پنجه اوخوسام
.ميسن ائيله حجاز
موسيقي دستگاههاي از بسياري كه تركي زبان به غزلي و
.است جسته سود شهريار هم است ، كرده پر را غزل سرتاپاي
اشاره نيز نكتهاي به كوتاه يادداشت اين پايان در
فرهاد معاصر موسيقيدان قول اينكه آن و ميكنيم
ذكر قابل معاصر شاعر سايه و شهريار درباره فخرالديني ،
شيرين را تار سه شهريار:ميگويد سايه":اينكه آن و است
عهده از و داشت تحرير با صداي دودانگ خود و مينواخت
نيز ايران موسيقي رديف به و برميآمد نيز مركب تحريرهاي
.بود آشنا
تار استاد محضر در -معاصر موسيقيدان -لطفي محمدرضا روزي
آقا":گفت او تار صداي شنيدن با شهريار.مينواخت
(.است حسينقلي آقا رديف از مينوازي آنچه يعني) "حسينقلي
پدر حسينقلي مرحوم همان حسينقلي آقا كه است گفتني
.كرديم اشاره آن به اين از پيش كه است شهنازي علياكبر
معروف اكبرتارزن علي فرزند حسينقلي آقا كه تفاوت اين با
پدر كه تارزن عبدالله ميرزا برادرش و بود شاه ناصرالدين
.بود عبادي احمد
ياد قديمي دستگاه يك عنوان به رهاب گوشه از شهريار
دستگاه يك مثل را گوشه اين قديميها:ميگفت و ميكرد
.ميكردند اجرا
|