سه شنبه ۴ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۴۸- Aug, 26, 2003
وبلاگ؛ خانه شيشه اي
007755.jpg
ماني حيدري
آدم هايي را كه در چند وقت اخير مي ديدم، اغلب وبلاگ داشتند و هر روز شعر وداستان و حرف و حديث خود را در آن مي نوشتند و پيرامونش سخن مي گفتند. بحث هاي داغ در مورد چگونه نوشتن، چرا نوشتن و با چه ادبياتي نوشتن. هر كسي كه ميزان خواننده و مخاطبش بيشتر بود و پيام هاي بيشتري دريافت مي كرد خود را در زمينه نوشتن موفق تر و حرفه اي تر مي دانست.
حتي زماني رقابت شديدي درگرفت تا مشخص شود اولين بلاگر زن فارسي نويس كيست. مثل اين كه همه را تب تندي گرفته بود كه مسري بود. من هم مبتلا شدم. وبلاگي ساختم با قالب بنفش كه در آن شعر و داستان منتشر كنم.
در طول هفت هفته اين راه را با آزمون و خطا طي كردم تا آن را به اندازه قلم و كاغذ بشناسم... اما اين فضاي لايتناهي ناشناخته مي ماند...
روز اول
دنبال اتاقي ام، كه برم آنجا و فرياد بزنم
دنبال كاغذي كه، ردپاي خيس اشك را، روخودش نگه داره
پي يك صندلي ام، كه بشينم روش و اعتراف كنم
پي يك چشمه پاك، توي چشمان غريب، يا شايد فقط يك گوش شنوا
كه بخواد محرم خاموشي و خلوتم باشه
اين اولين چيزي بود كه توي وبلاگم نوشتم و اعتراف مي كنم كه در آن موقع هنوز هيچ شناختي از اين فضا نداشتم و اين تنها ترجمه حسي حرف هايي بود كه از بلاگرها (تارنگارهاي) قديمي تر شنيده بودم. گفته بودند وبلاگ  كه به فارسي آن را تارنگار نام گذاري كرده اند، دفتر خاطرات روزانه است كه جز نويسنده افراد ديگر نيز مي توانند به آن مراجعه مي كنند يا نوعي روزنامه نگاري و گزارش نويسي تاريخ دار با مقاصد غيرتجاري است و من برايش شعر گفتم و مشتاقانه پاي به اين فضاي مجازي گذاشتم.
روز دوم
روز دوم سعدي را ميهمان وبلاگم كردم و از او خواستم چند خطي بنويسد... «شبي بار محنت و رنج فرقت يار را، از دوزخ بيروني به برزخ اندروني آورده ودر حجره تنهايي سر بر زانو نهاده بودم كه هاتف عينم مژده داد. برخيز و تارنگاري آغاز كن كه از اين پس جهان از شهد و شكر كلامت به حيرت افتند و...»
نوشتن به زبان قرن هفتمي همان گله و شكايت خوانندگان همان، كه چه مي نويسي و براي كه مي نويسي؟
و من اولين انتقاد تند را از خوانندگانم گرفتم شهرام رفيع زاده نويسنده اي كه در آن زمان وبلاگ (yeknoon) را اداره مي كرد برايم نوشته بود.
«زبان فني اصلاً در وبلاگ جواب نمي دهد (لااقل تا الان جواب نداده) و مخاطبين وبلاگ انتظار صميميت بيشتري دارند. پس صميمانه نوشتن در وبلاگ به عنوان يك اصل است و در اولويت قرار دارد.
روز سوم
روز سوم سرخورده و ترسيده به گشت و گذار در ميان وبلاگ ها رفتم و سعي كردم به شيوه اقتباسي از آنها بنويسم. اما باز در نظرخواهي ها خواندم: «وبلاگ  صفحه اي است در درون ما، چيزي شبيه حافظه، چيزي شبيه تخيل، بنابر اين هر كس بايد آنچه هست در آن بريزد نه چيزي ديگر.
اگرآن گونه بنويسي كه ديگران مي خواهند قطعاً شكست خواهي خورد.»
هفته دوم
هفته دوم را با نظرسنجي آغاز كردم و پرسيدم چرا وبلاگ نويسي را انتخاب كرده ايد؟
بيشتر بلاگرها شيفته فضاي آزاد و فارغ از نظارت و دخل و تصرف ديگران بودند و برخي ديگر به علت فراهم آمدن امكان ارتباط گسترده و بي حد و مرز به بلاگ  نويسي روي آورده بودند.
فرهاد حيدري گوران نويسنده وبلاگ دونادون نوشته بود: «عاشق اين فضاي مجازي هستم، فضايي كه به ناگهان نوشته را از مرزهاي متداول نگارش مي گذراند و به آن شمايل جهاني مي بخشد. وبلا گ نويسي پديده اي است كه آينده نوشتار را از آن خود كرده است. اين فرايند را از هم اكنون هم مي شود تشخيص داد .سرعت در انتشار و ابلاغ نوشته، تنها يكي از خصوصيت هاي ساختاري فضاي مجازي نوشتن است. در واقع به نظر مي رسد فضاي گوتنبرگي نوشتار با همه تاريخيت و بايگاني متنوعش دارد ناپديد مي شود. در اين وضعيت صرفاً با يك استحاله شكلي روبه رو نيستيم، با از ميان برداشتن فاصله ميان نويسنده و مخاطب (يا پديدآورنده و مصرف كننده) متن نير ابعاد تازه اي به خود مي گيرد.»
هفته سوم
مدت ها است كه ديگر كتاب نمي خوانم. شب ها تا نيمه به وبگردي مشغولم و عطش خواندنم را وبلاگ خواني برطرف مي كند. نكند اين وضعيت را ديگر بلاگرها نيز دارند؟ آيا رشدوبلاگ نويسي تهديد براي كتاب خواني است؟
فرهاد حيدري گوران پاسخ مي دهد: «من بازار واقعي و مجازي نشر را در امتداد هم مي بينم. اينها هر كدام صورت بندي و امكانات وابسته به خود را دارند. ترديدي وجود ندارد كه اينترنت بخشي از مخاطبان كتاب را مجذوب خود كرده است. ناشران سنتي اگر بخواهند فعاليت انتشاراتي خود را به حوزه اينترنت تسري دهند، مطمئناً آسيب خواهند ديد، نويسندگان و هنرمندان هم همينطور.شما الان مي توانيد راجع به نويسنده اي چون جيمزجويس كه مجموعاً هزار صفحه  مطلب درباره او به زبان فارسي وجود ندارد، هزاران وبلاگ  و سايت جستجو كنيد.
خواننده جويس بايد از دنيا بي خبر باشد كه به اين منابع سرشار بي توجه بماند. در كجاي موزه هنرهاي معاصر مي توان اثري از جكسون پولاك را پيدا كرد؟ همين ديروز داشتم در يك گالري مجازي مي چرخيدم بيش از دويست تابلو از وي در آنجا ديدم. البته هرگز نمي توان شكل ديداري و فيزيكي كتاب يا تابلو و زيبايي خاص آنها را ناديده گرفت. به هر حال اينجا فاصله و تفاوت واقعيت و مجاز هم در ميان است.
هفته چهارم
تمام اين هفته درگير خواندن اولين رمان بلند اينترنتي بودم كه «راوي هاي مجازي» نام دارد و نوشتن آن از بهمن ماه ۸۱ آغاز شده. اين رمان را عمدتاً نويسندگان جوان مي نويسند و به حلقه حوادث در ديدارها شكل مي دهند. گفته مي شود كه اين اثر پس از پايان با ويرايش و تدوين نهايي منتشر خواهد شد.
هفته پنجم
دنبال وبلاگ هاي نويسندگان صاحب نام مي گردم. جز منير و رواني پور، سپيده شاملو و چندتن ديگر نام ديگري نمي يابم كه اغلب نيز حاضر نيستند پيرامون علت حضور خود در فضاي وب سخني بر زبان آورند. علت آن را به بحث مي گذاريم.
پاسخ ها جالب است:
يكي معتقد است نويسنده هاي معتبر عطش شناخته شدن ندارند. ديگري معتقد است چون آنها اغلب سنين جواني را پشت سرگذاشته اند و در اين فضا كه افراد پرخواننده و پرطرفدارش نوجوانان كم سن و سالند پا نمي گذارند اما رفيع زاده پاسخ مي دهد: «مشكل اين است كه نويسنده حرفه اي ما پشت پرده زندگي مي كند آنها ممكن است در آثارشان تلاش كنند كه زندگي درون را به تصوير بياورند. اما واقعيت اين است كه زندگي خودشان و ما، مدرن نيست. آنها از زندگي در خانه شيشه اي كه واقعيت ها باشد مي ترسند چه دراين خانه شيشه اي فاصله دل و دست اولين چيزي است كه توي ذوق مخاطبين مي زند يعني مخاطب يك نويسنده ممكن است در وبلاگ كسي ديگر را بشناسد كه هيچ شباهتي به آن كسي كه بيشتر مي شناخته نداشته باشد.
هفته ششم
يك نكته جالب در وبلاگ ها توجه من را به خود جلب كرد. بيشتر افراد، حتي آنهايي كه موضوعات اجتماعي يا سياسي را موضوع وبلاگ خود قرار داده اند، نتوانسته اند از وسوسه داستانگويي يا شعرسرايي در امان بمانند.
به نظر مي رسد با كمال خوشوقتي ادبيات توانسته سلطه خود را به اين شيوه ارتباطي تحميل كرده و آن را از حالت روزنامه نگاري و بازنمايي واقعيت خارج كرده و به عرصه رنگارنگ تخيل بكشاند و مادر گونه اي گزارش نويسي همراه با داستانگويي شده است.
هفته هفتم
وبلاگم همچنان كم خواننده است. فقط تعداد معدودي هر شب به نوشته هايم سر مي زنند و تعداد انگشت شماري نظرات خود را ارسال مي كنند.
در حاشيه وبلاگم هر روز اسمي به اسامي وبلاگ ها اضافه مي شود. اما صداي همه كم و بيش شبيه هم است. ديگر هر شب به سراغ وبلاگم و وبلاگ هاي ديگر نمي روم. حس مي كنم تب تندي بود كه زود فرو نشست. حالا اكثريت مطالب و تكراري بودن بسياري از آنها خسته ام مي كند و دائماً از خودم مي پرسم: «آيا وبلاگ نويسي تاريخ مصرف دارد؟»

يادداشتي بر داستان باغ سيب
هديه شيطان
007770.jpg
فربد فرزام
«استپان يقايي آراكليان» متخلص به «استپان زوريان» داستان نويس بزرگ ارمني در سوم سپتامبر سال ۱۸۸۹ در شهر قره كليسا- گير و واكان امروزي- به دنيا آمد. در سال ۱۹۰۶ به تفليس مهاجرت كرد و به قلم زني در نشريه هاي ارمني زبان اين شهر پرداخت. نخستين داستان كوتاه او در سال ۱۹۰۹ به چاپ رسيد و به طور جدي وارد دنياي ادبيات شد.
در سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۰ به ارمنستان بازگشت و فعاليت هاي گسترده اجتماعي- ادبي اش را شروع كرد. زوريان، سالهاي زيادي رئيس انجمن نويسندگان ارمنستان و سردبير نشريه هاي گوناگون ادبي- علمي بود و انستيتوهاي فرهنگي بسياري را اداره كرد. آثار استپان زوريان به زبانهاي بسياري از ملل جهان ترجمه شده و خود او نيز بسياري از آثار نويسندگان بزرگ جهان را از زبان روسي به زبان ارمني برگردانده است. استپان زوريان كه از پركارترين نويسندگان معاصر ارمني به شمار مي رود، به تاريخ ۱۴ اكتبر ۱۹۶۷ بدرود حيات گفت. مجموعه داستانهاي كوتاه و داستانهاي بلند و رمانهاي اين نويسنده توانا و نامدار ارمني در سال ۱۹۶۰ ميلادي در ده جلد انتشار يافته است. كتاب «باغ سيب، باران و چند داستان ديگر» را مترجم توانا «احمد نوري زاده» به فارسي برگردانده كه توسط نشر چشمه منتشر شده است. آنچه در ادامه مي آيد، يادداشتي است بر داستان بلند «باغ سيب».
تصاحب شوم
داستان بلند «باغ سيب» كه از داستانهاي شاخص و درخشان ادبيات داستاني ارمنستان است، پرداختي ظريف و قابل تحسين دارد. نويسنده با شناساندن دقيق شخصيت ها از روي حركات و رفتار معمول آنها و انديشه هاي آنان و تقابل تفكرشان و تأثيرپذيري شان از محيط و موقعيت ها، فضايي كاملاً داستاني و زيبا مي آفريند. موضوع اصلي داستان، باغ سيبي است كه دو خواهر، به خصوص خواهر بزرگتر «نويم» و شوهر مال اندوزش، آرتوش دكاندار، براي تصاحب آن دست به هر اقدام رذيلانه اي مي زنند. بابا مارتين پيرمرد مهربان، يك سال پس از مرگ همسرش، با چهره اي شكسته همچنان با كمك «ساهاك» به امور باغ رسيدگي مي كند. شامه قوي داماد دكاندارش كه گرايش لئيمانه اي به مال اندوزي دارد و استعدادي خاص براي انجام كارهاي غيراخلاقي، متوجه تصاحب باغ سيب مي شود. او هر هفته به بابامارتين سر مي زند و با ابراز مهرباني و دلسوزي هاي رياكارانه و كاملاً ظاهري، براي بابامارتين هديه مي برد. با اين خيال و انگيزه كه باغ سيب هر چه زودتر به همسر او برسد. نقطه مقابل دكاندار باجناقش، وانس خياط است كه نه چرب زباني مي كند و نه براي باغ سيب نقشه مي كشد. بابا مارتين دنياديده و باهوش تفاوت وانس را با آرتوش كاملاً دريافته است. آرتوش با چكمه هاي چرمي بلند و كالسكه شيك و زيبايش براي پيرمرد آن قدر چندش آور است كه در مقابل او فقط با نفرت پنهاني سكوت مي كند و به شيرين زباني هاي توخالي او اهميتي نمي دهد. تنها او را از گوشه چشم مي پايد: «درست دم دماي غروب، وقتي كه تازه چراغ را روشن كرده بودند، داماد ارشد آمد و كالسكه اش را كه چرخ هايش چغ چغ صدا مي كردند زير ديوار باغ گذاشت و خودش در حالي كه با لاقيدي سوت مي زد و كفشهاي ساق درازش غژغژ صدا مي كردند، وارد باغ شد و به ايوان رسيد و خطاب به بابامارتين گفت: «سلام...» رفتار سرد و نگاه نافذ بابامارتين به دكاندار فهماند كه به اين راحتي ها نمي تواند در دل پيرمرد راهي باز كند...»
ذهنيت پوچ و بلواطلب
جدال يك طرفه دكاندار براي تصاحب باغ سيب تا جايي پيش مي رود كه شرافت و انسانيت را زير پا مي گذارد و همسرش نويم را عليه بابامارتين مي شوراند و به طرزي رذيلانه و موذيانه به بدگويي از بابامارتين مي پردازد و اين جريان با ساكن شدن «نونوفر» در باغ سيب تشديد مي شود و دكاندار احساس خطر بيشتري مي كند.
دكاندار مال اندوز تأثير بيشتري روي نويم مي گذارد و آزمندانه، براي تخريب روابط انساني پيرمرد با عزيزانش، موضوع ازدواج بابامارتين با نونوفر را به ميان مي كشد.
با گذشت زمان ترس و هراس دو خواهر هم به اين موضوع دامن مي زند و جسارت و گستاخي آنان تا جايي پيش  مي رود كه به منظور تذكر دادن به پدر پيرشان راهي منزل او مي شوند و به كمين نونوفر مي نشينند. آنها كه پيشتر هم استفاده از لباسهاي مادرشان را توسط نونوفر بهانه كرده اند، با خشم و غيظ كور و با وقاحتي نفرت انگيز پدرشان را تهديد مي كنند تا نونوفر را از منزل بيرون كند و دليل خود را ضرورت حفظ آبرو در آبادي و ميان مردم بيان مي كنند. بابامارتين بو مي برد كه دخترهايش دروغ مي گويند و با او صادق نيستند و دليل ترك منزل را از سوي نونوفر تنها مربوط به خود او نمي داند. دكاندار نيز براي رسيدن به هدف نهايي دست از تلاش برنمي دارد و دوباره به باغ سيب مي رود واين بار با ترفندي ديگري عنوان مي كند كه قادر است به همراه خانواده اش به منزل بابامارتين بيايد و براي هميشه آنجا بماند تا بابامارتين از تنهايي درآيد. ولي اين بار نيز بابامارتين به او اهميت نمي دهد و انگار اصلاً او را نديده باشد، فرمان سروسامان بخشيدن به باقي كارهاي انجام نشده را به «ساهاك» نگهبان محول مي كند. تفكر و انگيزه پست دكاندار براي رسيدن به ارث و ثروت بيشتر، در مسيري شوم جريان پيدا مي كند و اين بار نيز آرتوش زياده طلب از هيچ عمل زشت و غيراخلاقي اش شرم نمي كند. رفتار ضد انساني او كه ريشه در بي اعتمادي و بي ايماني و لاقيدي اش دارد، واقعه اي غم انگيز را شكل مي دهد. به عبارت ديگر، حركات او نمايانگر فقدان ايمان در دل و هسته وجودي اوست و اين سقوط در ورطه رذالت تا جايي پيش مي رود كه فاجعه مي آفريند. فاجعه اي كه در عمق آن دكاندار است؛ با ذهنيتي پوچ و آشوب برانگيز.
سقوط
از سوي ديگر طمع ورزي، بخل و ناداني نويم كه باعث دل آزردگي شديد پدر پير مي شود، براساس نقشه هايي كه از سوي دكاندار طراحي شده، اقدام خشونت بار و درواقع تبهكارانه اي را باعث مي شود كه به فاجعه مي انجامد. پس از ازدواج بابامارتين با نونوفر به ذهن توطئه گر داماد دكاندار خطور مي كند كه اگر نونوفر صاحب فرزند پسر شود، باغ سيب و همه اموال بابامارتين به او مي رسد در حالي كه همه رفتار و حركات رذيلانه او براي مال اندوزي در حيطه اي سرشار از حقارت شكل مي گيرد. موضوع را براي نويم مي گويد و با تسلط بر ذهنيت فقير و كينه ورز همسرش نويم، او را بر آن مي دارد كه به سراغ نونوفر برود.
نونوفر كه پيشتر هم از چشمهاي سبز- يخ زده و نگاه سرد و نفرت بار نويم مي ترسيد مجبور مي شود فرار كند و به باغ برگردد. تكرار صحبتهاي دكاندار درباره احتمال پسر بودن طفلي كه نونوفر براي بابامارتين به دنيا خواهد آورد، اين بار نويم را بر آن مي دارد تا به همراه خواهرش آنگين به جلو كليسا بروند و كار خود را با نونوفر يكسره كنند. از سويي «وانس» خياط بي تفاوت نسبت به تمام اين موضوعات و اتفاقات پيش آمده به كار خودش ادامه مي دهد و اعتقاد دارد كه دخالت در امور ديگران كار پسنديده اي نيست و هر شخصي بهتر از بقيه صلاح كار خويش را مي داند. هنگام آمدن نونوفر به جلو كليسا، نويم با او درگير مي شود و او را كه ترسيده و توان دفاع از خود را ندارد روي زمين پرت مي كند و به پهلو و شكم زن باردار لگد مي كوبد. نونوفر خيره به چشمان رك زده نويم، روي زمين دست و پا مي زند. اين درواقع جدالي است يك طرفه بر سر مرده ريگي كه هنوز مرده ريگ نشده! انگيزه اين وحشيگري رسيدن به ارثيه اي است كه لابد پس از مرگ پيرمرد نصيب دو دخترش نويم و آنگين مي شود و شايد دكاندار پلشت هم از طريق آن به خيال خود سعادت دنيا را در آغوش مي گيرد! پس از مرگ فرزند نونوفر، زن درمانده و به شدت آسيب ديده، همه هست و نيست خود را بربادرفته مي بيند و تتمه اميدش به پايان مي رسد. او كه فرزندان و شوهر سابقش در قتل عام ارامنه از دست داده، با روحيه اي درهم شكسته چند روز بعد بدرود حيات مي گويد.
فرجام داستان در ناتمامي
پس از مدتي يكباره پيرمرد تصميم مي گيرد درختان باغ را قطع كند و هنگامي كه ساهاك مي خواهد جلو او را بگيرد مي گويد: «اونا به خاطر همين درختا منو خونه خراب كردن. حتي يه درخت هم براشون سالم نمي ذارم...»
آرتوش دكاندار به اداره پليس مي رود و بابا مارتين پير را به جرم قطع درختان باغ به زندان مي اندازد و همه گمان مي كنند كه بابا مارتين ديوانه شده است.بابا مارتين كوتاه زماني بعد در زندان فوت مي كند. بي گمان او از رنج و عذاب و سختي زندان نمي ميرد، بلكه غم از دست دادن نونوفر و آن زندگي شادي و رفتار ناشايست فرزندانش او را درهم مي شكند و به سوي مرگ مي راند. حالا ديگر دكاندار به آنچه آرزو داشت برسد، مي رسد. او بي خبر از عفني كه از عمق ذهن و تفكرش برمي خيزد و ريشه در گرايش هاي ابليسي دارد، به همراه همسر و فرزندش باغ سيب بابامارتين فناشده را تصاحب مي كند. داستان باغ سيب اين گونه در نوعي ناتمامي تمام مي شود، تا خواننده ادامه داستان را همچون ادامه زندگي در موقعيت ضد بشري دريابد.
داغ ننگ
استپان زوريان با خلق شخصيت ها و بروز داستاني تقابل آنها داستاني كامل و قابل تحسين مي آفريند.
دقيق شدن در رفتار شخصيتهاي داستان از سوي نويسنده، نكته اصلي است كه زوريان در پرداخت داستان ماهرانه و استادانه به آن نظر داشته است. در مقابل دكاندار لاقيد و فاسد «وانس» خياط را قرار داده است، كه نه قصد مال اندوزي دارد و نه زياد حرف مي زند و نه بيهوده در كار كسي دخالت مي كند. تأثير دكاندار بر همسرش نويم و همنشيني با او باعث مي شود كه نويم هم رذالت پيشه كند و به موازات شوهرش با ادامه حركات ضدانساني، خواسته و ناخواسته مرتكب قتل شود. از سويي «آنگين» با وجود بودن با خواهرش به سبب وجود «وانس» خياط، آرام تا حدي متعادل و محتاطانه باموضوع ازدواج نونوفر و بابامارتين برخورد مي كند. در انتهاي داستان نيز پس از مرگ نونوفر و بابامارتين باغ و اموال باقيمانده به نويم و همسر دكاندارش مي رسد. اين ارثيه ماتركي عادي نيست؛ ارثيه اي است شوم كه به پيشاني وارث داغ ننگ مي زند. اين درواقع هديه شيطان است به تبهكاران، به تبهكاراني كه روح خود را به نازل ترين بها فروخته اند و بي گمان بخشوده نخواهند شد.

نگاه
هوشنگ مرادي كرماني:  چخوف نازنين
هوشنگ مرادي كرماني را علاوه بر كودكان و نوجوانان، طيف وسيعي از مردم ايران مي شناسند. قصه هاي مجيد، نخل، مرباي شيرين و دهها عنوان داستان ديگر حاصل كار ادبي اوست.
فرزام شيرزادي
* با توجه به اينكه بنده گمان مي كنم شيوه داستان نويسي شما به چخوف نزديك است نگاه آنتوان چخوف را در داستانهايش چگونه تعبير مي كنيد؟
- معتقدم چخوف از معدود نويسندگاني است كه از عمق روح انسانها مي نويسد و شخصيت داستانهاي او آدمهايي هستند كه در فضاي خاص سنتي آن روزگار روسيه زندگي مي كرده اند. مثل كارمندان مفلوك، زنان خانه دار و بسياري از افراد ديگر. چخوف در نوشتن به عمق مي پردازد و در سطح نمي ايستد. اين نوع پرداختن او شايد به سبب پزشك بودنش باشد. معمولاً پزشكان نويسنده هاي موفق تري بوده اند. مثل كافكا يا غلامحسين ساعدي در ايران. پزشك هايي كه داستان نويس هستند انگار به نوعي از پوست و استخوان انسانها مي گذرند و به قلب و درون آنها نفوذ مي كنند. بي گمان نگاه آنها نگاهي متفاوت است.
نكته ديگر اينكه طنز چخوف طنزي است كه در عين اينكه گاهي لبخندي به لب خواننده مي آورد، بسيار درون گراست و لايه هاي مختلف دارد. از داستانهاي او «نازنين» را خوب به ياد دارم كه طنزي غني دارد و پايان خوشي ندارد. داستان با فرجام غم انگيزش، به نوعي طنز خاص مي رسد و گونه اي طنز اجتماعي، جامعه شناختي مي آفريند. چخوف، فيزيك انسانها را به طنز تبديل نمي كند. او بيشتر درونيات انسانها را مي كاود و به روابط آنها و عكس العمل هايشان مي پردازد. در همين داستان «نازنين» شخصيت داستان مرتب ازدواج مي كند و سعي مي كند فكرش را با افكار شوهر جديدش وفق دهد. سطح اين ماجرا طنز است، اما عمقي ناراحت كننده دارد. ضمناً  داستان چخوف تصويرهاي بسيار درستي دارد و او به تعبيري يك عكاس حرفه اي است و از زاويه هاي خاصي عكاسي مي كند. او به موضوعهايي مي پردازد كه كمتر كسي گمان مي كند آن موضوع به داستان تبديل شود. بيشتر داستانهاي او، گره خارق العاده و اوج و فرود چشمگير ندارند ولي داستان هاي او با مخاطب حرف مي زنند.
007765.jpg

* نگاه جامعه شناختي اي كه چخوف نسبت به شخصيت ها و فضاي داستاني اش دارد چگونه است؟
- او شخصيت هاي داستانش را در فضاي داستاني تصوير مي  كند. آدمها را با خصلتها و خصوصياتي خاص به فضاي داستاني نمي برد. چخوف ابتدا فضاي داستاني را مي آفريند و بعد شخصيت را در آن فضا قرار مي دهد و تغيير و تحولات او را به تصوير مي كشد. در واقع تأثيرهاي جامعه را بر آن شخص بررسي مي كند، مثلاً در يكي از داستانهايش كارمندي كه شيفته تئاتر است، در يك تئاتر عطسه مي كند و آب  بيني او مي ريزد روي سر مدير كل اداره اش و بعد او غصه مي خورد و سكته مي  كند.
جامعه شناختي داستان اين است كه موقعيت داستاني تا چه اندازه روي كارمند و قهرمان داستان تأثير مي گذارد. در اغلب داستانها قهرمان در فضاي داستاني قرار مي گيرد و مخاطب، شاهد تأثير قهرمان بر آن فضا است ولي چخوف عكس اين ساخت را ايجاد مي كند. نكته ديگر اينكه چخوف به سرعت حرفش را مي زند و با چهار يا پنج صفحه داستان، فضايي را مي آفريند كه بسيار گزيده است؛ ايجاز در كار او درخشان است و اين مورد نشان از تسلط او بر زبان داستاني است. داستانهاي او ديالوگهاي موجز و محكمي دارد و آدمها مطابق شخصيتهايشان صحبت مي كنند.
*به اعتقاد خودتان ويژگي آثارتان چيست كه علاوه بر كودكان، بزرگترها نيز از خواندن داستانهاي شما لذت مي برند؟
- خود كتابها بايد اين مسأله را بگويند. اخيراً  در كتابي كه يك خانم منتقد بر آثارم نوشته اند، شخصيت پردازي، نثر و شگردهاي داستاني و تعليق را در آثار من بررسي كرده اند. ولي بنده سعي كرده ام كه در آثارم به هيچ عنوان دروغ نگويم و هميشه از شعار دادن و جبهه بندي بپرهيزم و براي گروهي، كسي و جايي سنگ به سينه نزنم. تلاشم اين بوده است كه به وجه انساني مردم بپردازم كه اين مورد در همه اديان و همه دنيا يگانه است و گمان مي كنم به همين خاطر باشد كه كتابهاي من در كشورهاي ديگر هم ترجمه مي شود و در آنجا هم از اين كتابها استقبال مي شود. من هرگز در آثارم شعار نمي دهم و جيغ نمي زنم و نمي گويم كه بياييد مثل من باشيد تا آدم خوشبختي باشيد يا آنچه من مي گويم بهترين است. هيچ گاه ديگران را نقد نكرده ام و توقع هم ندارم كه كسي همچون من بنويسد تا موفق شود، هيچ گاه چنين توصيه اي به كسي نكرده ام. يكي ديگر از مشخصه هاي بارز كارم اين است كه وجه انساني و بخصوص ايراني دارم.
قصه هاي مجيد در مجله معروف كريكت كه از معتبرترين مجله هاي كودكان در كشور آمريكا است، چاپ شده و در هلند هم قصه هاي مجيد بخشي از كتابهاي  درسي است؛ اين نشان دهنده آن است كه كتابهايم لااقل آنها را آزار نداده. اثري كه ديگران را آزار مي دهد، شعاري است و آن نويسندگان قصد كرده اند تا به ديگران چيزي را بفهمانند ولي من هيچ گاه قصد نداشته ام كه كسي را تغيير دهم و هيچ گاه نخواسته ام آدمها را شبيه به خودم كنم.
* چطور مي توان كودكان و نوجوانان را به سوي كتاب و كتابخواني سوق داد؟
- گمان مي كنم كه آموزش و پرورش مي تواند نقش بسيار مهمي داشته باشد. آموزش و پرورش مي تواند با كارهاي زيربنايي به دور از اجبار، كودكان و نوجوانان را به سوي كتاب خواندن راهي كند و امكانات لازم را براي بچه ها فراهم آورد و آنها را حمايت كند. نقش آموزش و پرورش در اين قضيه بسيار مهم است. آموزش و پرورش بايد بچه ها را به نمايشگاههاي كتاب ببرد و امكاني فراهم آورد تا آنها بتوانند كتابهاي مورد علاقه شان را بخرند.
*  وقتي بچه ها شما را مي بينند چه عكس العملي دارند؟
- آنها در ذهنشان گمان مي كنند كه من هم كودك هستم. وقتي چهره من را مي بينند كه پنجاه و چند ساله ام و موي سرم هم ريخته و عينكي به چشم دارم جا مي خورند، ولي همان كودكي را كه گمان مي كرده اند، در درون من پيدا مي كنند و كم كم با هم رفيق مي شويم، شروع مي كنيم به صحبت كردن و با هم اخت مي شويم.

سايه روشن ادبيات
شعر سرخ اسپانيا
007775.jpg

آثار «فدريكو گارسيا لوركا» شاعر و نمايشنامه نويس بزرگ اسپانيا با عنوان «شعر سرخ اسپانيا» با حضور دكتر قطب الدين صادقي، دكتر امير اشرف آرين پور و احمد پوري در فرهنگسراي اقوام نقد و بررسي شد. در اين نشست ابتدا «دكتر امير اشرف آرين پور» نويسنده و استاد دانشگاه به عنوان اولين سخنران با بيان اين مطلب كه از كشور اسپانيا هنرمندان بزرگي برخاسته  اند تصريح كرد: اين كشور بر گردن هنر قرن ۲۰ حق بزرگي دارد و هنرمندان بزرگي را در زمينه هاي ادبيات، نقاشي، موسيقي و تئاتر در دامان خود پرورده است.
آرين پور در ادامه به معرفي اين شاعر بزرگ اسپانيايي پرداخت و گفت: لوركا در ۵ ژوئن سال ۱۸۹۸ در «گرانادا» در يك خانواده كشاورز، اما ثروتمند به دنيا آمد. در كودكي بيمار بود و هيچ وقت درسهاي مدرسه را تمام نكرد. گيتار را در دوران دبيرستان آموخت و بعدها با «سالوادور دالي» نقاش معروف اسپانيايي آشنا شد و سعي كرد كارهايي كه در زمينه نمايش انجام مي دهد به سبك سوررئاليستي باشد.
در ادامه جلسه «احمدي پور»مترجم اشعار لوركا به زبان فارسي قطعاتي از اشعار اين شاعر بزرگ را براي حاضران قرائت كرد. سپس «دكتر قطب الدين صادقي» نويسنده و استاد دانشگاه، با اشاره به حضور مسلمانان در اسپانيا گفت: بعد از شكست مسلمانان در اسپانيا طبقه اي جنگ جو بوجود آمد كه اقدام به جنگ و فتح كشورهاي ديگر نمود و با اين كار باعث دگرگوني در دنيا شد. دولت و كليسا هنرمندان را به سمت خلق آثار مذهبي و اخلاقي مي كشاندند. در اين زمان جامعه اسپانيا يك جامعه محافظه كار و سنتي است كه لوركا در مقابل اين سنت غلط به مبارزه مي پردازد، به طوري كه جوهر اكثر آثار لوركا طغيان است. در نمايشنامه هاي او نيز دو شاخه ديده مي شود،  اول سنت و بعد زن و ناكاميهاي او در عشق. آثار اين هنرمند بزرگ به چهار دسته تقسيم مي شود: ۱- نمايشنامه ها ۲،- نمايشنامه هاي كمدي، ۳- تئاتر تجربي مانند؛ «پنج سالي كه مي گذرد»، ۴- شاهكارهاي نمايشي لوركا ، كه بيشتر در مورد زنان است مانند؛ عروسي خون، خانه برنادا و يرما. در آثار مذكور زنان عليه سنت غلط در جامعه طغيان مي كنند و در آخر نيز شكست مي خورند. از نكات قابل توجه نمايشنامه ها اين است كه هيچ مردي در جامعه طغيان نمي كند. آثار لوركا انسان را به طغيان دعوت مي كند و اگر كسي اين نمايشنامه ها را ضعيف اجرا كند نتيجه اي معكوس خواهد داد. تئاتر لوركا سرشار از نمادهاي شاعرانه است و ما با يك تئاتر شاعرانه روبه رو مي شويم. منظور از شاعرانه بودن تئاتر او، اين نيست كه بخشي از اثر با شعر گفته شده است بلكه تصويرهايي كه مي آفريند سرشار از تغزل و كلامي دراماتيك است. از نشانه هاي ديگر تئاتر لوركا اين است كه تئاتر او اثري نيست كه رئاليست را به صورت تكراري و روزمره نشان دهد. آثار او داراي فضايي شاعرانه، تخيلي و سرشار از رنگ، ريتم و نماد است كه قبل از هر چيز با عواطف انسان بازي مي كند و از اين طريق انديشه ما را به طغيان، فكر كردن به موقعيت خود در اجتماع و ارتباط با گذشته مجبور مي كند. تئاتر او از بيكاري و فقر صحبت نمي كند بلكه براي او بزرگترين فقر اين است كه طبيعت، خود را از انسان پنهان مي كند. او انساني را دوست دارد كه طبيعي و آزاد باشد و بتواند به جهان و ناخودآگاه خود و تمام تصورات شاعرانه اش پاسخ مثبت بدهد. انساني كه در قيد و بند هيچ زنجيري نيست. انساني كه آزادي خود را به ياري شعر و روياهايي كه براي آينده دارد از همه مهمتر طبيعت، كه بهترين تلقي آن را زايش مي داند، پيوند دهد.
«دكتر قطب الدين صادقي» نيز در جمع بندي سخنانش گفت: در آثار لوركا ايجاز شاعرانه، خشونت فيزيكي و بي رحمي سياسي خاصي ديده مي شود كه در آثار كمتر نويسنده اي مي توان مشاهده كرد. او در مركز آثارش به زن توجه خاصي دارد. زن براي او مكان، نماد و جلوه گاهي براي نشان دادن رنج، شور زندگي، خرد زمانه و آتش عاشقانه است. حداقل كار لوركا اين بود كه در مبحث رئاليسم يك تكان حيرت انگيز بوجود آورد. او نگاهي شاعرانه همراه با جسارت را بر صحنه افكند. بايد گفت از لوركا، نگاه به زن نگاهي با احترام شد.

كلاغ سفيد و چاپ يك داستان ايراني
007760.jpg

محمدرضايوسفي، نويسنده كودك و نوجوان، سه كتاب تازه در دست انتشار دارد. او در گفت و گويي كوتاه گفت دو رمان «ضحاك هزار ساله» و «كوروش» را براي گروه سني نوجوان و «نمكي نمكدون» را براي كودكان نوشته است.
اين نويسنده كه چندي پيش يكي از آثارش در نشريه «كلاغ سفيد» وابسته به كتابخانه بين المللي مونيخ منتشر شده است، با تأكيد بر حضور مثبت ادبيات كودك ايران در مجامع جهاني و خارجي افزود: معرفي كتابهاي ايراني در ساير كشورها ضمن اين كه افتخاري براي ما به حساب مي آيد، مشاركت فكري و فرهنگي يك ملت نيز در آن مشهود است.
نويسنده داستان «دختري متولد مي شود»، كه در نشريه كلاغ سفيد در كنار چند قصه از مرادي كرماني به چاپ رسيده، درباره اين كتاب گفت: دختري كه فرزند چندم يك خانواده است، به عنوان شخصيت اصلي داستان معرفي شده است، خانواده دختر، دوست داشتند كه كودكشان پسر باشد و طبيعتاً  عصباني مي شوند، اما دختر تازه از ره رسيده داراي خصوصيات عجيبي است، مثلاً هنگامي كه شيشه شير خود را بر سر كسي مي كوبد، دچار تغيير شخصيت مي شود، زيرا شيشه او از عنصري جادويي بهره مند است، در كل خواسته ام فضاي موجود جامعه ام را به گونه اي ظريف، نقد كنم.
يوسفي با انتقاد از اين كه در كشور ما قوانين مربوط به كپي رايت ناديده گرفته مي شود، افزود: مترجماني در كشور ما هستند كه براي پديد آورندگان اصلي كتابهايي كه ترجمه مي كنند، هيچ گونه حقوقي قائل نيستند، طبيعي است كه ناشران و مترجمان خارجي هم در تعامل با ما چنين رفتاري از خود نشان بدهند. اين نويسنده تصريح كرد: انتشار داستانهايي از نويسندگان ايراني در كاتالوگ جشنواره هاي معتبر خارجي، اين امكان را براي ادبيات و كتاب كودك فراهم مي كند كه قدم هاي اوليه براي عرضه اين آثار در بازارهاي جهاني برداشته شود.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |