پنج شنبه ۶ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۵۰- Aug, 28, 2003
اميد ونوميدي هايش
زير ذره بين
اخوان ظهور يك «كاوه» و تأسيس يك جامعه آرماني و يا حتي نسبتاً مطلوب را ناممكن مي شمارد و به آنهايي كه او را به فردا و انتظار «ديگري» دعوت مي كنند پاسخ منفي داده و با ارائه راه حلي تراژيك و بسيار دردمندانه ويران كردن جامعه پرفريب و دروغ را توسط شخصيتي چون «اسكندر» گزينه مورد نظر خود اعلام مي كند.
اخوان
008185.jpg

محمدهاشم اكبرياني
انگار روزگار هم نااميدي هاي «اميد» را در يك زمان جاي داده است. چهارم شهريور ۱۳۶۹ اخوان رفت. درست در روزهايي كه ياد دلتنگي و نااميدي بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دوباره در او زنده مي شد. او بعد از ۳۲، دلتنگ بود و زمستان، سلام و تسلي، كاوه يا اسكندر و ... را با همين حال و روز سرود. نگاهي مي اندازيم به شعرهاي او و غصه ها، نااميدي ها، نفرت و... و اميدش.
بي ترديد در شعر اخوان، رگه هاي پررنگي از شكست ديده مي شود. او در شعرهاي پس از كودتاي ۲۸ مرداد، وضعي را به شعر كشيد كه شكست از ويژگي هاي اساسي آن بود. اما اين شكست، تا كجا پيش مي رود؟ شعر شكست اخوان چه وجوهي را دربرمي گيرد؟ متعاقباً در كجا اخوان به اين شكست پشت مي كند و سخن از چشم اندازي روشن مي دهد؟
شايد تلخ ترين وجه شكست در شعر اخوان جدايي جريانات روشنفكري از ارزش هاي انقلابي بود. اين شرايط، اخوان را به شدت آزرده خاطر مي سازد.
«جاي رنج و خشم و عصيان بوته ها/ پشكبنهاي پليدي رسته اند./ مشتهاي آسمانكوب قوي/ وا شده ست و گونه گون رسوا شده است./ يا نهان سيلي زنان، يا آشكار/ كاسه پست  گدايي ها شده ست.» و درست در همين شرايط است كه شاعر نيز با آن كه خود از اين وضع گريزان است. اما امكان هر گونه عمل را از خود سلب شده مي بيند، چرا كه نتيجه اي به بار نخواهد آورد:
«گاه مي گويم فغاني بر كشم/ باز مي بينم صدايم كوته ست» در برداشت اخوان، حاكميت چنين شرايطي باعث مي شود كه پيوندهاي افراد با يكديگر سست شود و آنها كه تا ديروز حول ارزش هايي مقدس گرد هم آمده بودند. اينك حتي به سلام هم پاسخ ندهند: «سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت، سرها در گريبان ست./ كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را ..../ وگر دست محبت سوي كس يازي/ به اكراه آورد دست از بغل بيرون» و از جمع اين شكست هاست كه جامعه ايده آل و آرماني ساخته نمي شود.
نتيجه همان تلاش ها و زجرها و شكنجه ها، استقرار ارزش ها نيست و فضايي كه ايجاد مي شود تلخ و دردآور است. وقتي «آبها از آسيا افتاده است» و «دارها برچيده و خونها شسته اند» ديگر نتيجه معلوم است: «ديدي دلا كه يار نيامد/ گرد آمد و سوار نيامد/ بگداخت شمع و سوخت سراپاي/ وان صبح زرنگار نيامد/ .../ بشكفت بس شكوفه و پژمرد/ اما گلي به بار نيامد...»
شكست حركت هاي مردمي در سال ۱۳۳۲ و به دنبال آن تغيير انقلابيون از «مشت هاي آسمانكوب قوي» به «سيلي زنان» و «كاسه پست گدايي» يكي از وجوه شكست در شعر اخوان است. اما اين شكست با همه تلخي خود نمي تواند چشم شاعر را بر شكست حركت هاي آزاديخواهانه در دستيابي به اهداف خود ببندد كه حاصل آن غلبه سرما و زمستان استبدادي است. زماني كه مبارزات سياسي به سرانجام نمي رسد و نظام ديكتاتوري فضا را در دست مي گيرد، همه جا سرد و زمستاني مي شود: «كه سرما سخت سوزان است/ .../ هوا بس ناجوانمردانه سردست/ .../ صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان ست». در اينجا آنچه براي اخوان اهميت پيدا مي كند در دست گرفتن دوباره قدرت توسط نيروهايي است كه ماندگاريشان به ديكتاتوري است. حاكميت مجدد استبداد و غلبه آن بر حركت هاي مردمي به شكنجه و اعدام بسياري از كساني انجاميد كه عمري را به مبارزه پرداخته بودند. غلبه جريانات استبدادي از وجوه پررنگ شعر اخوان مي شود و شعر زمستان شكل مي گيرد و ديگر شعرهاي اين دوره نيز همگي از اين سياهي و تباهي و سردي انباشته شده و واژگاني تلخ و پراندوه شعرها را تسخير مي كنند:
«اين شب ست، آري، شبي بس هولناك»، و اين هولناكي تا آنجا مي رسد كه هيچ چيز اميدواركننده اي حتي «چراغ چشم گرگي پير» هم باقي نمي ماند: «همچنان مي بارد اين ابر سياه ساكت دلگير/ نه صداي پاي اسب رهزني تنها/ نه صفير باد ولگردي/ نه چراغ چشم گرگي پير»
دو محور اساسي شكست در شعرهاي اخوان، يكي انفعال روشنفكران و روي آوردن آنها به ضد ارزش ها و ديگري حاكميت نظام استبدادي بود. اما اين شكست ها به آن معنا نبود كه اخوان آرمان
و ارزش ها را نيز شكست خورده بداند. شعر اخوان ميان دو پديده تمايز و تفاوت قائل است، ميان روشنفكران از يك سو و در سوي ديگر ارزش ها و آرمان ها. در شعر اخوان، روشنفكران را بايد پديده اي جدا از ارزشها و آرمان ها ديد. گرچه در شعر او روشنفكران- در كليت خود- به ارزش ها پشت كرده و مشت هاي آسمانكوب قوي شان وا شده ست و رسوا شده است اما اين شرايط لزوماً به معناي مرگ ارزش ها نيست. اخوان در اين باره چه انديشه اي را در شعر خود پرورانده است؟
در پاسخ اخوان به اين پرسش، به پارادوكس برمي خوريم. او گاه از پايداري و تحمل مصيبت ها براي حفظ اين ارزش ها مي گويد و گاه به نفي آنها مي پردازد. در برخي شعرها او خود را سخت پاي بند به اين ارزش ها نشان مي دهد و در برخي ديگر سخت به آنها بي توجه است. زماني كه شاعر(اخوان) در شعر «كاوه يا اسكندر»، پشت ميله هاست و مادرش با چشماني تر به ملاقات او مي آيد گفتگويي ميان آن دو وجود دارد كه نشان از پاي بندي شاعر به ارزش هاست. مادر به او مي گويد ندامت نامه خود را بنويس و راحت شو و شاعر جواب منفي مي دهد: «آخر انگشتي كند چون خامه اي/ دست ديگر را بسان نامه اي/ گويدم «بنويس و راحت شو-» برمز/ «- تو عجب ديوانه و خودكامه اي»/ من سري بالا زنم، چون ماكيان/ از پس نوشيدن هر جرعه آب./ مادرم جنباند از افسوس سر/ هر چه از آن گويد، اين بيند جواب.»
008195.jpg
008200.jpg
در اينجا شاعر به هيچ وجه حاضر نيست از ارزش هاي خود رويگردان شده و در برابر استبداد- حتي به اندازه يك توبه نامه سر فرود آورد.
در همين شعر او از آنهايي مي گويد كه سربلند جان باختند و جام (شوكران) را سركشيدند «آنكه در خونش طلا بود و شرف/ شانه اي بالا تكاند و جام زد/ چتر پولادين ناپيدا بدست/ رو به ساحل هاي ديگر گام زد.» درست به دليل اعتقاد به چنين ارزش هايي است كه در اوج سرما و زمستان و زماني كه كسي پاسخ سلام را نمي دهد و درها بسته است، همه منجي ها نمرده اند و شاعر، به دنبال يك منجي است.» مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پير پيرهن چركين!/ دمت گرم و سرت خوش باد!/ سلامم را تو پاسخ گوي، در بگشاي». به نظر شاعر در شعر «كاوه يا اسكندر» با وجودي كه واي جغدي هم در مزار آباد شهر بي تپش به گوش نمي رسد اما زماني كه مادر در گفت وگو با پسر خود(شاعر) از شكست «پير»ها مي گويد، جواب شاعر، بر پافشاري بر ارزش ها و تداوم آنها دلالت دارد: «[مادر] گويد آخر... پيرهاتان نيز... هم.../ گويمش اما جوانان مانده اند/ گويدم اينها دروغند و فريب/ گويم آنها بس بگوشم خوانده اند/ .../ گاه رفتن گويدم- نوميدوار/ و آخرين حرفش- كه: اين جهل است و لج/ قلعه ها شد فتح، سقف آمد فرود.../ و آخرين حرفم ستون ست و فرج».
با وجودي كه اخوان در اين گونه موارد از پاي بندي خود به ارزش هايي مي گويد كه براي آنها زندان و شكنجه را بايد تحمل كند و نيز از منجي هايي مي گويد كه سلامش را پاسخ دهند و در به رويش بگشايند، اما در شعرهايي نيز با ارزش ها به گونه اي ديگر برخورد مي كند.
در جايي شاعر كه مدافع ارزش هاست و بر سر اعتقاد خود زندگي را باخته است مي گويد: «هر كه آمد بار خود را بست و رفت/ ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب/ ز آن چه حاصل جز دروغ و جز دروغ؟/ زين چه حاصل، جز فريب و جز فريب؟. «شاعر فلسفه زندگي خود را كه مبتني بر پايداري است و حاصل آن نيز بدبختي و خواري و بي نصيب بودن از امتيازات است فريب مي داند و بس. همچنين است وقتي براي كودكي معصوم در شعر «براي دختركم لاله و آقاي مينا» مي گويد:
«وز اين سيه دنيا و هر چيزي كه در اوست/ از آسمان و ابر و آدمها و سگها/ مهري نديدم، ميوه اي شيرين نچيدم/ وز سرخ و سبز روزگاران/ ديگر نظر بستم، گذشتم، دل بريدم.» و از همين جاست شاعري كه در يكي از شعرهايش به انتظار منجي مي نشيند و در شعري ديگر به جوانان اميد مي بندد و آخرين حرفش ستون است و فرج، روي ديگري را نشان مي دهد كه كاملاً دچار پارادوكس است. «وز هر چه بود و هست و خواهد بود ديگر/ بيزارم و بيزارم و بيزار،/ نوميدم و نوميدم و نوميد/ هرچند مي خوانند اميدم»
در چنين شرايطي همه چيز از دست رفته اعلام مي شود و حتي  امكان بيداري نيز به دليل وجود بي چون و چراي استبداد وجود ندارد: «گاهگه بيدار مي خواهيم شد زين خواب جادويي/ همچون خواب همگنان غار/ چشم مي ماليم و مي گوييم: آنك، طرفه قصر زرنگار صبح شيرينكار./ ليك بي مرگ ست دقيانوس./ واي، واي، افسوس» با وجود چنين هنگامه تلخ و سخت كه حوادث پس از كودتاي ۲۸ مرداد براي شاعر فراهم آورده است چه مي توان كرد؟ با چنين رويكردي كه اخوان نسبت به جامعه پيدا مي كند چه راهي را پيش پاي خود مي گذارد؟ اخوان كه در يك ديدگاه آميخته به پارادوكس، از يك سو انتظار يك منجي را مي كشد و به گشايش مي انديشد، زماني كه در شق مقابل از همه انسانها و هر آنچه در هستي است نااميد شده، زندگي
فناشده براي ارزش ها را فريب مي داند و دقيانوس را هم بي مرگ معرفي مي كند، ديگر به انتظار منجي و گشايش شرايط دل نمي بندد.
انتخاب او در اين وضع، يك گزينه اي نيست. او در پايان شعر «كاوه يا اسكندر» وقتي همه چيز را دروغ و فريب مي داند به تخريب و نابودي جهاني مي انديشد كه دروغ و فريب آن را ساخته است. اخوان ظهور يك «كاوه» و تأسيس يك جامعه آرماني و يا حتي نسبتاً مطلوب را ناممكن مي شمارد و به آنهايي كه او را به فردا و انتظار «ديگري» دعوت مي كنند پاسخ منفي داده و با ارائه راه حلي تراژيك و بسيار دردمندانه ويران كردن جامعه پرفريب و دروغ را توسط شخصيتي چون «اسكندر» گزينه مورد نظر خود اعلام مي كند:« باز مي گويند: فرداي دگر/ صبر كن تا ديگري پيدا شود/ كاوه اي پيدا نخواهد شد، اميد/ كاشكي اسكندري پيدا شود.»
اما همچنان كه پيش از اين گفته شد، اخوان فقط يك گزينه براي مواجهه با جامعه اي كه از آن ناميد است ندارد. در شعر «چاووشي» كه اخوان شرايط محيط را بر خود سخت تلخ، دردآور، پرعذاب و دلگير نشان مي دهد و بسيار هم هنرمندانه به اين امر مي پردازد، راه حلي را پي مي ريزد كه اساس آن بر جدايي و بريدن از جامعه است و رفتن به جايي كه در واقع جايي نيست. اخوان در اين شعر وضعيتي را ترسيم مي كند كه ماندن در آن امكان ناپذير مي شود: «من اينجا بس دلم تنگ است./ و هر سازي كه مي بينم بدآهنگ است.»
پس بايد رفت. اما كجا و از چه راهي؟ او معتقد است سه راه وجود دارد: «نخستين: راه نوش و راحت و شادي./ به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادي/ دو ديگر: راه نيمش ننگ، نيمش نام/ اگر سر بركني غوغا، و گر دم دركشي آرام/ سه ديگر: راه بي برگشت، بي فرجام» و او را سوم را انتخاب مي كند: «بيا ره توشه برداريم/ قدم در راه بي برگشت بگذاريم» آنچه در اين شعر و به عبارتي در انديشه اخوان حائز اهميت است آن است كه راهي كه او پيشنهاد و انتخاب مي كند، سرانجامي ندارد.
به عبارت ديگر او راهي را انتخاب نمي كند كه در نهايت به جامعه اي ايده آل با ارزش هايي متعالي ختم شود. اخوان شيوه اي را براي زندگي معرفي مي كند كه هيچ وضعيت مشخصي براي آينده آن متصور نمي توان شد.
او مي گويد مي رويم تا «ببينيم آسمان هر كجا آيا همين رنگ است» و اين «هركجا» در آسمان  ها نيست: «تو داني كاين سفر هرگز به سوي آسمانها نيست». در واقع اخوان به دنبال جامعه آسماني (ايده آل و مطلق) نيست. او مي رود «به سوي سرزمين هايي كه ديدارش/ بسان شعله آتش/ دواند در رگم خون نشيط زنده بيدار.»
008205.jpg
008210.jpg
اما اين چنين سرزمين هايي در زمين يافت نمي شوند و به همين دليل است كه شاعر نمي تواند در آنجا سفره زندگي خود را پهن كند. او همچنان بايد برود و برود و برود: «كجا؟ هر جا كه پيش آيد» اما اين «هر جا» نمي تواند يك ظلمتكده يا تاريك خانه باشد. در نظر اخوان، ويژگي هايي در اين «هر كجا» وجود دارد: «به آنجايي كه مي گويند/ چو گل روييده شهري روشن از درياي تردامان/ و در آن چشمه هايي هست/ كه دايم رويد و رويد گل و برگ بلورين بال شعر از آن...» و «به آنجايي كه مي گويند روزي دختري بوده ست/ كه مرگش (چون مرگ تاراس بولبا)نه چون مرگ من و تو) مرگ پاك ديگري بوده ست» و شاعر اين «هر كجا» هر جايي مي داند جز اينجا «كجا؟ هر جا كه اينجا نيست» او از همه آنچه در «اينجا» وجود دارد نفرت دارد: من اينجا از نوازش چون آزار ترسانم.» در عين حال، زبان شاعر نشان مي دهد كه او فقط در رؤيا چنين «هر كجا»يي را تصوير مي كند نه در دنياي بيرون. او براي گريز از شرايطي كه درآن قرار دارد- يعني سالهاي تلخ پس از كودتا- گرچه به يأس مي رسد و از همه چيز بيزار مي شود و اميد به هيچ فردايي و انساني ندارد، اما راه گريزي نيز براي خود باقي مي گذارد كه اين راه گريز به سوي شرايطي واقعي و جامعه اي در زمين نيست. اخوان با همه تلاشي كه دارد تا بگويد جامعه او در آسمانها نيست اما در شعر به همان جا مي رسد يعني جامعه اي كه فقط در رؤيا قابل دستيابي است در واقع اخوان از واقعيت به سوي رؤيا حركت مي كند.
او كه جامعه موجود را غيرقابل تحمل مي بيند ديگر به ارائه تئوري هايي مبتني بر مبارزه، حركت هاي ايدئولوژيك و نظاير آنها متوسل نمي شود. او از همه آنها نااميد است و به اين باور مي رسد كه در واقعيت نمي توان به ايده ال خود رسيد پس تنها جايي كه مي ماند رؤياست، آن هم رؤياهاي آسماني. البته در همين شعر هم اخوان دچار پارادوكس مي شود. در اين شعر، اخوان با همه نگاه بدبينانه اي كه به انسانها و جامعه دارد باز خطابش به كسي است كه به نظر نقش منجي را (در قالب همراه و همدم) پيدا مي كند. اخوان گرچه هر سازي را مي بيند بدآهنگ است و سخت دلتنگ است اما باز هم به دنبال كسي است كه سازي همساز با او داشته باشد. كسي كه شاعر را از دلتنگي  برهاند. به عبارت ديگر او از همه انسانها نااميد شده است و همين نااميدي به دلتنگي او انجاميده و تراژدي در همين جاست كه اخوان تنها نيز نمي تواند برود و بايد از ميان همان انسانهايي كه از همه نااميد است يكي با او همراه شود. اين خود تناقض رنج آور شاعري است در سالهاي پررنج و شكست پس از ۳۲:
«بيا اي خسته خاطر دوست! اي مانند من دلكنده و غمگين
من اينجا بس دلم تنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي فرجام بگذاريم.

رد پا
جي.هيليس ميلر و هزار توي خواندن
(بخش دوم)
فرشيد فرهمندنيا
... اگرچه دلبستگي ميلر به زبان و معاصر بودن، چيز تازه اي نبود، اما تأثير مكتب ييل خصوصاً پل دومان بر او، در كتاب «زمان زباني» آشكار است.
در اين كتاب «كلمه ناب» بنيامين- كه از بعد شاعرانه زبان مي آيد- با مفهوم نيچه اي «لحظه» به عنوان يك مشخصه ضروري ابديت، تركيب مي شود:
«مي توان گفت كه لحظه، تصوير خودش است و در خودش مسكن مي كند» ميلر در دو كتاب ديگر خود، «اخلاق خواندن» و «نسخه هاي كوتوله ها» به دفاع از اعتبار سياسي متدلوژي خود و ساير منتقدان نگره شالوده شكني پرداخت و راستين بودنشان را ثابت كرد.
با شروع افشاگري هايي كه در دهه ۱۹۸۰ درباره فعاليت هاي زمان جنگ پل دومان انجام شد، ميلر تمام وقت خود را وقف دفاع از او و شالوده شكني به طور كلي كرد و با وجود فشارهاي نارواي سياسي به كار خود ادامه داد.
رويكرد ميلر در نقد ادبي، همبستگي بسياري با رويكرد شاعرانه والاس استيونس دارد. بازخواني آثار استيونس و تمركز بافت استعاري متون او، تأثير عمده اي بر شيوه نگارش و نگرش ميلر گذاشت، به طوري كه وقتي او در سال ۱۹۷۶ در مقالاتش به طرح كردن ايده هايي درباره نقادي شالوده شكنانه پرداخت، روش كارش دقيقاً ايجاد، بسط، تعميم و سرانجام فروپاشاندن استعاره هاي مختلف بود.
(البته استيونس قبلاً مفهوم ديرين استعاره را- كه مد نظر ارسطو و ... بوده است- واژگون كرده بود. به نظر او استعاره، بيگانه سازي چيزها نسبت به زمينه اصلي شان و يا گفتن چيزي از طريق چيز ديگر نبود. استيونس گفته است: چه مطلب مهمي!  خود، من نيست، با اين حال بايد باشد!)
008190.jpg

يكي از استعاره هاي مورد استفاده ميلر، «رشته آريادن» است. آن ريسماني كه همزمان نجات و مرگ، رهايي و حبس را به دنبال دارد. به نظر ميلر، نقادي هم حاوي چنين پارادوكسي است: همزمان كه هزارتوي متني را مي كاود و پيش مي رود، راهي هم براي گريز و رهايي از آن متن مي جويد.ميلر،  «لين» قهرمان،  «رشته آريادن» و «خنده ديونيزوس» را تركيب مي كند و به استعاره مهم ديگري كه همواره مد نظر دارد، ربط مي دهد: هزار تو. به نظر ميلر، ادبيات هزار تو است و براي درك معناي هزار تو بايد با هزارتوي معنا روبه رو شد كه خصلتي خطي ندارد، پيچ در پيچ و حيرت آور است. پس هزارتو را با «رشته آريادن» نمي توان پيمود. پس ميلر، «نوار موبيوس» را جايگزين «رشته آريادن» مي كند.
«نوار موبيوس» دو پيچش وارونه درخود دارد و در هندسه و رياضيات به موجوديتي مهم و معمايي تبديل شده است. «نوارموبيوس» نماد چند لايگي و پايان ناپذيري معناست. روي نوار موبيوس، جهت حركت گم مي شود و اين است كه نوار موبيوس در هزار تو، استقرار پيدا مي كند.
نوار موبيوس، فايدرا، ديوتيزوس، راسكين، نيچه و ديگران را در هزار توي معنا، كه از طريق تلاش ما براي فهم معناي هزار تو پديدار مي شود، به يكديگر متصل مي كند.
ميلر معتقد است كه روايت «لين» قهرمان كه هيولا را مي كشد، حقيقت را آشكار مي كند و به خواننده ارائه مي دهد، روايتي كلام- محورانه است.
اگر عناصر هيولا - لين- خواننده- حقيقت را روي نوار موبيوس قرار دهيم آنگاه، اين شكل از روايت فرو مي پاشد: اژدها روي ديگر خواننده، لين روي ديگر حقيقت خواهد بود ولين جهت حركت را گم خواهد كرد.
هزار تو، زندان خرد و شناخت است و نقادي سنتي، اسير راضي و خشنود اين زندان است. نقادي شالوده شكنانه به اين دليل توان گريز از هزار تو را دارد كه «نابخردانه» است.
همين جاست كه دوباره تقابل ديونيزوس و آپولون، مطرح مي شود. در نقادي سنتي، نقد صرفاً بعد آپولوني داشت، اما يك معيار براي نقادي مورد نظر «مكتب ييل» (بخصوص ميلر، دريدا و دومان) جلوگيري از التفات آپولوني صرف به مسأله سازهاي متن است، چرا كه چنين التفاتي، مانع شناوري ديونيزوسي معاني چندگانه متن مي شود.
ميلر در سالهاي ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۲ كه به دانشگاه كاليفرنيا رفته بود، هشت كتاب منتشر كرد كه دو جلد از آنها، مجموعه گردآوري شده آن مقاله هاي مهمي بود كه قبلاً به طور پراكنده چاپ شده بودند.
اما مهمترين كتاب اين دوره كاري او، «اخلاق متن» است. ميلر در اين كتاب، رويكرد ارجاعي را كه هدفش اين است كه ببيند آيا چيزي به منزله رهنمودهاي اخلاقي در ادبيات گفته يا انجام مي شود،  رد مي كند و در عوض يك الگوي نمادين و زيربنايي براي اخلاق خواندن ارائه مي دهد كه به موجب آن، ما مي بايست به عنوان خوانندگان خوب، در حالي كه هيچ مبنا يا دليل اخلاقي براي آنچه انجام مي دهيم نداريم، نسبت به ادبيات واكنش اخلاقي نشان دهيم. ميلر كار خود را با تحليل و نقد نظر امانوئل كانت درباره نياز هر شخص به قبول كردن الزام ها و قوانين اخلاقي، آغاز مي كند و در فصلي ديگر، مفهوم «اخلاقيت» پل دومان، به عنوان يك امر اصلاحي براي همه آنان كه تصوري انحرافي از حقيقت دارند، مطرح مي شود:
«ما هرگز نمي فهميم كه چرا نمي توانيم خرد معرفت شناسانه خويش را با دقت كافي خوانش كنيم تا از ساختن گزاره هاي اخلاقي و گفتن قصه هاي اخلاقي كه توسط همان خرد، مردود و ويران شده اند و در تضاد با آن هستند، جلوگيري كنيم» كتاب «نسخه هاي كوتوله ها»، ادامه «اخلاق خواندن» است با اين تفاوت كه ميلر در اين كتاب، تأكيد را بر زبان مي گذارد و زندگي را به شكل يك متن مي خواند. به نظر ميلر، قصه هاي اخلاقي كه ما به ناچار آنها را مي خوانيم، درباره آرمانشهرهايي هستند كه وجود ندارند. ولي ما مي توانيم تفاسير پذيرفته شده درباره آنها را نپذيريم و از سطح زيبايي شناسي به سطح اخلاقي برويم.
مثلاً دو بخش نامرتبط «حكم مرگ» موريس بلانشو كه متشكل از دو بخش كاملاً  نامربوط به هم است، نمونه اي است از اين كه چطور ادبيات همزمان كه مي سازد ويران هم مي كند و در نتيجه با گذر از سطح زيبايي شناختي به سطح اخلاقي ، به مسئوليت اخلاقي خويش عمل مي كند.
به هر حال، سرنوشت نقادي شالوده شكنانه هر چه باشد، (ميلر معتقد است آنچه مدعيان مرگ شالوده شكني، نشانه هاي مرگ مي خوانند، مي توان به عنوان نشانه هاي ادامه حيات شالوده شكني قرائت كرد) كتابهاي جدي و مفصل ميلر، تلاش عميق و خستگي ناپذير او را براي پاره كردن الفت آن «رشته آريادني» از منطق هزارتويي ادبيات،  اثبات مي كنند.

سايه روشن ادبيات
شاعران شهرستان: همدان
امروز بخش آخر سخنان شاعران شهرستان همدان را مي خوانيم.
۱- تهران مركز ادبيات است؟
۲- از انجمن هاي ادبي بگوييد؟
۳- ادبيات در شهرستان ها چگونه است؟
۴- رابطه شما با ادبيات پايتخت؟
۵- از كتاب هايتان بگوئيد؟
عليرضا پورمسلمي: اين كتاب من است
* من با اين نظر كه تهران مركز ادبيات است مخالفم؛ البته همين تركيب مركز ادبيات كمي خنده دار است مگر مي توان براي ادبيات مركز قائل شد. شايد اين سئوال در پي حركات ادبي كه در چند سال گذشته در تهران صورت گرفته ايجاد شده است و بايد در نظر داشت اكثر كساني كه اين جنبش ها را به راه انداخته اند خود شهرستاني بوده اند.
* چهار تا پنج انجمن در شهر همدان در حال فعاليت است و هر يك با رويكرد خاص خود به ادبيات مي پردازند. گروهي غزل هاي ماقبل تاريخ مي گويند، گروهي شعرهاي مابعد تاريخ؛ اين رويكردهاي متفاوت به نظر من لازم است و همين باعث مي شود ادبيات از حالت سكون خارج شود و دائم در حركت باشد. در بين انجمن هاي شهرستان همدان كه در حال حاضر فعاليت مي كنند من انجمن ارديبهشت را مي پسندم كه توانسته است به صورت حرفه اي به مقوله شعر بپردازد و نيز عده زيادي از شهروندان را با ادبيات معاصر آشنا كند.
* اين سئوال مقدمه اي مي طلبد- در تئوري ما معتقديم كه قدرت نبايد انحصاري باشد و در يك نماد يا يك شخص خاصي متمركز باشد اما در عمل آن  را رفتار نمي كنيم. اگر جنبه سياسي اين قضيه را كنار بگذاريم خواهيم ديد كه اين تمركز قدرت در ادبيات مشهود است؛ ما شاهديم كه اكثر نشريات معتبر، آدم هاي معتبر، دانشگاههاي معتبر و... در تهران جمع آمده اند و اين قدرت ادبي ايران را در تهران متمركز مي كند و آنها كه دم از تعدد صداها در شعر چند صدايي و... مي زنند عملاً به تك صدايي ترين شكل در اين چند سال گذشته به ادبيات پرداخته اند و صداهاي مختلف را حذف يا كمرنگ كرده اند. البته اين به معناي اين نيست كه صداهاي ديگري وجود ندارد. در شهرستان هايي مثلاً در جنوب يا در اصفهان يا در همدان با اشخاص بسيار پركار در شعر رابطه دارم و دوست هستم كه اكثراً از نسل جوان اند. چاپ آثار شهرستاني ها در كارنامه حركت خوبي بود. مطلب ديگري كه به نظرم مي رسد در مقايسه شهرستان ها و تهران وقت و زمان است. تهران متأسفانه به يك كلان شهر وقت گير تبديل شده است و همچنانكه مي دانيم براي كار ادبي به صورت حرفه اي بايد وقت و انرژي بسيار گذاشت و كساني كه در شهرستان ها فعاليت ادبي مي كنند بيشتر از اين موهبت برخوردارند و چون كار ادبي نهايتاً يك كار انفرادي است و كمتر به امكانات رفاهي بستگي دارد از اين نظر هم شهرستان ها بر تهران برتري دارد.
* براي من پايتخت دوستاني است كه در آنجا دارم. براي كار ادبي ترجيح مي دهم در شهرستان باشم و اگر لازم شد مطالب خود را در مجلات چاپ كنم كه بيشتر اين مجلات در پايتخت وجود دارند. ارتباط من با تهران اين گونه است.
* يك كتاب شعر در دست دارم كه حدود ده سال فعاليت شعري مرا دربرمي گيرد و چون وسواس خاصي در انتخاب شعرها دارم و در ارائه شعرها سعي كرده ام كتابي در خور ادبيات اين مرز و بوم عرضه كنم عقيده دارم اگر كتابي را بعداز ده سال چاپ كنم بتوانم بگويم اين كتاب من است.
فرزانه راشدي: خشكسالي و انجمن باران
* نظر من مساعد است. جغرافياي شعر رفته رفته تنگ تر شده، مساحتش كاهش يافته و تنها به ادبيات تهران محدود شده است و اگر به همين صورت پيش برود خشكسالي عظيمي ادبيات شهرستان ها را فرا خواهد گرفت. جغرافياي ادبيات تهران مساحت فوق العاده اي را اشغال كرده است. اما ادبيات شهرستان با كمبود امكانات انتشار و ارائه اثر روبه رو است حتي به ادبيات شهرستان به صورت رسمي نگاه نمي شود.
* انجمن ادبي باران كه مختص شعر است و انجمن ادبي زير گنبد كبود كه مختص ادبيات داستاني است و انجمن هاي كوچك ديگر كه زيرمجموعه همين انجمن هاست. به نظر من هر جلسه اي كه به صاحبان استعداد فرصت داده شود تا شناخته شوند به ادبيات روز ما كمك فراواني مي كند. من با هر انقلابي كه به خرمن شعر يك دانه گندم كوچك اضافه كند موافقم.
*به نظر من ادبيات شهرستان از لحاظ كيفي يا كمي چيزي كمتر از ادبيات تهران ندارد. اگر مشكلات و موانع از سر راه برداشته شود و ادبيات شهرستان معرفي و عرضه شود هيچ بعيد نيست كه حتي جايگاه شايسته اي در ادبيات دنيا كسب كند. البته بسياري از شاعران موفق از دل ادبيات شهرستان برخاسته اند.
* از راه خواندن نشريات، مجلات و حتي شركت كردن در جلسات ادبي و يا مشورت با شاعران برجسته پايتخت اين رابطه را حفظ مي كنم.
* «بر غيبت شانه هايت» اولين كتاب من است كه انتشارات «آفرين» همدان آن را در سال۸۱ عرضه كرده است. براي من دشوار است كه درباره كتاب و شعرهاي خودم حرف بزنم. به ويژه اگر قرار باشد به زيباشناختي نوشته ها توجه كنم و از آنها تعريف كنم كه اين خود بحث خودستايي را پيش مي آورد و اگر به انتقاد از آنها بپردازم فروتني كرده روي ديگر خودستايي است. حرف آخر را خوانندگان و منتقدان مي زنند و بعد گذشت زمان است كه نشان خواهد داد.
حسن گوهرپور: شعر شاعران شهرستان سالم تر است
*تهران مركز ادبيات هست اما مركز ادبيات رسانه اي است. به اين معنا كه تهران به واسطه پايتخت بودن داراي امكاناتي است كه هر فعاليت فرهنگي، اقتصادي و سياسي در آن مي تواند بازتابي چند برابر داشته باشد و ادبيات هم به عنوان كالاي فرهنگي از اين مورد مستثني نيست. مراكز استاني ها و شهرستان ها به خاطر نداشتن رسانه توانا از اين مورد محروم هستند اما مي توان ادبيات خلاق و داراي شناخت را در اين مناطق بيشتر ديد.
* حدود سي و شش انجمن ادبي در استان همدان و هفت انجمن ادبي در شهرستان همدان فعاليت مي كنند كه اين گروههاي ادبي عموماً تا اين زمان درگير وزن و قافيه هستند و عملاً هيچ فعاليت مفيد وخلاقه اي در آنها صورت نمي گيرد.
*ادبيات رسانه اي تهران بازتاب شگفت انگيزي دارد اما شعر شاعران ساكن شهرستان به عقيده من سالم تر است هم به لحاظ زيباشناختي و معنوي و هم به لحاظ ساختي و بافتي.
* سعي مي كنم با مطبوعات در ارتباط باشم، البته اگر گروه بازي هاي ادبي- هنري اين اجازه را به شهرستاني ها بدهد.
* «آدم هاي مثلثي از خيابان ها آمده اند» اولين كتاب شعر من است كه نشر ثالث به زودي منتشر مي كند. اين كتاب كمي اجتماعي و سرشار از موتيف هاي انساني و عاشقانه هاي ناتوراليسم است.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
مدارا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  مدارا  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |