چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۲ - شماره ۳۰۴۹- May, 14, 2003
گفت و گو با اليزابت وربا
عاشق بي كرانگي
دانشجوي زيست شناسي بايد نخست از خود بپرسد «آيا عاشق آن هستم؟ آيا قلبم برايش مي تپد؟» اجازه ندهد كه او را از دور خارج كنندو هرگز نگران دشواري هاي
راه نباشد
011390.jpg
اليزابت وربا (E.Vrba) هميشه مي دانست كه دانشمند خواهد شد. مدرك ليسانس او در دانشگاه كيپ تاون آمار رياضي و جانورشناسي بود. دكتر وربا كه اكنون استاد ديرين شناسي و زيست شناسي دانشگاه ييل است، موضوع كار و پژوهش خويش را بر اساس دو اصل مهم توصيف مي كند: زمين و حيات با هم تكامل يافته اند و هيچ چيز در زيست شناسي معنا و مفهومي ندارد مگر در پرتو تكامل. فرضيه جنجالي «ريتم جانشيني» (turnover-pulse) او به پژوهش درباره تأثير تغييرات اقليمي گذشته روي تكامل كلان، به ويژه رويدادهاي دوران ساز در تكامل انسان، و بحث هاي مربوط به آن جان تازه اي بخشيده است. لاري ميچل (L.Mithchel) با دكتر وربا در دفترش در موزه تاريخ طبيعي پيبادي در ييل به گفت وگو نشسته است.
لورنس ميچل
ترجمه: كاوه فيض اللهي
• مي توانيد در برقراري ارتباط ميان تكامل و تنوع به ما كمك كنيد؟
به نظر من بهترين شاهد تكامل، تنوع موجودات زنده، توزيع صفات در ميان گونه ها و الگوهاي سلسله مراتبي تنوع است. براي مثال تمام اشكال حياتي DNA و RNA دارند و تمام يوكاريوت ها داراي هسته و اندامك هستند. اين ويژگي هاي مشترك را مي توان آفرينش يك قدرت بالاتر دانست يا به طور علمي نتيجه تكامل حيات روي يك شجره واحد به شمار آورد. اين فرضيه بسيار ساده است اما شواهد موجود در تأييد آن كاملاً قاطع هستند.
• اگر ممكن است بعضي از مهم ترين بخش هاي كارتان از زمان شروع تحصيلات تكميلي را برايمان تعريف كنيد.
در سال ۱۹۶۶ من و شوهرم در پرتوريا (آفريقاي جنوبي) زندگي مي كرديم و من به دنبال موضوعي براي تز دكترايم بودم. به ياد دارم كه روزي دوست قديمي ام باب برين (B.Brain) به من گفت، «خب ببين، اين همه سنگ پر از سنگواره هاي غارهاي ترانسوال اينجاست كه هنوز بايد پاك شوند. كار سختي است و هيچ كس نمي خواهد انجامش دهد. » من كه از نظر پول در مضيقه بودم، پرسيدم، «مي تواني در ازاي اين كار چيزي به من بدهي؟» و او پاسخ داد، «نه. دست كم نه در ابتداي كار. » هنوز كمي پول برايم باقي مانده بود، از اين رو گفتم ۶ ماه اين كار را انجام خواهم داد تا ببينم مي توانم از عهده اش برآيم يا نه و سپس واقعاً به ديرين شناسي علاقه مند شدم! همانطور كه مي بينيد من با موادي از بعضي از مشهورترين بسترهاي سنگواره اي در جنوب آفريقا، به ويژه از نظر سنگواره هاي مربوط به تكامل انسان كار مي كردم. بعضي از نمونه هاي سنگواره اي كه اينجا روي ميز كارم مي بينيد قالب پلاستيكي سنگواره هاي واقعي به دست آمده از دو غار هستند كه خودم آن جا حفاري كرده ام. نام بعضي هايشان را مي توانيد تشخيص دهيد: يك اوسترالوپيته كوس تنومند كه گاهي Paramthropus ناميده مي شود و يك اوسترالوپيته كوس ديگر كه محققان فكر مي كنند به دودمان جنس Homo (جنس انسان امروزي ـ م) نزديك تر باشد؛ يعني .Australopithecus africanus
• سن اين سنگواره ها چقدر است؟
اين نمونه از Australopithecus africanus احتمالاً در حدود ۵/۲ ميليون سال پيش زندگي مي كرد و Paranthropus كه با سنگواره هاي Homo پيدا شده بايد در حدود ۸/۱ ميليون سال قدمت داشته باشد. در آن قطع زماني دو دودمان اصلي وجود داشت و مي توان آنها را در نهشته هاي جنوب آفريقا و نيز شرق آفريقا در كنار يكديگر ديد.
• اصطلاح «دودمان» از نظر تكاملي دقيقاً چه معنايي دارد؟ آيا دودمان چيزي است متفاوت يا اختصاصي تر از يك رشته فرزندان يك نياي خاص؟
دودمان آن طور كه بسياري از ما اكنون اين اصطلاح را به كار مي بريم، مترادف كلاد يا گروه تك نيايي است ـ يعني يك گونه اجدادي و تمام فرزندان آن. براي مثال، منظور ما از دودمان جنس Homo آن است كه نياي مشتركي وجود دارد كه به Homo و تعدادي ازفرزندان آن تعلق دارد. پس از آن نخستين Homoي اجدادي، ممكن است انشعاب هاي بسياري پديده آمده باشند براي مثال به Homo habilis، Homoتerectus،
Homoتneanderthalensis
و Homo sapiens.
كل اين كلاد يا گروه تك نيايي، از يك نياي واحد، دودمان جنس Homo ناميده مي شود. اصطلاح دودمان مي تواند در مورد يك گونه واحد (از جانداراني كه توليدمثل جنسي دارند) نيز به كار رود. براي مثال، يك دودمان واحد مي تواند از زمان آغاز گونه Homo sapiens تا زمان حاضر باشد.
• كانون پژوهش هاي شما روي استفاده از شواهد سنگواره اي در تحليل آثار رويدادهاي اقليمي و تكتونيك (زمين ساختي) روي تنوع گونه ها متمركز بوده است. اگر ممكن است در اين باره بيشتر توضيح دهيد.
ما به فرآيندهاي تكاملي كلان، گونه زايي و تغيير تكاملي در ارتباط با ديرين اقليم ها و ديرين زمين شناسي بسيار علاقه منديم. به عبارت ديگر ما در آثار سنگواره اي به دنبال شواهدي از ارتباط ميان ريخت شناسي، تبارزايي و الگوهايي از رابطه گونه هاي سنگواره و تغييرات عمده در محيط فيزيكي نظير اقليم هستيم. چرا بعضي از دودمان ها اصلاً به سختي تغيير مي كنند در حالي كه دودمان هاي ديگر گرايش هاي بلندمدت چشمگيري نشان مي دهند؟ من به ويژه به شرايط محيطي تجمع هاي پستانداران سنگواره و تأثيرات محيط روي تكامل انسان علاقه دارم.
• لطفاً فرضيه «ريتم جانشيني»تان را توضيح دهيد.
اگر بخواهيم به زبان ساده بگوييم، ايده ريتم جانشيني من يعني آنكه تغييرات فيزيكي عمده روي زمين، نظير رانش اقليمي و تكتونيسم (عدم ثبات پوسته جامد زمين ـ م)، علت اصلي دوره هايي هستند كه طي آنها تغييرات مهمي در حيات جانوري و گياهي يك پهنه رخ مي دهد. به عبارت ديگر، ريتم هاي محيطي با افزايش ناگهاني در گونه زايي و انقراض همبستگي دارند، با دوره هاي خاصي در تاريخ زمين كه گونه هاي بسياري ناپديد شده و گونه هاي بسياري ظاهر مي شوند. از آنجا كه موضوع اصلي مورد علاقه من تكامل انسان است، در آثار سنگواره اي به دنبال الگوهاي تبارزايانه (فيلوژنتيك) در گونه هاي ديگري كه با نياكان اوليه ما هم عصر بودند گشتم. با كار در آفريقا دريافتم كه آنتيلوپ ها (گروهي از پستانداران زوج سُم و عمدتاً آفريقايي ـ م) در همان چينه هايي كه نياكان اوليه مان، يعني اوسترالوپيته كوس ها را پيدا مي كنيم، سهم بزرگي ـ ۶۰ تا ۸۰ درصد ـ از سنگواره هاي پستانداران را تشكيل مي دهند. آنتيلوپ ها شاخص هاي خوبي براي ديرين اقليم ها هستند. براي مثال، بعضي شواهد در آثار سنگواره اي نشان مي دهند كه در حدود ۵/۲ تا ۳ ميليون سال پيش بسياري از گونه هاي آنتيلوپ كه ساكن درختزارهاي مرطوب آفريقاي جنوبي بودند ناپديد شده و گونه هاي جديدي جاي آنها را گرفتند كه در نواحي خشك تر و بازتري كه ساوانا مي ناميم زندگي مي كردند. گذشته از اين شواهد سنگواره اي تقريباً در همان زمان اشاره به شكوفايي (افزايش گونه ها همراه با تنوع و اشغال زيستگاه هاي جديد ـ م) گونه هاي آدمسانان در ساواناهاي آفريقا دارد. پيش بيني مي كنم كه درباره تكامل كلان هرچه بيشتر بدانيم، درخواهيم يافت كه ريتم هاي بازگشتي با شدت هاي مختلف بخش مهمي از تاريخ حيات را تشكيل مي دهند.
• به نظر مي رسد كه ايده ريتم جانشيني كاملاً شبيه مفهوم تعادل منقطع است.
تعادل منقطع در مقاله اي به سال ۱۹۶۲ توسط الدرج و گولد به وضوح مطرح شد (مقاله اي تحت عنوان «تعادل منقطع: آلترناتيوي براي تدريج باوري تباري» كه در كتابي به نام «مدل هاي ديرين زيست شناسي» به ويراستاري شاپف (T.Schopf) به چاپ رسيد). تعادل منقطع و ريتم جانشيني تنها از بعضي جهات به هم شباهت دارند و از ساير لحاظ اساساً با هم تفاوت دارند. شباهت ها عبارتند از آنكه هر دو مي گويند گونه زايي در اغلب موارد در جمعيت هاي كوچك ناهمجا رخ مي دهد («گونه زايي ناهمجا» يعني گونه زايي در جمعيت هايي كه به لحاظ جغرافيايي از هم جدا هستند). هر دو الگويي از تغيير ريختي را در يك دودمان خاص در طول زمان پيش بيني مي كنند كه بريده بريده و عمدتاً در ارتباط با گونه زايي (يعني در ارتباط با انشعاب در دودمان) است.
• آيا ممكن است بعضي از بحث هاي اخير درباره ريتم جانشيني را به اختصار بازگو كنيد.
همانطور كه هر دانشمندي مي داند، اختلاف نظر طبيعي است و ايده ريتم جانشيني بحث هاي بسياري را برانگيخت. بحث هاي رايج عمدتاً درباره زمان سنجي رويدادها و در بعضي موارد درباره روش هايي است كه در تعيين اينكه آيا ريتم ها واقعاً رخ داده اند يا خير به كار مي رود. هميشه اطلاعات جديدي به دست مي آيند كه اطلاعات قبلي را به چالش مي طلبد اما نكته مهم آن است كه پژوهش همواره رو به جلو نگه داشته شود. چيزهاي بسياري مانده است كه بايد درباره رويدادهاي تكاملي كه منجر به پيدايش تنوع حيات شده ياد بگيريم، خيلي بيشتر از چيزهايي كه اكنون مي دانيم.
• به نظر مي رسد اغلب دانشمندان روي يك شاخه كوچك از موضوعات تحقيقاتي كار مي كنند. اما كار شما طيف وسيعي از موضوعات را در بر مي گيرد.
ديدن متخصصان رشته هاي مختلف، هريك با ايده ها و اطلاعاتي بسيار زياد، كه به خاطر حرف نزدن با هم خود را محدود مي كنند، واقعاً تأسف بار است. هنگامي كه از اين مرز عبور مي كنيد و مي گوييد، «به من بگو به چه چيزي دست يافته اي» و آنها مي گويند، «خب، به اين نگاه كن»، ناگهان درمي يابيد، آه، اين به كاري كه دارم انجام مي دهم كاملاً مربوط است! از ابتدا ذهنم را طوري تربيت كردم كه اگر به موضوعي علاقه مند شدم، تمام توانم را به كار گيرم تا ته و توي آن را درآورم، حتي اگر در آن زمينه به اصطلاح آموزش نديده باشم. گذشته از هر چيز، مگر آموزش چيست؟ به هر حال بايد از جايي شروع كرد. من به تكامل همزمان زمين و حيات بسيار علاقه مندم، بنابراين چاره اي نداشته ام جز آنكه درباره زمين شناسي و اقليم ها و نيز ديرين شناسي چيزهايي ياد بگيرم. اكتشافات بزرگ همواره در فصل مشترك رشته هاي مختلف صورت مي گيرند. چارلز داروين با خواندن اثر مالتوس به جمعيت شناسي توجه يافت. علاوه بر اين او آثار يك اقتصاددان يعني آدام اسميت ـ كه با كارهاي خودش تفاوت اساسي داشت ـ و آثار يك آماردان بلژيكي، يعني آدولف كتله (A.Quetelet) را نيز در نظر داشت. و سپس از اين ميان ايده انتخاب طبيعي ظهور كرد. مثال هاي بسياري وجود دارند كه نشان مي دهند افرادي كه در فصل مشترك ها كار مي كنند، به چشم اندازهاي متفاوتي دست مي يابند. مثل سوار شدن بر يك قايق و رفتن به سمت ديگر رودخانه است، در حالي كه سعي مي كنيد از آنجا ببينيد چه شكلي است. من هميشه به دانشجويانم مي گويم كه بايد ذهنشان را باز نگه دارند و سعي كنند چيزهاي مختلفي را ياد بگيرند. من از آنها مي خواهم كه بيش از يك نوع مهارت داشته باشند. من به كارهاي بين رشته اي اعتقادي راسخ دارم و معتقدم همانجايي است كه تمام هيجان ها نهفته اند.
• بوم شناسان به هنگام صحبت كردن از چارلز داروين، دوست دارند ادعا كنند كه او از خودشان بوده است، در اين باره چه فكر مي كنيد؟
بله، كاملاً درست است. مهمترين دستاورد داروين انتخاب طبيعي است، كه از نظر او نتيجه برهمكنش ميان جانداران، ويژگي هاي اختصاصي شان و محيط است. اين همان هسته مركزي بوم شناسي است. گذشته از اين، داروين صرفاً يك فيلسوف راحت طلب و خانه نشين نبود. او به طبيعت رفت و برهمكنش ها را مورد مشاهده قرار داد. او در مورد دنياي زنده و محيط ديد بسيار گسترده اي داشت.
• آيا براي دانشجوياني كه در ابتداي راه علوم حياتي هستند توصيه يا پيشنهادي داريد؟
فكر مي كنم كه نخستين و مهمترين چيز، عشق به كاري است كه انجام مي دهند. منظورم آن است كه پدر و مادرشان آنها را براي پيش رفتن هل ندهند يا تحت تاثير افكار همسالانشان نباشند. نپرسند كه «آيا پولي در اين كار هست؟ آيا خواندن اين رشته مي تواند كاري برايم دست و پا كند؟» بلكه نخست از خود بپرسند «آيا عاشق آن هستم؟ آيا قلبم برايش مي تپد؟» اجازه ندهند كه آنها را از دور خارج كنند و هرگز نگران دشواري هاي راه نباشند. فقط با تمام توان تلاش كنند. دشواري ها و موانع هميشه هستند و ناتواني خود فرد در تمركز و دقت و تعهد به خويش كمترين آنها نيست. شايد اين بزرگترين مانعي باشد كه شخص بايد بر آن غلبه كند. دانشجوي زيست شناسي بايد به خودش يك قول بدهد: من عاشق زيست شناسي هستم، آن را مي خواهم و زيست شناسي شايسته آن هست. اين همان چيزي است كه تمام انرژي خود را برايش صرف خواهم كرد.
Campbell, N.A.& Co.1999. Biology. Benjamin/Cummings

پارك كرتاسه
011410.jpg
سونيا سينكوفسكي
ترجمه: طاهره رنجبر
از چشم انداز لبه پرتگاهي در ارتفاع هزار و پانصد متري بالاي رودخانه هزار شاخه و پيچ وتاب خورده كالويل در آلاسكا، صفي از شاخه هاي شكسته در حال حركت را در امتداد يك بستر شني طولاني مشاهده كرديم. با ديدن آنها يكي از افراد فرياد زد: كاريبو (گوزن شمالي). صدها كاريبو همچون يك توده عظيم مواج در امتداد رودخانه موج مي زدند. ديدن همين صحنه كافي بود تا يك روياي ديرين شناختي را در خيال آنتوني فيوريلو (A.Fiorillo)، رهبر هيأت اعزامي، برانگيزاند؛ آيا ممكن است كه در ۶۰ ميليون سال پيش، به جاي كاريبوها گروهي از دايناسورها از همين جا عبور كرده باشند؟ آيا آن دايناسورها نيز سرانجامي همچون سرنوشت كاريبوهايي كه گاهي اوقات دچار مرگ توده اي ناگهاني مي شوند، داشته اند؟ شايد چنين فرضيه هايي بتوانند وجود تعداد بسيار زياد فسيل دايناسورهاي شاخدار را در توندراي زير پاهايمان تبيين كند. اينجا احتمالاً از نظر داشتن فسيل هاي موجودات سوسماري پرتراكم ترين نقطه جهان است.
فيوريلو، متصدي علوم زمين در موزه تاريخ طبيعي دالاس براي نخستين بار تيمش را به اين نقطه پرت افتاده و صعب العبور در حاشيه مخزن ملي نفت واقع در بالاي مدار قطب شمال برد. آنها در جست وجوي يافتن جمجمه نوعي دايناسور شاخدار موسوم به پاچيرينوسور (Pachyrhinosaurus) يا دايناسور پوزه كلفت از اعضاي خانواده سراتوپسيده (Ceratopsidae) بودند. تا بدان موقع حفاري هاي چنداني در آنجا براي كشف استخوان هاي فسيل شده دايناسورها كه همچون آفتاب تابستاني مدار قطب شمال همه جاگير است، صورت نگرفته بود. تا به پايان رسيدن كاوش ها اعضاي تيم كه جملگي از دانشگاه آلاسكا ـ فايربانكز و دانشگاه متديت جنوبي بودند، شواهدي از ۸ پاچيرينوسور را در منطقه اي به وسعت كمتر از ۱۵۰ مترمربع يافتند. پيش از اين نيز ديرين شناسان از محل استخوان دايناسورها موسوم به كيكاك ـ تگوسك مطلع بودند اما از تراكم چشمگير آن اطلاعي نداشتند. در گذشته نيز هرازگاهي فسيل دايناسورهاي شاخدار آلاسكا كشف مي شدند. رونالد گانگلوف (R.Gangloff)، سازمان دهنده كاوش مزبور و متصدي علوم زمين در دانشگاه موزه آلاسكا در اين باره مي گويد؛ يافتن اين همه جمجمه سراتوپسين كه در يك جا كپه شده اند يك موقعيت استثنايي و فوق العاده است. گانگلوف و همكارش ديويد نورتون (D.Norton)، گرداننده پژوهش در حاشيه قطب شمال در فاير بانكز، نخستين بار اين محل را پس از دنبال كردن رد قطعات استخواني از حاشيه رودخانه در بالاي يك پرتگاه عمودي و فرسايش يافته، پيدا كردند. كشف هشت دايناسور در سال جاري اين محل را به بزرگ ترين كلكسيون سراتوپسين هايي كه تاكنون در بالاي مدار قطب شمال پيدا شده اند، تبديل كرد. فيوريلو در اين باره مي گويد؛ اينجا احتمالاً يك بستر استخواني بسيار بزرگ است و كند و كاو تنها در بخش كوچك و ناچيزي از آن صورت گرفته است. او حتي از اين هم فراتر مي رود و مي افزايد كه سرانجام روزي كل منطقه كالويل به عنوان يكي از بزرگ ترين توده هاي فسيلي دايناسورها در سرتاسر جهان مشهور خواهد شد. اين حفاري تابستانه به واسطه شرايط زماني، نيروي انساني و دشواري هاي كار كردن در يك منطقه پرت افتاده از توندرا محدود شد. افراد براي رسيدن به بستر بايد هر روز از پرتگاه گل آلود و لغزان بالا مي رفتند. يك بار هم ديدار شبانه با يك خرس باعث كند شدن كار شد. روي هم رفته اين شرايط دشوار و ناملايم باعث شد كه در گذشته امكان جمع آوري بسياري از فسيل ها وجود نداشته باشد. اما امسال استفاده از هلي كوپتر چينوك، مخصوص حمل بارهاي سنگين، و كمك هاي ارتش ايالات متحده بيرون كشيدن فسيل ها از دل خاك را امكان پذير ساخت.
تيم پژوهشي فيوريلو دست كم بخش هايي از سه جمجمه و ساير اندام هاي اسكلتي از جمله استخوان هاي پا، دنده و مهره را يافتند، اين استخوان ها آن قدر به هم فشرده بودند كه پژوهشگران براي رسيدن به يك نمونه مناسب مجبور شدند تا ابزارهاي ظريفشان را كنار بگذارند و با كلنگ استخوان هاي مجاور را حذف كنند. در اين مجموعه هشت استخوان به اندازه توپ بولينگ نيز وجود داشت. اين كنديل هاي پس سري (استخوان هاي مدور و متمايزي كه خاص سراتوپسين هاست) بخشي از برآمدگي مفصل مانندي است كه سر سنگين دايناسور شاخدار را نگه مي دارد. فيوريلو معتقد است كه كشف هر كنديل نشانگر يك جمجمه ديگر و به احتمال زياد يك اسكلت مدفون شده زير خاك است. آزمايشات مقدماتي او حكايت از آن دارند كه پاچيرينوسورهاي قطب شمال تقريباً هم سن وسال بوده اند و احتمالاً به طور دسته جمعي در يك فاجعه مانند سيل مرده اند. اين يافته ها دليل گواه بر گروه زي بودن دايناسورهاي شاخدار شمال آلبرتا در كانادا است. پيتر دادسون (P.Dodson)، كارشناس سراتوپسين دانشگاه پنسيلوانيا در رابطه با يافته هاي فيوريلو كه هنوز در ژورنال هاي علمي منتشر نشده است مي گويد؛ ما مدت هاست كه چشم انتظار چنين يافته هايي هستيم؛ با آنكه بقاياي دايناسورهاي شاخدار پيش از اين هم در قطب شمال پيدا شده بودند ما به راستي چيزي درباره آنها جز آنكه روزگاري وجود داشته اند، نمي دانستيم. اما در آينده چيزهايي را به طور قطع درباره آنها فرا خواهيم گرفت.
Scientific American.Dec.2002
منطقه Kikak-Tegoseak، در عرض جغرافيايي ۶۹ تا ۶۰ درجه شمالي در ناحيه اي به وسعت تقريبي ۲۰ مايل كه رابرت ليسكومب (R.Liscomb)، زمين شناس سطوح نفتي، براي نخستين بار محل استخوان دايناسورها را در ۱۹۶۱ در آنجا كشف كرد، قرار گرفته است. ليسكومب يك سال بعد در اثر ريزش صخره جان سپرد و كشف اش تا دهه ها مورد بي توجهي قرار گرفت. اما سرانجام ديرين شناسان در نيمه دهه ۱۹۸۰ وجود دايناسورها در قطب شمال را تاييد كردند. فرصت بي سابقه اي كه اكنون براي بررسي گروهي از دايناسورهاي شاخدار قطب شمال به دست آمده مي تواند به پرسش هاي بسياري درباره نحوه سازش دايناسورها با شرايط اقليمي قطب شمال در دوران كرتاسه پاسخ دهد. (آب و هواي قطب شمال در آن دوران بسيار گرم تر و نظير شرايط اقليمي كنوني آلبرتاي جنوبي در كانادا بود. ) علاوه بر اين يافته هاي جديد تصويري از چگونگي واكنش تمامي دايناسورها به تغييرات اقليمي را فراهم خواهد ساخت.

حاشيه علم
• يادبود
011395.jpg

دكتر اصغر نيشابوري يكي از مشهورترين استادان دانشگاه تبريز در اثر ابتلا به سرطان معده در سن ۶۱ سالگي و در بيمارستان كليوي اميرالمؤمنين تبريز چشم از جهان فروبست. وي از سال ۱۳۴۶ در زمينه هاي متنوعي به تدريس اشتغال داشته و مقالات و كتاب هاي فراواني نيز از او برجاي مانده است. از جمله كتاب هاي وي مي توان به اكولوژي عمومي (۱۳۶۴)، نقد و بررسي نظريه هاي تكاملي (۱۳۶۶) و جغرافياي زيستي (۱۳۶۴) و مكانيزم هاي تحول در موجودات زنده (۱۳۶۹) اشاره كرد. از دكتر نيشابوري گفت وگويي تحت عنوان «هيچ چيز نهادينه نمي شود» در شماره دوم همشهري ماه به چاپ رسيده بود. در آن گفت وگو وي بر اهميت خودكفايي و رابطه ميان علم و ثروت تأكيد داشت. وي از چهار سال پيش با اين بيماري دست به گريبان بود تا آنكه دو ماه پيش مشكل شدت يافت و پس از عمل و چند ساعت بستري در حالت كما در ساعت ۵/۱۲ روز هشتم ارديبهشت درگذشت. قابل ذكر است كه از طرف دانشجويان و جمعي از دوستان وي مراسم بزرگداشتي در محل دانشگاه تبريز برگزار شد.

• بيني هاي الكترونيكي
با استفاده از يك بيني الكترونيكي تشخيص زودهنگام سرطان ريه در انسان امكان پذير شد. طرز كار اين بيني الكترونيكي بسيار ساده بوده و تنها از طريق فرو بردن هوا به ريه ها مي تواند به وجود سرطان ريه پي ببرد. اگر چه تعدادي از متخصصين سرطان با ديده شك به اين مسئله نگاه مي كنند اما مخترعين اين وسيله از دانشگاه رم اميدوارند كه بتوانند با كمك اين وسيله الكترونيكي به يك تست ساده تنفسي براي تشخيص بيماري در مراحل اوليه آن دسترسي پيدا كنند. پژوهشگران معتقدند كه بيماري هاي مختلف باعث مي شود كه تركيبات متفاوتي در ترشحات خارج شده از سيستم تنفسي ديده شود. به عنوان مثال در بيماران مبتلا به سيروز كبدي، آلفاتيك اسيدها و در بيماران مبتلا به ناراحتي هاي كليوي، دي و تري متيل آمين ها در ترشحات خارج شده از سيستم تنفسي آنها ديده مي شود. افراد مبتلا به سرطان ريه نيز مخلوطي از مشتقات آلكان ها و بنزن ها را همراه با ترشحات تنفسي خود به بيرون دفع مي كنند. در حال حاضر پژوهشگران هيچ دليلي براي توضيح چنين مسائلي ندارند.
011405.jpg


• مزيت اصوات مادون صوت
به نظر مي رسد كه ببرها با اتكا به غرش با صداهاي با فركانس پايين - انسان قادر به شنيدن اين صداها نيست - رقيبانشان را از قلمرو خود رانده و همچنين اقدام به جفت يابي مي كنند. اين كشف ممكن است توضيح دهد كه چگونه جانوران مي توانند قلمروهاي بزرگ شكار را براي خود حفظ كرده و همچنين به حفاظت گرايان در حمايت از گونه هاي در خطر انقراض كمك كند. ببرها به هنگام ديدن يكديگر اقدام به توليد صداهاي متنوعي از خود - از نعره هاي عميق گرفته تا خرت خرت كردن - مي كنند. در اين هنگام معمولاً از يك نعره عميق و به دنبال آن يك غرش براي تهديد رقباي خود استفاده مي كنند. ئي دي والش (ED Walsh) از بيمارستان ملي تحقيقاتي بويزتاون در اوماهاي نبراسكا معتقد است كه صداهاي با فركانس پايين نسبت به صداهاي با فركانس بالا به مراتب داراي تاثير بيشتري بوده و همچنين بسيار كمتر تحت تاثير شرايط اقليمي همچون رطوبت قرار مي گيرد. علاوه بر اين صداهاي با فركانس پايين كمتر تحت تاثير پوشش زمين قرار مي گيرد. اين مسئله براي ببرهاي ساكن جنگل بسيار حائزاهميت است.

• درك تازه از زمان
011415.jpg

پژوهشگران آمريكايي دريافته اند هنگامي كه افرادي كه به طور مستمر سيگار مي كشند اين عادت خود را كنار بگذارند درك و فهم شان از زمان تا ۵۰ درصد افزايش مي يابد. آنها معتقدند اين فرآيند همان اندازه كه دستخوش فرآيندهايي زيستي است تحت تاثير فرآيندهاي رواني و رفتاري نيز هست. لورا كازينو كلين (L.Cousino Klein) روانشناس دانشكده پزشكي از دانشگاه ايالتي پنسيلوانيا كه سرپرستي تيم تحقيقاتي در اين زمينه را نيز به عهده دارد معتقد است افراد سيگاري به هنگام ترك سيگار بسيار تندخو و بداخلاق شده و احساس مي كنند كه زمان بسيار كندتر از حالت معمول به پيش مي رود. او مي گويد كه دير سپري شدن زمان مي تواند با احساس پرخاشجويي و عصبانيت فرد نيز ارتباط داشته باشد. در واقع اختلال در درك زمان در افراد سيگاري كه اقدام به ترك سيگار مي كنند مي تواند ناشي از احساس استرس و تنش بالا و ناتواني آنها براي جمع كردن حواسشان يا نامهربان بودن آنها باشد.

بحران تندرستي ـ ۶۶
افسردگي ـ ۲
011400.jpg
دكتر محمود بهزاد
افسردگي اقسام گوناگون دارد، شايع ترين آن افسردگي كبير است كه فرد مبتلا به آن گاهي شاد و خوشدل مي شود و موقتاً فعال مي گردد. نوعي از افسردگي كبير به افسردگي ماليخوليايي موسوم است كه بيمار هيچ گاه از چيزي دلخوش نمي شود و افسردگي روان پريشي كه با خطر خودكشي همراه است. مبتلايان به اين نوع افسردگي دچار اوهام اند كه معمولاً با خلق و خوي اندوهگين همراه است. مثلاً خود را گناهكار و غيرقابل بخشش تصور مي كنند. در حدود ۱۵ درصد مبتلايان به افسردگي كبير دچار افسردگي روان پريشي مي شوند.
نوع ديگري از افسردگي وجود دارد به نام افسردگي غيرمعمول كه برخلاف اسم اش شايع است. علامات مرضي آن عكس علامات مرضي افسردگي معمولي است كه مبتلايان كم مي خوابند و كم مي خورند. مبتلايان به افسردگي غيرمعمول زياد مي خوابند و زياد مي خورند و به سرعت اضافه وزن پيدا مي كنند. به قول يكي از متخصصان برجسته بيماري افسردگي (دونالد كلاين)، افسردگي غيرمعمول مزمن است نه دوره اي و از بلوغ آغاز مي شود و بيماران نسبت به همه امور كم توجه اند.
نوع ديگر افسردگي روان رنجوري است كه عموماً حدود ۲ سال طول مي كشد و علامات مرضي آن خفيف تر از افسردگي كبير است ولي همواره احساس ناراحتي مي كنند.
افسردگي بيماري شايعي است به طوري كه در هر ماه ۲/۲ درصد آمريكايي ها به افسردگي كبير دچار مي شوند و ۵/۵ درصد در طول زندگي خود زماني مبتلا مي شوند. به سخن ديگر هر سال حدود ۱۵ ميليون آمريكايي دچار افسردگي شديد مي گردند.
شيوع افسردگي در قرن بيستم به خصوص بعد از دو جنگ جهاني بيشتر شده است. علت آن را مصرف دارو و الكل، افزايش استرس و كاهش اشتغال گفته اند علت ديگر افزايش افسردگي تغييرات اساسي اجتماعي است. گروهي از روان شناسان بنا بر اين باورند كه جامعه كنوني كانوني ناسالم در درون افراد به وجود آورده و آنها را بيش از اندازه به رضايت خاطر و شكست هاي شخصي وابسته كرده است. در نبود مسئوليت امر خير گسترده تري - مثلاً به خاطر خدا، كشور يا خانواده - شكست شخصي فاجعه آميز به نظر مي رسد. به قول Seigman، در كتاب جديدش «افسردگي و احساس بيهودگي، پيامد دلمشغولي است.»
آنچه گفته شد جنبه نظري دارد ولي بعضي از پژوهشگران درباره جنبه علمي علت ها اظهارنظر كرده اند. براساس پژوهش هاي آنها تلويزيون «منشا عمده افسردگي است». Paul Kottl روانپزشك مركز پزشكي پنسيلوانيا كشف كرده است كه «ارتباط تنگاتنگي بين دسترسي مداوم كودكان به تلويزيون و افسردگي كبير در ۲۴ سالگي وجود دارد. » Kottl مي نويسد: «اثرات اجتماعي برنامه هاي چندساعته تلويزيوني، بايد از دلايل شروع زودرس افسردگي كبير در نوجوانان به حساب آيد، هزارها ساعت تماشاي تلويزيون، كودكان ما را در معرض خشونت هاي ابلهانه مكرر قرار مي دهد و آنها را هر چه بيشتر از تماس هاي اجتماعي با همسالان و خانواده دور مي كند. »
افسردگي كبير بيشتر در دهه هاي ۲۰ و ۳۰ سالگي ظاهر مي گردد و در غالب افراد بين ۶ ماه تا يك سال، حتي بدون درمان رفع مي شود ولي اگر درمان شود بعد از چند هفته از بين مي رود. بازگشت افسردگي در بيش از نيمي از افراد ظرف ۲ سال بعد از رويداد نخستين رخ مي دهد. خطر افسردگي با تعداد بازگشت ها افزايش مي يابد بدين معني كه بعد از ۲ بازگشت ۶۰ درصد و بعد از ۳ بازگشت به ۹۰ درصد مي رسد. عوامل زير خطر بازگشت افسردگي را افزايش مي دهند:
اگر نخستين افسردگي پيش از ۲۰ سالگي رخ داده باشد و سابقه خانوادگي موجود باشد؛
اگر نخستين افسردگي شديد باشد و دير به درمان اقدام شده باشد؛
اگر بيماري رواني ديگري نيز وجود داشته باشد؛
اگر فرد نسبت به استرس ها يا ديگر عوامل رواني اجتماعي آسيب پذيرتر باشد؛
اگر فرد از افسردگي قبلي كاملاً بهبود نيافته باشد؛
اگر افسردگي در اواخر عمر رخ داده باشد.
نكته جالب اين است كه براساس پژوهش هاي آماري زنان دو برابر مردان دچار افسردگي مي شوند و سالخوردگان ظاهراً كمتر از جوان ترها مبتلا مي شوند. علت اين امر آن است كه بيماري آلزايمر و ديگر بيماري هاي سالخوردگي باعث ناديده گرفتن افسردگي مي شوند. نيز اغلب سالخورده ها افسردگي را علامت مرضي ضعف و كم تحركي به حساب مي آورند و آن را گزارش نمي دهند.
در كودكان نيز افسردگي شايع است: در كودكي كه هنوز به سن مدرسه نرسيده است ۱ درصد؛ از كودكان مدرسه و تا سن بلوغ ۲ درصد و دختران و پسران بالغ نيز ۲ درصد است. خود بلوغ مي تواند آغازگر افسردگي كبير شود و سبب افزايش ميزان اين بيماري در هر دو جنس باشد ولي بعد از بلوغ تعداد موارد افسردگي در دختران بيشتر مي شود تا آنكه به دو برابر پسران مي رسد.
افسردگي كبير رابطه تنگاتنگي با بيماري هاي تني دارد. بررسي هاي متعدد نشان داده اند كه افراد افسرده بيشتر به بيماري هاي تني مبتلا مي شوند و به مدتي درازتر در بيمارستان ها بستري مي گردند. قرائن پرشمار نشان مي دهند كه وجود افسردگي كبير مي تواند به رفتار ناسالم مثل اعتياد به الكل بينجامد و بيماري هاي تني موجود را وخيم تر مي كند. حدود ۱۰ تا ۳۰ درصد الكلي ها، با گذشت زمان دچار افسردگي مي شوند.
در پژوهش ها معلوم شده است كه افراد مبتلا به ديابت ۳ بار بيشتر از افراد سالم دچار افسردگي مي شوند. از دو پژوهش يكي در سال ۱۹۹۳ در كانادا و ديگري ۱۹۹۴ در آلمان معلوم شده است كه بيماري افسردگي بر شدت عوارض بيماري هاي قلبي مي افزايد.

علم
ادبيات
اقتصاد
ايران
جهان
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  جهان  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |