پنج شنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۰۵۰ - May . 15, 2003
فلسفه تكنولوژي و نظريه رسانه ها
ارزيابي تكنولوژي، محدود به نتايج توسعه تكنولوژيك نيست؛ در عوض، وابستگي مستقيم فرآيند تصميم سازي تكنولوژيك به منافع و جهان بيني هاي آدمي را هم بايد در نظر گرفت
اشاره:
فلسفه تكنولوژي به بررسي ابعاد تأثير تكنولوژي بر محيط زيست و روابط انساني مي پردازد. از اين رو اين شعبه از فلسفه به زير شاخه هاي خاص خود بخش پذير است.
014285.jpg

يكي از مهمترين مسائل كنوني در حوزه فلسفه تكنولوژي چگونگي ارتباط تكنولوژيها با سازوكار ارتباطي و رسانه اي است. از يك سو رسانه هاي جديد مانند اينترنت حاصل انقلاب تكنولوژيك هستند و از سوي ديگر همين رسانه ها بر درك و شناخت انسان از جهان تأثير بسزايي گذاشته اند. مطلب زير به نحوه اين تأثير و تعامل مي پردازد.
هدف در اين مطلب كه مربوط است به تكنولوژي و جامعه عبارت از بحث در خصوص تأثير محتمل نظريه رسانه ها بر فلسفه تكنولوژي است. اين بررسي به سه بخش تقسيم شده: بخش اول توصيفي است مختصر از برخي مسائل اساسي فلسفه تكنولوژي. بخش دوم خلاصه وار به نظريه رسانه ها مي پردازد. بخش سوم معطوف به اين پرسش است كه چگونه نظريه رسانه ها مي تواند در توضيح برخي پرسش هاي همچنان مطرح در فلسفه تكنولوژي مفيد باشد.
فلسفه تكنولوژي
دو ديدگاه افراطي بر مباحثات جاري در باب تكنولوژي و ارزيابي آن حاكم است. از سويي، برخي بر اين باورند كه بشر بايد بر تحركات خود انگيخته توسعه تكنولوژيك مهار زند. چنين ملاحظاتي تحت تأثير مصيبت فاجعه بار نابودي احتمالي بشريت قرار دارند(علل ممكنه چنين سناريوهايي: تأثيرات گلخانه اي، زمستان هسته اي، سوانح هسته اي، پيامدهاي مهندسي ژنتيك). ديگران تكنولوژي را فرصتي مي دانند براي اثبات و تحقق خود يعني، عامل رهاسازي از محدوديت هايي كه طبيعت بر ما روا داشته است. اما تا زماني كه مشخص نشود حدود و حيطه واقعي واژه «تكنولوژي» چيست، در موقعيتي نيستيم كه ميان خطر و امكان آن، ميان ماشين ستيز و دوستدار تكنولوژي دست به انتخاب بزنيم.
نگاهي گذرا به بحث مطرح در باب اين حيطه، به طريق نظام مند، گستره ذيل را نمايان مي سازد. من بين دو نظريه متفاوت در خصوص تكنولوژي تمايز قائلم كه يكي را «نظريه خودگرداني» مي نامم و ديگري را «نظريه وابستگي» .هر يك از اين نظريات نيز خود به دو گروه ديگر تقسيم مي شود.
۱- نظريه خودگرداني:
مطابق اين نظريه، تصميمات راجع به توسعه تكنولوژي بر محدوديت ها و الزاماتي مستقل از منافع و خواست هاي انسان مبتني اند. اين استقلال به نوبه خود مي تواند به دو معناي نسبي و مطلق تفسير گردد.
الف) از نظر رويكرد استقلال نسبي، تكنولوژي موجد حوزه اي از تصميمات شبه خودگردان است؛ اين امر عقلانيت خاص خود را دارد. توسعه تكنولوژيك، هر چند هم كه منافع و باورهاي انساني باعثش باشد، نسبت به تصميمات تكنولوژيك چيزي است خنثي و فارغ از ارزش. اين نگاه ابزارگرايانه به تكنولوژي است. طبق اين ديدگاه، تكنولوژي تنها يك ابزار است، جرياني تابع قاعده كه به وسيله اهداف عقلاني هدايت مي شود. در تكنولوژي، چنانچه تكنولوژي به مثابه فرآيند حل مسأله تفسير شود، منافع آدمي در آغاز و انجام توسعه تكنولوژيك قرار دارند و نه در مركز آن. در نتيجه، پرسش هاي مربوط به ارزيابي تكنولوژي به نتايج توسعه تكنولوژيك محدود مي شوند. براي مثال، مي توانيم تصميم بگيريم از مواد خام به عنوان منبع انرژي استفاده كنيم. اما تكنولوژي خاصي كه بدين منظور به كار مي گيريم، صرفاً به واقعيات و اطلاعاتي بستگي دارد كه بر ملاحظات فني استوارند. باز مطابق اين ديدگاه، تكنولوژي چيزي نيست مگر ابزار حل مسائلي از قبيل تولد و عمل آوري مواد اوليه، مسائل حمل و نقل و غيره. تا جايي كه به منافع بشر مربوط مي شود، تصميمات تكنولوژيك بالنسبه خودگردان اند. اين بدان معنا است كه تصميم گيري هاي يك مهندس بستگي به اهداف منافع آدمي دارد، اما انتخاب ابزارها تنها به ملاحظات فني وابسته است. از ديد علوم انساني و پژوهش اجتماعي تكنولوژي به لحاظ منطق تصميم دروني خود صرفاً جعبه اي سياه است كه جذابيت بيشتري براي دانشمند ندارد. در وراي اين ديد، اين اعتقاد هست كه تكنولوژي مي تواند همچون علوم طبيعي از منافع آدمي مجزا گردد. تصميم گيري هاي مهندسان و دانشمندان فارغ از تأثير عوامل بيروني است. علوم طبيعي و تكنولوژي قلمرويي از استدلال منطقي را شكل مي دهند. تكنولوژي در عين حال به علت اهداف عملگرايانه تري كه دارد مستقل از علوم طبيعي است.
ب) مطابق ديدگاه دوم يعني؛ استقلال مطلق تكنولوژي، تكنولوژي به هيچ وجه يك ابزار نيست. برعكس، ابناء بشرند كه كاملاً  در چنگ توليدات تكنولوژيك گرفتارند، توليداتي كه با ضرورتي قانون وار توسعه پيدا مي كنند. اين ديدگاه اغلب جبرگرايي تكنولوژيك ناميده شده است. اما معلوم نيست كه موضوع جبرگرايي تكنولوژيك چيست. تفسير مباني ضرورت فوق بستگي به مواضع فلسفي خاصي دارد و از اين روي به تفصيل وارد بحث آن نخواهم شد. در اين ديدگاه مي توان مواضع متفاوتي از قبيل مواضع مارتين هيدگر و هرمان اشميت را يافت.
۲-نظريه تكنولوژي وابسته:
پيش از بيان مفصل اين نظريه ، مايلم ايده هاي اصلي در پس و پشت اين نظريه را خلاصه كنم. في الجمله، نظريه وابستگي بر آن است كه تصميمات فني در اصل و اساس خود، متكي بر منافع، خواست ها و جهان بيني هاي الگووار آدمي هستند. برخلاف رويكرد ابزارگرايانه، تصميمات تكنولوژيك با عنايت به ابزارها و وسايل، خودگردان به شمار نمي روند. انتخاب ابزار و وسايل بر مفروضات غيرفني استوار است. تصميمات تكنولوژيك جعبه سياه علوم انساني و اجتماعي نيستند؛ آنها في نفسه جز جداناشدني حوزه پژوهشي خودشان هستند.
بنابراين ارزيابي تكنولوژي، محدود به نتايج توسعه تكنولوژيك نيست؛ در عوض، وابستگي مستقيم فرآيند تصميم سازي تكنولوژيك به منافع و جهان بيني هاي آدمي را هم بايد در نظر گرفت. ضرورتي ندارد كه هميشه اين منافع و جهان بيني ها آشكار باشند. اينها پس زمينه پنهان تصميم گيريهاي مهندسي را شكل مي دهند. نمونه اي كه بدان اشاره مي كنم، پژوهشي است از كلوگه و شرام تحت عنوان «يادداشتهاي آب: «يك محيط و تاريخ اجتماعي آب آشاميدني»(۱۹۸۶) در اين پژوهش،  گزارشي آمده از مناقشه اي بر سر اين موضوع كه منابع آب آشاميدني حالت مركزي داشته يا نه. با پايان مناقشه، بيشتر مهندسان حالت مركزي سازي را ترجيح دادند. اما دلايل ايشان براي اخذ چنين تصميمي آن قدرها هم عقلاني نبود. جانبداري ايشان از راه حل مركزي بر ايده يك آبراه و كانال يكپارچه، خودكفا و دوراني اتكا داشت. انگيزه هاي حاضر در پس و پشت اين تصميم در مفروضاتي ايدئولوژيك از قبيل يكنواختي طبيعت ريشه داشت. پرسش جاري در نظريه تكنولوژي وابسته اين است كه چگونه اين منافع و جهان بيني هاي بشري كه در اتخاذ تصميمات تكنولوژيك دخالت تام دارند، تعريف مي شوند. تا جايي كه مي دانم، دو امكان براي اين تعريف وجود دارد:
الف) توليدات تكنولوژي چيزي نيستند جز بازتاب بيروني و مادي سازي ايده هايي كه در سر داريم. حالت روان شناختي توليدكنندگان مصنوعات فني مبناي تصميمات تكنولوژيك است. پس اگر در پي نقد دستاوردهاي تكنولوژي هستيم، بايد ايده هاي درون ذهن مهندس را نقد كنيم. مسأله، مصنوعات تكنولوژيك ساخت بشر نيست؛ مسأله، خود بشر است. بشر در مقابل توليدات و ساخته هايش مسئوليت دارد.
ب) در شق دوم نظريه تكنولوژي وابسته، فراورده هاي تكنولوژيك نه تنها بازتاب ايده هاي ذهن آدمي نيستند، بلكه جريان كور توسعه تكنولوژيك كه حالات ذهني ما را تعين بخشد، آن گونه كه تلقي جبرگرايي تكنولوژيك است، نيز وجود ندارد. حالات ذهني و توليدات تكنولوژي هر دو مخلوق عامل سومي هستند. عامل مزبور تشكيل مي شود از عادات و رسوم اجتماعي كه نه فقط حالات ذهني فردي ما بلكه توليدات تكنولوژي را نيز شكل مي دهند. نكته اصلي اين وضعيت را مي توان با نمونه زير كه «پديده اليزا» مي نامم،  نشان داد. برنامه ويزنباوم موسوم به اليزا، به ما اجازه مي دهد تا با كامپيوتر به طريقي مشابه زبان طبيعي ارتباط برقرار كنيم. ايده اين برنامه عبارت است از نصب يك مكالمه روان درماني در كامپيوتر. اين كار كه انجام شد، پروژه اليزا بسيار موفق بود. اما دليل واقعي اين توفيق نه هوش اين برنامه كامپيوتري بود و نه كند ذهني كساني كه با برنامه ارتباط برقرار كردند. دليل اصلي اين موفقيت نقشي اجتماعي بود كه مكالمه روان درماني، بويژه مطابق روش كارل راجرز، در آن نقش انجام گرفت. تنها اگر اين مكالمه به گونه اي نيمه خودكار صورت گيرد، شخصاً مي توانيم باور كنيم كه اين مكالمه ارتباطي ماشين گونه است و تنها پس از اين است كه جايگزيني مكالمه كامپيوتري با مكالمه زبان طبيعي صورت امكان مي يابد. در يك كلام:  موفقيت اليزاي ويزنباوم به خاطر ماشين گونه نقش هاي اجتماعي ماست و نه به خاطر خود ماشين.
اكنون كه اين طرح طبقه بندي شده را براي تعاريف گوناگون حوزه تكنولوژي عرضه كردم، يك نكته ديگر را هم بيفزايم. اين طرح دوگانه اي كه ارائه شد، تنها يك خلاصه اجمالي از ديدگاه هاي استانده است. شرح و توصيف حد و حدود واقعي ترم «تكنولوژي» برخلاف اين چهار نوع ايده آل، كم و بيش تركيبي مبهم خواهد بود از ديدگاه هاي استانده اي كه فهرست شدند. متأسفانه نمي توانم مطلب را از اين كه هست وضوح بيشتري ببخشم.
014290.jpg

آنچه بخصوص از قلم افتاده تمايز قاطع ميان تكنولوژي به عنوان علم، روند توسعه تكنولوژيك و توليدات تكنولوژي است. علت اين ابهام نيز آن است كه چنين تمايز قاطع و واضحي تنها پس از تعريف و تعيين حوزه تكنولوژي و نه پيش از آن مي تواند گذاشته شود. جبرگرايي تكنولوژيك يا ابزارگرايي صرفاً مي توانند عناصر متفاوتي از مفهوم «تكنولوژي» را مؤكد سازند.
تعريف حدود و حيطه تكنولوژي براي تعيين ميزان آزادي اي كه براي كنترل توسعه تكنولوژيك داريم، ضروري است. معلوم است كه جبرگرايي تكنولوژيك و ابزارگرايي در اين باره پاسخ هاي متفاوتي دارند.
نظريه  رسانه ها
در بحثي كوتاه از نظريه رسانه ها كه در ذيل آمده، دو مؤلفه از يكديگر تفكيك شده اند:
الف) ايده اساسي نظريه رسانه ها كه مي تواند در شعار مارشال مك لوهان، «رسانه  همان پيام است»، خلاصه شود. اين شعار، كمابيش، بر اين نظر است كه رسانه هاي مختلف به كار گرفته شده، ساختارهاي ذهن ما را به كلي تغيير مي دهند.
ب) با پذيرش ايده كلي بند الف، در گام بعد بايد به دقت تأثيرات خاص رسانه هاي مختلف را بر ساختارهاي ذهنيمان بي كم و كاست بيان كنيم. چنانچه اين نظريه مربوط به رسانه ها بر طريق صواب باشد،  ساختارهاي مزبور بسته به رسانه مورد استفاده و نيز- تا آنجا كه به نوآوري نظريه رسانه ها به عنوان يك علم مربوط مي شود - بسته به دانشمندان درگير اين موضوع، تغيير خواهند كرد.
من نمي توانم در مجال محدود اين مقاله تمامي اين تفاوتها را به تفصيل بررسي كنم. ليكن اين كار را به نحوي مختصر انجام خواهم داد. به جاي ارائه توصيفي جامع، ۱ـ از روش «الگودهي سريع» براي روشن ساختن تأثير احتمالي كاربست رسانه ها بر ساختارهاي شناختي استفاده خواهم كرد؛ ۲ـ خواهم كوشيد اين مدل خاص را چونان اثبات الگويي عام تفسير كنم و ۳ـ اين الگوي عام را بر رسانه هاي الكترونيك پياده سازي كنم.
۱ـ به عنوان مدلي براي هدف اصلي پژوهش در نظريه رسانه ها، به پژوهشي اشاره مي كنم از اريك هاولاك درباره تأثير نوشتار بر ساختارهاي شناختي يونانيان باستان. هاولاك در تحليل اين تأثير، توجه ما را به يكي از كاركردهاي اصلي رسانه ها جلب مي  كند. يعني ثبت و ضبط معارف بشر و حفظ سنن او. در فرهنگ هاي صرفاً شفاهي اين كار بايد با داستان سرايي صورت بگيرد. براي به يادسپاري چيزي، آن چيز بايد در بافتي عملي قرار گيرد. در تمريني مربوط به تقويت حافظه، دو واژه، مثلاً «ميمون» و «موز» به فرد داده مي شود. ترفند مربوطه براي تقويت حافظه عبارت است از ساختن يك داستان: ميمون موز را مي خورد. فرهنگ هاي شفاهي به علت نداشتن خط، سنت خويش را بايد به شيوه اي روايي حفظ كنند و اين شيوه همواره محدود و مقيد به موقعيتي انفرادي و انضمامي است. در روند روبه پيشرفت كتابت، اين طريق به يادسپاري از راه داستان سرايي بيشتر و بيشتر از ميان رفت. اما، موافق نظريه هاولاك، تغيير شيوه، تغيير ساختارهاي شناختي را نيز در پي داشت. هاولاك بخصوص تحولات شناختي ذيل را خاطر نشان مي سازد: (الف) تغيير تفكر موقعيتي و انضمامي به تفكر مقوله اي؛ نحو از «كاركرد شعري»، از «گفتمان تغيير» به گفتماني انتزاعي تر، مفهومي تر و صوري تر تبديل شد؛ (ب) تفكيك ميان داننده و دانسته، ميان برون و درون و - به جهت اين تفكيك - آگاهي فزاينده به استقلال خود؛ (ج) آغاز اخلاق، بدين معنا كه پيدايي اخلاق حاصل بسط يك خود مستقل و خودمختار بوده است.
۲- چنانچه بخواهيم درسي كلي از مطالب هاولاك بگيريم نيازي نيست ويژگي هاي شناختي خاصي را كه هاولاك در سواد مي يابد در نظر آوريم. به عكس، بايد شالوده صوري تر نهفته در تغيير شفاهي بودن به كتابت را استخراج كنيم. وظيفه ما بايد اين باشد كه الگويي بيابيم كه بتواند تحول رسانه اي را، مهم نيست چه رسانه اي، به لحاظ كلي توصيف كند. براي انجام اين وظيفه، توجه به يكي از اشارات خاص هاولاك درباره تغيير سنت شفاهي به نوشتار، اهميتي خاص دارد. فرايند كتابت كه در تمدن يوناني به وقوع پيوست از بيرون آن تمدن وارد نشده بود. هاولاك تأكيد مي كند: اين خود يونانيان بودند كه انجام اين دگرگوني را عهده دار شدند- و نه استعمارگراني از ديگر فرهنگ ها- بنابراين، روح شفاهي بودن هنوز در طول فرايند كتابت وجود داشت. وانگهي، يونانيان از سنت شفاهي خود تنها در لحظه نابودي اين سنت آگاه شدند. تجربه سنت شفاهي ايشان در همان لحظه اي شكل گرفت كه اين سنت شروع كرد به از بين رفتن.
درسي كه از ملاحظات هاولاك مي توان گرفت اين است: نه فقط در دگرگوني سنت شفاهي به خط و كتابت، بلكه در هر تحول رسانه اي ، سطح پيشين توسعه را تنها مي توان در لحظه نابودي اين سطح و از چشم سطح بالاتر توسعه فهم كرد. اين وايتهد بود كه پيشترها گفته بود كه سطوح پيشين توسعه و ترقي بشر تنها در پرتو سطوح بالاتر اين توسعه و ترقي فهميدني است.
دو نكته ديگر نيز درباره تحول يك رسانه قابل بيان است. بديهي است كه دليلي وجود ندارد كه فرض شود اين تحول در يك آن و در وقتي مشخص روي مي دهد. نهيبي زده نمي شود و رسانه اي بيدرنگ با رسانه ديگر تعويض نمي شود. به عكس، اين تبادل در مدت زماني دراز به وقوع مي پيوندد. اما اين ملاحظه را نيز بايد داشته باشيم: تأثير استفاده ما از رسانه ها بر ساختارهاي ذهنيمان نبايد همچون خياباني يك طرفه تفسير شود. اين پرسش كه چه چيز اول وجود داشت: استفاده از يك رسانه يا ساختارهاي متناظر ذهن ما؟، بيشتر شبيه اين پرسش است كه چه چيز اول وجود داشت: مرغ يا تخم مرغ؟ اصطلاح «پيوند ساختاري» از امبرتو ماتورانا زيست شناس و متخصص سيبرنتيك اهل شيلي مي تواند در توصيف اين وابستگي متقابل استفاده از رسانه ها و ساختارهاي ذهن مفيد باشد.
۳) اكنون به نكته سوم مي پردازم. متعاقب اين اشارات كلي در خصوص تأثير رسانه ها بر ساختارهاي ذهن، چه تأثير خاصي از رسانه هاي الكترونيك را مي توان در نظر آورد؟ در محدوده اين مقاله مي توانم تنها برخي موضوعات اساسي را خاطر نشان سازم.
نخست مي توان نقش كاركردي متفاوت و مخاطرات گونه گون تكنولوژي هاي قديمي را در مقايسه با تكنولوژي هاي كامپيوتري لحاظ كرد. برخلاف تكنولوژي هاي قديمي و «آلوده» از نوع صنايعي كه زغال سنگ به عنوان سوخت استفاده مي كردند، تكنولوژي كامپيوتري يك تكنولوژي «نرم» است. كامپيوتر را كمتر به عنوان تهديدي بيروني تفسير كرده اند. اين تكنولوژي عبارت است از مشاركت نوين كامپيوتر و انسانها كه مسائل جديدي را هم پديد مي آورد. به قول ميشل هايم: «خطر تكنولوژي در استحاله بشريت نهفته است، چيزي كه اعمال و آرمان هاي آدمي را از اساس دچار تحريف مي سازد.» استفاده از تكنولوژي هاي كامپيوتري، بويژه كاربرد ساختار فرامتني اينترنت و چند رسانه اي ها، تغييرات بنياديني را در انديشه و كار هر روزه ما موجب مي گردد.
اجازه دهيد رئوس اصلي اين تغيير و دگرگوني را برشماريم. نخست يك دگرگوني هستي شناختي است يعني تغييري در دنياي زيرپايمان. آدمي با گم شدن در چارچوب كامپيوتري سپهررايانه (فضايي كه در آن داده ها مبادله مي شوند) با خطر- به معناي حقيقي كلمه- از دست دادن پايه و جايگاه خويش در دنياي خاكي روبه رو است. داشتن روابط جنسي در اينترنت و كنارگذاري تماس بدني، مثالي روشنگر در اين باره است. ويليام گيبسن در كتاب تأثيرگذار خود، نورومنسر، چگونگي افزايش اين نوع پيشرفت در آيِنده نزديك را نشان داده است. اين گيبسن بود كه واژه سپهر رايانه را ابداع كرد. در جريان استفاده از رسانه هاي الكترونيك- البته ، اين ديدگاهي است افراطي- تمايز و تفاوت ميان طبيعي و مصنوعي، حقيقت و توهم و صوري و مادي محو خواهد شد. به علت تعويض پذيري اشخاص اصلي در تعاملات اينترنتي، نقش سوژه مستقل و خودمختار از بين مي رود و امكان دارد با عاملي بي نام و نشان عوض شود.
تأثيرات نظريه رسانه ها بر فلسفه تكنولوژي 
اكنون مي توان ملاحظات فوق را در باب تأثير رسانه هاي الكترونيك به عنوان مثالي براي نشان دادن بينش هايي كه از كاربست نظريه رسانه ها بر ديدگاه كلاسيك فلسفه تكنولوژي كسب شده، به كار گرفت. در خصوص حد و حدود ترم «تكنولوژي» به دو ديدگاه افراطي اشاره كرده ام: جبرگرايي تكنولوژيك و نظريه تكنولوژي وابسته. مطابق ديدگاه نخست، تنها طرز برخورد ممكن با ماده زدايي فزاينده از زيست جهان ما، نوعي رشادت تراژيك است، حال آن كه با شق دوم مي توان اين گسترش را به سادگي از راه تغيير شرايط اجتماعي متوقف ساخت. پاسخگويي به اين مشكل، بستگي به تعريف حدود تكنولوژي دارد. براي اين تعريف ، نظريه  رسانه ها مي تواند توضيحاتي در برداشته باشد. به طور خاص، نظريه رسانه ها موضعي ميانه بين آن دو موضع افراطي اتخاذ مي كند. سه نكته در اين خصوص وجود دارد. با بيان اين نكات به جمع بندي اين مقاله مي رسم.
الف) پس از شكل گيري تحول رسانه اي، راه بازگشتي به وضعيت پيشين وجود ندارد. تنها مي توان درباره سطح پيشرفت قبلي در پرتو نابودي همين سطح پيشرفت صحبت كرد. از اين روي ابطال نتايج تحول رسانه اي غيرممكن است. اين نكته ظاهراً تأييدي است بر جبرگرايي تكنولوژيك. اما تحول رسانه اي در ضمن يك فرصت نيز هست- اكنون دارم به نكته دوم مي پردازم.
ب)دگرگوني هستي شناختي در رسانه هاي الكترونيك مي تواند بر آگاهي ما از پرسش هاي نظري كه سابق بر اين به فلسفه نظري محدود مي شدند، بيفزايد. پرسش هاي متافيزيكي اوليه، بنيادي فني مي يابند. در همان لحظه اي كه تمايز ميان امر طبيعي و امر مصنوعي ظاهراً در حال محو شدن است، آگاهي تازه اي از اين پيشرفت شكل مي گيرد. وظيفه ما خنثي سازي اين پيشرفت نيست، بلكه آگاه شدن از آن است. (اين آگاهي از، براي مثال مهندسي ژنتيك، بسيار اهميت مي يابد.) اما فعلاً اين آگاهي يك مداخله است، مداخله به معنايي كه روانشناسان از آن مراد مي كنند.
ج) اما نكته آخر. همانطور كه پيشتر خاطر نشان ساختم، تأثير استفاده از رسانه ها بر ساختارهاي شناختي نبايد همچون خياباني يك طرفه تفسير كرد. از اين گذشته، تغييرات ساختار ذهن ما تنها مي تواند با استفاده از رسانه ها تقويت شود. بنابراين بهتر است كه اين تغيير را به منزله يك دگرگوني تدريجي و نه يك جايگزيني يكباره، تفسير كرد. پاسخ نظريه رسانه ها به معماي دو وجهي جبرگرايي تكنولوژيك از يك سو و نظريه وابستگي از سوي ديگر، پاسخ به پرسش همه يا هيچ نيست. نه رشادت تراژيك و نه تصميم گيري هاي حساب شده، هيچ يك برخوردهاي مناسبي با پيشرفت هاي نوين تكنولوژيك نيستند. آنچه براي انجام دادن باقي مي ماند تأكيد بر امور متفاوت و متعدد درون يك تحول فرهنگي است- تحولي كه نمي توانيم از موضع يك ناظر بي طرف شاهدش باشيم- تحولي كه همواره جزء لاينفك پيشرفت خود ما است.
نويسنده: كارل ليدل ماير
ترجمه از: حجت هـ .پويان

منبع:
Leidlmair,KarlزFrom the Philosophy of Technology to a Theory of Mediaز,in Techne,vol 4,No,3,1999.

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
خارجي
سياسي
شهري
علمي فرهنگي
گلستان كتاب
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري جهان
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   گلستان كتاب   |  
|  محيط زيست   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |