يكشنبه ۹ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۵۳- Aug, 31, 2003
راوي صادق جنگ
ارنست همينگوي
008525.jpg

پري سفيديان
در سپيده  دم دوم ژوئيه ۱۹۶۱ گلوله اي از تفنگ شكاري در رفت و به جاي شكار اين بار شكارچي را هدف قرار داد.
خبر اين بود: ارنست همينگوي خودكشي كرد. از همه جاي دنيا دوستان و آشنايان و كنجكاوان آمدند تا ببينند پاپا مرده است يا باز هم مي خواهد دردسر درست كند.
اما اين آخرين وداع بود. همسرش از كشيش متولي دفن خواهش كرد تا بند «خورشيد هم مي دمد» را از انجيل بخواند. همان دعايي كه عنوان رمان همينگوي شد. خاطره همينگوي با اين گلوله ها كه مغز او را به سقف پاشيد به كتابهايش پيوست.

همينگوي در شصت و دوسالگي مرد. پدرش پزشك متخصص زنان و زايمان بود. همينگوي هميشه به شوخي مي گفت ماماي من باباي من است. كودكي يك ساله بود كه با طبيعت آشنا شد. در محيطي كه زندگي مي كرد همه نوع حيوان وجود داشت. علاقه او از همان ابتدا به داستان بود.
اولين هديه اي كه گرفت يك ميكروسكوپ بود. در ده سالگي اولين تفنگ شكاري را به او هديه دادند. او زبان ساده اي ابداع كرده بود و آن را به خواهرش هم ياد داد. بعضي از دوستانش هم كم كم آن زبان را ياد گرفتند. زباني كه بعدها به داستان هايش راه يافت. پدر بزرگش مي گفت وقتي سيلي به صورتت زدند، طرف ديگر را جلو بياور اما او به خلاف گفته پدر بزرگ وقتي كتك خورد رفت و مشت زني ياد گرفت تا اگر كسي سيلي به صورتش بزند با مشت بيني او را خرد كند.
همينگوي مثل نويسندگان هم نسل خود از جمله نويسندگاني بود كه اعتقاد داشت نويسنده اي كه به سفر نرود نويسندگي اش مي لنگد. پايتخت فرهنگي جهان در آن زمان پاريس بود كه امكان زندگي يلخي را براي بسياري از نويسندگان فراهم آورده بود. او كار نوشتن را با روزنامه نگاري آغاز كرد. از كساني كه استاد او به حساب مي آمدند يكي جان دوس پاسوس بود. كسي كه سال هاي سال در كنارش ماند و رفيق گرمابه و گلستان او بود.
هجده ساله بود كه عازم ايتاليا شد و به خدمت در هنگ صليب سرخ پرداخت. همينگوي راننده آمبولانس بود و زخمي هاي جنگ را جابه جا مي كرد.
008535.jpg
همينگوي در فوسالتا براي اولين بار طعم جنگ را چشيد. جنگي كه در وداع با اسلحه جاويدان شد. اما با توجه به اينكه محل خدمت او با خط مقدم فاصله داشت راضي نمي شد در محل بماند. ركاب زنان سوار بر دوچرخه اي با بار شكلات، سيگار و كارت پستال به خط مقدم مي رفت. گويي مي خواست مرگ را از نزديك لمس كند. او شش روز در خط مقدم گير افتاد. شش روز كه پانزده سال بعد به بار نشست و تاريخ رمان و داستان كوتاه را دچار تحول كرد. در پايان شش روز كنار ارنست جوان كه در خط مقدم بين سربازان شكلات پخش مي كرد خمپاره اي منفجر شد. اما او كه به كمك هاي اوليه و امداد آشنا بود يكي از زخمي ها را با همان حال بر دوش حمل كرد. گلوله مسلسلي پاي او را از زانو دريد. همينگوي را در ميان كشته شدگان جنگ نديدند و او رامفقود اعلام كردند. پس از چند روز او را به بيمارستان ميلان بردند. نزديك سيصد تركش در پاي او فرو رفته بود. او با افتخار خود را نخستين زخمي آمريكايي جنگ مي دانست. خبرنگار روزنامه استار گزارش هاي دقيق و خوبي مي نوشت كه چشم روزنامه نگاري حرفه اي آن دوران به حساب مي آمد. گزارش هايي كه هيچ هيجاني در آن ديده نمي شد؛ راوي صادق جنگ.
پدرش اصرار داشت كه او به خانه برگردد اما او خشمگين جواب داده بود زماني كه جنگ تمام شود به خانه برمي گردد. بعدها كه زخم هايش ترميم شد گفت: «يك پا و زانويي ناتوان دارم كه به درد هيچ ارتشي در هيچ كجاي جهان نمي خورم.»
همينگوي عادت به نوشتن را در خود نهادينه كرده بود. وقتي در اتاقش باز بود يعني مشغول نوشتن است و كسي حق نداشت مزاحم او شود. ساعت شش صبح نوشتن را شروع مي كرد و تا ظهر يك ريز مي نوشت. دوستانش بعداز ناهار به ديدن او مي آمدند. هر كس از راه مي رسيد نوشته اش را براي او مي خواند. بعد بسته به واكنش آنها ازداستان كم مي كرد يا بر آن مي افزود. عادت داشت نوشته هايش را به همه بدهد كه بخوانند. يكي از كساني كه هميشه قبل از چاپ آثار او را مي خواند شاگرد كافه اي بود كه همينگوي مشتري دائمي آن بود. هميشه مدادي در اختيار او قرار مي داد و مي گفت هر جايي را كه نمي فهمد زير آن خط بكشد.
همينگوي شيفته هرمان ملويل بود، اما چخوف و تورگنيف را بسيار مي خواند. آن موقع نويسندگان عادت به نامه نگاري داشتند. همينگوي ساعت مشخصي را براي جواب دادن به نامه ها و خواندن آنها اختصاص مي داد.
008540.jpg

همينگوي در پاريس همراه با «گرترود استاين» و «ازراپاند» تحت تأثير «شروود آندرسن» بود. اين سه نويسنده سرچشمه الهام خود را از شكار و ورزش و مشت زني آغاز كردند و بعد كم كم خود را به عرصه هاي بين المللي رساندند. تأثير شروود آندرسن خالق مرگ در جنگل و گينزبورگ اوهايو بر همينگوي بسيار زياد بود. اساساً شايد اگر آندرسن نبود و با تشويق هاي خود او را به محافل ادبي پاريس نمي فرستاد امروز اثري از همينگوي نبود. بي ترديد نثر ساده و روايي و شسته رفته همينگوي در اثر روزنامه نگاري متحول شده بود. گرترود استاين او را تشويق كرد به مادريد برود و نوشته هاي او را مرتب مي خواند. او رياكاري لفاظي و تظاهر و تفاخر را بزرگترين آفت نويسندگي مي دانست. يكي از كارهاي نويسندگان جاافتاده معرفي و تشويق نويسندگان ديگر بود. ناشران بزرگ مشاوران خود را از ميان نويسندگان صاحب نام انتخاب مي كردند. مثلاً فردي مثل ازراپاند بابت حضور در دفتر انتشارات، كانتكت از مدير آن انتشاراتي حق مشاوره مي گرفت. ازراپاند داستان هاي در زمانه ما و مردان بدون زنان همينگوي را به ناشر معرفي كرد و خود نيز اجازه داد تا نقل قولي از او در تعريف از كتاب پشت آن چاپ شود. با انتخاب داستان «پدر من» به عنوان بهترين داستان كوتاه آمريكايي ۱۹۲۳ نام همينگوي بر سر زبان ها افتاد. همينگوي وقتي به شهرت رسيد با وجود آنكه شهرت خود را مديون مجله ها و فصلنامه هاي ادبي و روزنامه ها بود قدرشناسي نكرد و حتي نويسندگاني را كه موجبات ترقي او را فراهم آوردند مورد هجو قرارداد و آن ها را از خود رنجاند. يكي از اين افراد دوروتي پاركر بود، ديگري شروودآندرسن. فيتزجرالد را هم در عيش مدام دست انداخت، در حالي كه بارها و بارها چه در نامه ها و چه در معدود مصاحبه هايش براي او احترام زيادي قائل مي شد.
همينگوي در مرگ بعدازظهر مي نويسد: «من مي خواستم بنويسم و پي بردم كه دشواري كار، به جز درست فهميدن آنچه واقعاً حس شده است، نه آنچه كه به آدم مي بندند كه حس كند يا به او ياد داده اند كه حس كند، سبب تأثري گرديده است كه درك شده ،نوشته مي شود.»
008545.jpg

ارنست همينگوي پيرو آنتوان چخوف است كه در نامه اي به يكي از دوستان مي نويسد: «هنگامي كه مردم بدبخت يا فلك زده را معرفي مي كنيم و بخواهيم خواننده ما را درك كند، بايد كمتر از همه خونسرد باشيم- همين امر باعث مي شود كه نويسنده برجسته شود.»
اغلب آثار ارنست همينگوي به زبان فارسي ترجمه شده است. همينگوي با قلم ابراهيم گلستان به زبان فارسي معرفي شد. در زمانه ما با ترجمه مرحوم سيروس طاهباز به فارسي ترجمه شد و چندين مترجم ديگر هم آن را ترجمه كرده اند. آخرين آنها با ترجمه شاهين بازيل به چاپ رسيد.
سيلاب هاي بهاري، خورشيد هم مي دمد (با عنوان خورشيد همچنان مي درخشد)، مردان بدون زنان، وداع با اسلحه، مرگ در بعدازظهر، تپه هاي سبز آفريقا، داشتن و نداشتن، ستون پنجم، ناقوس در عزاي كه مي زند (با عنوان زنگ ها براي كه به صدا درمي آيند)، آن سوي رودخانه در ميان جنگل (باعنوان به راه خرابات در ميان جنگل تاك) و پيرمرد و دريا با ترجمه هاي متعدد كه درخشانترين آنها ترجمه نجف دريابندري و نازي عظيماست، عيش مدام هم با چند ترجمه از جمله ترجمه زنده ياد فرهاد غبرايي به فارسي ترجمه شده است. زندگي خوش كوتاه فرنسيس مكومبر را هم براي اولين بار در سال ۱۳۲۸ ابراهيم گلستان به فارسي برگرداند.

وزيري:
درگير مسائل حاشيه اي
008550.jpg
نويسنده نبايد از ارزش هاي انساني فاصله بگيرد و به ورطه مسائل حاشيه اي سوق داده شود.
سعيد وزيري، نويسنده و تاريخ نگار معاصر در گفت وگو با خبرگزاري مهر با بيان اين مطلب گفت: نويسندگان امروز ما، متأسفانه از رسالت اصلي خويش فاصله گرفته اند و به اساس ادبيات لطمه مي زنند.
اين نويسنده و تاريخ نگار با تأكيد بر اين كه نمونه هاي موفقي در چهره هاي جديد ادبيات به وجود آمده است كه در آينده اي نه چندان دور، ميدان را در اختيار انديشه وقلم خويش خواهند گرفت، افزود: بايد به جوانان و چهره هاي جديد ادبيات فرصت بالندگي و رشد داد و هرگونه برخورد تنگ نظرانه با آنان از ديد اخلاقي و فرهنگي نادرست و غيرقابل توجيه است.
مدير انتشارات «واج»در ادامه صحبت هاي خود تصريح كرد: آن چه ادبيات كشور ما را از نمونه هاي ديگر ادبيات در سطح جهان متمايز مي سازد، ساختار ايراني، اسلامي و درون مايه انساني آن است كه بايد با همين سياق، ادامه پيدا كند.وي كه دستي هم در «ادبيات طنز» دارد و كتابي در اين زمينه نوشته است، افزود: طنز در ادبيات ما علاوه بر اين كه مخاطب خود را به خنده و شادي دعوت مي كند و در او براي لحظاتي، تغيير ذائقه به وجود مي آورد، داراي بار حكمت، فلسفه و پيچيدگي خاصي هم هست كه با شوخي هاي معمول و مستعمل تفاوت اساسي دارد و آن چه در حال حاضر با اين عنوان در مطبوعات ما منعكس مي شود، نيش و نوش هايي است كه با طنز و حقيقت وجودي آن، فاصله بسياري دارد.
وزيري با بيان اين كه «عبيد زاكاني» يكي از نمونه هاي موفق در طنز ماست و مطالعه آثار او براي كساني كه مي خواهند در اين زمينه كار كنند، حتماً سودمند خواهد بود، گفت: احاطه يك طنزسرا و طنز نويس بر فضاي موجود جامعه اي كه در آن زندگي مي كند، از ضرورت هاست.
اين نويسنده و ناشر در خصوص وضعيت فعلي ادبيات داستاني خاطر نشان كرد: متأسفانه قريب به اتفاق رمان ها و داستان هايي كه در حال حاضر در كشور ما منتشر مي شود، بدون توجه به فرهنگ ملي و بومي، نگاه به آن سوي مرزها دوخته است، بدون ترديد اين ادبيات نمي تواند در داخل هم ماندگار شود و بايد عطاي جهاني شدنش را به لقايش بخشيد.
وي افزود: اين ذهنيت غلط بيشتر به «طنز» شبيه است كه با رونويسي از روي دست غربي ها و صاحب نظران ادبيات اروپا كه در توانمندي شان شكي نيست، بتوان ادبيات ايران را جهاني كرد.
مدير انتشارات واج ياد آور شد: در هيچ جاي دنيا امكان ندارد كه يك نويسنده مسائل و دغدغه هاي مردم خود را رها كرده باشد و ذهن خود را در جاهاي ديگري به غير از سرزمين خودش متمركز كند، بعد هم به قول بعضي  ها جهاني شود. شما به همين چند تا كتابي كه از نويسندگان ايراني در سطح جهان مطرح شده نگاه كنيد، ببينيد كه به جز فضاي بومي ايران، چه چيز ديگري در آن نهفته است؟ آيا ما انتظار داريم كه از خود اروپايي ها بنويسيم و جايزه هم بگيريم؟ پس چگونه اسم خودمان را ايراني مي گذاريم؟
وزيري با اشاره به تجربه غني نويسندگان در سال هاي جنگ گفت: البته اين تجارب ارزان به دست نيامنده و اتكا بر آن مي تواند منشأ اثربخشي هاي زيادي باشد، اما بدون تعارف بايد بگويم كه عده اي اين ادبيات را براي مدتي نسبتاً طولاني به تصرف خويش درآوردند و اين انحصار، تا اندازه اي از رشد حوزه ادبيات جنگ، ممانعت كرد.
وي در توضيح بيشتر گفت: بعضي از نويسندگان افراطي، ديگري را كه قلم هاي توانمندي داشتند، به عقب راندند و گفتند كه ما فقط بايد از جنگ بگوييم و بنويسيم و لاغير! در حالي كه جنگ و موضوعات مربوط به آن، وجه ملي دارد و نبايد افراد خاصي خود را متولي آن بدانند مگر كساني كه در اين راه پاره هاي جان خود را تقديم كرده اند و از هستي خود گذشته اند تا خاكشان به تسلط اجانب در نيايد.
اين نويسنده و تاريخ نگار با تأكيد صريح بر اين كه ادبيات جنگ مي تواند به عنوان شناسنامه ادبي و هنري هشت سال دفاع مقدس به حساب بيايد، افزود: در تمام كشورهاي دنيا روي هنر و ادبيات جنگ، سرمايه گذاري كلاني مي شود، من از وادي هنر بي اطلاعم، اما مطمئن هستم كه در كشور ما در بخش ادبيات اين سرمايه گذاري انجام نشده، البته اخيراً زمزمه هاي اميدبخشي در اين زمينه به گوش مي رسد كه اميدوارم تحقق يابند.
مدير انتشارات واج همچنين در ارتباط با كمرنگ شدن فعاليت ها و نشست هاي ادبي در سطح كشور گفت: در همين همايش ها و گردهمايي هاست كه نوقلمان مي توانند در كنار افراد مجرب و شناخته شده حوزه ادبيات، به كسب آگاهي و تجربه بپردازند و آموخته هاي خود را ارتقاي كمي و كيفي بدهند. وزيري تصريح كرد: قبول دارم كه پاره اي از نشريات و رسانه هاي ما در باب ادبيات، اقدامات قابل توجهي انجام مي دهند اما بايد آموزش مستقيم ادبي را هم پذيرفت و در مطبوعات اصولاً نمي تواند اين آموزش صورت بگيرد.
وي خاطر نشان كرد: بهتر است نويسنده ها به جاي انحصارگرايي و تقابل بي مورد با يكديگر به جايگاه واقعي خود و رسالتي كه بر عهده گرفته اند، بيانديشند.
اين تاريخ نگار ياد آور شد: هر وقت كه سياست و مسائل ديگر را به عرصه هاي فرهنگي بياوريم و بخواهيم كه ادبيات را با اين پس زمينه ها به خود مخاطبان بدهيم، بايد بدانيم كه اين ادبيات تاريخ مصرف دارد و نمي توان روي آن حساب بلند مدت باز كرد.
سعيد وزيري كه چندي پيش يكي از كتاب هايش به عنوان كتاب سال ادبيات داستاني معرفي شد و اكنون خودش را براي سفر به بيت الله الحرام آماده مي كند، افزود: درباره ادبيات ديني هم كارهاي چندان موفقي صورت نگرفته و خيلي زود با كليشه و حرف هاي سطحي راضي شده ايم، در حالي كه بايد براي شناساندن مفاهيم عميق دين، به اعماق آن رفت و از نوآوري نيز غافل نبود.
وي تصريح كرد: مثلاً «حادثه عاشورا» را همواره از جنبه  مظلوميت آن ديده ايم و برخورد هنرمندانه اي با موضوع نداشته ايم، چرا كه همين سوز در بيانات وعاظ هم بوده و هست و قطعاً كار شاعر و نويسنده بايد متفاوت باشد، يعني از منظر حادثه، عشق و ديگر عوامل موجود در عاشورا هم حرف هايي گفته شود، چرا بايد حادثه اي با اين عظمت، صرفاً از منظر سوگ ديده شود و حركت تأثيرگذاري با اين موضوع، در ادبيات اتفاق نيفتد؟
مدير انتشارات واج گفت: اخيراً آثار تني چند از نويسندگان و شاعران جوان را منتشر كرده ام كه اين كار موجبات خوشحالي و تشويق اين چهره هاي جديد را فراهم آورده است، در جاهايي ديگر كه اتفاقاً وضعيت مالي شان خيلي بهتر از اين واحد انتشاراتي است، با آنها برخورد چندان مناسبي صورت نگرفته و متأسفانه اين برخورد به روحيه آنها خدشه وارد كرده است. وي افزود: افتخارم اين است كه با حقوق بازنشستگي و سرمايه اندكي كه در اختيار دارم، مي توانم در حوزه گسترده نشر ادبيات، كار كوچكي انجام بدهم.
وزيري با اشاره به وضعيت نامطلوب كتابخواني در كشور و ايجاد فاصله بين نسل جوان و كتاب گفت: در طي سال هاي گذشته به واسطه سياست زدگي از ريشه هاي فرهنگي خودمان فاصله گرفته ايم و هنوز هم درصدد ترميم برنيامده ايم كه ادامه اين وضعيت حتماً ما را دچار آسيب هاي جدي خواهد كرد. اين نويسنده در اثر تازه اي كه در باب چهره هاي شاخص ادبيات داستاني تأليف كرده و به زودي شاهد انتشار آن خواهيم بود، از مرحوم «احمد محمود»، «منيرو رواني پور»، «محمود دولت آبادي»، «نادر ابراهيمي» و تني چند از نويسندگان معاصر ايران نام برده است.

نگاه
مختصري درباره بازي با زبان يا زبان بازي
منوچهر آتشي
ما هنگامي عبارت اول را به عنوان سرمشقي- نه محوري- به كار مي بريم كه شيء في نفسه را در نظر بگيريم. يعني معتقد باشيم در كار يا تفكر مهمي كه مورد نظرمان است، جز ذات زبان، به عنوان خميرمايه اي از «كار» يا هيچ چيز ديگري در اختيارمان نيست، يا اگر هست، ناكارآمد و اضافي است. يا به تعبير ديگر، در زبان خصلتي تمام نشدني هست كه مي تواند در هر زمينه اي كه ما كار مي كنيم، تمامي نيازهاي ما از آن برمي آيد. در دوران جديد، آنچنان كه از گفته ها و نوشته هاي متفكران برمي آيد، گويا همين برداشت آخر مورد نظر است.
اگر اين فرض را در نظر بگيريم بايد «گزاره» اي از آن بپردازيم تا بتوانيم به چند و چوني سزاوار انديشه و انديشيدن در اطراف آن بپردازيم. اين گزاره في المثل، مي تواند چنين باشد: «زبان پاسخگوي همه عرصه هاي فكري ماست.» ممكن است اين گزاره نارسا باشد. (از نارسايي قلم من) اما فكر مي كنيم با كتابها و مقالات و توليدات شعري و هنري كه در اين سده فرهنگي (يادهه هاي اخير ايراني) به ما عرضه شده، اين گزاره حداقل معناي عام درستي را بتواند افاده كند. وقتي هايدگر مي گويد: «زبان خانه هستي است» لابد به همين جامعيت زبان نظر دارد. چون برخورد او با اين مقوله فلسفي- ادبي- استقرايي نبوده، بلكه در آثار خودش، به صورت «قياسي» و بسيط الاكناف متجلي شده است. با يك استدلال عام هم مي توان اين استنباط از نظر او را تأييد كرد: «قرن ها و هزاره هاست كه زبان ريز و درشت هستي ما را فرا گرفته و تبيين كرده و ما بعد از اين هرچه بگوييم (و حتي بكنيم) از حوزه زبان خارج نيست. يعني هر گفتماني در هر زمينه اي، زاده گفتماني قبلي تر است، كه ما به ياري افزودن گفتمان هاي ديگر در هر زمينه اي، آن را (زبان را) ادامه داده ايم و مي دهيم.
اگر اين گونه به زبان انديشه كنيم، دست كم حجم عظيمي از جهان انديشه، در چارچوب گزاره مورد نظر مي گنجد؛ ولي به همان مقدار هم زمينه را براي چندوچون باقي مي گذارد. مثلاً ما مي توانيم بپرسيم: «آيا زبان؛ هيچ بستگي و تأثير و تأثر ديگرگونه اي با جغرافي و تاريخ حركت خود ندارد؟ آيا حياتي كه در رگ و پي زمين و آسمان و در نتيجه كليه موجودات و عناصر هستي- از زميني تا كيهاني- جريان دارد، مي تواند از يك زبان- يا صد زبان- نشأت و معنا بگيرد و مشمول يك تعريف و برداشت تقريباً مشخص و همسان قرار بگيرد؟ آيا آنچه دموكريت گفته، يا سقراط و افلاتون و ارسطو گفته اند، يا هومر و اوريپيد و دانته و حافظ و مولانا و گوته و سعدي و خيام گفته اند مي توانند زير سقف يك گزاره و حكم قرار گيرد؟ آيا هيچ «ناخويشاوندي» بين تائوئيسم، بوديسم، عرفان ابن عربي و عرفان مسيحي و يهودي وجود ندارد و همه اينها، با انديشه هايي كه بعد از رنسانس تا امروز در غرب بوجود آمده اند، هستي يافته اند؟
مشكل از همين جا آغاز مي شود.
آشكار است، آن چه امروز در جهان- و خصوصاً در ايران- از آن سخن مي رود، زير سيطره درك و دانشي است كه از رنسانس و خصوصاً از عصر روشنگري و سلطه مدرنيته حاصل مي شود، كه همه اينها را مي توان در نهايتش به هجمه علم زدگي و شئ شدگي انسان در عصر مدرن نسبت داد. اروپا و انديشه اروپايي و نقدهاي امروز اروپايي، محصول «اتوماسيون» حركت مهار نشدني تكنولوژي است. زبان هم، به همين بليه دچار شده است. آيا زباني كه امروز «بوش» و «دريدا» (بله، دقيقاً همين دو نمونه) از آن سخن مي گويند، همان است كه در سراسر آفريقا و آسيا و آمريكاي جنوبي از آن سخن مي گويند؟ آيا همان عواملي كه انديشه اروپايي را دچار زلزله كرده، همان هاست كه آفريقا را نويد خوشبختي مي دهد و قطارهاي دموكراسي را روانه شرق و جنوب كرده است و مي خواهد به ياري «زبان» هنرهاي آنها را متحول كند؟ آيا جنگ ابزارهاي هراس آور آمريكايي و انگليسي جزيي از «پست مدرنيسم» اروپايي و انگليسي نيست؟
من باز تكرار مي كنم: «زبان بوش» و «دريدا» يكي است. زبان بوش زبان خرس زخمي و به خواب رفته مدرنيته اي است كه نظام نااميد سرمايه داري، به ياري داروهاي خواب آور «آنتي مدرن»- مثل خرس- به خوابش كرده و حالا گرسنه تر و درنده تر (و البته هوشيارتر) برجسته و هواي بلعيدن كل جهان را كرده است. «دريدا» هم يار وفادار بوش است، هرچند به او «ايراد» بگيرد. پس زبان بازي (نه بازي با زبان) زبان تازه توحش و بربريت است. (چه خوب و هوشيارانه دوست ايراني عزيز من در آمريكا دكتر عليرضا زرين دوازده سال پيش، اسم نشريه فقيرانه خود را در «دنور» گذاشت: «توحش آينده». وحشي آينده فقط «بوش = سمبل» نيست. وحشي آينده بربريت زبان هم هست. زباني كه مقيد به هيچ قائمه معنايي و عاطفي نيست.
و اما بازي با زبان
۱- شعر، هميشه و مشخصه توليدش و تفاوتش با ساير گونه هاي نوشتن «بازي با زبان» بوده است. در ايران بعد از اسلام، ما از همان «آهوي كوهي» شاهد اين بازي (كه جابه جايي نام بهتري است براي آن) بوده ايم. جاي فاعل و مفعول عوض مي شود، جاي فعل و فاعل عوض مي شود و هر مصراع «گزاره اي» مي شود كه مي توان به هر تمهيدي تغيير و تعبيرش كرد. هيچوقت و در هيچ زماني،  زبان شعر، با زبان معيار، يكي نبوده است. اين مغايرت، گاه ناظر به لفظ و گاه ناظر به محتوا و معنا بوده است. خود وزن، يكي از عناصر نحوشكني است. خود «قافيه» از عناصر نظم و نسق شكني است. قافيه اي كه قادر بوده معناي ديگري غير از معناي بيت پيشين را در شعر بنشاند. وانگهي، مدعاي «متن و مؤلف مرده» را در نظر بگيريد. بيشترين شعر كلاسيك فارسي، تابع قانون نانوشته «متنيت» هستند. هيچ عنصر واژگاني، در يك يا صد شعر به تبعيت زبان معيار در شعر نشسته است. وقتي مولانا مي گويد «ميان باغ گل سرخ   هايهو دارد
كه بو كنيد دهان مرا چه بو دارد»
يا حافظ «نرگسش عربده جوي...» اينها با كدام معيار و ملاك عادي زباني سازگاري دارند؟ حتي نثر بيهقي و تفسير عتيق نيشابوري و نثر سعدي نيز مشمول همين حكمند...
شاعران نو فارسي زبان نيز، از نيما تا شاعران امروز، «اين راز تازه كشف شده!» حضرات را در شعر خود دارند. اگر كسي شعر مرغ آمين نيما را بتواند به زبان معيار برگردانده من او را معلم خود مي خوانم. يا اگر بر هشت يا نه تفسيري كه فقط بر يك شعر ساده نيما «سيوليشه نك مي زنه روي شيشه» در عصر پنجشنبه شيراز چاپ شده، تفسير گشاينده تري بنويسد، به همچنان! يا درباره «ريرا» يا «كلاغ شاملو» يا وقتي شاملو مي گويد «به نو كردن ماه/ بربام شدم/ داسي سرد از آسمان گذشت/ يعني/ پرواز كبوتر ممنوع» در اين شعر ساده همه چيز تازه و بكر است و همه شعر انگار يك استعاره بديع است. آن هم براي شاملوي ساده نويس. پس من، «زبان بازي» را نشانه بي سوادي مي دانم و «بازي ژرف و زيباشناسانه را هنر مي دانم»: بازي اي شيطنت آميز مثل:
دشت مي تابيد‎/ ماه روشن بود‎/ ه خدايا! من چه مي گويم‎/ ماه مي تابيد‎/ دشت روشن بود (م- اميد= مرد و مركب)
يا:وقتي شهزاده شهر سنگستان سر درون غار مي كند ‎/مي گويد:«... بگو آيا مرا هرگز اميد رستگاري نيست؟»‎/صدا نالنده پاسخ داد:«آري... نيست!»
كه شنونده پس از آري منتظر جواب مثبت است، ولي شاعر با بازي به قاعده خود آن را برعكس مي كند.
يا...
من در اين مختصر نمي خواهم به بازكردن بعضي ادعاهاي شگفت خود بپردازم و حالا حالا هم حوصله اش را ندارم، اما در دستور كارم هست. شايد روزي خواننده خزعبلاتي به نام حقير باشيد. تا آن روز خداحافظ.

سايه روشن ادبيات
008530.jpg
آيدين آغداشلو: خلاقيت از توان مي افتد
مترجمان بر اساس سليقه و زاويه ديد خاص سياسي اجتماعي نوع معين و منتخبي از ادبيات را در اختيار خوانندگان قرار مي دهند با نگاهي به فهرست كتابهاي منتشره در هفته اين سليقه خاص آشكار مي گردد.
آيدين آغداشلو، نقاش معاصر با اشاره به كم توجهي نسبت به ادبيات انگليسي زبان در دو مقطع تاريخي در كشور، ضمن بيان مطالب فوق درباره جريانهاي ادبي در ايران گفت: «متاسفانه در كشور ما طي تحولات مشروطه از يك سو و سالهاي ابتدايي پس از انقلاب از سوي ديگر نسبت به ادبيات آنگلوساكسوني بي توجهي و اجحاف فراوان شده و در مقابل ادبيات آمريكاي لاتين از همان دريچه ديد خاص معرفي و عرضه مي شود.»
اعتقاد آغداشلو بر اين است كه اين منش و روش در حالي كه بخش عمده متن ادبيات غني جهان معاصر، انگليسي زبان است، باعث مي شود ما از گسترش و وسعت اين ادبيات بي خبر بمانيم و از گردونه ادبيات جهاني خارج شويم. به عنوان مثال در اين زمينه دهها كتاب از ميلان كوندرا، كارلوس فوئنتس، ماركز و ايزابل آلنده منتشر شده بي آنكه (به استثناي كتاب پرسروصداي هري پاتر) توجهي عميق و اساسي به آن بذل شود.
آغداشلو اضافه كرد:  «اين روشنفكران چپ گرا كه امروزه شايد تعداد زيادي شان جزو مترجمان برجسته كشور هستند يك نوع ادبيات سلكتيوفيكشن (انتخابي تخيلي) را در تقابل با ادبيات آنفيكشن عرضه مي كنند.»
وي در مورد ادبيات ايران مي گويد: «من معمولا در اين زمينه همه نوع كتابي مي خوانم. به تازگي كتابهاي مجموعه اشعار «هزار پله به دريا مانده است» احمدرضا احمدي، رمان «همنوايي شبانه اركستر چوبها» رضا قاسمي و «چراغ ها را من خاموش مي كنم» زويا پيرزاد را خوانده ام. مجموعه اشعار احمدرضا احمدي، آرام و باوقار و تجربه اي عميق از زندگي است. رمان رضا قاسمي، تركيبي از مستاجر رومن پولانسكي و بوف كور صادق هدايت است، اين كتاب بسيار سطحي و دور از رمان است و پرفروش  شدن آن هم به خاطر تخيل قابل توجهش است. كتاب زويا پيرزاد نثر درخشاني دارد و در قالب عاشقانه، فشرده و موجز صحبت از دوران جذابي مي كند. يك رمان انگليسي زبان هم خوانده ام به نام «تاريخ واقعي دارودسته كلي» نوشته پيتر كرمي. اين كتاب يك رمان واقعي مبتني بر اسناد و مدارك است و ساختار داستاني زيبايي دارد.»
آغداشلو همچنين بر اين باور است كه ادبيات معاصر داخل ايران با ملاحظه كاري بيش از حد، خلاقيت مهار شده اش را بيشتر مهار مي كند و نتيجه اين مهار اين است كه از توان مي افتد و ادبيات معاصر ايرانيان تبعيدي نيز با نارسايي هايي از قبيل: دوربودن از متن جامعه، نداشتن مخاطب كافي و تكرار خاطره هاي به كلي كدر و مغشوش مواجه است كه حاصل اين روند حديث نفس مهاجرين و غريبه ها است كه خود حديثي تكراري است.
رضا بختياري اصل:  جوايز بي تاثير
با توجه به وفور چاپ و انتشار مجموعه هاي شعر و نيز ضعف اغلب اين مجموعه ها مشكل مي توانم مجموعه يا مجموعه هاي شعري را كه به دستم رسيده انتخاب كنم. پسند من در انتخاب يك دفتر قوي عوامل زيباشناسي و انديشگي متفاوتي را رقم مي زند كه ناچار به اين سخت گيري هستند. براي مثال مجموعه هاي شعري را ديدم كه داراي اشعار خوبي بوده اند اما طرح روي جلد، حروف چيني، صحافي و صفحه آرايي آنها ضعيف بوده است، همين موجب افت كتاب است. اما با تفاريق و با غث و سمين اين كتابها را پسنديده ام: «آخرين پياده جهان» از م.صادقي كريمي كه بايد فروغلتيدن به عوام زدگي و احضار شخصيت ها و واقعه هاي تاريخي را به گونه اي غيرتأثيرگذار رها كند.
«نامه به رويا و ضمائم پاره وقت» از علي قنبري كه توانسته است نسبت به سرگشتگي كتاب اول، خودش را در ساختارمندي و معنامندي تثبيت كند. «هي شب مي پرد توي حرف هايم»  از سعيد محمد حسني ، كه موضع گيري اش نسبت به وقايع اجتماعي كه بر نسل ما رفته، در كتاب برجسته است اما گاهي تأثيرهاي مستقيم از برخي كارهاي شاعران جوان، بعضي شعرهاي او را به ورطه دست دوم بودن مي اندازد.
اما كتاب شينماي عبدالرضايي كه در يك خودزني ادبي است ضعيف ترين كتاب شعري است كه ديده ام. من نمي دانم آيا كسي نيست به او بگويد چرا همان ذهن و زبان و بيان ويژه و زيبايش را كه در اكثر اشعار «پاريس در رنو» وجود داشت ادامه نمي دهد؟ حكايت او حكايت چاه زمزم و برادر حاتم طايي است. به بهاي شهرت دست به هر كاري نبايد زد.
بختياري به جوايز ادبي مي پردازد:به زعم من مكانيسم جوايز ادبي اگر بر پايه ساز وكار غيرجانبدارانه و بر پايه عدم حب و بغض نهادينه شوند مي تواند اتفاق هاي مهم ادبي را رقم بزند. مثلاً در كشورهاي غربي كه جوايز ادبي در آنها نهادينه شده،  استقبال مردم و رسانه هاي گروهي به اين جوايز و نيز زيرپوشش قرار دادن آنها توسط رسانه هاي گروهي به اين دليل است كه اين جوايز نقش معرفي آثار تأثيرگذار و همچنين جهت دهي به پسند و سليقه مردم را ايفا مي كند و در دنياي ادبيات اعم از شعر، رمان و داستان كوتاه اتفاق ادبي مهمي قلمداد مي شود.
ضمن اين كه امسال جايزه مهم «بوكر» در انگلستان كه بيست و سه نامزد آن معرفي شده اند قرار است توسط بنگاه خبرپراكني بي بي سي تحت پوشش قرار گيرد.
و در نهايت بختياري به مجموعه هاي چاپ شده و در دست چاپش اشاره مي كند: تاكنون مجموعه شعرهاي «حالا مثل خودم هستم» و «دلقك با شبكلاه شكلاتي» توسط انتشارات لاجورد چاپ شده است و كارهاي سه ساله اخيرم را قرار است با عنوان «شهر فرنگ» يا «حافظ بيا از كلاس فارسي غيبت كنيم!» به دست چاپ بسپارم. نيز مجموعه بازخواني من از شعر جوان امروز ايران و نيز اشعاري كه فارغ از اسم، شهر، سن به نظرم چشمگير بوده اند را مورد مداقه و بررسي قرار داده ام كه به احتمال زياد نام اين كتاب «ذوالفقار بر خواب ابريشم» خواهد بود.

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |