سه شنبه ۱۷تير ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۰۰ - July . 8, 2003
به انگيزه درگذشت استاد حسين فرهادپور
ياد آر...
003020.jpg
فاطمه مشهدي رستم
درآمد: حدود ۲۵ روز قبل خانم مشهدي رستم كه از جمله همكاران گروه اجتماعي هستند، با مسئول صفحه موسيقي تماس گرفت و پيشنهاد داد تا گفت وگويي با حسين فرهادپور آهنگساز و نوازنده صاحب نام قيچك داشته باشد. اين پيشنهاد با استقبال روبرو شد، خبر درگذشت را هم خانم مشهدي رستم داد و ما نيز از فرصت استفاده كرده و از وي خواستيم با توجه به رابطه كاري كه با آن زنده ياد داشت، نوشته اي را در همان حال و هوا بنگارد.
«مرگ، يگانه ميهمان ناخوانده اي است كه براي ورود به حريم و سراي جان انسانها، منتظر تعارف، باقي نمي ماند! پس يكديگر را دريابيم و بفهميم!»
بعد از سالها، دوباره ديدمش! گفتم سلام و با شوق دوران كودكي نوجواني تا مي توانستم، نگاهش كردم. هنوز خودش بود! همانطور گشاده رو و مهربان. نشستيم. سؤال پشت سؤال. جواب پشت جواب. گاهي سكوت، گاهي لبخند و گاه به نقطه اي خيره شدن و در سالهايي دور، قدم زدن!
باز هم مثل گذشته ها، عليرغم تمام مشكلاتي كه داشت صحبت از اميد و اميدواري و تلاش و توفيق و انسانيت، كه همه نشانه معرفت و ايمان باطني اش بود. جوياي فعاليت هايم شد. وقتي گفتم نواري براي كودك در دست دارم، گفت، «با چه كسي و چطور؟» گفتم، تك و تنها! با جيب و كيف خالي!  خنديد و در چشمهايش برق خاص هميشگي درخشيد. مثل قديم نگاهم كرد!  مثل زمان كودكي و نوجواني ام!  گفت: «بدون كمك؟! آن هم در اين دوره و زمانه؟! البته مي دانم مانند هميشه توان انجام كار را داري. اما اگر بخواهي، مي تواني روي كمك من هم حساب كني. هر چه باشد، پدر بايد به دخترش كمك كند! حتي اگر قرار باشد، خودم برايت ساز خواهم زد ! در ضمن مثل هميشه كه دلت با خدا بود، باز هم دلت را به او ببند كه از همه كس بهتر است.»
از خوشحالي بال در آوردم. چرا كه همسايه و هم محلي و مهمتر از همه، پدري كه سالها و سالها و سالها، هر ثانيه از زندگي اش را صرف و وقف موسيقي كرده بود، هنوز شاگردش را از ياد نبرده بود و مي خواست براي او، پدري دلسوز باشد. درست مثل قديم و درست مثل زماني كه با همان برق عجيب لحظه اي چشمهايش، زخمه هايي به ساز مي  زد و مي گفت، «مي تواني. صدايت را نخور!  حنجره را آزاد كن. تو مي تواني!»
*
خداوند هميشه بنده هاي خالص و نيك خود را گلچين مي كند و اين از درك ما زميني ها خارج است. نوشتم مرگ يگانه ميهمان ناخوانده... چون هنوز زميني ام و عاجز از درك مصلحت. اما به هر حال سخت است از مرگ گفتن. از مرگ نوشتن. خاصه آن كه مرگ، ميهمان عزيزي شده باشد كه تو، در انتظار سخن گفتن با او، لحظه شماري مي كرده اي!
*
دو هفته قبل از رسيدن به جمعه تلخ(۶ تير ماه) گفتم، استاد، اگر اجازه و فرصتي بدهيد، گزارش و گفت وگويي را درباره امكانات هنرمندان عرصه موسيقي و همين طور وضعيت موسيقي در حال حاضر، داشته باشيم. با لبخندي كه بوي خستگي مي داد، گفت:«چه عالي!  بعد از اين همه سال!  باز هم دختر خودم!  باشد براي هفته آينده وقتي از سفر آمدم.» و استاد آمد و قرار ما شد براي هفتم و هشتم تير ماه!  خوشحال بودم كه بعد از اين همه سال، مي توانم پاي حرفها و درد دلهايش بنشينم!  مي دانستم حرفهاي زيادي درباره وضعيت موسيقي دارد. حرفهايي از به بيراه رفتن هاي موسيقي. حرفهايي از فراموش كردن و خاموش شدن آنچه اصول و بديهيات به شمار مي رود. حرفهايي پدرانه براي دوستداران موسيقي. حرفهايي از سختي ها، كاستي ها و محنت هاي يك عمر زندگي! حرفهايي از انتظار كشيدن ها و حرفهايي كه در اندرون خاموش روح هر هنرمند واقعي و متعهد و وارسته اي روي هم تلمبار شده است!
*
در يكي از روزهايي كه به شوراي موسيقي رفته بودم، پسر جوان بلند بالايي را ديدم كه با متانت تمام، ايستاد مقابل ما و گفت، سلام. متعجب به استاد نگاه كردم!  خنديد و با محبت، سراپاي جوان را برانداز كرد و گفت: «فرشاد است!  نمي شناسي؟ خيلي بزرگ شده!  دارد روي شعر «راز گنجشك» تو موسيقي مي گذارد!»
فرشاد لبخندي زد و گفت: شعرتان خيلي قشنگ است. گفتم: تمام اين قشنگي ها، مرهون ترنم تشويق هاي استاد است. خوش به حالتان با اين پدر. قدرش را بدانيد. استاد خنديد و با غرور گفت: «ببين، دخترم مهشيد، چقدر از من تعريف مي كند!» گفتم تعريف نيست استاد، واقعيت است. مگر مي شود وارستگي ،انسانيت، دلسوزي و محبتي را كه از دوران كودكي و نوجواني ام، در وجودتان مشاهده كرده ام، ناديده بگيرم و انكار كنم؟
چهره شادش روبه غمگيني رفت و زير لب زمزمه كرد: «نه. واقعيت ها را نمي شود انكار كرد. چقدر خوب است كسي و يا كساني، انسان را بفهمند!»
آهنگ كلام استاد، دلگيرم كرد. مي دانستم روح لطيف و حساسش به يكباره متلاطم شده است. روحي ظريف و احساساتي كه به يك اشاره، هيبت تنومند و بلندبالاي استاد را به تسخير خويش در مي آورد!  استادي كه از دل و جان، عاشق بود. عاشق موسيقي هاي ناب و اصيلي كه او،  در نهايت تأسف از آنها حرف مي زد و مي گفت: «نمي دانم چرا بعضي ها اصرار دارند به جاي پرداختن به موسيقي اصيل و فولكلورهاي زيبايي كه همه جا ورد زبان است، فقط به طرف موسيقي پاپ بروند، شايد به دليل مشكلات و عدم امكانات كافي، شايد هم فكر مي كنند آسانتر است!  البته گرايش و ساخت اين نوع موسيقي اشكالي ندارد. چون به علائق روز انسانها هم بايد احترام گذاشت و توجه كرد، اما نه تا به آن حد كه به قيمت از دست رفتن موسيقي سنتي مان تمام بشود!  چرا نبايد آهنگساز يا موسيقيدان مثلاً شهرستان زاهدان يا خراسان و يا كرمانشاه و ... در جهت تكامل و تداوم و علم موسيقي سنتي خويش فعال باشد؟ چرا بايد در خيلي از اوقات آهنگساز و شاعر و خواننده، يكي باشد!؟ يا اين كه چرا فلان خواننده به جاي زنده كردن گويش زادگاه خويش و اشعاري كه اصالت ملي و ميهني و قومي و مذهبي دارد، دست به خواندن ترانه هايي بزند كه شناسنامه معتبر و درستي براي آن نمي توان پيدا كرد؟ پرسيدي مگر قرار است هميشه از اين نوع موسيقي ها بشنويم؟ گفتم نه و حالا هم مي گويم نه. چنين قراري نيست. من فقط مي گويم اگر قرار است كاري انجام دهيم، اين كار اصولي باشد. گذشته از اصولي بودن، با پرداختن به موسيقي هاي به اسم روز، كه بيشتر اوقات اشتباهات زيادي دارد و شورا، گاهي به دليل تشويق جوانترها و تازه واردها از يك يا دو اشتباه كوچك، با شرط تصحيح و رعايت در موسيقي هاي بعدي، مي گذرد كاري نكنيم كه موسيقي، به جاي صعود و زنده شدن، روبه تنزل و خاموشي برود. ترانه و آهنگ بايد مثل انسان باشد. منتها انساني كه در يك دوره از زندگي اش، حداقل يك كار اثر گذار و مثبت، انجام داده است. توجه كن، روزي هزارها نفر مي روند و روزي هزارها نفر متولد مي شوند. در اين بين آنچه مهم است آن است كه ببينيم از اين هزار- هزارها، كدام يك كاري مؤثر و سازنده انجام داده و يا مي دهند. به طور حتم آن كسي كه براي هيچ آمده بوده فراموش مي شود و آن ديگري كه براي خدمت و رشد، زندگاني را گذرانيده بوده، به ياد خواهد ماند! باز مهم نيست چه تعداد او را در ياد خود حفظ كنند، چرا كه اگر حتي فقط يك نفر به ياد انسان باشد، براي او كافي خواهد بود!
خيلي حرفها و صحبت ها براي گفتن وجود دارد. فقط (با خنده) يك مهلت كوتاه يك هفته اي مي خواهم. چون به دليل سفري كه داشتم، مقداري از كارها روي هم انباشته شده. بگذار اينها را بررسي كنم كه خيلي  ها چشم انتظار نتايج كارشان هستند يك عيادت ديگر هم از آقاي پايور كنم، بعد... و من اين مهلت را دادم. اما ...
دلم گرفت، دلم سوخت و غم و حسرت تمام وجودم را احاطه كرد. براي دير شدن براي دير رسيدن. براي از دست دادن، چرا كه خداوند، بنده خوب ديگري را جمعه ۶ تير ماه، به هنگام اذان صبح، گلچين كرد و برد!...
حالا من، شاگرد قديمي و قدرشناس خرد و يا ديگران بزرگ،  بنويسم و بخوانيم و بگوييم و بشنويم!  چه سود؟ مگر نه اين است كه استاد «حسين فرهاد پور» را خيلي ناگهاني و در ناباوري تلخي از دست داديم؟
به راستي ديگراني به جز آنها كه او را دوست داشتند و آنها كه از او بودند و آنها كه پدرشان او بود، در خواهند يافت ارزش انسانها، خاصه هنرمندان مثبت و اثرگذار را تا قبل از آن كه مرگ برايشان ترانه بخواند و ميهمانشان كند، بايد دانست؟! روانش شادباد.

جان بي قرار
نوشته اي از سيدعبدالحسين مختاباد در سوگ حسين فرهاد پور
003015.jpg
حسين فرهادپور، نوازنده قيچك و سرپرست گروه صبا، هفته گذشته درگذشت.
سيد عبدالحسين مختاباد، خواننده كه هم اينك دوران تحصيل خود را در غرب مي گذراند، نخستين كاست خود با عنوان «تمناي وصال» را با آهنگسازي زنده ياد فرهاد پور انتشار داد و سپس چند سالي به عنوان خواننده گروه صبا و به سرپرستي آن زنده ياد كنسرت هايي در داخل و خارج كشور اجرا كردند. نوشته زير را وي به بهانه درگذشت حسين فرهاد پور براي روزنامه ارسال كرده است كه مي خوانيد.
بعداز وفات تربت ما در زمين مجوي
در سينه هاي مردم عارف مزار ماست
شنيدن خبردرگذشت حسين فرهاد پور، آن هم در دنياي غريب و غربت زده غرب، برايم تداعي كننده بسياري از خاطرات بود، خاطراتي كه لحظه  لحظه آن جان و درون آدمي را به تكان وامي دارد. استاد فرهادپور با آن چهره صميمي، لبان هميشه خندان و جنب وجوش بي وقفه اش كه از سن و سالش بعيد مي نمود، براي لحظاتي در جلو چشمانم قرار گرفت. وقتي براي نخستين بار و در سال هاي اوليه دهه هفتاد و براي ضبط نوار «تمناي وصال» به استوديو بل مي رفتيم. فرهاد پور دقتي شگفت انگيز داشت و همين روحيه اش بود كه سبب شد تا «تمناي وصال» با تنظيمي تازه و نواهايي بكرتر به بازار عرضه شود كه نتيجه آن استقبال علاقه مندان موسيقي از اين كار بود.
قيچك نواز نامي كه سازي محلي را به دليل صداي متفاوت و روح نوازش و با سماجت و پيگيري خاصش، در اركستر سازهاي ايراني گنجاند، وقتي آرشه به دست مي گرفت و بر سيم هاي قيچك مي كشيد، گويي جان شيفته و بي قرارش را به سخن گفتن وامي داشت.
حسين فرهادپور عليرغم ظاهر آرام، روحي بي قرار داشت و كمتر زماني مي شد كه وي را در تأمل و انديشه در موضوعي خاص نبيني. درك وي از موسيقي نيز بسيار بالا بود و در پرداخت و سازبندي بجا نيز استادي چيره دست مي نمود. دادن ريتم هاي متفاوت به كار، بهره گيري از توانمندي هاي ساز و نيز استفاده بجا و مناسب از هر ساز در ساختار اركستري از ديگر ويژگي هاي فني و تكنيكي كار وي به شمار مي آمد.
زنده ياد فرهاد پور در زندگي شخصي نيز فروتن و بي ادعا بود؛ عليرغم آنكه بسياري از نوازندگان و خوانندگان در كار با وي توانستند، پيچيدگي ها و رموز كار را بازيابند.
ويژگي ديگر كار مرحوم فرهاد پور؛ درك و شناخت عميقش از نغمه هاي محلي و تنظيم روزآمد آنها بود. برخي از نغمه هاي محلي كه به جا مانده از تنظيم و سازبندي آن زنده يادند، هم اينك در زمره كارهاي ماندگار و شنيدني موسيقي ايراني هستند. امروز كه از ديار غربت اين نوشته را مي نگارم، همچنان چهره مردي در ذهنم مجسم است كه با صداي بم و خش دار، چهره بشاش و ريش جو گندمي اش در دستي آرشه و در دستي ديگر قيچك بر صحنه و در كنار گروه، با صلابت و استواري نشسته و با جديت و همت برساز آرشه مي كشد.
روحش جاودان باد

بزرگداشت استاد طالع همداني و همت اهل موسيقي!
در خبرها آمده بود كه قرار است مراسم بزرگداشتي براي استاد طالع همداني در موطنش، همدان برگزار گردد. باني اين كار مهران مهرنيا نوازنده تار و سه تار و از شاگردان جدي استاد محمدرضا لطفي است.
استاد طالع همداني كه عمرش نزديك يك قرن است، از نسل اول ترانه سرايان ايران و از شاگردان بي واسطه و مستقيم شاعر و ترانه سراي بزرگ ايران، عارف قزويني است. جالب توجه اينكه برخي از شاگردان استاد و تعدادي از اهل موسيقي كه هر روزه فرياد بر مي آورند كه در زمان زيست اين اساتيد بايد برايشان بزرگداشت گرفت، عليرغم اصرار و اينكه شخص استاد هم در نشست حضور دارد و حتي امكاناتي هم براي تفرجي در همدان و شهر زيبايش فراهم است، هنوز راضي به آمدن به اين مراسم نشده اند. مراسم استاد طالع همداني عصر روز پنجشنبه (۱۹ تير) در تالار فجر همدان برگزار مي شود.

نوشته اي از اديب وحداني در پاسخ به گفت وگوي داود آزاد
از موسيقي خواص بگوييد
اين پاراگراف در گفت وگوي آقاي داود آزاد با «همشهري» (چاپ شده در مورخه ۲۷ خرداد ۸۲) را بخوانيد: «ما هيچ ريشه فرهنگي در موسيقي پاپ نداريم. اين موسيقي حتي متعلق به غرب هم نيست. اصلاً مشخص نيست به كجا تعلق دارد،زيرا موسيقي پاپي كه هم اكنون وجود دارد تركيبي است از موسيقي عربي، تركي و...»
به نظرم اصلاً نمي توان آن را يك موسيقي ملي دانست. موسيقي پاپ، يك موسيقي بازاري است. يك موسيقي عوام نه چيز ديگري.
آقاي آزاد در جمله اول گفته نقل شده شان يك قسمت اساسي موسيقي ايراني (كه عبارت باشد از موسيقي مطربي، روحوضي و...) را فراموش كرده است.
اگر جمله دوم شان به موسيقي پاپ غير ايراني ارجاع داشته باشد  (كه اين احتمال هم مي رود) اشتباه كرده اند. ترجمه هاي مقاله هاي دايره المعارف بريتانيكا و چند متن مرجع ديگر در سال ۱۳۷۷ در روزنامه سلام چاپ شد؛ آنجا آمده است كه اصطلاح موسيقي پاپ دقيقاً  براي يك تعريف مشخص از انواع مشخصي از موسيقي با متر و معيارهاي اقتصادي، در غرب و در ابتدا براي اين نوع موسيقي غربي وضع شده است؛ هر متن متأخر ادبيات موسيقي (از آدورنو به بعد) مجبور به پذيرش نوعي تقسيم بندي اقتصادي براي تفكيك و طبقه بندي انواع موسيقي شده است و مصداق هاي موسيقي پاپ اتفاقاً در ابتدا فقط در غرب پيدا شد و بعد در كشورهاي ديگر و با ورود صنعت ضبط به آنها انواع موسيقي پاپ آن كشورها توليد شد.
با اين حساب تكليف جمله سوم آقاي آزاد «[ موسيقي پاپ] اصلاً مشخص نيست به كجا تعلق دارد» روشن است. گرچه از منظر ديگري هم مي توان به جمله اخير نگريست. چون موسيقي پاپ منطقه اي و قومي و ملي نيست (اينجا يك پوئن منفي براي پرسشگر، چون سئوال به خودي خود اشتباه است). موسيقي پاپ تعريف اقتصادي دارد و با همان تعريف (داراي توجيه اقتصادي بودن، تبليغات، حمايت رسانه اي و بخصوص ستاره سازي) بسياري از هنرمندان موسيقي محلي و كلاسيك و جز (جاز) هم موسيقيدان پاپ محسوب مي شوند؛ در ايران هم مي شود گشت و ديد چه كساني از خلاصه ويژگي هاي موسيقي پاپ برخوردارند. اسم مصداق ها را نمي آورم چون بحث مفصل تري مي طلبد.
دو جمله آخر آقاي آزاد اينهاست: «موسيقي پاپ، يك موسيقي بازاري است. يك موسيقي عوام نه چيز ديگري» ايشان با همان تعريف (؟) و با همان ذهنيت كه تا اينجا بررسي شد به موسيقي نگاه مي كنند. در قسمت هاي ديگر گفت وگو يشان هم جمله هايي دارند كه چند جمله بعد، نقض مي شود. مثلاً ايشان مي گويند «متأسفانه همه به دنبال نوآوري هستند» و جاي ديگر مي گويندجايگاه نوآوري در موسيقي بسيار برجسته است. يا حكم مي دهند: «هم اكنون تنها مكتبي كه همه دنيا به دنبال آن هستند، مكتب تصوف است. مكتب وحدت وجود.» به نظر نمي آيد آقاي آزاد خودشان را همه دنيا فرض كرده اند؟ ايشان از اين تيپ جمله ها ۳-۲ مورد ديگر دستكم دارند كه براي طولاني تر نشدن اين يادداشت به آنها نمي پردازم. اما آنچه رخ مي نمايد، غيردقيق بودن صحبت هاي ايشان، مطرح كردن موضوع زيرسئوالي مانند موسيقي عوام و موسيقي خواص و جبهه گرفتن در دنياي موسيقي است. دنيايي كه جهان را بي جبهه مي بيند.

موسيقي
اجتماعي
ادب و هنر
اقتصادي
آموزشي
انديشه
خارجي
سخنگاه آزاد
سياسي
شوراها
شهر
شهري
علمي فرهنگي
معلولين
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
انفورماتيك
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   آموزشي   |   انديشه   |   خارجي   |   سخنگاه آزاد   |   سياسي   |  
|  شوراها   |   شهر   |   شهري   |   علمي فرهنگي   |   معلولين   |   موسيقي   |   ورزش   |   ورزش جهان   |  
|  صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |