دوشنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۸۲- سال يازدهم -شماره ۳۰۴۷ - May.12, 2003
هرمنوتيك و ساختار متن
زبانشناسي و هرمنوتيك (واپسين بخش)
013655.jpg
كاربرد زبان شناسي در هرمنوتيك
يكي از دانشمندان هرمنوتيك (ديلتاي ۱۹۷۶، ص ۱۵) در اين زمينه مي گويد:
بايد به ياري واژگان و تركيب هاي آنها، مجموعه يك اثر را بشناسيم؛ يعني به ياري عنصري يا جزيي از يك كل، آن كل را بشناسيم؛ پس ناگزيريم از استقرا كه ويژه علوم فيزيكي و طبيعي است، به گونه اي كمك بگيريم و در تأويل به گونه اي ديگر به آن روش بازگرديم.
وقتي با اين رويكرد، «آواشناسي»، «زبان شناسي» و «معناشناسي» در علوم فيزيكي و كاربرد يافتند، مسائل تازه اي تحت عناويني چون «ارتباط شناسي» و «سيبرنتيكس» مطرح شدند. هم  اكنون نياز به سامان دهي هر چه دقيق تر زبان ويژه اي در انفورماتيك احساس مي شود. تكامل انواع رايانه ها و زبان ويژه آنها، ترجمه يا برگرداندن متون به ياري ماشين و اساساً «مناسبت زبان با ماشين»، «امر كاركرد زبان شناسي ذهن و خاطره»، «كاركرد مستقل ماشين ها»، يعني سازوكار تنظيم داده هاي تازه اي بر اساس فرايند پس خورد ها، شناخت ناسازه ها در پراگماتيك، فقط نمونه هايي در تمركز پژوهش علمي بر مسأله زبان به شمار مي آيند.
ساختار يك متن، به معناي مجموعه اي از مناسبات دروني نشانه هاي متن است. روش ساختارگرايي ادبي، كوششي براي راه يابي به دنياي نشانه هاي هر اثر نوشتاري، يعني كشف رمزگان (كدها) و نشانه هاي تازه آن و فهم روابط دروني آن ها است. هر مدلول در ذهن مخاطب موردي «تأويلي» است؛ از اين رو، ما همواره با تأويل هاي گوناگون از هر اثر هنري روبه رو مي شويم.
زبان صوري و تحليل هرمنوتيك
به قول يكي از پژوهشگران فرانسوي، «زبان طبيعي» تحت تأثير نظريه هاي دانشمند آلماني، ويتگن شتاين، به محدوده بحث «فلسفه تحليل هرمنوتيكي» رسيد.
بنابر آنچه ليوتار در كتاب موقعيت پسامدرن نوشته، پژوهشگراني مانند كارناپ، تارسكي و آستين و جومسكي، مفاهيم تازه اي را در معناشناسي و ساختار نحوي در آثار خود مطرح كردند.[ در عين حال، آثار زبان شناسان نام آوري چون ياكوبسن و چومسكي پرسش هاي فلسفي بي نظيري آفريده است. مباحث «نشانه شناسي  در گستره زبان، در بنيان خود ماهيت فلسفي دارد. فردينان دوسوسور با طرح «مدلول همچون واقعيتي در ذهن» موضعي فلسفي گرفت و پيرس «مورد تأويلي» نشانه شناسي را در فلسفه علم جاي داد.]۱۹۵۸،ص ۹۷.
امروزه زبان شناسي به چشم بسياري از دانشمندان، «الگوي فرهنگ بشري» به شمار مي آيد. اين نكته اي است كه پژوهندگان برجسته علوم مختلف انساني، از قبيل لوي استراوس در تحقيق «اسطوره هاي اقوام ابتدايي قاره آمريكا، ژاك لاكان در مطلب «نمادهاي روان كاوي» و ميشل فوكو در بحث هاي ديرينه شناسي و رولان بارت در مقاله «نشانه شناسي در سخن ادبي» از آن ياد مي كنند و همه اين پژوهش ها، استوار بر الگويي زبان شناسي تحليل شده اند؛ به طور مثال، رولان بارت مي گويد:
هرگونه نظام نشانه شناسي را فقط مي توان از راه قوانين، قاعده ها و روش هاي علم زبان شناسي شناخت. هيچ نظام دلالت معنايي بدون زبان شناسي، شناختني نيست.
نگاهي به مقوله نشانه شناسي
محقق پركار و پرمايه، اومبرتواكو، مي نگارد: وظيفه كلي نشانه شناسي، پايه گذاري دو مطلب متفاوت است: يكي نظريه رمزنگاري (كدگذاري) و ديگري نظريه توليد نشانه ها. نظريه دوم دربرگيرنده كاربرد همگاني زبان، تكامل رمزگان، ارتباط زيبايي شناسي، اشكال گوناگون رفتارهاي متقابل ارتباطي، كاربرد نشانه ها براي فهم معناي هر چيز و هر وضعيت...
رولان بارت در مقاله اي تحت عنوان «از علم تا ادبيات» نوشته است:
ساختارگرايي در شكل تخصصي خود، گونه اي تحليل از آثار هنري و فكري است و در زبان شناسي جديد ريشه دارد.
چنين تنيدگي علم زبان شناسي با همه انواع مطالعات انساني و پژوهش هاي اساسي بدان جهت است كه زبان انسان صرفاً الگوي معنا نيست؛ بلكه بنيان معنا است. به ياري روش هاي زبان شناسي مي توان ساختار اصلي و مناسبات دروني پديده هاي فرهنگي را درك كرد. پديدارهاي اجتماعي و فرهنگي، موضوعات يا موارد با معنا هستند و از اين رو، در حكم نشانه هايند كه در زمينه مناسباتي كه با يكديگر دارند، قابل شناخت مي شوند و از اين جهت، الگوي آنها نشانه هاي زباني است.
ساختار گرايي كه مبحث بسيار مهم در دانش زبان شناسي به شمار مي رود، بر اين اساس استوار است كه اگر «كنش» و «دستاوردها»ي كار و انديشه آدمي داراي معاني هستند، بايد ميان واحدهاي كنش و توليد، نظامي از تأثيرات و مناسبات وجود داشته باشد تا امكان حضور معنا پيدا شود. بررسي «كنش» خواندن، همچون «كنش» هدف دار كردن معنا، موضوع تحقيق يكي از پژوهشگران لهستاني، به نام رومن اينگاردن است كه در دو كتاب مهمش اثر هنري ادبي(۱۹۲۹)و شناخت اثر هنري ادبي (۱۹۶۸) اين بحث را به پيش راند؛ از اين لحاظ، مناسب است بحثي در مقوله «پديدارشناسي» كه به وسيله استاد او (هوسول) پايه گذاري شد، در اين جا مطرح شود.
پديدار شناسي خواندن
چنان كه پيش تر ذكر شد، اين بحث اساس خود را در انديشه هوسرل يافته است و بسط آن، به گونه اي ويژه به دو كتاب مهم رومن اينگاردن متكي است. بنيان نظر هوسرل اين است كه كنش ها معناي خود را در اجراي واقعي و عملي مي يابند. بررسي پديدارشناسانه اين كنش ها، به گونه اي ضرور، اين معناها را دربردارند؛ معناهايي كه در موضوع هاي ديگري نيز مي توانند درست باشند. ميان اين كنش، محتواي روان شناسانه و آن چه همچون حضور نيت گونش وجود دارد، يعني معناي آن، تفاوت هست. اگر معناي مورد نظر به دست آيد، معناي كنش خواهد بود و به ادراك و شناخت چيزي در دنياي راستين يا به بيان گفتاري يا به شناخت معناي بيان شده گفتاري خواهد انجاميد.
در روال خواندن، شماري از دلالت ها را درمي يابيم؛ يعني تجربه مستقيم و راستين خويش را از واقعيت با واژگان كتاب مقايسه مي كنيم و اسير واژگان و زبان مي شويم. زبان، واقعيت را براي ما دروني مي سازد. دنياي داستان ها كه از واژگان ساخته شده اند، از دنياي مادي بيرون انعطاف پذيرتر است. همه چيز به ياري زبان وارد دنياي ذهني ما مي شود. به بياني ديگر، «دروني» مي شود. در جهان كتاب، مورد بيروني بي معنا است، آنچه هست، نسبت ما با موارد ذهني و دروني است. بزرگ ترين امتياز ادبيات اين است كه فاصله را به گونه اي كامل از ميان برمي دارد؛ دنياي جسماني و محسوس بيرون را حذف مي كند و همه چيز را در رابطه نزديك با آگاهي ما قرار مي دهد. پرسش هاي اصلي از اين جا آغاز مي شود: ما از راه كتاب (زبان، نظام واژگاني كه بيانگر عقايد و انديشه هاي كسي ديگر است) عقايد و انديشه هاي ديگران را دروني و متعلق به خويشتن مي كنيم؛ پس آگاهي به يكديگر نزديك مي شوند و ديگر هيچ عقيده و انديشه اي به يك فرد تعلق ندارد. آيا آن چه «من» مي انديشم، متعلق به من است و در همان حال انديشه كسي ديگر است؟... در واقع، خواندن، كنش جداكننده من از اين من ديگر است. اين جا نكته بنيادين حس كردن است نه فهميدن. در زمان خواندن، من ديگري سر بر مي آورد كه به جاي من مي بيند، حس مي كند و مي انديشد. ... آن چه تا اين جا مطرح شد، اصول انديشه پوله درباره «پديدار شناسي خواندن» است. او در مقاله اي با همين عنوان، چكيده اين اصول را آورده است: كتاب ها فقط به دليل خواننده وجود دارند. خواننده هردم بيشتر در جريان خواندن، عقايد نويسنده را به گزاره هايي تبديل مي كند كه فاعل و سوژه آنها خود خواننده است. اين «يكي شدن» خواننده با متن، دنياي خواننده و جهان متن را به هم نزديك مي كند: «تمام چيزهايي كه من مي انديشم، در جهان ذهني من ريشه دارند. اكنون عقايدي را تكامل مي دهم كه از جهان ذهني ديگري آمده اند»، و اين تناقض را چنين حل مي كنم كه فاعل تمام انديشه ها من هستم. «هربار كه مي خوانم، من خاصي را در ذهن بيان مي كنم؛ «مني» كه به راستي خودم نيستم. ....
تطبيق
در مباحث هرمنوتيك كه تتبع و فحصي در روند فهم متون و چگونگي فهم متون است، طبعاً اين مسأله پيش مي آيد كه نقش زبان چيست. در اين بحث، به دو نكته پرداخته مي شود:
۱- براي فهميدن هر متن، ابتدا بايد جمله را فهميد و براي فهميدن جمله بايد لغات را فهميد كه در عين حال، فهم لغات جديد، مستلزم درك آن در جمله است؛ بنابراين، در روند فهم، اين دو با هم تعامل دارند؛ يعني معاني نسبي كلمات، معاني نسبي جمله را شكل مي دهد و به تدريج در روند فهم، هر دو دقيق تر مي شوند. نظير همين رابطه بين جمله و كلام و سپس بين كلام و كل متن و آنگاه بين كل متن و آثار نويسنده و پس از آن، بين آثار نويسنده و نوع ادبي و ساير متون برقرار است و بدين ترتيب، عمل فهم، مرز و حدي ندارد و مدام در حال توسع و تكامل است.
۲- هر امري، نخست دروني، سپس ادراك مي شود. در حين عمل انطباق، كم كم هاله معنايي متن، قوي تر و روشن تر و مقاومت ذهن ضعيف تر مي شود و سرانجام، متن، ذهن را تسخير مي كند. پس از اين مرحله، اتساع معنايي (توجه به جزئيات گذشته و حال...) است. مثال مناسب در اين  باره، توجه به نحوه ادراك مراثي است. تأثير شديد مراثي از آن جا است كه سوژه را با مفهوم انسان كاملي كه در ذهن داريم و جنبه «اركي تايپ»دارد، منطبق مي كنيم؛ بدين سبب از مراثي مربوط به كساني كه نمي شناسيم، بيشتر لذت مي بريم و نيز مراثي بزرگان تأثير بيشتري بر ما دارد؛ زيرا كنش انطباق قوي تر است. مثال ديگر درباره شخصيت هاي داستاني است. در رمان هاي جديد، هر چند بيشتر با «فرد» مواجهيم، با انطباق آنها به افراد مختلف از جمله خود، آنها را به «تيپ» تبديل مي كنيم. با توجه به نظر فلسفه زبان، «جملات اتمي» نظير «حسن مي ميرد» به «جملات مولكولي» همانند«هر كسي مي ميرد»، تبديل مي شود.
زبان محوري علم هرمنوتيك
علم هرمنوتيك از دو نقطه متفاوت آغاز مي شود: نخست فهم در زبان و ديگر فهم در گوينده يا نويسنده. به گفته شلايرماخر، علم هرمنوتيك فن فهم گوينده است در آنچه گفته، اما زبان، پيش فرض و كليد كار آن است. همه آنچه كه بايد پيش فرض علم هرمنوتيك قرار گيرد و همه چيزهايي كه به ديگر پيش فرض هاي ذهني و عيني تعلق مي گيرد، از طريق زبان صورت مي يابد. [اني بور، ۱۹۶۹، ص ۲۶۱]؛ زيرا متن نمي تواند تجلي مستقيم عمل ذهني دروني انگاشته شود؛ بلكه چيزي به شمار مي رود كه تسليم مقتضيات تجربي زبان است؛ بدين سبب وظيفه علم هرمنوتيك سرانجام به وظيفه استعلا از زبان مي انجامد تا عمل دروني را كشف كند. در نظر شلايرماخر، زبان مترادف تفكر انگاشته مي شود و طبق نوشته گادامر، شلايرماخر در اواخر ۱۸۱۳ به تأكيد گفته بود كه «تفكر و بيان، ذاتاً و باطناً كاملاً يكي هستند». اين امر، هرمنوتيك را در جهت تازه اي هدايت كرد و آن حركت به سوي علم شدن بود؛ سپس ديلتاي در جست و جويش براي دانش «به طور عيني معتبر» و در فرضش مبني بر اين نكته كه وظيفه علم هرمنوتيك كشف كردن قوانين و اصول فهم است، به اين راه ادامه داد... . حركت به سوي علم هرمنوتيكي كه مسأله فهم را نقطه آغاز خود فرض كند، مساهمت پرثمري در نظريه تأويل بود. سال ها بايست مي گذشت تا اين ادعا مطرح مي شد كه كليات موجود در فهم شلايرماخر در اصطلاحات علمي، با توجه به ساختار باطناً تاريخي فهم و به طور مشخص تر، اهميت پيش فهم در هر فهم، بهتر مي تواند فن عام فهم را مقدم بر هر فن خاص تأويل به پيش ببرد و روش هايي با قاطعيت، برگرفته از اصول و فنون زبان شناسي بيابد.
ماهيت زبان و هرمنوتيك ديالكتيكي
خصلت غيرابزاري زبان، آن را از «نشانه» بودن محض خارج مي سازد؛ بلكه بايد گفت كه كاركرد زبان، به خصلت زبان زنده و مشاركت ما در آن اشاره مي كند. دگرديسي كلمه به نشانه، در اساس علم تجربي نهفته است كه كمال مطلوب آن نام گذاري دقيق و مفاهيم بي ابهام است. اين برداشت از كلمات، يعني نشانه دانستن زبان، شكل گيري كلمات را محصول تدبر نمي  داند؛ بلكه محصول تجربه مي پندارد؛ در حالي كه كلمه، هم بيان روح يا ذهن، و هم بيان موقعيت و هستي است. تفكري كه طالب بيان است، خود را فقط به ذهن مربوط نمي كند؛ بلكه به امر واقع و انضمامي هم مربوط مي سازد. به گفته گادامر، وحدت دروني تفكر و گفتن كه با راز آفرينندگي تطابق دارد، متمضمن اين تصور است كه كلمه دروني روح از راه عمل تدبر، شكل مي گيرد. كسي كه خودش را بيان مي كند، در واقع، چيزي را بيان مي دارد كه مي انديشد. كلمه به يقين از عمل فعاليت ذهن بيرون مي آيد؛ پس كلمه خود را خارجي كردن، عين تدبر نيست. زباني كه در سخن زنده است، زباني كه بر هر فهم و تأويل كننده متني محيط است، چنان با جريان تفكر و تأويل متصل مي شود كه ما وقتي از آن چه داريم و مي خواهيم زبان را به صورت بينگاريم، ممكن است از حيث محتوا غفلت كنيم و ناآگاهي از زبان، امكان نحوه اصيل هستي براي زبان را از ميان مي برد]گادامر، ۱۹۶۷، ص ۴۵۳[.
خصلت ديالكتيكي در جنبش و مواجهه با نفي كنندگي نهفته در هرسئوال حقيقي منعكس است. ساختار پرسشگري در هر تجربه اي پيش فرض قرار مي گيرد. اين تشخيص كه موضوع، غير از آني است كه ابتدا فكر شده بود، متضمن پيش فرض گذشتن از ميان پرسشگري است. متني را كه با آن صورت نو به نو مواجهه مي شويم، نبايد «بيان زندگي» بنگاريم. متن، گذشته از هر ارتباطي كه با گوينده آن دارد، محتواي معنادار مشخصي نيز مي تواند داشته باشد؛ زيرا قوه نطق در شخصي كه سخن مي گويد، ساكن نيست؛ بلكه در آن چه گفته مي شود، ساكن است؛ پس متن با خواننده همچون شناسنده اي پويا در تعامل قرار مي گيرد و جاي شايسته تري از آنچه مورد اراده گوينده در يك حالت ايستاده بوده، ممكن است بيابد. چنين بينشي از هرمنوتيك، مستلزم همسخني به نحوه ديالكتيكي است به اين معنا كه متن مورد قرائت، ممكن است پرسشي براي خواننده آن مطرح سازد كه در مقام تأويل، تفسيركننده اش را مورد خطاب اخص قرار مي دهد. در چنين ساختار هرمنوتيكي پرسش و پاسخ هاي متناسب مطرح مي شود و همسخني پوياگونه اي (ديالكتيك) حاصل مي آيد.
پرسيدن، اصالتاً به معناي قرار گرفتن در فضاي باز است. چون پاسخ هنوز معين نيست، در نتيجه، پاسخ خطايي، پرسش حقيقي را جوابگو نيست. چه بسا چيزي كه در واقع درباره آن سخن گفته شده، هرگز در ابتدا روشن نباشد؛ بنابر اين مي تواند پرسش هاي تأمل برانگيزي در پي داشته باشد كه به طور قطع مستلزم تأويلاتي خواهد بود؛ پس از آن، تأويل هاي مطرح شده نيز پرسش هاي تازه تري مطرح مي كند و همين طور ديالكتيك هماهنگي ميان زبان پرسش و سئوال با پاسخ تأويل و تفسير ايجاد مي شود. پرسشگري واقعي بر پيش فرض گشودگي مبتني است؛ يعني در اين مقام، پاسخ نامعلوم است و در عين حال به ضرورت، حدود و ثغوري را مشخص مي سازد كه حاق پرسش را از خطاآميزي جدا مي كند تا طالب دانش را پاسخي در خور حاصل آيد. براي يافتن پرسش درست، غور در موضوع مورد مطالعه الزامي است و اين كاري است كه با توسل به تأويل امكان مي يابد. به اين ترتيب است كه ديالوگ، همسخني ديالكتيكي پديد مي آيد؛ پس كاربرد زبان منطقي، لازمه هرمنوتيك ديالكتيكي است.
مرحوم دكتر سيد محمدجوادسهلاني

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
خارجي
سياسي
شهر
شهري
علمي فرهنگي
ورزش
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري جهان
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهر   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |  
|  ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |