جمعه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۲
سال يازدهم - شماره ۳۰۵۱
كتاب
Friday.htm

گفت وگو با عيسي سحرخيز در حاشيه نمايشگاه مطبوعات
نگاه خاص آفتاب
ما وظيفه خود نمي دانيم كه براي مخاطب خاصي برنامه مطالعاتي تدوين كنيم ما حزب نيستيم مهم اين است كه بهترين انديشه ها را براي مخاطب گزينش كنيم
نگاه ما يك نگاه ليبرال نيست آنچه كه به عنوان برابري طلبي و عدالت خواهي در اقتصاد مطرح مي شود را دنبال مي كنيم اما اين مسئله مانع نبود كه تفكر ليبرال را هم مطرح نكنيم
• اكنون بيست و چهار شماره از انتشار ماهنامه آفتاب مي گذرد. شماره اول آفتاب آذرماه ۱۳۶۹ منتشر شد، انگيزه شما به عنوان مدير و ساير گردانندان براي انتشار نشريه چه بوده است؟
003845.jpg

من در ابتدا تقاضاي امتياز روزنامه آفتاب را داشتم. آن زمان آقاي مهاجراني هنوز وزير فرهنگ بود اما با وجود سوابق كاري و حرفه اي مطبوعاتي به من گفتند كه شما نمي توانيد روزنامه منتشر كنيد و بهتر است در ابتدا امتياز ماهنامه بگيريد و بعد اگر توانش را داشتيد امتياز را به روزنامه تبديل كنيد. لذا امتياز ماهنامه آفتاب به من داده شد. من همان موقع نامه اي نوشتم و اعتراض كردم، اما به هر حال فايده اي نداشت. سه يا چهار ماه قبل از انتشار آفتاب احساس كرديم كه از اين امتياز مي توانيم براي انتشار يك ماهنامه تئوريك استفاده كنيم. نشريه آفتاب در شرايط خاصي منتشر شد. چند سالي از اصلاحات گذشته بود و ما شاهد بوديم كه از لحاظ تئوريك جنبش اصلاحات مشكلاتي دارد و جايي براي طرح مباحث فكري و زمينه سازي براي مباحث راهبردي وجود ندارد. لذا آفتاب را با صبغه تئوريك منتشر كرديم. نگاهمان هم فقط به طيف اصلاح طلبان حكومتي نبود، بلكه كل جبهه اصلاحات را مي خواستيم پوشش دهيم. در سرمقاله اولين شماره آفتاب گفتيم و نوشتيم كه جنبش اصلاحات پس از گذشت حدود ۴ سال نيازمند بازنگري در مباحث و ژرف انديشي و تجديدنظر در راهبردها است. جنبش گرفتار روزمرگي شد و از غناي مباحث نظري و تئوريك آن كاسته شده است. هيچ حرف تازه اي مطرح نشده است. ما به دنبال چشم اندازهاي جديد بوديم، به دنبال كاربرد نظريه ها در عمل و كشف راهبردهاي تازه. بنابراين آفتاب تريبوني براي گفت وگو حول اين معضلات و موضوعات بود با در نظر گرفتن و تركيب دو ملاط اصلي اصلاح طلبي و مردم سالاري. سعي كرديم درباره كاستي هاي اصلاحات و راه حل ها بحث كنيم و از همه دعوت كرديم تا با گرايش هاي مختلف با ما همكاري كنند. سعي كرديم تمام ايرانيان را در نظر بگيريم، چه در داخل و چه در خارج و مرزهاي خودي و غيرخودي و سرزميني را برداريم.
• خط مشي و مرام فكري ماهنامه آفتاب چگونه بود؟
آفتاب نگاهي خاص را دنبال مي كند. بالطبع جريان روشنفكري ديني درون آن و رگه هايي مشهود را نشان مي دهد. نگاه ما هم به مباحث داخلي و اصلاح طلبي بود و هم زمينه هاي خارجي و مسائلي چون حقوق بشر و صلح خواهي. در مباحث انديشه اي و تئوريك نيز به دنبال معرفي جوانب و اطراف مدرنيته بوده ايم. در عين حال سعي كرده ايم جايگاهي براي تمام صاحبنظران ايراني و حتي روشنفكران خارجي ـ با ترجمه آثار آنها ـ باشيم. مباحث روز را مطرح كنيم، ديدگاه هاي مختلف را به چالش بكشيم و ؟ افكار را در معرض مخاطب بگذاريم.
• در زمينه اقتصادي چه گرايشي را دنبال مي كرديد؟
در اين زمينه نگاه ما يك نگاه ليبرال نيست. آنچه كه به عنوان برابري طلبي و عدالت خواهي در اقتصاد مطرح مي شود را دنبال مي كنيم. اما اين مسئله مانع نبود كه تفكر ليبرال را هم مطرح نكنيم. در زمينه مباحث اقتصادي سعي كرديم با اقتصاددانان صاحب فكر و منظر مصاحبه كنيم و گاه حتي برندگان جوايز نوبل اقتصاد را معرفي و به نقد و بررسي آراي آنها بپردازيم. به عنوان مثال در يك شماره به بررسي ايده ها و نظريات «آمارتياسن» پرداختيم.
• برخي از دست اندركاران مطبوعاتي، چهره هاي روشنفكري يا مخاطبان آفتاب از نبودن يك خطمشي فكري در اين ماهنامه انتقاد مي كنند. آنان آفتاب را به ملغمه از همه نظريات خوب تشبيه مي كنند يا به يك ميعادگاه براي ديدن چهره هاي روشنفكري كه در نظريات خود تباين و اختلافات زيادي با هم دارند، آنان معتقدند گويا آفتاب فقط سعي دارد، هرچه را كه كسي از آن خوشش مي آيد جمع كند. . .
003850.jpg

تعبير كشكول يا ملغمه را براي آفتاب نمي پسندم. ما جمعي هستيم با بنيان ها و تفكراتي خاص. طبيعتاً وزن آن تفكرات سنگيني مي كند. اما در جايگاهي نيستيم كه نقطه پاياني بايد و نبايدها و ارزش ها را مطرح كنيم. چنين باوري نداريم. از هر كس كه حرف نويي دارد بايد استفاده كنيم. پس چه ايرادي دارد از دو صاحب فكر و يا دو نظر متناقض استفاده كنيم و انديشه ها را مطرح كنيم. بله دوستاني كه مي گويند آفتاب خط فكرهاي متناقض را مطرح مي كند درست مي گويند اما آفتاب فقط تريبوني براي بيان نظر صاحبان انديشه است.
• برخي سردرگمي فكري و عدم وجود مرام تئوريك را در آفتاب به مثابه نمونه خود جنبش اصلاحات به شمار مي آورند؟
ما وظيفه خود نمي دانيم كه براي مخاطب خاصي برنامه مطالعاتي تدوين كنيم. ما حزب نيستيم. مهم اين است كه بهترين انديشه ها را براي مخاطب گزينش كنيم. ما خودمان هنوز به برآيند و يك جمع بندي نرسيده ايم. نمي توانيم بگوييم حرف آخرمان چيست و چنين اجازه اي هم به خود نمي دهيم. نگاه ما تعريف مشخصي ندارد. همواره براي تفكرات مخالف جايي داريم. البته در اين زمينه اصول و خطوط قرمزي داريم. طبيعتاً اگر جريان سلطنت طلب مقاله بدهد از آن استفاده نمي كنيم چرا كه به دنبال مباحث پيشرو هستيم، نه مباحثي كه رو به گذشته دارند و مرتجعانه هستند. اما خود را در جايگاه حرف آخر را زدن نمي دانيم. ديگراني كه در جايگاه فكري يا اجرايي هستند بايد مطالب را ببينند و بخوانند. طبيعتاً هر شماره به نوعي سنتز آراي بعضاً ناهمخوان شماره هاي قبل بوده است و سعي مي شود نزديكي افكار تسهيل گردد. در اين جهان هر متفكري وقتي نگاه جديدتري را مي خواند، سعي مي كند در نگاه خود بازنگري كند و تغييري ايجاد مي شود. به هر حال گروهي هستيم كه مباحث روشنفكري را با نگاه ديني مطرح مي كند و به مدرنيته و برابري و عدالت ارج مي نهد.
• در ميان شماره هاي مختلف گفت وگو، كدام يك را موفق تر مي دانيد، كدام موضوعات و مطالب اين شماره ها بازتاب و بازخورد بيشتري داشته و شما را به عنوان يك كار حرفه اي مطبوعاتي ارضا كرده است؟
ما هميشه و هر وقت كه آفتاب را منتشر كرده ايم، گمان نموده ايم كه شماره آخر ماست. حتي از شماره اول! آخرين شماره هم كه اخيراً منتشر شد، باز همين نگراني را داريم. لذا فضاي آزادي ها به گونه اي نيست كه بتوانيم همه مباحثمان را راحت مطرح كنيم. اما سعي كرده ايم در پروسه انجام كار به سمت بهتر شدن چه از لحاظ شكلي و چه محتوايي پيش برويم. شماره هاي آخر ما نسبت به شماره هاي اول بهتر هستند. شايد شماره بيست و چهارم به مراتب بهتر باشد. چرا كه اولاً نشريه اكنون ديگر شناخته شده است و ثانياً افراد و نويسندگاني كه اكنون با آفتاب همكاري مي كنند وسيع تر و متنوع تر شده اند. به هر حال اين هنر ماست اگر بتوانيم نيازهاي روز را تشخيص بدهيم و موضوع محوري را خوب مطرح كنيم. مثلاً در همين شماره جديد بحث و موضوع اصلي حول تضاد ميان استقلال و آزادي مطرح شده است. بحث هاي آقاي دكتر سروش و كديور به نشريه اعتباري بخشيده است. از ميان موضوعات مطرح شده، يكي مقاله و موضوع «ائتلاف هاي تازه» بود كه خيلي با استقبال مواجه شد و بازخوردهاي فراوان داشت، همچنين بحثي كه چندي پيش در گفت وگو با آقاي شيخ زاده تحت عنوان «ايران و آمريكا، تفاهم يا تقابل» مطرح كرديم، بازتاب فراواني داشت. با همين مقاله اخير آقاي مردي ها در اين زمينه.
• در اوايل تابستان سال ۸۱ آفتاب اقدام به نوعي مناظره با آقاي مراد ثقفي و عليرضا علوي تبار كرد كه حركت تازه اي درون مجموعه اكت هاي سياسي اصلاحات به شمار مي آمد، در اين زمينه چه هدفي را دنبال مي كرديد؟
ما بخشي را به عنوان «رودررو» در مجله باز كرديم و در شماره هاي بعدي نيز آن را دنبال نموديم. آن مصاحبه فتح باب و نقطه عطفي براي مجله بود. بعد از آن رويارويي آقاي تاج زاده و دكتر يزدي نيز مطرح شد و پيش بيني اي كه در آن مصاحبه درباره رأي سفيد دادن مردم در انتخابات شوراها عنوان شد، ما سعي كرديم همه جنبش اصلاحات را تحت پوشش قرار دهيم.
• كاستي ها و ضعف هاي ماهنامه را در خلال بيش از دو سال انتشار آن چه مي دانيد؟
مشكل اصلي محدود بودن توليد انديشه و معدود بودن توليدكنندگان آن هستند. آنهايي هم كه هستند به راحتي نمي توانند آراي خود را بيان كنند. برخي حتي حضورشان در داخل كشور با مشكل مواجه است. مجبور بوده ايم خودسانسوري داشته باشيم، حتي گاه در مطالب ديگران با اجازه آنها دخل و تصرف كرده و آنها را محدود كرده ايم. گاه وقتي دوستان در مورد مطالب مجله بحث مي كنند، اين پرسش مطرح مي شود كه خلاف مقاله را اگر چاپ كنيم به اين مي ارزد كه اين شماره، آخرين شماره ما باشد يا نه؟ محذورات اين چنيني بسيار است و در عين حال توليدكنندگان فكري نشريه شايد بيش از ۲۰ يا ۳۰ نفر نباشند. در عين حال انتشار ماهنامه آفتاب كار اصلي ما نيست. ما در كنار كارهاي ديگر اين ماهنامه را منتشر مي كنيم. آفتاب نه دفتر دارد، نه شماره تلفن ثابت و نه فكس! نيروي ثابت تحريريه اي ما بسيار اندك است و اگر خوانندگان، تعدادش را بدانند تعجب مي كنند. به هر حال كار اصلي ما اين نيست!
• تجربه نشريه الكترونيكي آفتاب بر روي اينترنت چگونه بوده است؟
نسخه الكترونيكي آفتاب بسيار پرمخاطب تر از نسخه چاپي است ما هم آن را آزادانه در اختيار گذاشته ايم، چرا كه هم مي خواهيم آراي خود را پراكنده كنيم و به ديگران برسانيم و هم اين گونه ديگران به راحتي با ما تماس داشته باشند.
• بسياري از مخاطبان آفتاب از صفحه آرايي، عدم ويراستاري و اغلاط فراوان چاپي گلايه دارند.
حق با آنهاست و پوزش مي خواهيم. درباره صفحه آرايي جلسات متعددي داشتيم و نظرخواهي كرديم. گروهي معتقدند نشريه اي مثل آفتاب مي تواند مانند فصلنامه ساده باشد و به شكل كتاب نزديك تر شود و گروهي ديگر معتقدند اين نشريه بايد خود را دگرگون كند و صفحه آرايي جذاب و پرتنوعي را رعايت نمايد. اما ما مصّر هستيم كه آفتاب را با همين شكل و فرم منتشر كنيم چرا كه اكنون به آن هويت داده و دگرگوني لزومي ندارد. در عين حال به علت نداشتن دفتري براي روزنامه، غلط هاي تايپي فراوان است و گاهي اوقات نيز كم بودن زمان مزيد بر علت مي شود. گاهي اوقات نشريه همان روز كه به چاپ مي رود، نهايي مي شود. چرا كه متعهد هستيم آن را سر ماه منتشر كنيم و مباحث را به تعويق نيندازيم.
• آيا در وضعيت كنوني مطبوعات كه با افول رغبت مخاطب مواجه هستند شما از شمارگان و تعداد مخاطبان خود راضي هستيد؟
بله، من فكر مي كنم آفتاب توانسته به نسبت ساير نشريات در اين دوران، قدري از مخاطب خود را حفظ كند و اين نسبت به دو سال پيش بهتر هم شده است. لذا با مشكلاتي كه ساير مطبوعات با آن مواجه اند، كمتر رودررو هستيم. در عين حال ميانگين مخاطبان نسخه الكترونيك نشريه بالا است. ميانگين پرينت از نسخه الكترونيكي در ماه از صد هزار صفحه فراتر رفته است و اين دو يا سه برابر زمان شروع است.
• آينده آفتاب را چگونه مي بينيد؟
آينده را دادگاه و مخاطب تعيين مي كند. اگر بنا به دادگاه باشد، آينده تاريك است و اگر بنا به مخاطب باشد، آينده را روشن مي بينيم و مي توانيم بخشي از نياز جنبش اصلاحات را تامين كنيم. پرونده آفتاب در دادگاه مطرح است، حتي دو ماه پيش در هيأت نظارت بر مطبوعات هم مطرح بود و تذكراتي دادند.

معماي كسوف معنوي يا ديوانگي نيچه
آنچه مي خوانيد بخش هايي از كتاب واپسين شطحيات نيچه است كه اخيراً به ترجمه و تأليف حامد فولادوند و به وسيله انتشارات جامي به بازار آمده است.
• • •
...همان طوري كه قبلاً اشاره كرديم، حادثه ميدان كارلو آلبرتو و تداوم رفتار آشفته و غريب نيچه دوستان و معاصران او را بهت زده كرد و همه كوشيدند «ديوانگي» او را تفسير و تعبير كنند. در اينجا، نه تنها تشخيص پزشكان و قضاوت معاصران را مطرح خواهيم كرد، بلكه نظر خود نيچه را در مورد جنون ارائه خواهيم داد. سپس توجه خواننده را از طرفي به نظريات فوكو و دِلوز و از طرف ديگر به يك گزارش و برداشت جديد جلب خواهيم كرد تا به لحاظي معماي كسوف معنوي نيچه روشن شود.
003855.jpg

تشخيص پزشكان و برداشت معاصران نيچه
برخي از روانپزشكان آن عصر، به ويژه پزشكان معالج او (نومن، ويل، بينسوانگر) علت «ديوانگي» نيچه را فلج تدريجي مغزي عارض از عفونت سيفيليس دانستند. بنا بر اين نظريه، طي سال هاي ۱۸۶۴ تا ۱۸۸۸ نيچه ابتدا در يكي از روسپي خانه هاي اروپا (كلن، لايپزيك، بازل، جنووا، نيس) به سيفيليس مبتلا شده و سپس دچار بيماري فلج مغزي گرديده است. مدتي اين تشخيص «علمي» معيار عام و خاص بود و تا اوايل قرن بيستم حتي فرويد و يونگ يا نويسندگان و هنرمندان بزرگ ديگري علت اصلي ديوانگي نيچه را سيفيليس مي پنداشتند.
سكته يا فلج مغزي بر اثر استعمال بلندمدت كلورال يا مواد مخدر (حشيش و ترياك) فرضيه مهم ديگري است كه در همان دوران براي توضيح بحران رواني ناگهاني نيچه مطرح شد. اليزابت فورستر، خواهر نيچه، از نظريه مسموميت بر اثر كلورال دفاع مي كرد، در ضمن اينكه مدعي بود كه عامل كار فكري شديد نقش زيادي در آشفتگي نهايي برادرش داشته است. هر چند كه پس از سال ۱۸۸۹ عده اي از معاصران نيچه مي كوشند علل «ديوانگي» ناگهاني او را بررسي و درك كنند، اما اغلب مردم آلمان از عاقبت دردناك نيچه تعجب چنداني نمي كند زيرا سال ها پيش از حادثه تورن او را آدمي عجيب و غريب مي دانستند. خود نيچه مي نويسد كه پس از انتشار كتاب «چنين گفت زرتشت» (۱۸۸۳)، آلماني ها او را ديوانه مي پندارند و يك سال و نيم پيش از سقوطش در ميدان كارلو آلبرتو نيچه مي گويد كه برخي از منتقدان و اطرافيانم فكر مي كنند كه «من شرايط لازم براي رفتن به ديوانه خانه را دارم». يعني به طور آشكار مشاهده مي كنيم كه جامعه قرن نوزدهم اروپا فردي كه هم رنگ جماعت نمي شود ديوانه معرفي مي كند. . . و در نهايت به هدف خود مي رسد!
ديدگاه هاي پژوهشگران معاصر
طي اين صد سال، تحقيقات و گزارش هاي جديدي شكل گرفت و فرضيه ها و نظريه هاي پيشين را مورد ترديد قرار داد: برخي از روانپزشكان و پژوهشگران تشخيص فلج مغزي عارض از عفونت سيفيليس يا مواد مخدر را رد كردند، زيرا از ديدگاه آنان شواهد و دلايل مستندي دال بر سيفيليسي يا معتاد بودن نيچه در دست نيست. برخي ديگر از نيچه شناسان كوشيدند «ديوانگي» نيچه را در سطح روانشناختي بررسي كنند و كسوف معنوي او را گاهي نوعي روان پريشي يا اسكيزوفرني، گاهي دوگانگي يا چندگانگي شخصيتي همراه با «حالات» خودبزرگ بيني، پارانويا، تظاهر، تشنج و هذيان تلقي كردند.
در ميان برداشت هاي متخصصان قرن بيستم فرضيه جالب پي ير كلوسفسكي بر ديوانگي ساختگي نيچه استوار است: بنا بر اين نظريه، نيچه «توطئه» كرده و طبق برنامه اي از پيش تنظيم شده او «نقش» بازي كرده است تا با وانمود كردن به جنون، هم جامعه و زمانه خود را دست اندازد، هم با بصيرت تمام سرنوشت خويش را به تلاطم امواج درياي اسرارآميز خردزدايي واگذار كند. بدين ترتيب، نيچه همچون بازيگري توانا دسيسه و ريشخند را به كار گرفته و آگاهانه وارد عرصه خطرناك ديوانگي شده است. اگر بخواهيم اهميت و درستي فرضيه كلوسفسكي را بسنجيم بايد با نگرش نيچه در مورد جنون آشنا شويم.
ديدگاه نيچه در مورد جنون و ديوانگي
003860.jpg

در نوشته ها و مكاتبات نيچه بارها به «مسئله» ديوانگي اشاره كرده است و مي توان در آثار او به عنوان نمونه قطعه زير را برگزيد:
«تقريباً در همه جا جنون و ديوانگي راه انديشه جديد را باز مي كند. . . قديمي ها فكر مي كردند كه آن جا كه جنون ظاهر مي شود ذره اي نبوغ و خردمندي نيز همراه آن است. . . وقتي انسان برتر مي خواهد يوغ اخلاق حاكم را متلاشي كند و قانون جديدي را وضع كند او ناچار است ديوانه شود. يا اگر واقعاً ديوانه نباشد خود را به ديوانگي بزند... مشاهده مي شود كه حتي نوآوران علم عروض مجبور شده اند نگرش شاعري تازه خود را زير نقاب جنون پنهان و مطرح كنند... چگونه مي توان ديوانه شد وقتي ديوانه نباشي و شجاعت وانمود كردن به آن را نداشته باشي؟... اي نيروهاي الهي به من ديوانگي عطا كنيد، آري ديوانگي عطا كنيد تا بتوانم بالاخره خودم را باور كنم! آري به من هذيان، تشنج، روشنايي و تاريكي ناگهاني بدهيد...»
در اين متن كه از كتاب «سپيده دم» (۱۸۸۱) انتخاب شده نيچه نگرش خود را درباره جنون طوري بيان كرده است كه خواننده نه تنها با برداشت جديدي آشنا مي شود بلكه به ياد فرضيه كلوسفسكي مي افتد، يعني احتمال مي دهد كه ديوانگي نيچه ساختگي بوده است! در گفتار ديگري از همين اثر نقش موثر جنون در تغيير و تحول جامعه سنتي مطرح شده است: «تمامي رهبران معنوي ملت ها به عوامل ديوانگي و شهادت متوسل شدند و با تغيير آداب و رسوم جامعه روند راكد آن را متحول كردند.»
بدين ترتيب از نظر نيچه ميان ديوانگي و نوآوري پيوندي وجود دارد و حكيم حقيقي كسي است كه خردمندي و ديوانگي را درهم بياميزد.
در كتاب «حكمت شادان» نيچه مي گويد كه مردم عوام اشخاص برجسته و تاريخ ساز را ديوانه مي پندارند: «به چشم عوام، احساسات والا و سخاوتمندانه فاقد فايده عملي و در نتيجه به دور از واقعيت است. . . آدم هاي حقير، آدم نجيب و بزرگ منش را ديوانه مي پندارند. چون او سرشت نامعقول تري دارد. كشش انسان هاي برتر به طرف چيزهاي استثنايي است، چيزهايي كه هيچ جذابيتي براي بسياري از مردم ندارد.»
در نامه اي به پيتر گاست نيچه مي نويسد: «هر روز بيشتر به اين واقعيت پي مي برم كه زندگي را نمي توان تحمل كرد مگر ديوانگي چاشني آن باشد. »
بنابراين به طور اجمالي مي توان گفت كه نيچه، انديشمند خردزدا و پيرو دل نگرش ويژه اي نسبت به «ديوانگي دارد و به قول معروف حكومتي در آن مي بيند! بدون شك نظرگاه او نسبت به «ديوانگي» اساساً جنبه مثبت و ستايش دارد.
ديدگاه ميشل فوكو و ژيل دلوز
در كتاب «تاريخ جنون» ميشل فوكو از خود مي پرسد چرا بزرگاني چون نيچه، هولدرلين، ون گوگ، نروال و آرتو ناگهان ديوانه مي شوند؟ از نظر او گسست فعاليت فكري و آفرينشي آنان و سقوط اين فرزانگان در ديوانگي مسئوليت جامعه و مدرنيته را آشكار مي كند. علاوه بر اين، فوكو معتقد است كه نيچه به شناخت مطلق دست يافته بود و چنين تجربه اي انسان را «ديوانه» مي كند زيرا روند بي نهايت تفسير و تاويل منجر به يقين و سپس هذيان مي شود.
نظر فوكو از اين لحاظ قابل توجه است كه او مانند نيچه، ژرژ باتاي و پي ير كلوسفسكي نگاهي مثبت و خردزدا (نه خردزده!) به جنون دارد، چون او خوب مي داند كه فهم و درك «حالات» نابخردانه و روان پريشي احتياج به تجربه عيني و وجودي دارد و تنها ابزار خرد و منطق توان شناختن و شناساندن «ديوانگي» را ندارد.
به مانند فوكو، ژيل دلوز به نويسندگان «ديوانه مآب» (!) چون آرتو، لويس كارول، هولدرلين و نيچه توجه كرده و خارج از خردگرايي روانكاوي فرويد زبان و رفتار اسكيزوفرنيك آنان را بررسي كرده است. بنا بر تعاريف و مفاهيم جديد خود، دلوز معتقد است كه نيچه اسكيزوفرن بوده و «ماشين نفساني» او بر اثر تلاطم جريان هاي دروني ـ بيروني از مركز ثقل خويش چنان فاصله گرفت كه راه بازگشت برايش باقي نماند. از ديدگاه دلوز، كسي كه خارج از ضوابط و هنجارهاي حاكم خود را قرار مي دهد يا فردي كه از فضا ـ سرزمين خود دوري مي جويد اسكيزوفرن شده است و در نتيجه گرفتار هذيان.

تور صنعت نشر فرانسه ـ ۴
سهم ناشر و مؤلف
رضا هاشمي نژاد
قراردادها هر روزه مهم تر و حجيم تر مي شود. حقوق مولف و تعهدات ناشر كاملاً ذكر شده است. حيات كتاب به مبحث حقوق كتاب و روابط مولف و ناشر و قرارداد خوب منوط است. همه جزئيات در آن مشخص مي شود و امكاناتي كه ناشر صرف تحصيل حقوق مشتقه مي كند، ذكر مي شود. به عنوان مثال مواردي مثل مرجوعي و حتي نابود كردن ته مانده كتاب، فيلمنامه، قطع كتاب، پيش پرداخت و حقوق وارث (در فرانسه حقوق اثر تا ۶۰ سال پس از فوت نويسنده به وارث او تعلق مي گيرد كه در ايران ۳۰ سال است.) اگر كتاب مرجوع شد ناشر بايد به مؤلف خبر بدهد. در اين صورت مولف بايد درصدي را كه ناشر به او پرداخت كرده، برگرداند. در قوانين بحث هاي جدي در رابطه با حقوق مشتقه وجود دارد. حق التأليف از ۵ تا ۶ درصد در مورد كتاب هاي معمولي و جيبي و تا ۱۲ درصد به كتاب هاي خاصي تعلق مي گيرد.
معمولاً ۵۰ درصد حقوق مشتقه به ناشر و ۵۰ درصد ديگر به مولف تعلق مي گيرد كه البته هزينه هاي پيگيري و. . . را خود ناشر از همين ۵۰ درصد پرداخت مي كند (يعني اين درآمد خالص ناشر نخواهد بود. ) بعد از فرانسوا شرزم، كوپري (نويسنده) صحبت هايش را آغاز كرد. او رئيس موسسه سوفيا (شركت فرانسوي منافع نويسندگان) است. او گفت كه مسئله حقوقي يك چيز است و براي نويسنده ادبي، مسئله عاطفي و اعتماد و نياز به اينكه دوستش داشته باشند چيز ديگري است. شايد بيش از مسئله هاي حقوقي نياز دارد كه به او توجه كنند. خلاقيت ها در اين روابط شكل مي گيرند و البته وجود روابط احساسي و عاطفي بين ناشر و مولف، خطراتي را نيز در پي دارد. در قديم يك همدستي بين ناشر و مولف بوده كه الان رنگ مي بازد. در بنگاه هاي انتشاراتي، ناشر (مدير انتشارات) همه كاره نيست، بلكه سرمايه دار اصلي كه موسسه به آن وابسته است، همه كاره است. در واقع طي سال هاي پيشين، مالكان بنگاه هاي نشر كساني بودند كه همزمان مطلب را مي خواندند و با او رابطه عاطفي داشتند. در ضمن او آقا يا خانمي بود كه علاوه بر درك فرهنگي و عاطفي، پول در اختيارش بود (پولدار با عاطفه و درك فرهنگي، ديگر چه بهتر از اين) و خودش تصميم مي گرفت، اما حديث امروز چيز ديگري است.
امروز با ناشري قرارداد مي بنديد و فردا كه مراجعه مي كنيد مي گويند اين مؤسسه به مؤسسه ديگري فروخته شده، ولي حقوق شما محفوظ است. در اين شرايط بيشتر احساس نويسنده اين مي شود كه كار اقتصادي مي كند تا فرهنگي، هرچند كه حتي در فرانسه اغلب نويسندگان شغل ديگري براي امرار معاش دارند. سپس تلانديه صحبت كرد. او درباره مبارزه اي كه مولفان انجام دادند و توانستند به حقوقشان برسند سخن گفت: مولفان بودند كه پيگيري كردند تا اين قوانين وضع شود. او در ادامه گفت: پيش از اين تعادلي بين ناشر و مولف وجود داشت و اكنون تغييراتي رخ داده كه در جهت تمركز سرمايه داري و مورد اهميت قرار گرفتن مسائل مالي است. مجموعه هاي متعدد به دو گروه و حتي يك گروه پرقدرت نشر تبديل مي شوند.
من سوال كردم: سال ها در ايران علاقه مندان ادبيات و علوم انساني پيگير ادبيات فرانسه بودند و در دنيا هم فرانسه صاحب حرف بود، اما ظاهراً مدتي است كه آمريكا، انگليس و آلمان مطرح ترند. چرا؟
طرح اين سوال باعث ايجاد بحث جديدي شد تا كوپري و تلانديه بخواهند وضعيت موجود ادبيات را بشكافند كه مجال شرحش اينجا نيست. به نظر من ترس از صنعتي و مالي شدن روابط در تمام دنيا و در ميان اقشار فرهنگي كاملاً مشترك است و واقعاً نويسنده هاي آنها ـ البته با مقياسي ديگر ـ همان مشكلات و توقعات نويسنده هاي ما را دارند. حالا بايد ديد چطور با وجود اينكه در فرانسه اين همه دغدغه هاي فرهنگي و عاطفي و حمايت از تكثر و جلوگيري از انحصار اعم از روابط ناشر و مولف و موزع و كتابفروش وجود دارد ولي نبض ادبيات و كتاب بيشتر در همان كشورهاي انگلوساكسون مي تپد. فرهنگ در همه جا معضلاتي دارد و افتخاراتي. شايد ظرايفي در همان نظام صريح سرمايه داري و صنعتي غرب وجود دارد. اگر ما برويم و درباره آنها مطالعه كنيم و نظام صنعتي غرب را بشناسيم، شايد راه حل بهتري براي معضلاتمان بيابيم، زيرا آنها در اين قضيه در حال رشد و پيشرفتند. نكته مهم ديگر اين است كه آنها كل زنجيره نويسنده، ناشر، ويزيتور، موزع و كتاب فروش را يكجا در نظر مي گيرند و قوانين براساس عمل زنجيره اي اين مجموعه تدوين شده است. پس از اين ميزگرد براي گپ و گفت وگويي با تلانديه قراري در هتل گذاشتيم و تا چهارشنبه خداحافظي كرديم. همان شب با چند نفر از دوستان به خيابان شانزه ليزه رفتيم و قدم زديم. اين خيابان كه در جهان زبانزد است مهد پوشاك و مد و نمايش آخرين مدل ماشين هاي مشهور جهان است. راهنماي گشت روز يكشنبه مي گفت به جز پول براي تمليك املاك شانزه ليزه روابط مافيايي هم لازم است. در ضمن چشممان به بناي بزرگ و متروكه «خانه ايران» افتاد. شايع بود اين ساختمان به قيمتي حدود دويست و خورده اي ميليون دلار فروخته شده.
ديدار از كاخ ورساي
هر روز صبح ساعت ۸ قرار صبحانه داشتيم. به همين خاطر ساعت پنج صبح بيدار مي شدم تا ضمن مطالعه جنبي برنامه هاي روز قبل براي برنامه هاي آن روز آماده شوم. برنامه ما ديدار از كاخ ورساي بود. من و پنج نفر ديگر از اعضاي گروه (به جز رمضان پور و شجاع پوريان كه برنامه هاي جداگانه را داشتند) سوار ميني بوس شديم و به سمت دهكده ورساي كه اكنون شهر شده و هجده كيلومتر با پاريس فاصله دارد حركت كرديم. هوا سرد و همراه با باد بود. قسمت شاه نشين كاخ ورساي كه در مرحله اول بين سال هاي ۱۶۶۱ تا ۱۶۸۱ توسط لويي سيزدهم بنا شد شامل سالن هاي مختلفي همچون پذيرايي بوفه، بازي، رقص، بيليارد، جنگ و موسيقي است.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   ايران  |   تكنيك  |   جامعه  |   دهكده جهاني  |
|  رسانه  |   زمين  |   شهر  |   علم  |   كتاب  |   ورزش  |
|  هنر  |   صفحه آخر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |