سه شنبه ۱۹ فروردين ۱۳۸۲ - سا ل يازدهم - شماره ۳۰۱۶ - April.8,2003
انديشه
Front Page

گفت وگو با دكتر محمد ايلخاني مدرس دانشگاه و پژوهشگر در زمينه فلسفه قرون وسطي
بوئتيوس پايه گذارفكري قرون وسطي
008055.jpg
اشاره
در تفكر فلسفي ايران، بوئتيوس نامي ناآشنا وغريب است، بوئتيوس از متفكريني است كه از يك سو در مرز فرهنگ يونان و فرهنگ رومي و از سوي ديگر در فرهنگ قرون وسطي قرار گرفته است.
وي با اينكه روحاني نبوده،  ولي در انديشه كلامي- فلسفي مسيحيت تأثير بسزايي داشته است، تا جايي كه وي پايه گذار بسياري از مفاهيم در مباحث مربوط به مسيح  شناسي است، در بحث ارتباط فلسفي و ديني تا جايي پيش مي رود كه وي را از پايه گذاران دفاع فلسفي از دين و نخستين اسكولاستيك غرب مي دانند، وي در بحث وجود و بحث مابعد الطبيعي تركيبي است از تأثيرات ارسطو و افلاطون و در نهايت در كتاب در تسلاي فلسفه، به سوي آشتي عقلانيت و اشراقيت گام برمي دارد و به نوعي با نزديك شدن به سقراط، سقراط دوم را مي آفريند، به هر حال بوئتيوس از ريشه ها و منابع اصيل غرب به شمار مي رود، از اين رو با مؤلف كتاب «متافيزيك بوئتيوس» گفت وگويي شده است كه متن آن در زير از نظرتان مي گذرد:
گروه انديشه
* زندگي بوئتيوس داراي چه فراز و فرودي است؟
- بوئتيوس فيلسوف اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم ميلادي به حساب مي آيد و يكي از متفكريني است كه در مرز دو فرهنگ قرار دارد: فرهنگ يوناني مآب و فرهنگ رومي از يك طرف و فرهنگ قرون وسطي از طرف ديگر، او همانند برخي متفكريني كه در اين مرزهاي فرهنگي و تاريخي قرار دارند و دچار يك سري ناملايمات فكري مي شوند در اواخر عمر ديدگاه خود را راجع به فلسفه و ارتباط آن با دين تغيير داد، بوئتيوس مرد سياست بود، از لحاظ سياسي و اجتماعي دچار پستي و بلندي هايي شد، اين امر نيز در تغيير ديدگاه او دخيل بود. وي از خانواده اي اشرافي بود، خانواده اي كه در اداره امپراتوري روم دخيل بودند. وقتي هم كه استروگوتها امپراتوري روم غربي را فتح مي كنند بوئتيوس هم به عنوان يكي از وزرا يا درباريان به رتق و فتق امور امپراتوري پرداخت. استروگوتها مانند هر قوم فاتح با كساني كه بومي بودند و در اداره مملكت به آنها كمك مي كردند، نظر خوشي نداشتند، و در انتها هم بوئتيوس جانش را براي همكاري با استروگوتها و اداره امپراتوري گذاشت و به جرم خيانت و همكاري با يوستينايوس در سال ۵۲۴ او را در زندان خفه كردند.
* عقايد و نظريه هاي بوئتيوس چيست؟ نگاه هاي مختلفي راجع به وي وجود دارد برخي او را از پايه گذاران فكري قرون وسطي و حتي كلام مسيحي مي دانند؟ شايد بهتر باشد بدانيم بوئتيوس از نظر تاريخي داراي چه اهميتي است؟
- بوئتيوس از نظر تاريخي دو اهميت دارد: يكي به خاطر انتقال بسياري از مفاهيم و حتي متون از دنياي يونان به دنياي لاتيني زبان غرب و ديگري به عنوان فيلسوف، پايه گذار بسياري از مفاهيم بود كه در غرب بعدها توسعه يافت. يكي از مفاهيم به طور مثال رابطه وجود و موجود است. او از اولين كساني است كه بين وجود و موجود تفاوت گذاشت. وي در بحث وجودشناسي صاحب نظر بود. خط وجودشناسي بوئتيوس بعدا (مخصوصا در قرن دوازدهم و سيزدهم ميلادي) دنبال مي شود؛ وقتي هم كه با ورود ابن سينا در غرب بحث وجودشناسي توسعه پيدا مي كند آراء بوئتيوس در كنار آراء ابن سينا مورد استفاده فيلسوفاني مثل توماس آكوئيني قرار مي گيرد و در گسترش بحث انتولوژي يا وجودشناسي در غرب بسيار تأثيرگذار بوده است.
بوئتيوس در منطق با توجه به ترجمه و تفسير متون منطقي ارسطو و كتب منطقي كه خودش نوشت، صاحب نظر است. وي از رواج دهندگان بحث منطق در قرون وسطي بود و در شكل دادن كلام مسيحي و به معني ديگر در دفاع از كلام مسيحي نيز نقش بسيار گسترده اي داشته و بسياري از مفاهيمي كه بعدا تا امروزه حتي مورد استفاده قرار مي گيرند، بوئتيوس نظريه پردازش بوده، در بحث تثليث و مخصوصا تعريف شخص در تثليث حتي امروز هم بعضي رأي او را دنبال مي كنند. در بحث مسيح شناسي با كتابي به نام «در رد اوتيكس و نسطوريوس» كه در اين باب نوشت، پايه گذار بسياري از مفاهيم در اين زمينه شد و طريق كلامي كه پي گرفته مي شود، بر اساس آراء بوئتيوس است.
در بحث ارتباط فلسفه و دين از پايه گذاران دفاع فلسفي از دين بود و به نوعي او را اولين اسكولاستيك غرب مي دانند و نظريه كلام طبيعي توماس يعني كلام فلسفي كه از دين دفاع عقلي مي كند تحت تأثير فلسفه بوئتيوس بوده، البته اين تمام سخن بوئتيوس نبوده، بوئتيوس در اواخر عمرش در كتاب «در تسلاي فلسفه» به طرف ارتباط دروني دين و فلسفه مي رود و به تبع يوناني مآبان فلسفه را عين دين مي داند و دين را عين فلسفه؛ فلسفه در اينجا نقش نجات دهنده را به عهده مي گيرد و به نوعي از دين فلسفي سخن مي گويد. فلسفه در اينجا ماهيتي الهي دارد و زنداني راه كه همان بوئتيوس است و به سبب خيانت دوستان در زندان است تسلي مي دهد و سقراط وار آماده مرگ مي كند.
اين كتاب به سبب اينكه از مسيح و مسيحيت سخني نگفته بود ، قرنها مورد حمله متفكران سنت گرا قرار گرفت و از جهتي نيز مي توان گفت اين كتاب از اولين كتبي بود كه تفكر غيرمسيحي را در اروپاي غربي مطرح كرد. پس مي توانيم بگوييم آراء بوئتيوس در ارتباط دين و فلسفه به دو قسمت مي شود: در رسالات فلسفي و كلامي بيشتر راه دفاع فلسفي از دين مي رود يعني دين را از فلسفه جدا مي كند به طوري كه فلسفه به دفاع از دين مي پردازد و براي فهم تبيين دين به كار مي رود؛ ولي در اواخر عمرش تغيير جهت مي دهد و به طرف يوناني مآبان مي رود و فلسفه ديني و نه دين فلسفي را مي پذيرد. در زمينه ادبيات هم بوئتيوس بسيار قوي است، مخصوصا در كتاب «در تسلاي فلسفه اش» شكل ادبي اين كتاب نثر همراه با نظم است. او به تبع نويسندگان روحي از شخصيت هاي اسطوره اي براي بيان آراء خود استفاده مي كند. اين كتاب بعدها تأثير بسياري بر ادبيات مختلف اروپا مي گذارد.
* چرا با وجود فيلسوفان برجسته اي همچون اگوستين و توماس آكوئيني به سراغ بوئتيوس رفته ايد؟
- به چند دليل: يك دليل شخصي است؛ كساني كه راجع به فلسفه غرب در قرون وسطي در خود غرب كار مي كنند بسياري شان كاتوليك هستند و بوئتيوس چون راهب نبود و به غير از وابستگي اعتقادي به مسيحيت در سازمان كليسا اصلا دخالتي نداشت مورد توجه متكلمان كاتوليك آن طوري كه بايد باشد قرار نگرفت و آراء او معمولا به فيلسوفان بعد از او كه روحاني بودند نسبت داده  اند. در حالي كه بوئتيوس واقعا يكي از پايه گذاران فلسفه تفكر غرب در قرون وسطي است. در دوران دانشجويي در مورد بوئتيوس مطالعات زيادي داشتم و فكر كردم كه شايد يك كتاب راجع به او حق را ادا كند، قرار بود اين كتاب به فرانسه نوشته بشود. بعد از اتمام تحصيلاتم تقريبا هميشه در ايران بودم و ديگر به نوعي ارتباط زيادي با غرب و سازمانهاي آكادميك آن نداشتم، به همين دليل كتاب را به فارسي نوشتم. البته خواسته شده است كه اين كتاب به فرانسه ترجمه شود و جايگاه اين فيلسوف در غرب نيز بيشتر مشخص شود. يك مسأله ديگر هم هست كه بوئتيوس از پايه گذاران فلسفه غرب است و بسياري از مفاهيم كلامي و فلسفي در غرب با بوئتيوس آغاز مي شود و من فكر كردم كه براي خوانندگان فارسي زبان اگر بخواهند با فلسفه و كلام مسيحي آشنا بشوند بهتر است از ريشه ها و منابع شروع كنند. حتي كساني كه امروزه فلسفه دين مي خوانند متأسفانه مي بينيم كه گاهي با مفاهيم اساسي كلام مسيحي آشنايي ندارند و فقط بيشتر بحث هاي فلسفي مي كنند. فكر كردم اگر كتابي باشد راجع به اين شخص كه بسياري از مفاهيم كلامي و فلسفي مسيحي را به صورت منسجم توضيح داده شايد كمكي باشد به فهم كلام و فلسفه غرب.
سير تفكر غرب در ايران بسيار ناشناخته است و متأسفانه در ايران مانند بسياري از جوامعي كه يك مقدار تجدد زده هستند كمتر به ريشه ها توجه مي شود و معمولا از آخر شروع مي كنند و شايد نشان دادن ريشه ها به فهم بهتر غرب و غربيان كمك كند.
* فلسفه يونان و به خصوص ارسطو چه تأثيري بر بوئتيوس گذاشت؟ آيا بوئتيوس تا آخر عمر در مشرب ارسطويي باقي مي ماند؟
- ارسطو از دو جهت بر بوئتيوس تأثير گذاشته بود. يكي از لحاظ منطق است. بوئتيوس اكثر قريب به اتفاق آثار منطقي ارسطو را از يوناني ترجمه و تفسير كرد.بوئتيوس از معدود كساني بود كه در ابتداي قرون وسطي يوناني مي دانست، بسياري از كتب ارسطو را خوانده بود و شما در رسالات فلسفي- كلامي او كاملا حضور ارسطو را حس مي كنيد. ديگري اين كه از مفاهيم مشائيان در شكل دادن به فلسفه (متافيزيك) خود و در دفاع از مسيحيت كمك بسيار مي گيرد. ولي هر چه بوئتيوس سنش جلوتر مي رود مخصوصا در اواخر عمرش در كتاب، در تسلاي فلسفه به نظر مي رسد از ارسطو فاصله مي گيرد و به افلاطون و افلاطونيان بعدي در دوره يوناني مآب توجه بيشتري مي كند. بوئتيوس ميانسال بيشتر افلاطوني ميانه و نوافلاطوني است تا ارسطويي. ولي بايد در نظر بگيريم كساني كه طرفدار افلاطون افلاطوني ميانه بودند هميشه اين فلسفه هاي افلاطوني را با مفاهيم ارسطويي مي فهميدند؛ بوئتيوس هم همين طور است. يعني بوئتيوس برخلاف نو افلاطوني ها كه مثلا به عالم ماده توجه زيادي نمي كردند تحت تأثير افلاطوني ميانه و ارسطو حتي عالم مادي را هم داراي ثبات وجودي مي دانست و جهان شناسي، بحث وجود و بحث ما بعدالطبيعي خودش را از عالم مادي شروع كرد؛ راهي كه بعدا  توماس آكوئيني ادامه مي دهد. بنابراين تأثير ارسطو بر بوئتيوس يك تأثير تركيب شده با افلاطون و افلاطونيان است، يعني بوئتيوس مثل توماس نيست كه كاملا مشايي باشد و مفاهيم مشايي را به جد و با اختيار در مقابل مفاهيم افلاطوني و نوافلاطوني به كار برد.
* بوئتيوس در كتاب «در تسلاي فلسفه» چه گفته است؟ آيا مضمون كتاب رجعت بوئتيوس به سوي مرگ سقراط گونه است؟
- كتاب «در تسلاي فلسفه» يكي از متون بسيار زيباي تفكر غرب است، اين كتاب را بوئتيوس زماني كه در زندان بود، نوشت. مسأله اين است كه يكي از همكاران بوئتيوس و سناي روم متهم مي شوند به خيانت به تئودوريك پادشاه استروگوتها فاتح روم و دفاع از يوستينيانوس براي تصرف روم غربي. بوئتيوس به دفاع از آنها مي پردازد. ولي زماني كه در دفاع از آنها خود بوئتيوس به خيانت متهم مي شود و زماني كه وي به دفاع سنا و دوستانش احتياج دارد، آنها به او پشت مي كنند و از ترس جان و مالشان خيانت بوئتيوس را تأييد مي  كنند. امري كه خود بوئتيوس تا آخر عمرش انكار مي كرد. بوئتيوس به زندان مي افتد، در زندان بسيار نالان و ناراحت است، از خيانت دوستانش و از بي مهري روزگار شكايت مي كند ناگهان بانوي فلسفه بر او خلاصه مي شود، بانويي كه از آسمان مي آيد و شروع به تسلاي فيلسوف مي كند، فيلسوفي كه در ابتدا از مرگ مي ترسيد و نالان بود و از بي مهري شكايت مي كرد طي يك سري بحث هايي راجع به جهان، سرنوشت، تقدير و خدا، در انتها آماده مي شود تا سقراط وار به پيشواز مرگ برود. يعني بوئتيوس كتاب «در تسلاي فلسفه» در آخر تبديل به سقراط مي شود و شايد بتوان گفت يكي از نكاتي كه مرا به بوئتيوس خيلي جلب كرد، اين است كه مي توان گفت بوئتيوس سقراط دوم است. كسي كه «در تسلاي فلسفه» با آغوش باز مرگ را براي اهدافش مي پذيرد.
در اين كتاب بوئتيوس از آن جزم گرايي كلامي و راديكال بنيادگرانه ديني مسيحي دور مي شود و سعي مي كند با تكه بر ارزشهاي عام انساني راجع به جهان، اخلاق و انسان داوري و صحبت كند. از اين جهت اين كتاب بر ادبيات قرون وسطي و همچنين بر اومانيستها تأثير بسياري گذاشت و از جمله كتابهايي است كه در غرب بسيار خوانده شده است.
* چگوگي تلاقي دين و فلسفه در كتاب «در تسلاي دين» چيست و بوئتيوس به آشتي چه نوع از عقلانيت و اشراقيتي اقدام مي كند؟
- البته اين كتاب در دوره هاي بعد كمي مشكل ساز مي شود؛ چون بوئتيوس كه هيچ وقت خارج از مسيحيت صحبت نمي كرد و هميشه در دفاع از مسيحيت سخن مي گفت به ناگاه كتابي مي نويسد كه در آن هيچ اشاره اي به مسيح و مسيحيت نشده است. كتابي كه در آن راجع به انسان، نجات انسان، جهان و انديشه هاي اخلاقي صحبت مي شود. بعدها عده اي معتقد بودند كه نويسنده كتاب بوئتيوس نيست يا اگر بوئتيوس نويسنده اين كتاب است آثار كلامي و فلسفي درباره مسيحيت را او ننوشته است. بدين ترتيب، اين كتاب، كتابي است كه به هيچ وجه يا حداقل به طور مستقيم از اعتقادات مسيحي صحبت نمي  كند. در اين كتاب فلسفه به صورت يك بانو و غيرمشايي ظاهر مي شود و حتي مشائيان را مورد انتقاد قرار مي دهد؛ يعني عقلانيت در اينجا، عقلانيت مشايي نيست، عقلانيت، عقلانيت اشراقي است. حقايق از بالا مي آيند و كلي هستند، يعني كلياتي كه از عالم بالا به بشر داده مي شوند مسائلي كه خود بشر نتوانسته با عقلش و از طريق واقعيت هاي عيني به آنها دست يابد. بانوي فلسفه آن مسائل را به زنداني كه همان بوئتيوس باشد، ارائه مي دهد. مسأله اي كه در اينجا خيلي جالب است اين است كه بانوي فلسفه با زنداني فقط بحث عقلاني نمي كند، بانوي فلسفه تسلي دهنده است يعني راجع به احساس هم صحبت مي كند راجع به عشق هم سخن مي گويد يعني فلسفه تك بعدي نيست، فلسفه فقط يك سري استدلالهاي براساس منطق صوري نيست فلسفه مجموعه اي است از عقلانيت و آرمانهاي بشري بنابراين به هيچ وجه فلسفه به معناي كلاسيك يوناني حداقل به شكل ارسطويي اش نيست. شما اين فلسفه را در دوران يوناني مآبي مي بينيد. براي اين معناي فلسفه بوئتيوس بسيار تحت تأثير متفكران متآخر دوران يوناني مآب است. خوب!  مسأله ديگر اين است كه فلسفه اينجا جايگزين دين مي شود. ما در اينجا فلسفه ديني را داريم، يعني فلسفه همان نقشي را به عهده مي گيرد كه دين به عهده داشت، فلسفه نجاتبخش و آرمانخواه مي شود، فلسفه مي خواهد زنداني نااميد و آزرده خاطر را به مقصود و هدفش كه همان آرمانهاي بلند انساني باشد برساند و موفق مي شود. يعني از آن حالت عقلگرايي و استدلالهاي صرف مشايي خارج مي  شود و همراه با احساس ديني سعي مي كند كه زنداني را به نوعي آرام كند و راه راست را به او نشان دهد راه راستي كه به هيچ وجه از دنياي خارج گرفته نشده بلكه از بالا عالم متعالي مي آيد.
* علاوه بر مواردي كه در ابتدا اشاره كرديد چرا بوئتيوس در مسيحيت كليسايي جايگاهي نداشت؟ آيا از نظر معرفت شناسي او در موقعيتي عليه كليساي كاتوليك قرار مي گرفت؟
- بوئتيوس به خاطر اين كه راهب نبود و ارتباطي هم با سازمان روحانيت كليساي كاتوليك نداشت و هيچ وقت هم در مدرسه كليسايي درس نخوانده، در كليسا جايگاهي در خور شأن خود پيدا نكرد؛ به قول امروزي ها مي توان گفت بوئتيوس فيلسوفي بوده كه خارج از كليسا راجع به دين و كلام سخن گفته است. البته در منطقه «راونا» در آن منطقه اي كه بوئتيوس را كشتند، او را يك قديس مي دانستند. ولي مسأله، مسأله اي كاملا  محلي بود و هيچ وقت بوئتيوس به طور رسمي و از طرف كليساي كاتوليك قديس نشد، اما يك جايگاه كلام بحث انگيزي در تاريخ مسيحيت داشت. در طول قرون وسطي بارها متفكران، راهبان و كشيشان به او حمله كردند به دليل اينكه در كتب منطقي و كلامي - فلسفي اش بسيار عقلگرا بوده است؛ و كساني كه موافق استفاده عقل در مباحث كلامي نبودند او را مورد حمله قرار مي دادند. در كتاب «در تسلاي فلسفه» اش هم عدم سخن گفتن از مسيحيت باعث شد تا عده اي او را مشرك بدانند و معتقد بودند كه او بعضي از مواضع اخلاقي و ارزشي دوره يوناني مآب و دوره يونان و روم را كه مسيحيت آنها را شرك مي نامد نشان داد و تبيين كرد.
* بوئتيوس چه تأثيراتي بر تفكر فلسفي قرون وسطي داشت؟
- اگر تأثير كلامي اش را كنار بگذاريم، بيشتر در بحث وجودشناسي و معرفت شناسي و منطق است كه بر تفكر قرون وسطي تأثير مي گذارد، تا قرن دوازدهم ميلادي بوئتيوس يكه تاز مباحث وجودشناسي بود. از قرن سيزدهم ميلادي به بعد همراه با ابن سينا يكي از مراجع بحثهاي وجودشناسي شده كه البته ابن سينا در اين زمينه از بوئتيوس بسيار مهمتر بود. ولي بوئتيوس همراه با ابن سينا در شكل دادن مفاهيم انتولوژي يا وجودشناسي در غرب مخصوصا  نزد كساني مثل توماس آكوئيني و ديگران تأثير بسياري داشت. كتب منطقي و بحثهاي منطقي او تا قبل از قرن سيزدهم كه كتب ارسطو كاملا تجربه مي شود و غربيان به آراء منطقي ابن سينا و ديگران دسترسي پيدا مي كنند، تنها منبع منطق بوده و منطقدانان بزرگي مثل «پطرس آبلاردوس» و ديگران فقط از بوئتيوس استفاده مي كردند؛ و بوئتيوس بود كه اين مباحث را راه انداخت، حتي تحت تأثير بوئتيوس در قرن يازدهم و اوائل قرن دوازدهم عده اي اصلا فلسفه را در منطق مي ديدند و معتقد بودند كه فلسفه همان منطق يا جدل است. درمعرفت شناسي هم تا قرن سيزدهم كه كتاب «نفس» ابن سينا و آثار ارسطو ترجمه شد باز هم بوئتيوس از يكه تازان بحثهاي معرفت شناسي بود.
* گنوسيس و ارتباط آن با انديشه و فرهنگ ايراني كه در فصل اول كتاب آورده ايد چيست؟
- آيين گنوسيسي در شكل گيري مسيحيت پولوسي و يوحنايي بسيار مهم بوده، اصولا من معتقدم كه مسيحيت يوحنايي و پولوسي تفسير يوناني مآب است از افكار واعمال عيساي ناصري كه در چارچوب ابراهيمي ابراز شده و پولوس و يوحنا كساني بودند كه اين شكل از مسيحيت را تبليغ مي كردند و در غرب اين مسيحيت حاكم شد و كساني كه در دوره يوناني مآب زندگي مي كردند و زبانشان هم يوناني بود مسيحيت يوناني مآب پولوس و يوحنا را به عنوان يك دين نجات بخش با گرايشهاي عرفاني پذيرفتند. اين نوع از دين در دوره يوناني مآب بسيار رايج بود مي توان از ميان آنها از اديان اسرارآميز و گنوسيسي نام برد. اين گرايشها حتي در دين يهود هم مشاهده مي شود. بنابر اين آنجايي كه من آيين گنوسيسي را آورده ام، يعني عرفان ثنوي را، براي فهم بهتر مسيحيت پولوسي- يوحنايي است. يعني آنجا آيين گنوسيسي را به طور مستقل بحث نكردم فقط براي فهم بهتر مسيحيت بود.
اما در مجله معارف به طور مستقل بحث شده است. خيلي از مورخان علي الخصوص مورخان غربي بر اين عقيده اند كه آيين گنوسيسي ريشه در ايران دارد. در ايران، تا جايي كه من مي دانم، پژوهشي در اين باب صورت نگرفته است. مفاهيمي مثل ثنويت، عرفان، اشراق يا نجات و منجي در ايران كاملا رواج داشته و ايران و فرهنگ ايراني مي توانسته آن را به دنياي يوناني مآب بدهد چنانچه داده است. اديان ايراني همچون مزادئيسم و ميترائيسم و همين آيينهاي گنوسيسي كه يكي از معروفترين آيين هاي گنوسيسي دين «مانوي» است؛ در دوره يوناني مآب رواج داشته است. اما اخيرا عده اي مخصوصا مسيحيان كه متوجه شدند چقدر ساختار ديني آيين گنوسيسي به مسيحيت نزديك است، اولا سعي كردند از لحاظ تاريخي آيين گنوسيسي را بعد از مسيحيت قرار دهند كه اين طور نيست و اين آيين قبل از مسيحيت بوده و ثانيا برخي نيز سعي مي كنند ريشه هاي يهودي براي آن پيدا كنند. پس اگر ريشه هاي گنوسيس را در يهوديت پيدا كنند مي توانند به نوعي ساختار مسيحيت را توجيه كنند كه البته شما مي توانيد گنوسيسي گري را در يهوديت پيدا كنيد. مثل آيين هاي «اسني» ولي دين يهود بذاته دين گنوسيسي نيست. آنها هم تحت تأثير آيين هاي گنوسيسي و آيين هاي يوناني مآب دنياي قديم قرار گرفته اند.
بنابر اين ما نمي گوييم كه همه اش از ايران رفته، اين يك تفكر قرن نوزدهمي است كه بگوييم همه چيز يك علت در تاريخ دارد، يك جريان است و دنبال تك علتي راجع به مفاهيم بگرديم. ولي ايرانيها نقش بسيار عمده اي در شكل دادن آيين هاي گنوسيسي داشتند همانطوري كه در مصر يا در منطقه بين النهرين يا حتي در يونان هم آيين ها و مفاهيمي وجود داشته اند كه در شكل دادن آيين گنوسيسي نقش داشتند ولي نقش ايران بسيار عمده و برجسته بود.
* فصل بندي كتاب به چه صورت است؟
- ببينيد وقتي اين كتاب را من نوشتم ابتدا فكر كردم كه شايد اگر مستقيما وارد مباحث اصلي كلامي و فلسفي بوئتيوس شوم شايد براي خواننده يك مقدار ثقيل باشد بنابر اين حدود يكصد و پانزده يا شانزده صفحه در فصل اول را به يك تاريخ فلسفه خلاصه از يونان و روم و فلسفه مسيحيت تابوئتيوس اختصاص دادم. البته اين تاريخ فلسفه با نظر به اين است كه آراء بوئتيوس را بهتر بتوان فهميد تا هنگامي كه كسي كتاب را مي خواند به يك باره به مباحثي نرسد كه شايد فهمش يك مقدار دشوار باشد.
فصل دوم زندگي و آثار بوئتيوس، براي اين كه خواننده با شخصيت او زندگي نامه  و آثارش آشنا بشود، تبيين آرا و افكار بوئتيوس را با بحث راجع به وجود شروع كردم. من فكر مي كنم خيلي از بحث هايي كه در اين فصل است، اولين بار است كه مطرح مي شود حتي در زبانهاي اروپايي و آراي آخرين متفكرين و مورخين غربي كه راجعه به بوئتيوس اظهار نظر كرده اند بعضي مواقع به نقد كشيده شده و با آنها مخالفت يا تأييد شده ا ست. در وجود شناسي بوئتيوس سعي كردم كه نظريه جديدي بدهم. در خداشناسي، من خداي بوئتيوس را بر خلاف عده اي كه به طرف تفكرات نوافلاطوني مي روند، بيشتر افلاطوني ميانه مي بينم: ببينيد هر گاه بوئتيوس مي خواهد راجع به خدا بحث كند هميشه از جوهر يا اگر بخواهم به انگليسي بگوييم Substance يا به لاتين Substantia صحبت مي كند و هيچ وقت همانند نوافلاطونياني همچون اگوستينوس از essentia يا essence صحبت نمي كند و اين نكته اي است كه قبلا كسي به آن توجه نكرده است. بوئتيوس دو جوهر را در مقابل هم قرار مي دهد: جوهر خالق و جوهر مخلوق. و از اين جهت تفكر بوئتيوس يك تفكر SubstantiaList است. به نظر من كساني مثل اتين ژيلسون اشتباه مي كنند كه سعي مي كنند بوئتيوس را با اگوستينوس جمع بكنند و او را essentialist بدانند. البته ژيلسون مي دانيد كه مورخ بسيار بزرگي است، آراء بسيار عميقي دارد و كتابهاي بسيار خوبي در باب فلسفه قرون وسطي نوشته است و اصلا از كساني بود كه بحث راجع به قرون وسطي را رواج داد. چون توميست است و فلسفه توماس آكوئيني را فلسفه مسيحي يا به عبارت ديگر فلسفه جاويدان مي داند و گاهي مي خواهد همه چيز را از اگوستين شروع و به توماس ختم كند و فلسفه مسيحي و فلسفه حقيقي را توميسم مي داند و ابتدا و انتهايش را معمولا اگوستين و توماس در نظر مي گيرد.
فصلي است راجع به تثليث كه چطور بوئتيوس در ادامه ديگر متفكرين سعي كرده كه تثليث را با توحيد جمع كند و تبيين اش راجع به شخص در تثليث Persona و Personalitas اصيل است كه عرض كردم امروزه حتي عده اي نظريه بوئتيوس را دنبال مي كنند. بعضي از مورخين معتقدند كه بوئتيوس به آفرينش مسيحي يعني آفرينش از عدم توجه زيادي نداشته است، البته من اطلاعاتي در دست دارم كه چنين نيست و بوئتيوس در اينجا نظريه آفرينش مسيحي را ابراز كرده است.
در انسان شناسي من فكر مي كنم بوئتيوس به مقام بالايي رسيد و بر اومانيستهاي دوره بعد تأثير بسيار گذاشت. مسيح شناسي بوئتيوس در كتابش كه نقد اوتيكس و نسطوريوس است، توضيح داده شده است و درمقابل دو نظريه منوفيزيس يا تك جوهري اوتيكس و نظريه نسطوريوس اين دو نظريه را نقد مي كند. البته اين نظريه، كه بوئتيوس از آن حمايت مي كرد، از سال ۴۵۱نظريه رسمي كليسا شده بود. ولي من هيچ جا نقد كلامي و منسجمي مانند نقد بوئتيوس نديده ام. بعدها كتاب بوئتيوس در شكل گيري مبحث مسيح شناسي در مسيحيت يكي از كتب اصلي مي شود. فصل آخر نيز راجع به ارتباط فلسفه و دين هست كه قبلا توضيح دادم كه بوئتيوس دو نظريه دارد و در آخر هم كتابنامه اي است كه تقريبا تمام متون و آثار مهمي كه راجع به بوئتيوس نوشته شده را در آن جمع كردم. سالها در پي اين آثار بودم و در كتابخانه هاي مختلف اروپا آنها را يا فتوكپي مي كردم يا مي خريدم و جمع آوري مي كردم. البته در خريد و كپي اينها بايد عرض كنم كه دانشگاه «تفرش» با مساعدت مالي خود، راه را بسيار هموار كرد. من در اينجا از مسئولين اين دانشگاه تشكر مي كنم كه مساعدت كردند تا اين پژوهش انجام شود.
گفت وگو از: كريم پورزبيد

|   اجتماعي    |    ادب و هنر    |    اقتصادي    |    آموزشي    |    انديشه    |    خارجي    |
|   سخنگاه آزاد    |    سياسي    |    شوراها    |    شهري    |    علمي فرهنگي    |    محيط زيست    |
|   معلولين    |    موسيقي    |    ورزش    |    ورزش جهان    |    صفحه آخر    |

|    صفحه اول    |    آرشيو    |    شناسنامه    |    بازگشت    |