شنبه۲۹ شهريور ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۷۲ - Sep.20, 2003
گراميداشت آفريننده «حيدر بابايا سلام »
شهريار شهر عشق
015355.jpg
015460.jpg

بيست و هفتم شهريورماه سال مرگ «شهريار» است. آفريننده «علي اي هماي رحمت»، تصويرگر «حيدربابا» و آخرين «سلطان ملك مي فروشان».
و اين بهانه اي است تا ديگر بار يادي كنيم از اين استاد مسلم شعر ايران كه لطيف ترين و زيباترين يادگارهاي ادبي معاصر را در دو زبان فارسي و تركي آذري آفريده است.
او همچنين شاعر انقلاب و حماسه پرداز دوران دفاع مقدس بود، با مردم خود زيست، با ايشان خنديد و با ايشان گريست و هيچ گاه آمالش را از تمنيات مردم جدا نكرد.
«همشهري» كوشيده است در اين ويژه نامه با نگاهي بي طرف، آفرينش چند بعدي شهريار و نقش او را در ادبيات معاصر در صفحاتي محدود بررسي كند و طبيعي است كه اين نگرش از قالب ها و پيش داوري هاي ذهني و سياست زدگي فارغ باشد. شهريار را نمي توان در قالب هاي سياسي، فكري و سليقه اي محدود كرد، همانگونه كه آفرينش نيز مرز نمي شناسد، گاه روي به اينشتين مي كند و گاه با برادران ناديده اش سخن مي گويد. شخصيت ادبي اين استاد پارسي سرا و تركي گوي در هيچ كدام از ذهنيت هاي تنگ خاكي نمي گنجد.
گروه فرهنگي هنري همشهري

شهريار، ۹۳ دقيقه در تلويزيون
نگاهي به مجموعه شهريار كاري از شبكه سحر
015455.jpg
خلاصه داستان:
شهريار، عنوان فيلم تلويزيوني است كه در سيماي آذري شبكه سحر معاونت برون مرزي تهيه شده است. در اين فيلم ۹۳ دقيقه اي، بخش هاي مهمي از زندگي استاد سيد محمد حسين شهريار در سال هاي كودكي، جواني و كهنسالي به تصوير كشيده است.
موضوع فيلم از سال ۱۳۳۲ در تهران آغاز مي شود. شهريار ۴۰ ساله در شبي از سال ۱۳۳۲ بعد از مرگ مادرش تصميم مي گيرد براي هميشه تهران را ترك كند، استاد محمد حسين شهريار در سال ۱۲۸۵ در بازارچه ميرزا نصرالله تبريز متولد شد و در ۴ سالگي اولين شعر خود را سرود. وي زندگي پرفراز و نشيبي داشت كه در فيلم مذكور سعي شده مهمترين بخش هاي آن از كودكي تا وفات به تصوير كشيده شود.
شهريار در ۲۷ شهريور ۱۳۶۷ بعد از مدتي بيماري در ۸۲ سالگي درگذشت و در مراسم تشييع باشكوهي در مقبره الشعراي تبريز به خاك سپرده شد.
عوامل دست اندر كار اين سريال عبارتند از:
نويسنده و كارگردان: سيد جواد عبداللهي.
مدير تصويربرداري: ايوب دانشور.
طراح صحنه و لباس: محمد مهران يوسف زاده اصل.
طراح چهره پردازي: مسعود ولدبيگي
مونتاژ: رحيم قاسم زاده اصل.
آهنگساز: سعيد ذهني.
مدير توليد: محمد عطار.
مدير برنامه: امين صديقي.
تهيه كننده و مجري طرح: عاليه مطلب زاده.
بازيگران: همايون ارشادي، مرجان محتشم، مسعود ميرنقيبي، لعيا نبيل پور، سعيد بحرالعلومي و ابراهيم عباسعلي زاده.

گاه نگاري هستي و آفرينه ادبي شهريار
دكتر مرجان دارابي
۱۲۸۶: شهريور رجب ۱۳۲۵(ق) ولادت در تبريز.
۱۲۸۹: انتقال به روستاي قيش قورشاق از محاذات «قره چمن» و اقامت در منزل عمه به دليل اغتشاشات اجتماعي در اثر انقلاب مشروطيت تبريز.
۱۲۹۱: شروع به تحصيل در مكتبخانه روستاي قيش قورشاق نزد آخوند ملا ابراهيم.
۱۲۹۳: نخستين شعر و آغاز شاعري و كلام آهنگين و مقفا به تركي.
۱۲۹۳: تعليم خوشنويسي در حضور پدر آقاسيد اسماعيل موسوي (حاجي ميرآقا خشكنابي) و سپس ميرزا سعيدخان خلوت درمنزل.
۱۲۹۴: آغاز طلبگي در مدرسه طالبيه تبريز. در اين سال ها تا پايان اقامت در تبريز ادبيات عرب را تا بالاترين سطح ادبي متداول ادامه داده و مقامات حريري و مطول تفتازاني را آموخت.
۱۲۹۷: ثبت نام در مدرسه متحده براي تحصيل در دوره سيكل اول.
۱۲۹۸: تعليم فنون ادبي نزد ميرزاتقي خان رفعت و اسماعيل اميرخيزي و روابط ادبي و رعدي آذرخشي- يحيي ميرزا آرين پور- ميرحبيب ساهر.
۱۲۹۸: نخستين انتشار شعر در روزنامه «تجدد» و سپس در مجله دانش آموزي «ادب» با امضاء ميرزا محمد حسين خان اسماعيل زاده.
۱۲۹۹: انتخاب تخلص «بهجت»
۱۳۰۰: آشنايي با ابوالحسن صبا- اميري فيروز كوهي و...
۱۳۰۰: كرايه منزل به اتفاق ميرزا محمودخان نورآذر (پسرعمو)
۱۳۰۰: ثبت نام در مدرسه دارالفنون.
۱۳۰۱: آشنايي با كمال الملك.
۱۳۰۲: انتخاب تخلص «شهريار» طي تفألي به ديوان حافظ.
۱۳۰۲: آشنايي با ميرزاده عشقي و انتشار شعر در روزنامه شفق سرخ.
۱۳۰۲: رفت و آمد به قرائتخانه طوفان و آشنايي با فرخي يزدي و انتشار شعر در روزنامه طوفان.
۱۳۰۳: ثبت نام در مدرسه عالي طب نظام.
۱۳۰۳: اقامت در حجره مدرسه سپهسالار و ادامه تحصيلات فقهي در مكتب درس شهيد سيدحسن مدرس تا شرايع الاسلام و جلدين لمعه.
۱۳۰۴: عضويت در حزب مردان كار و فعاليت سياسي در حمايت از جمهوري خواهي.
۱۳۰۵: تأليف و اجراي چندين نمايشنامه.
۱۳۰۸: انتشار نخستين دفتر شعر به نام مثنوي «روح پروانه» با مقدمه سعيد نفيسي.
۱۳۰۸: انتشار كتابچه شعر به نام «ديوان شهريار» با مقدمه ملك الشعراء بهار توسط كتابفروشي خيام.
۱۳۰۸: حبس در زندان باغشاه تهران به دستور حاكم نظامي تهران.
۱۳۰۹: تبعيد به خراسان به دستور چراغعلي پهلوي «امير اكرم». اقامت در منزل كمال الملك.
۱۳۰۹: اشتغال غيررسمي در بهداري نيشابور در معيت دكتر مالك رئيس صحيه نيشابور (پسر دكتر ميرزا سعيدخان مالك وزير صحيه)
۱۳۱۰: استخدام در ثبت اسناد نيشابور با حكم مأمور تحديد حدود اراضي.
۱۳۱۱: آشنايي با حبيب سماعي و ادامه مراوده با كلنل وزيري در مشهد.
۱۳۱۲: ادامه تحصيل در مدرسه دواسازي و دندانسازي و دريافت ديپلم دكتري.
۱۳۱۴: بزرگداشت شاعر در محل روزنامه اطلاعات به ابتكار عباس مسعودي.
۱۳۱۴: اشتغال در شركت پتو و پنبه.
۱۳۱۴: استخدام در بلديه تهران توسط ميرزا احمدخان اشتري.
۱۳۱۴: چاپ دفتر شعري به نام ديوان شهريار با اضافات (۱۷۸ صفحه به قطع جيبي) توسط انتشارات خيام.
۱۳۱۵: استخدام در بانك صناعت و فلاحت (بانك كشاورزي).
۱۳۱۶: نخستين سفر به تبريز پس از ۱۶ سال، با ادوارد ژوزف.
۱۳۱۷: تشرف به فقر در سلسله صفي عليشاهي و ارتقاء تا پايه پيري (شيخ طريقت).
۱۳۱۹: نخستين ملاقات با نيما يوشيج.
۱۳۲۱: انتشار جزوه «صداي خدا» با مقدمه حسن ارسنجاني.
۱۳۲۸: اعطاء بازنشستگي از بانك كشاورزي با تصويب هيأت دولت.
۱۳۲۸: انتشار جلد اول ديوان (چهار جلدي) توسط علي زهري و با مقدمه او.
۱۳۲۹: سرودن منظومه حيدربابا سلام.
۱۳۳۱: آخر تيرماه؛ درگذشت مادر شاعر در تهران و دفن در قبرستان دارالسلام قم.
۱۳۳۲: بازگشت به تبريز.
۱۳۳۲: انتشار حيدبابا سلام.
۱۳۳۲: ازدواج با نوه عمه (عزيزه عبدالخالقي- آموزگار مدارس شهرستان سراب)
۱۳۳۳: انتشار حيدربابا در باكو.
۱۳۳۳: تولد «شهرزاد» نخستين فرزند. (انتخاب اسم با ياد رضا كمال شهرزاد)
۱۳۳۵: چاپ دفتر دوم و سوم ديوان ۴ جلدي شهريار در تهران.
۱۳۳۵: تولد «ابوالحسن» دومين فرزند كه پيش از چله فوت كرد. (انتخاب نام اين فرزند با ياد ابوالحسن صبا بوده است).
۱۳۳۶: تولد سومين فرزند مريم «مرجان» (انتخاب نام با ياد مريم ميرهادي).
۱۳۳۶: چاپ چهارمين جلد دفاتر ديوان شهريار.
۱۳۳۷: سفر نيما به تبريز و واپسين ديدار دو شاعر عصر.
۱۳۳۸: تولد «هادي» يگانه فرزند ذكور. (انتخاب نام با ياد سعدالله خان هادي)
۱۳۴۵: سرودن منظومه سهنديه.
۱۳۴۶: سفر به شيراز.
۱۳۴۶: انتشار مجموعه پنج جلدي كليات ديوان شهريار (جلد اول) در تبريز كه تا دو- سه سالي پيش همين نسخه به طور غيرمجاز و گاهي مجاز صدها بار چاپ شده است.
۱۳۴۶: انتشار جلد دوم حيدربابا.
۱۳۴۶: انتساب به رياست كتابخانه پهلوي و استنكاف شاعر از پذيرش اين حكم.
۱۳۴۹: انتشار جلد دوم كليات شهريار در تبريز.
۱۳۵۰: سفر به تهران و ملاقات با پروفسور رستم عليف و آغاز مراودات ادبي «حسرت».
۱۳۵۱: برگزاري كنگره سراسري شعر ايران به رياست و دعوت استاد شهريار.
۱۳۵۳: در گذشت همسر شاعر در تهران.
۱۳۵۶: بازگشت دائم به تبريز.
۱۳۶۱: انتشار نخستين دفتر اشعار تركي با مقدمه و تعليقات يحيي شيدا در تبريز.
۱۳۶۳: كنگره بزرگداشت هشتادمين سالگرد ميلاد شهريار در دانشگاه تبريز.
۱۳۶۳: انتشار دفتر اشعار انقلابي به نام «نغمه هاي خون» با تعليمات و مقدمه اصغر فردي.
۱۳۶۶: ديدار با رئيس جمهوري اسلامي آيت الله خامنه اي در تبريز.
۱۳۶۷: ۹ مرداد: انتقال به بيمارستان مهر تهران.
۱۳۶۷: ۲۷ شهريور، ساعت ۲۰/۴ بامداد، اتاق ۵۱۳ بيمارستان مهر، خرقه تهي كرد و پس از ۲ روز در مقبره الشعراي گورستان باستاني سرخاب تبريز به آغوش اسلاف خود خليد.

روايت صحيح مكاشفه آيت الله نجفي درباره شهريار و مولا اميرالمؤمنين
015415.jpg
الف. تبريزي
روزي از اوقات خوش ايام اثيري كه در زير باران عشق شهرياري خوش مي زيستيم، يا براي ذكر نظري و يا مشق بصري خط و خال زيباي آن نگار نگاره ساز و آن بالا بلند نقش باز، دفتر اشعارش را گشوده و سر مشتاق به تورق آن اوراق داغ داشته بودم كه ناگاه نامه اي به چشمم خورد. هرگاه در ميان انبوه شعر نثري از استاد مي ديدم، اگر چه آدرسي و يادداشتي هم مي بود با ولعي به چشم سر مي كشيدم كه اين بار استاد مرا از خواندن آن بازداشت. براي رفع ملالت خاطري كه مرا از اين حاصل شد، استاد نامه را باز داد كه بخوانم. نامه عجيب و عجابي بود با سجع و مهر آيت الله العظمي مرعشي نجفي و بيان مكاشفه سري توسط معظم له به استاد شهريار. نقل مكاشفه چنين بود كه آن عالم رباني و عارف صمداني، شب بيستم ماه مبارك رمضان، شاهد بار حضرت مولا علي(ع) بر شاعران مداح اهل بيت مي شوند. شاعران صف كشيده يكايك مي آيند و برات و صلت از حضرت اميرالمؤمنين مي گيرند و پس مي روند. آنگاه حضرت به حاجبان مي فرمايند كه سيد محمدحسين شهريار تبريزي، محتشم كاشاني و محمد كاظم عذري را به پيشگاه بياورند. (ترتيب چنين بود) شهريار حاضر مي شود و مثنوي شب و علي را مي خواند با مطلع:
علي آن شير خدا شاه عرب
الفتي داشته با اين دل شب
و مقطع:
شب روان مست ولاي تو علي
جان عالم به فداي تو علي
اين نامه را با هيجاني نوپديد خواندم و مستشفع و ملتمس به دست و بازوي آن قلم اعلي و شاعر علي بوسه ها دادم. شبهاي احيا كه علويات استاد را مي خوانديم و حالتي مي يافتيم، زيارت آن رقيمه كريمه نيز سنتي شده بود، تا اينكه استاد زنده ياد به بستر بيماري فرود آمدند و روزي روح اعلي به عرش معلي فراز بردند. آن نامه را نيافتيم و از هر دري جستيم.
روزي مرحوم حاجي آقا حداد عادل، باب زاهد جناب آقاي دكتر غلامعلي حداد عادل در روزنامه اطلاعات شرحي از شنوده خود را از آقاي شجاعي (منبري ترك زبان ساكن تهران) در باب اين مكاشفات و مرايا نوشتند، اما اين نوشته نظر به تعدد رواه قدري متغير آمده بود و پس از آن هر كسي با افزوده اي اين مقال را نقل مي كرد. در يكي از قعده ها و گرده هاي روحانيت تبريزي مقيم تهران كه در ليالي رمضان دائم و داير است، ذكر آن حالات مي رفت كه روحاني جليل القدر و عالم تبريزي حضرت حجه الاسلام والمسلمين آقاي حاجي ميرزا جواد آقا علامي در منزل آقاي حاجي ميرزا باقر مدرس بستان آبادي برآمدند كه كاتب آن نامه ايشان بوده اند و شرح حال از اين قرار كه: روزي آقاي علامي در بداي شباب و طلبگي حين تحويل منبري در پيشگاه عارف فاني  في الله حضرت  آيت الله آقا سيد حسين قاضي طباطبايي اشعاري از شب و علي مي خوانند و پس از نزول از منبر علامه قاضي به آقاي علامي مي فرمايند: كه سحرگاهي پيش از اذان صبوح از خانه در آمدند و مقارن با خروج آيت الله آقا نجفي شدند كه در همسايگي آقاي قاضي منزل داشتند. آقا نجفي به آقا سيدحسين قاضي مي گويند كه ساعتي پيش در مكاشفه اي چنين و چنان ديده اند و سؤال كه آيا اين شهريار از معاصرين است يا از متقدمين؛ كه آقاي قاضي اطلاع خود را از حيات استاد شهريار به آقا نجفي منتقل مي كنند كه همشهري مان است و زنده (آيت الله نجفي مرعشي و آقا سيد حسين قاضي طباطبايي هر دو تبريزي اند) آقاي علامي بلافاصله به زيارت حضرت آيت الله نجفي شرفياب مي شوند و نقل آقاي قاضي را مكتوب كرده به نظر مبارك آقا مي رسانند و آقاي نجفي مراتب را با مهر و امضاء خود تصديق مي فرمايند و آقاي علامي اين رقيمه كريمه را با خود به تبريز مي برند. آقاي علامه مي گويند كه در خيابان دانشسراي تبريز، استاد را مي بينند كه دست پسرش را گرفته مي رود. دستبوس استاد شده ماوقع را نقل مي كنند. استاد به كنار كوچه كشيده تكيه بر ديوار داده، زار مي گريد و  آقاي علامي مي گويد كه: استاد گواه عاشق صادق در  آستين باشد و من اين احوال را مكتوب و ممهور كرده ام. استاد با شتاب از ايشان مي خواهد كه قاصد شيرين پيام (آقاي علامي) همان شب به ديدارشان برود، يا اگر سختشان است خود استاد به منزل ايشان برود كه آقاي علامي فرداي آن روز به اتفاق آقاي علي حريرچي- از نزديكان استاد- به زيارت حضرتشان رفته و نامه را تسليم مي كنند.
اما شهادت بنده اينكه: استاد شهريار فرمود ليالي احياء سال ۱۳۱۶ بود، همان شبي كه اين مثنوي را سرودند و همان مكاشفه را آن شب خود كشفاً ديده اند.

شهرياران شعر و شهريار
پرتو جان
پرتو جان
015395.jpg

مهدي اخوان ثالث (م.اميد)
شهريارا تو همان دلبر و دلدار عزيزي
نازنينا، تو همان پاك ترين پرتو جاني
اي براي تو بميرم، كه تو تب كرده عشقي
اي بلاي تو بجانم، كه تو جاني و جهاني
در چندم امرداد ۱۳۶۷، در تهران، شهريار عزيز را از تبريز آورده در بيمارستان مهر (خيابان زرتشت، نزديك خانه ما) بستري كرده بودند، دختر برادرش- لاله خانم- (زن دكتر حميد مصدق دوستم) به من خبر داد، با دسته گلي به زيارتش رفتم و اين دو بيت.
015430.jpg

بعد از نيما
هـ .ا.سايه
تهران بهمن ۱۳۳۸
با من بي كس تنها شده يارا تو بمان
همه رفتند از اين خانه خدا را تو بمان
من بي برگ خزان ديده دگر رفتني ام
تو همه بار و بري تازه بهارا تو بمان
داغ و دردست همه نقش و نگار دل من
بنگر اين نقش به خون شسته، نگارا تو بمان
زين بيابان گذري نيست سواران را، ليك
دل ما خوش به فريبي است غبارا تو بمان
هر دم از حلقه عشاق پريشاني رفت
به سر زلف بتان، سلسله دارا تو بمان
شهريارا تو بمان بر سر اين خيل يتيم
پدرا، يارا، اندوهگسارا تو بمان
سايه در پاي تو چون موج چه خوش زار گريست
كه سرسبز تو خوش باد، كنارا تو بمان
015445.jpg

شهريار
نيمايوشيج
يوش ۱۳۳۶
رازي ست كه آن نگار مي داند چيست
رنجي ست كه روزگار مي داند چيست
آني كه چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهريار مي داند چيست
سرمنزل خورشيد
دكتر محمدرضا شفيعي كدكني
(م. سرشك)
در راه سفر به تبريز و نخستين ديدار با شهريار، سفري كه با «سايه»  همراه بوديم.
از بيم گذشتيم و به اميد رسيديم
با سايه به سر منزل خورشيد رسيديم
با توشه اي از تشنگي و شوق درين راه
رفتيم و بدان كعبه اميد رسيديم
اين شبنم و آن سايه در آيينه خورشيد
محويم كه از شرك به توحيد رسيديم
آن سوي بيابان طلب مطلب ما بود
در حضرت سيمرغ به تجريد رسيديم
در فر و فروغ گهري ناب كه نامش
در حوصله بحر نگنجيد رسيديم
تا مشرق آن شمس حقايق كه دگر بار
از مطلع تبريز بتابيد رسيديم
نك بر در ميخانه رندي كه همه عمر
مي جز ز خم خواجه ننوشيد رسيديم
در حضرت آن پير كه پشمينه حافظ
بر قامت جز او نبرازيد رسيديم
از چاه شب تيره در اعماق مصائب
اين لحظه به بام سحر عيد رسيديم
در محضر آن يار كه اعجاز كلامش
از حضرت حق يافته تأييد رسيديم
***
اي كعبه مقصود و زيارتگه رندان
ما سوي تو با صد سحر اميد رسيديم
ديديم ترا دستگه سلطنت فقر
وز جرعه جام تو به جمشيد رسيديم
اين برگ خزان پيش بهار تو چه سنجد
اكنون كه بدان گلشن جاويد رسيديم

نامه  نيما به شهريار
015400.jpg
طهران - ۲۷ تيرماه ۱۳۲۳
شهريار عزيز:
منظومه اي را كه به اسم شما ساخته بودم، فرستادم. زبان اين منظومه زبان من است و طرز كار من، كه رموز آن در پيش خود من محفوظ است. اگر عمري باشد و فرصتي به دست بيايد كه بنويسم، مخصوصاً از حيث فرم آنچه به آن ضميمه مي شوند از خود اشعار پيداست و مخلص شما گناه آن را براي خود و هفت پشت خود به گردن گرفته، شكل به كار بردن كلمات است براي معني دقيق تر، كه در ضمن آن چندان اطاعتي، مانند اطاعت غلامي زر خريد، نسبت به قواعد زبان در كار نيست. در واقع با اين كار كه در شعرهاي من انجام گرفته، قواعد زبان كامل شده و يا پا به پاي اين كمال، كمالي براي زبان به وجود آمده است از حيث مايه و نرمي و قدرت بيان.
ديگر چيزي كه در اين اشعار هست، طرز كار است كه در ادبيات ما سابقه نداشته. هنوز كسي به معني آن وارد نشده و شعر را مجهز مي كند براي موسيقي دقيق تري كه در بيان طبيعت شايستگي بيشتري دارد و اعجاز مي كند. اعم از اينكه شعر آزاد سروده شده باشد، يا نه.
دوست شما نسبت به اين طرز كار، علاقه و ايمان عجيبي دارد. شبيه به مؤمني نماز خوان، در مقابل آن زانو به زمين مي زند، مثل اينكه بهاري جسته گلي شكفته. به گرد آن مي گردد، بيشتر اشعار جدي او، كه براي فهم مردم خود را نزول نداده است، بر طبق آن سروده شده.
از همه اينها گذشته من يك كار ديگر كرده ام. به قول شما اين شهادتي است. گوينده اين قسم اشعار هدف دورتر داشته و چقدر شهرت خود را فدا ساخته است. به علاوه شهادت است و خود من بر زبان مي آورم. براي اين كه سرائيدن اين قسم شعر، بسيار زحمت و وقت درخواست مي كند. بارها براي رفقاي خود گفته ام: آدم در حين سرودن و مواظبت در حال مصرعها، كه چطور نظم طبيعي پيدا كنند، خسته و كوفته مي شود.
ولي هيچيك از اين ها براي آستان شريف تو چيزي نيست و نبايد چندان چيزي به شمار رود. حتماً اگر روزي باشد، آفتابي هم خواهد بود. آفتابي كه اكنون هست و بي آن هيچ چيز رنگي ندارد دل است. تو دل مي خواهي، اگر در خلال اين سطور بيابي، اگر من توانسته باشم از روي صدق و صفا علامتي نشان بدهم، كاري كرده ام. من يكبار ديگر صدق و صفاي خود را با اين چند سطر علاوه مي كنم كه به همپاي منظومه، يادگار بماند.
منظومه را زنم ماشين كرده. اين سطور را به دست خودم مي نويسم. باشد براي روزي كه ما آن را نمي شناسيم. آيا در آن بر حسرت هاي ما افزوده است يا نه؟ و آيا چه چيزها كه ما را از راه ديگر برمي انگيزد؟ چشمداشت عمده اين است كه اين هديه ناقابل را به منزله برگ سبزي كه درويشي به آستان ملوك تحفه مي برد، از دوست خود بپذيريد! اين نمونه كار من نيست. اين نمونه صفاي من است.
دوست شما: نيما يوشيج

منظومه به «شهريار»*
با دل ويران از اين ويرانه خانه
به سوي شهر دلاويزان شدم آخر روانه...
ابرهاي تيره روي دره هايي را
كه در آنجا خامشان را جايگاهان نهاني ست
تيره  تر سازيد
روزي ار باشد، شبي داريد.
..................................
مي شود هر شوق و هر ديدار
در بر چشمم سبك شيرازه بند داستاني تلخ
مثل اين كه در نهانخانه ي وجود و عالم سرگشته دل مانده
هر غمي را بي شكي من خود هدف هستم
از برم بيگانه مردم در گريزند
آشنايانم به صحبت با من ار يك دم شده نزديك
چون در ايشان آتش من در نمي گيرد
و يكي نتواند از ايشان
حرف من كايد مرا از دل به گوش دلش بپذيرد
دور از من مي گزينند
گر همه رگ هاي بيخود مانده ام بشكافي از هم، آه!
نشنوي غير از غم من نام
اي نگارين شهريار شهر دلبندان!
در شبستان تو نيز آن شمع
با پريده رنگ خود تنها از آن غمگين مي افزود،
كه با ياد روزگاراني، چو صحبت را مي آغازي
از تواندر آتش حسرت جگر سوزد.
تهران، نهم بهمن ماه ۱۳۲۲
* اين منظومه بلند مشتمل بر ۵۲۵ مصرع است كه بند اول و آخر آن را در اين مجال آورده ايم.

شهريار، شاعر شهادت و حماسه
015450.jpg
شهريار شاعر انقلاب است. شاعر حماسه سراي جبهه ها، فتح و پيروزي ها. شاعر شهادت. شاعري است كه از آغاز چون قطره اي به درياي انقلاب پيوست و هيچ گاه خود را از اين اقيانوس بيكران كنار ندانست.
او همچنين بزرگترين شاعر دفاع مقدس است. به گفته مقام معظم رهبري، «تعداد شعرهايي كه شهريار براي جنگ گفته، حضوري كه او در مراكز مربوط به جنگ، مثل كنگره هاي مربوط به جنگ و شعر جنگ و... پيدا كرده، و مدحي كه او از بسيج عمومي مردم يا از سپاه و يا از ارتش كرده، به قدري زياد است، كه اگر انسان نمي ديد و نمي شنيد و خودش لمس نمي كرد، به دشواري مي توانست اين را باور كند كه مردي در حدود هشتاد سال سن، بلكه بيش از هشتاد سال در مجامع شعري حضور پيدا كند و براي هر مراسمي خودش شعري، بلكه شعرهايي بگويد.»
از اين رو به جا خواهدبود اگر در هفته دفاع مقدس، شاعر دفاع مقدس را با مروري بر يك شعر فارسي و خلاصه اي از يك شعر تركي ياد كنيم:
پرواز شهيدان
از عقل و قالش درگذر، رو كن به عشق و حال ما
بي عشق نگشايد دري از عقل و قيل و قال ما
اغلب چراغ رهزن است اين عقل كو با ما دليل
با عقل اگر سودا كني، دل مي شود دلال ما
هر خط و خال شاهدي، نقشي و تفسيري ولي
بر مصحف رخسار او، نقش است خط و خال ما
در زير سقف آب و گل احوالي از ما نشنوي
آنتن به پشت بام بر تا بشنوي احوال ما
اين اژدهاي نفس كو پيچد به گردنهاي جان
از سر نخواهد باز شد با گشت ماه و سال ما
معقول شد اعمال من اما خيالم خل هنوز
اين تزكيه مشكل تر است از مشكل اعمال ما
يا رب بگردان روي ما از ما سواي خود دمي
بگذار دنياي دني چون سگ دود دنبال ما
اين جبهه تا عرش برين توفيق پروازيش هست
خون شهادت مي كند نقشينه پر و بال ما
يك نفخه عشق اي عجب دم با تو جاويدان كند
عمري تعقل مات از اين يك لحظه وجد و حال ما
دنيا به كافر جنت و با ما جهنم شد ولي
«كفلين» هم بخشند با تقواي فارغ بال ما
ما عيش و غم با كافران انگار قسمت كرده ايم
گفتيم از دنيا و دين، آن مال تو اين مال ما
مهلت تمام و مي شود كفر و ضلالت مضمحل
كو محو دين بودش غرض از محو واضمحلال ما
اينك شروع محشر كبرا و صورش مي دهد
تا زنده سازد مردگان با جار و با جنجال ما
روي صراطيم و پلي كز مو بود باريكتر
وز تيغ هم برنده تر تا چون كند اقبال ما
بديمن خواند، كوردل ما خدا را، (شهريار)
او كي ببيند كوكب بخت همايونفال ما
آنالار اوخشاماسي
شهيد بالام بايرام گليب حسرت قالديم او قامته
بهشت سنين، بايرام سنين ،گؤروش قالسين قيامته
سندن سونرا باش گؤتوروب گئتديم گؤزدن ايتديم بالا
هر گول گؤردوم چشمه گؤردوم سنه نيسگيل ائتديم بالا
قاييداندا دستماليمدا تورپاغيندان گتديم بالا
حسينين تربتي كيمي - ساخلاميشام شفاعته
شهيد بالام بايرام سنين گؤروش قالسين قيامته
روحون گلدي پنجره يه گؤردوم نه بير گؤزل قوشدو
باخيش دئدي غمگين اولما بايرام گلدي ده سوووشدو.
بيردن باخديم يوخ اولدو قوش هئچ بيلمه ديم نه واخت اوشدو
شايد منيم گؤزوم بيردن آچيلدي باغ جنته
شهيد بالام بايرام سنين گؤروش قالسين قيامته
آللاه يولوندا وئرميشم، شهادتين نوش دور منه
آخرتيم بهار اولسون دونيا واركن قيش دير منه
شهيدلرين آنالاري مسجد ده تاي - توش دورمنه
شهادتين بير عزت دير بيز ده چاتديق او عزته
شهيد بالام بايرام سنين گؤروش قالسين قيامته
قوربان كسير بو بايرامدا بيري تويوق، بيري فريك
من ده سني قوربان كسديم احسانلاردا اولدوم شريك
آللاهين اؤز احسانينداكي جنت دير هميشه ليك
قوربان اولوم اونو بيزه نشان وئر ن شريعته
شهيد بالام بايرام سنين، گؤروش قالسين قيامته
بور - بوجاقدا سند ن بالا هر ايز قاليرسا ايزله رم
كمددا هر نه قويموشدون هرگون آچيب تميزله رم
كتابلارين توزون آليب اگريسي وارسا دوزله رم
خيالدا قوي خاديم اولوب باشيم قاريشسين خدمته
شهيد بالام بايرام سنين گؤروش قالسين قيامته
شير بالاسي شهيد لرين يئري بوش دور بوش اولماسين
آللاه بيزدن خشنود اولسون شيطان قوي هئچ خوش اولماسين
سيزلر كيمي ايگيد لردن دونيا دولسون بوشالماسين
جهاد بيزي جهنم دن قورتاردي وئردي جنته
شهيد بالام بايرام سنين، گؤروش قالسين قيامته
شهيدلرين شهادتي اولدو اسلام پيروز لوغو
آنالارين گؤز ياشلاري، آتالارين دلسوزلوغو
بايرام لارين بايرامليغي نوروز لارين نوروز لوغو
شجاعتدير كي مات قاليب شيطان دا بوشجاعته
شهيد بالام بايرام سنين، گؤروش قالسين قيامته....

شهريار و ادبيات حسرت
015375.jpg
اصغرفردي
او تا بود، حسرت از دست رفتن احتشام پيشين ايران را خورد. اگر چه آن آرزو را با خود به خاك تيره نبرد و رجعت طليعه هاي شكوه و استقلال كشور را با اهتزاز بيرق دين و داد ديد و ستود. او تا بود،  ايران را به فراخي هزار و دو هزار سال پيش خود مي ديد و به ديگران مي نمود. حكومت هاي خرد اراضي غضب شده را «تقسيمات مجعول» و «ولايات خانخاني» مي دانست. او در شعري كه متأسفانه در عداد اشعار محذوف،  تاكنون در مجموعه هاي منتشر شده اشعار شهريار، چاپ نشده است، مي گويد:
ما اتحاد واقعي خود نداشتيم
ما را دچار تجزيه كردند و تفرقه
تا ديگران بزرگ و ابر قوه ها شوند
ايران باستان...
توران زمين و بحر خزر داشت با خودش
قفقاز از آن او كه كنون چار كشور است
دشت و فلات ارمن و روميه الصغير
او در آفرينش ادبي خود به زبان تركي بيش از اشعار فارسي اش - كه زبان مورد درك مخاطب مهاجم طماع است - به تفصيل بر اين موضوع پرداخته و به دعوي بلاد مهجور و سرزمين هاي اشغال شده برخاسته است و اين گونه شكستن مرزهاي مصنوعي و پيچيدن طنين نوبتي وار شعر شهريار در آفاق و اقطار مورد نظر او،  تفسير مي شود كه گرچه رقيبان بالاي تمام شعر شهريار را در آن ديار نشان نداده اند،  ولي خوش تر آن كه امروزه بدر رخسار شاهد شعر شهريار را آن گونه كه بود،  به يوسفان كنعاني گمگشته مان بنمايانيم و پرده تحريف و تحذيف و غبار كينه عدو از آن خورشيد رو بزدائيم.
ايرانيت شهريار به وجهي قاطع و آشتي ناپذير در بازخواست اراضي اشغال شده، و پروراندن حس تصاحب ولايت مهجور ايران بزرگ،  موجب دلخوري برخي از طبقات روشنفكري و ناراحتي حريفاني شده بود كه مسائل ايران را زير نظر داشتند و طمع خام تملك ايران را در سر مي پرورانيدند. از سوئي شعرا و روشنفكراني چپ گرا و ناسيوناليست تركي و از سوئي ديگر قلم به مزدان شوروي به هتاكي شهريار پرداخته او را به گونه هاي مختلف تحقير و تضعيف مي كردند. غافل از آن كه اگر دريادلي چون شهريار در مقابل دشمني خارجي از تماميت كشور و آب و خاك و وحدت ايراني دفاع مي كند،  اين دليل فراموش كردن ستم ملي رفته بر آذربايجان نمي شود. ولي آن تنگ حوصلگان كژانديش،  شهرياري را كه براي بيان دردهاي آذربايجان هم حتي مجبور مي شد كه شاه جائر را طرف خطاب قرار داده و او را آن چنان كه در ديوان حضرتش مسطور است نكوهش كند، به مجيزخواني در پيشگاه شاه متهم مي كنند كه ذهن مردم را از توجه به افكار خاص شهريار منحرف سازند،  تا شهريار را نه آنچنان كه جوشن عشق ميهن بر تن كرده و يك تنه در مقابل همه «ستم» ايستاده بود،  بل شاعري شيدا و شوريده، مداح و مجيزخوان و عاشق پيشه اي خراباتي بنمايانند.
استاد زنده ياد پس از سرودن اثر جاويدان «حيدربابايه سلام» به زبان تركي،  با آن سابقه ايران گرائي به سرعت مورد توجه دوائر معين اتحاد شوروي قرار گرفت. شهريار كه اين بار عزم خليدن به خلوت روس ها را كرده بود و با پيش درآمد «حيدربابا» آهنگ هجوم قلمي به قفقاز ساخته بود، در معرض دقت حريف واقع شده و آنگاه موج شعرها و معاشقه هاي ادبي از شمال ارس برخاست.شهريار در جلد دوم حيدربابا مواضع فكري و اجتماعي خود را روشن ساخت.
حيدربابا آلچاقلارين كؤشك اولسون
بيزدن سورا،  قالانلارا عشق اولسون،
كئچميشلردن،  گلنلره مشق اولسون،
ائولاديميز، مذهبيني دانماسين
هر ايچي بوش سؤزلره آلدانماسين
در آن سال ها شهريار، هم از سوي حكومت وقت و هم توسط چپگرايان مورد سرزنش شديد قرار گرفت. چاپ و نشر مجدد حيدربابا توسط ساواك و به مباشرت اداره نگارش فرهنگ و هنر توقيف شد. روزي مدير كل وقت فرهنگ و هنر استان آذربايجان شرقي در حين تفرجي در پارك «شاه گؤلي» به شهريار مي گويد،  اعليحضرت از بابت سرودن حيدربابا از شما بسيار گله مندند و شما با اين كار از چشم دربار افتاديد. ولي كمونيست هاي حرفه اي شوروي، زيرك تر و ذكي تر از آن بودند كه شهريار را در دشمني،  به خود واگذارند و آتش او را تيزتر كنند. آن ها در شعرهاي خود خطاب به استاد، او را به بيرق داري وحدت دو آذربايجان در تركيب اتحاد شوروي تحريك مي كردند.
شعراي عضو حزب كمونيست آذربايجان در اشعاري كه خطاب به استاد شهريار مي نوشتند، شهريار را براي روي آوردن به زبان تركي و سرودن به اين زبان تمجيد مي كردند. البته اين تمجيدها،  تشويق صادقانه و از سر اخلاص نبود. همه مردم ترك زبان ايران از توجه شهريار به زبان و ادبيات آذربايجان خشنود و خرسند بودند. حتي ايرانيان فارسي زبان نيز براي فهم حيدربابا تركي مي آموختند. استاد محمد علي جمال زاده، ملك الشعراء بهار، انجوي شيرازي و هوشنگ ابتهاج (سايه) را مي توان از آن جمله نام برد. وي تلاش شعراي آذربايجان شوروي براي ترغيب شهريار به خلاقيت تركي هدف معيني را تعقيب مي كرد. آنها با مكاتبات و مشاعرات خود سعي مي كردند كه در ذهن آن رند جهانديده ايجاد مسئله كرده و به اين نحو از شهريار،  قطب ايراني دعواي وحدت به وجود آورند. محمد راحم اولين شاعري است كه به افتخار شهريار شعر سروده و فرستاده است. او پس از اين كه پاسخ اولين نامه منظوم خود را از شهريار گرفت،  در مرحله دوم كار خود شعري نوشت. شهريار طي يك مكتوب منظوم در آذرماه ۱۳۴۶ پاسخي به شعر محمد راحم مي نويسد. او در اين جوابيه با متانت و لطافت خاصي براي اينكه دروازه ارتباط و تأثير را به روي خود نبندند،  با استفاده از تعابير استعاره اي،  نقطه نظرات خود را بيان مي كند. استاد در مقابل موضعگيري تند محمد راحم به بيان صريحتر و بي پرده تر بينه پرداخت و مرزبندي ها را به وضوح بر او روشن ساخت و او را در جبهه ايمان به مقابله با كفر دعوت كرد.
بيشترين مكاتبات و مشاعرات با شهريار توسط سليمان رستم و محمد راحم مذكور انجام گرفته است. سليمان رستم بيش از هر شاعر ديگري به سرودن اشعار حسرت! معروف است. او از زمره سرسخت ترين شعراي سرسپرده مسكو به شمار مي آيد كه علي رغم تبليغات دولتي كه در جهت اشتهار او انجام پذيرفته،  به دليل خيانت ها، مجيزخواني ها و روس پرستي هايش فاقد قبول مردمي است. از او دفتر شعري بنام «جنوب حسرتي» بارها منتشر شده است. زنده ياد شهريار در طول مكاتبات خود،  پاسخ هاي شايسته اي به اشعار تحريك آميز سليمان رستم داده است. البته غير از رستم و راحم  صدها شاعر ديگر آذري از شمال ارس اشعار زيادي خطاب به استاد نوشته و فرستاده اند كه شهريار فقط به چند شاعر به عنوان نمايندگان صنوف مختلف شعراي آن ديار پاسخ داد. در بين ستايش گران شهريار،  شاعران مهاجر ايراني نيز كه در دوره حكومت پيشه وري يا جهت تحصيل اعزام شده بودند و يا پس از سقوط حكومت فرقه،  به باكو گريخته بودند،  اشعار متعددي به شهريار مي سرودند. معروف ترين آنها ميرابوالفضل حسيني (حسرت) بود. حسرت از سادات خشكناب بود و نسبتي با شهريار داشت،  استاد شهريار در پاسخ شعر ستايش گرانه «حسرت»، او را به عنوان نماينده همه مهاجران مورد نصيحت قرار داد.
او علاوه بر اينكه پيام سياسي خود را در قالب نصيحت به خواننده خود مي دهد، نويد نزديكي صبح پيروزي و غلبه تجاوز شده بر متجاوز را مي آورد و فريب خوردگان را كه اينك متوجه عمق حيله هاي مكتبي شده اند به مقاومت فرا مي خواند. بي شك اشعار شهريار در مخالفت ورزيدن و پيوستن حسيني «حسرت» به جرگه شعراي مقاومت بر عليه كمونيزم بي اثر نبود. اگرچه در اواخر عمر ميرابوالفضل حسيني، يأس سنگيني بر او مستولي شده بود، ولي از سرودن اشعار ضد كمونيستي نيز غفلت نمي كرد. تا اينكه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، شفاعت شهريار را براي پذيرش مراجعت به ايران طلبيد، كه به رغم مخالفت همداستانان به ايران برگشته اش، مقدمات كار انجام شد. ولي وي در همان اوان درگذشت.
ناقل اين پيام ها به شهريار، خاورشناس معروف پروفسور رستم عليف بود. رستم عليف كه در سال ۱۳۴۶ براي اولين بار به عنوان فرستاده فرهنگي دولت شوروي به ايران آمد، براي ديدن استاد شهريار اصرار فراوان ورزيد. در نخستين سفر عليف به ايران، دستگاه امنيتي مانع رفتن اصرارآميز او به تبريز شد. ولي او ضمن اجراي برنامه سفر خود، با شعراي آذربايجان خصوصا با كساني كه داراي پيشينه همكاري با فرقه دموكرات و حكومت پيشه وري بودند، و يا با شاعران داراي گرايشات ماركسيستي، ايجاد تماس و ارتباط كرد.
او براي دستيابي به شهريار، از سهند استفاده كرد. سهند نامه منظومي براي شهريار نوشت. نامه او ضمن داشتن نكته هايي در تجليل از موقعيت ادبي شهريار، حاوي فراخواني شاعر به اعراض از پارسي سرائي و التفات به وضعيت ايل و تبار خود - كه در آتش ظلم مي سوختند - و عنايت به زبان تركي بود. شهريار بار اول سهند را به حضور نپذيرفت. ولي او با سرودن شعر مذكور خود خطاب به شهريار كه آن را توسط يكي از منسوبين استاد - بهروز دولت آبادي - به شهريار فرستاد، شاعر را به دادن پاسخي شهريارانه واداشت. سبك ادبي نامه منظوم سهند كه با وزن هجائي، سبك مدرن شعر آذربايجان سروده شده بود، به نظر شهريار طرزي نو آمد، كه استاد هم جوابيه اي مطنطن در قالبي نوآئين تر سرود كه پيش از شهريار هيچ سابقه اي نداشت. اين شعر كه نام سهنديه گرفت، در ادبيات آذري مكتبي نوين گشود. سهنديه كه شعري بود ممزوج از رمانتيزم و ناتوراليزم، با زباني آميخته با لغات تركي قديمي و لغات فارسي و عربي كه رفته رفته در تركي آذري منسوخ مي شد، بلافاصله به اوج اشتهار رسيد.
شهريار اين شعر خيال انگيز را با استفاده از ايماژها در وصف تصويري كوه سهند و سپس گريز به ستايش شاعر مورد خطاب (بولود قره چورلو سهند) آغاز كرده، عوالم شاعر عرفاني را بيان كرده و به طور استعاره وي حكايت جدايي قفقاز از ايران را سر داده است. او سپس به طرز سمبوليك به تعرض سهند پرداخته و اورا از درك پروازهاي عارفانه و سيرهاي معنوي خود ناتوان خوانده، و اينگونه به مسئله موردنظر سهند پاسخ داده است. در اين بخش، شاعر به شرح ماجراي اقبال شاعران قفقاز و همصدا شدن آن ها با فريادهاي حيدرباباي شهريار پرداخته و ايهاماً نام چند تن از شاعران و چند نظيره حيدربابا را ذكر كرده است.
نامه منظوم سهند و پاسخ شهريار موجب شدكه شهريار سهند را به حضور بپذيرد. سهند از طريق گفته شده، وظيفه خود را از اتصال شهريار به رستم عليف به انجام رسانيد و در معيت تني ديگر كه شريك سهند و منبع خبر ساواك بود، به تبريز آمده و استاد را به منظور ملاقات با پروفسور رستم عليف به تهران برد. پروفسور عليف كه در همان سال ها از مسكو براي اقامت به باكو برگشته بود، به ايران سفر كرده و ضمن تماس با پژوهشگران و دانشوران ايراني درباره مسائل تحقيقي شاهنامه و آثار سعدي در انجام وظيفه اصلي خود كه تشكل بخشيدن به شعراي ترك زبان و جذب نظر شهريار به مسائل موردنظر بود، سعي ها مي ورزيد. اين روابط در باكو به نام «پل رستم» معروف شد.
شهريار در شعري به نام «دؤگونه و سؤيونمه» كه خطاب به رستم عليف نوشته، در واقع منشور و مانيفست ما را تنظيم كرده و بازفروپاشي شوروي و بازگشت يوسف گمگشته ايران به آغوش مادر وطن را پيامبرانه پيش بيني نموده است. او در اين شعر از جدايي ۵۰ ساله ناله سر داده و انتظار خود را به رجعت دوباره قفقاز عنوان كرده است.
بيرگون اولي كي، فاتحه بيزاغ - سولاوئرريك
دنيا هامي بيرملت اولوب قول - قولاوئرريك
دشمن ده محبت تا پا، بيزلر يولا وئرريك
قارداش اوزونه حسرت اولوب چكمم اوگون آه
خلقي اودا ياندريماغا، بيرتك قالي آللاه
پروفسور رستم عليف دربازگشت از آخرين سفر خود به ايران در فرودگاه مسكو ناگاه مورد بي اعتمادي خفيه ها قرار گرفته و در بازرسي از وسائل اش چند سكه «پهلوي» كه طي شركت در جشن هاي ۲۵۰۰ ساله به رسم هديه گرفته بود از درون يك راديو ترانزيستوري اش كشف شده و اتهام ديگر اين كه در جشن هائي كه در آن «كباب طاووس»، «سرو» مي شده، شركت كرده است. اين نشانگر انقضاء تاريخ مصرف رستم بود، چرا كه به گواهي شاهدان و به قول شهريار او نيز تحت تأثير دم گرم شهريار (انفاس قدسيه شاعر عارف) قرار گرفته و به «ما» بازگشته بود. رستم عليف از حزب كمونيست اتحاد شوروي اخراج گرديد. رستم عليف كسي بود كه در همانسال ها از سوي دولت شوروي براي تدريس زبان و ادبيات فارسي و شاهنامه در دانشگاه هاروارد به آمريكا اعزام شده بود و به قول جلال آل احمد مستشرق روس در آمريكا شاهنامه ايران! درس مي داد و اين شاهنامه عجب بوي نفتي مي داد. جلال در سال ۱۳۴۴ با رستم در هاروارد ملاقات كرده بود كه در كارنامه سه ساله اش بازتاب دارد.
به هر حال اين عليف از حزب شيطان اخراج شد و شهريار از اين فرصت استفاده كرده او را به حزب رحمان دعوت كرد. او در شعري كه به مناسبت اخراج عليف از حزب سروده بود، باز حوادث امروز را پيشگويي كرده، نويد ظفر سر داده است.
حزب شيطاندان اولان، قوي سني اخراج ائله سين
باشدا يازميش سني اؤز حزبينه رحمان رستم
يئتيشيب وعده سي حقين، امين اول، دم - دمي دير
آچيلا حق قاپيسي، مات قالا شيطان رستم
شهريار به حكم آيه شريفه «العزه الله و للرسول و للمؤمنين»، و بنا به قول شريفه لاغلبن انا و رسلي در اين مناقشه نيز فاتح و غالب آمد. آرزوها و نويدهايش را با عزت فراموش نشدني به سرمنزل مقصود برد. بديهي است كه توطئه گران تاب باختي چنين سنگين در اين قمار كلان را نمي ورزيدند. آنها مجبور به تحريف، حذف و كتمان آثار استاد شدند. البته يكي از شئون نظام كمونيستي حاكم بر كشورهاي مسلمان ماوراءالنهر و قفقاز همانا جعل تاريخ، و تدوين ادبيات مطلوب خود بود، كه در اين جهت آنها حتي از تحريف اشعار كلاسيك نيز صرفنظر نكردند. تا جايي كه اين تحريف ها در نزد برخي از ادباي آن ديار به تحريف آرماني منحصر نماند و آنها مطابق ذوق و سليقه و بعضاً از سر جهل به مضمون، آن را آنچنان كه موردنظرشان بود تغيير مي دادند.
ديوساران سياسي در دوره حيات جسماني استاد فقيد، تجريدها و تفريدها و تفريدهاي گسترده اي را به عمل مي آورند. شاعران ورشكسته اي كه نان و نوائي از شعر نمي يافتند، بر سبيل تفريح و تفاضل دست به نقد مي بردند و حرامي وار به حريم شعر شهريار شبيخون مي زدند. يا روبه صفتان زشتخو، موردي را از آن پيري كه شيران را به بازي درنمي گرفت، برگرفته و به ساحت او مي تاختند. بدين نمط بود كه در پشت مرزهاي ايران نيز قلمهاي مشئومي به تعريف چهره ويژه اي از شهريار مي پرداختند و سيماي او را آنچنان كه مي خواستند، مي ساختند. خود شاعر نه گوشي به شنيدن آن زوزه ها مي سپرد و نه دهاني به پاسخ آن ناله ها مي گشود. همين سروده ها متنوع آن كثيرالشعر، جواب و حجتي تمام به قليل الدرك هاي معاصر و آتي بود. ولي همواره در ذهن زميني ما انديشه و تشويش خاطر بود كه مبادا ديگران با تحريف، در آوردن نسخه بدل ها و نقل روايات متعدد از اشعار شاعر و پرداختن افسانه ها در پيرامون زندگي او، ترجمه محرف و مغشوش، حذف اشعار مغاير با افكار مصححين و ناشران و متوليان، سيماي مجعول و مقلوبي از اين آخرين حلقه سلسله شاعران بزرگ ادب فارسي بسازند.
شهريار، آذربايجان را به مثابه سر افراخته ايران عزيز دوست مي داشت. او همان گونه كه خواب تجزيه گران و دزدان آذربايجان را با تيغ قلم برمي آشفت، بيماردلان داخلي ترك ستيز را كه، موجب پذيرش حيله ها و تحريكات دشمنان مي شدند مي نكوهيد و آذربايجان را استمالت مي كرد، كه با سخن ابلهان از مادر ايران نرنجد. او در تعرض به استاندار فرومايه دوره شاهي كه در اهانت به مردم آن خطه دم زده بود، سرود:
آنكه لاف دوستي زد با تو، آخر با تو كرد
آنچه كس با دشمن خونخوار خود نپسندد آن
دوست از دشمن ندانستي و تقصير تو نيست
راست بودي و نبود از دوستانت اين گمان...
شهريار اين شعر بلند را قصيدتي مي خواند «كه جوش خون ايرانيت است». او همواره روئي به پشت در نصيحت دوستان جاهلي داشت كه زبان و فرهنگ مردم آذربايجان را انكار كرده، قلمها زده و زمينه سوءاستفاده دشمنان را ايجاد مي كردند و از سوئي، روئي به پيش در نوازش و دعوت آذربايجان به مقاومت و مداومت در پاسداري از ايران. شهريار شعر فوق را در تاريخ بيست و نهم اسفند ماه هزار و سيصد و بيست شمسي سروده است. التفات به جريان وقايع زمان سرودن شعر در آذربايجان و سراسر ايران، ميزان نگراني شهريار ۳۴ ساله را كه پدرانه مراقب سرنوشت ميهن بود به روشني بيان مي كند. او در مخمصه اي اينچنين گرفتار بود كه از سوئي نظريه پردازان رضاشاهي به اينكار زبان مردم تبريز درآمده بودند، و استانداري ترك ستيز، مردم را به ستيزه با ايران تحريك مي كرد و از سويي ديگر، ايران تحت اشغال متفقين بود و روس ها در كمين تصرف آذربايجان.
اين قصيده دردناك چنين مي آغازد:
روز جانبازيست اي بيچاره آذربايجان
سر تو باشي در ميان هرجا كه آمد پاي جان
اي بلاگردان ايران! سينه زخمي به پيش
تيرباران بلاباز از تو مي جويد نشان
در بررسي تاريخ ۷۴ ساله نشر اشعار شيواي شاعر شيرين سخن ايراني، سومين شاعر منادي اتحاد جهاني اسلام، سراينده ذولسانين، استاد سيدمحمدحسين شهريار، ضمن مشاهده اوج هاي غرورآفرين، به نكته هاي دردانگيز هم برمي خوريم. گرچه سلطان شعر ايران ملك الشعراء بهار در مقدمه اولين دفتر شهريار (۱۳۰۸) اين شاعر ۲۲ ساله تبريزي را با عباراتي شگفت انگيز مانند افتخار شرق - مي ستايد و در مجلسي مي گويد: «هرگاه كه مي خواهم شعري بنويسم، چند غزل از شهريار مي خوانم و بدين وسيله طبعم را تشحيز مي كنم؛ و يا ايرج ميرزا شاهكار (ايوان ناز) شهريار را به مثنوي (زهره و منوچهر) خود ارجح مي خواند، و يا بزرگاني چون عارف قزويني، فرخي يزدي، ميرزاده عشقي، سعيدنفيسي، سيدمحمدعلي جمالزاده و ديگران شعر او را به گونه هاي مختلف تحسين مي كنند؛ ولي از ديگرسو، فرومايگان و تنگ سينگاني هم از در حسادت و غيرت در آمده، جان شيفته شهريار را مجروح مي داشته اند. برخي از برادران غيور او چه سعي ها در چاه كردن آن ماه ورزيده اند و حال آنكه با دم سردشان اطفاء نور خدا مي خواستند، كه خدا نور خود را به پرتو ابدي تمام مي كند.
از سال ۱۹۵۳ كه استاد شهريار با منظومه حيدربابا در تركيه و باكو معرفي شد، كم كم تحريف آثار بنا به دلايل مذكور شروع شد. شايد اولين تحريف، حذف لفظ «بخدا» در شعر (قمر) بود.
از كوري چشم فلك امشب، قمر اينجاست
آري قمر اينجا، به خدا تا سحر اينجاست
كه مصرع دومي به اين شكل تحريف شده است:
آري قمر اينجا همه شب تا سحر اينجا ست. عمده ترين تحريف هادر ترجمه شعر فارسي استاد به زبان تركي صورت گرفته است.
كه از آن جمله خيانت آشكار پروفسور احمد شفائي را مي توان ذكر كرد.و اما خيانت شفائي، سالها پيش در مجله وارليق شعري به نام آذربايجان از اشعار شهريار و به فكرت صادق درج شده بود. بديهي است كه در همان نظره اول دانستم كه اين شعر از آن شهريار نيست. آن را برده به استاد خواندم. هر دو تلخ خنديديم. چند سال بعد در اوج گرفتن دعاوي وحدت آذربايجان در باكو ديديم كه اين شعر از قول شهريار توسط آرتيستها و آكتيورهاي باكو خوانده مي شود و اين شعر به بيرق اتحاد دو آذربايجان تبديل شده است. دم نزديم، تا آنكه در آذرماه ۷۱ كه دوست شاعرم فكرت صادق نيز در تركيب مهمان قفقازي آمده بود، در جلسه اي با حضور رئيس اتحاديه نويسندگان آذربايجان، رئيس انستيتوي نظامي، پروفسور رستم عليف، پروفسور غفار كندلي و پروفسور قاسم قاسمزاده و چند تن ديگر گله اي در اين باره از فكرت صادق كردم. او منكر هرگونه تحريف شد و من اصل شعر (بياد آذربايجان) را خواندم. بدون اين كه تطبيق كنم، قضاوت ايرانشناسان حاضر را طلبيدم، به شرطي كه اگر نظره بنده ثابت شود، در مطبوعات دو كشور مصاحبه كرده، تحريف را طلبيدم، به شرطي كه اگر نظر بنده ثابت شود، در مطبوعات دو كشور مصاحبه كرده تحريف را اعلام خواهم كرد. آن جمع با علم به اين كه اين تحريف اگر طي مصاحبه اي اعلام شود، دكان ۲۵ ساله اي تخته خواهد شد، باز مجبور به پذيرش شدند. ما خوانديم و تطبيق شد و فكرت صادق گفت، «من كه فارسي نمي دانم، ترجمه تحت اللفظي آن را احمد شفائي به من داد» و اينك اولين اعلام، تا بعد...

چراغ شام
نخستين شعري كه از شهريار در ۱۳ سالگي شاعر در مجله ادب به سال ۱۲۹۹ در تبريز چاپ شده است:
015380.jpg
صد شكر كه نوروز جوان كرد جهان را
آهسته نسيم طرب انگيز بهاري
بلبل ز قفس گشت چو آزاد، روان شد
كاي زنده دلان صبح به گلزار خراميد
رفتم به چمن بهر تماشا و تنفس
ديدم كه ز جور و ستم خار به گلزار
مرغان همه اندر ره، آزادي گلشن
چون خار از اين واقعه واقف شد و دانست
بنشست به يك گوشه و بربست دهانش
آري چو شود ملت شهري همه يكدل
هنگام نشاط است كنون پير و جوان را
بخشيد يكي روح شعف زنده دلان را
خرم به سوي گلشن و بگشود زبان را
بينيد به گلزار عيان باغ جنان را
زان نكهت مشكين كه دهد قوت روان را
كرده گل و بلبل به هم آغاز فغان را
مردانه نهاده به كف خود سر و جان را
كاين عزم ز جا برفكند شير ژيان را
بسپرد دگر بر كف گلزار عنان را
تسخير نمايند سراپاي جهان را
ميرمحمد حسين اسمعيل زاده (عضو مجمع ادب)

بر آســـتان شهريــار
015385.jpg
شهريار بويژه منظومه نامدارش حيدربابا، در ادبيات تركي تأثير بسيار شگرفي داشته است. انتشار حيدربابا در آن زمان بحران زده پهلوي، همچون نور اميدي بود كه بر تارك ادبيات آذربايجان درخشيد. چه بسيار شاعران كه اينك تحت  تأثير حيدربابا ديگر بار دست به قلم بردند و سكوت شكستند و چه بسيار آنان كه به وادي شعر و طبع آزمايي مايل گشتند كه البته بايد گفت اين تقليدها بعضاً بسيار بي مايه و ضعيف بوده و با جاي گرفتن در رديف شعرهاي تركي، بر روي اين ادبيات تأثيرهاي نامطلوبي نيز بر جاي گذاشته است.
اما شاعران بسياري نيز با آفرينش نظيره هاي قدرتمند، ادبيات آذربايجان را - البته با تأثير گرفتن از شهريار جلا بخشيده اند.
از ميان نخستين كساني كه به استقبال حيدربابا رفتند، بايد مرحوم جبار باغچه بان را نام برد:
سلام ائيلر بوتون ائليميز سنه،
باغچاميز، باغيميز گولوموز سنه،
اوزون مدت سوسان ديليمز سنه،
ده گؤرك دئمه لي داها نه يين وار؟
افسوس كي سن گئج ديل آچدين،
«شهريار!»
نويسنده نامدار «علي آذري» نيز نظيره ها و جواب هايي براي شهريار سروده است:
شهرياريم من شعرينه باخاندا،
شادليق ياشي گؤزلريمدن آخاندا...
قارماغيني بولبول گوله تاخاندا،
دئيير گوله: اننيگيني ياخاندا
گؤزوم گولر، گول
اوزووه باخاندا.
شاعر نامدار حبيب ساهر كه او را بايد پدر شعر معاصر تركي ايران ناميد نيز به شهريار خطاب مي كند و از او مي خواهد كه باغ زبان مادري را پر طراوت تر كند.
البته دور از انصاف خواهد بود اگر تأثير ديگر شاعران آذربايجاني را در آفرينش ادبي شهريار از نظر دور داريم.
علاوه بر ساهر كه نامش رفت، شاعر پر آوازه سهند نيز با نامه منظوم بسيار تأثيرگذار خود به شهريار، زمينه الهام و آفرينش يكي از مشهورترين اثرهاي شهريار يعني سهنديه را فراهم آورده است:
بير اليمده قلم، بير الده كاغذ.
خياليم بويلانير دامدان، ديواردان،
باشيمدا يار باغين گزمك هاواسي،
قاپيلار باغلي دير، يول تاپيم هاردان؟
***
حصارين داليندا كؤنول وئرديگيم
او يار، بير باغ ساليب سويو بولولدن
هئيواسي كهربا، ناري ياقوتدان.
طاغي فيروزه دن، ديواري گولدن.
***
ماوي ايوانيندا ساز چالير زهره،
بورجوندا ياي چكيب،  دايانيب كيوان.
لايقي وار گيرم قصرينه من ده،
قيللي پاپاغيملان، سينيق سازيملان؟
***
... آخ من ده سهندم، باشيم اوجا دير،
ايچيمده سؤنمه ين عشق آتشي وار.
من ده صفاسي وار گوللو باهارين.
باشيمي توتسا دا قارا بولوتلار.
بسيار بجا خواهد بود اگر شهريار را آفريننده سبك و يا مكتبي خاص در ادبيات معاصر آذربايجاني دانست. مكتبي كه شاعران بسياري، چه در ايران و چه در كشورهاي همسايه پرورده است.
در گستردگي و عمق نفوذ حيدربابا در قلوب همسايگانمان، يادآوري تنها اين نكته كافي است كه چاپ اول حيدربابا در جمهوري آذربايجان با شمارگان ۴۰ هزار و چاپ نسخه اي ديگر از آن در تيراژ ۹۰ هزار نسخه اي عرضه شده است. حال در نظر بگيريد كه جمعيت اين جمهوري تنها ۷ ميليون نفر است.
شهريار به ويژه با بنا نهادن «ادبيات حسرت»، يكي از لطيف ترين گونه هاي شعري را در مشرق زمين آفريده و پرورده است.
عبدالرشيد قره باغي

روح هذيان دل
015435.jpg
دكتر عباس ملكي
شاعران با سرودن شعر به خلق موجود جديدي دست مي زنند كه تا قبل از آن وجود نداشته است. همچون هر موضوع ديگري، مي توان به شعر نيز از جنبه هاي متفاوتي نگريست و با روش هاي گوناگوني آن را تجزيه و تحليل كرد. در اين ميان متخصصان علوم ادبي براي شناخت شعر روش هاي متفاوتي را به كار مي برند. من كه از علوم مربوط به شعر دور هستم، تصور مي كنم كه متخصصان ادبيات فارسي يك شعر را از دو ديدگاه مي بينند.
برخي در پي يافتن ظرايف و هنرهاي متعددي هستند كه شاعر در شعر خود، آن ها را وضع كرده و يا از آنان استفاده كرده كه به اين روش مطالعه، روش ساختاري مي گوييم و برخي ديگر به دنبال خاستگاه، چرايي و چگونگي سروده شدن شعر هستند كه به اين روش، روش مطالعه فرآيندي نام مي نهيم.
اما مردمان عادي، شعر را تجزيه و تحليل نمي كنند. آنها از ادبيات دو چيز بيشتر نمي خواهند:  لذت بردن و آگاهي يافتن. در مورد شعر، حتي شايد آن اندازه كه احساس لذت و آرامش براي مردم مورد توجه باشد، آموختن مهم نباشد. آنان كه به شعر به صورت تخصصي نگاه نمي كنند،  چون به ظرايف و دقايق و اسلوب هاي شعري همچون اديبان توجه ندارند، بنابراين شعر را از منظري ديگر مي بينند و به همين دليل قضاوت آنان نسبت به شعر كاملا متفاوت است.
براي من، به صورت شهودي و بدون آ ن كه دليلي داشته باشم، هر شعر يك روح يكتا و منحصر به فرد دارد و چون اين برداشت متكي بر استدلال نيست، نمي توانم مشخصات آن را برشمارم.
روح يك شعر كه با واژه ها، تركيب آن ها، ساختار شعر و مسائلي همچون وزن، قافيه، الزامات بديعي انسجام و حتي معناي آن متفاوت است، چيز غريبي است كه براي من ناشناخته است. مثل اين است كه شما در ارتفاعات البرز، در ميان يك خانه روستايي كنار پنجره نشسته ايد و در سكوت به دره كاملا آرام روبرو خيره شده ايد. بدون آن كه سر و صدايي بلند شود و يا تغييري در هوا رخ دهد، به يك باره مه رقيقي ابتدا آهسته و نرم نرمك و سپس آشكارا قاب پنجره را پر مي كند و خود را به دور شما مي كشاند. اين چيست و چرا اين چنين لطيف،  بي صدا و مبهم است؟ پس از آن است كه شما به صرافت مي افتيد كه در دره پائين پاي شما كه ديگر آن را نمي بينيد، چقدر هياهو و سر و صدا بوده كه تا آن قبل از ورود مه آرام بخش آن ها را نمي  شنيده  ايد.
ابهام ابري و ايهامي رنگارنگ وجه مشخصه روح شعر است. آ يا به همين دليل شعرا به استفاده از ايهام روي آورده اند؟
روح شعر، مخاطب را به سوي شعر مي كشاند و شعر هر چه ساده تر باشد، خواننده به روح آن نزديكتر مي شود و از خواندن شعر،بيشتر احساس لذت مي كند.
اين چنين برخي از اشعار اين چنين در جان ما مي نشيند. يكي از شعرهايي كه به صورت واضح مي توان روح آن را لمس كرد، شعر بلند «هزيان دل» از شهريار است. اين شعر دو وجه دارد.
وجه اول و يا وجه ساده آن، زندگاني شاعر محمدحسين شهريار است.
در همين شعر متوجه مي شويم كه او در تبريز به دنيا آمده و در محلات تبريز خاطراتي از مناجات خواني ابوالحسن خان اقبال السلطان را به ياد دارد.
شب بود و به ششگلان تبريز
با زمزمه هزار دستان
تحرير صدا فرشتگاني
«اقبال» به چهچه مناجات
پيچيده صدا به كوچه باغات
پرواز گرفته تا سماوات
روح همه عرش سير مي كرد
شاعردر كودكي و همزمان با انقلاب مشروطيت براي مصون ماندن از حوادث به روستاهايي همچون خشگناب، شنگل آباد و قيش قرشاق منتقل مي شود كه در اين شعر اين سفرها به خوبي مجسم شده اند.
زان  سوي قره چمن دياري است
آن دامن كوه شنگل آباد
ياد آن شب خشگناب و مهتاب
نزهتگه شاهدان آفاق
وان جلگه سبز قيش قرشاق
وان صحبت ميزبان قپچاق
آن يار و ديار آشنايي
اما اين شعر علاوه بر آن كه راوي افسانه زندگي شهريار است، داراي روح ويژه اي است كه از اشعار ديگر آن را متمايز مي سازد. همان طور كه گفته شد وجه مشخصه روح شعر، ابهام است و نمي توان و يا حداقل من نمي توانم جان شعر را بشكافم. اما چند نكته را براي پيدا كردن حقيقت تنها برمي شمارم.
۱- شايد روح يكتاي اين شعر ناشي از به كار بردن لغات به صورت طبيعي و بدون هر گونه محدوديت از سوي شهريار است. در دستان شهريار واژه ها مانند خمير مجسمه سازي هستند كه او هر شكلي كه بخواهد به آنها مي دهد. او در تكلف اين كه اين لغت فارسي است و يا تركي و يا لاتين اصلا نيست. واژه ها تسليم او، هستند. به لغات فيلم و سينما در اين بخش از شعر توجه كنيد:
دارم سري از گذشت ايام
طوفاني و ماليخوليايي
طومار خيال و خاطراتم
لولنده بكار خودنمايي
چون پرتو فيلم هاي درهم
در پرده تار سينمايي
بگشود دلم زبان هذيان
۲- شعر شهريار قطعه اي از هستي است و با قطعات و بخش هاي ديگر در تفاهم، او به خالق، انسان و طبيعت نگاه وحدت گرايانه دارد.
آن دورنماي سوسنستان
وان باد كه موجها برانگيخت
وان موج كه چون طنين ناقوس
دامن به افق زد و فرو ريخت
آن دود كه در افق پراكند
وان ابر كه با شفق درآميخت
شرح ابديت تو مي گفت
۳- شهريار از عمر خويش، به قول خودش خيري نديد و در جاي جاي شعرش به حسرت رسيدن نوشدارو پس از مرگ سهراب اشاره كرده است. او كل عمر خود را همچون فرورفتن در يك خواب كوتاه مي داند. آيا اين بخشي از روح سرگردان شعر او نيست؟
افسانه عمرم آورد خواب
عمري كه نبود خواب ديدم
در سيل گذشت روزگاران
امواج به پيچ و تاب ديدم
از عشق و جوانيم چه پرسي
من دسته گلي بر آب ديدم
دل بدرقه با نگاه حسرت
۴- و تعامل او با مراد خويش. شهريار در دوره اي از زندگي خود به سير و سلوك معنوي و تحول دروني پرداخت.
در راه، درشگه چي نشانم
يك نقطه به گوشه افق داد
گفت ار پدر تو سازم او را
خواهي چه به من به مشتلق داد؟
من آب نبات دادم او را
او نيز پكي به من چپق داد
وان نقطه نهفت در پس كوه
۵- ونهايتا رسيدن به محبوب:
كم كم پدرم خدابيامرز
ديدم سر كوه رسته چون كاج
چون بال ملك عبايش افشان
دستار سيادتش بسر تاج
وز كوه همي شود سرازير
چون نورمحمدي ز معراج
ديگر مگرش بخواب بينم

اي واي شهريار
015425.jpg
فريدون مشيري ----------------------------------------------
در نيمه هاي قرن بشر سوزان(۱)
در انفجار دائم باروت
در بوته زار انسان
در ازدحام وحشت و سرسام
سرگشته و هراسان
مي خواند- با نواي حزينش-
مي خواست تا «صداي خدا»(۲) را
در جان مردمان بنشاند
نامردم سيه دل بدكار را، مگر
در راه مردمي بكشاند
مي رفت و با نواي حزينش مي خواند:
- «در اصل، يك درخت كهن، «آدم» از بهشت
آورد در زمين و درين پهندشت كشت،
ما شاخه درخت خدائيم
چون شاخ و برگ ماست ز يك ريشه و تبار
هر يك تبر به دست چرائيم؟»
اين آتش، اي شگفت
در مردم زمانه او درنمي گرفت!
آزرده و شكسته و گريان و نااميد
مي رفت و با نواي حزينش مي خواند:
- «گوش زمين به ناله من نيست آشنا
من طاير شكسته پر آسمانيم
گيرم كه آب و دانه دريغم نداشتند
چون مي كنند با غم بي همزبانيم؟»(۳)
دنبال همزبان مي گشت،
اما نه با چراغ، نه بر گرد شهر، آه
با كوله بار اندوه
با كوه حرف مي زد، با كوه:
- «حيدر بابا، سلام
فرزند شاعر تو به سوي تو آمده ست
با چشم اشكبار
غم روي غم گذاشته، عمري است، شهريار!
من با تو درد خويش بيان مي كنم، تو نيز
برگير اين پيام و از آن قله بلند
پرواز ده، كه در همه آفاق بشنوند:
«اي كاش جغد نيز
در اين جهان ننالند،
از تنگي قفس
اينجا، ولي نه جغد، كه شيري است دردمند
افتاده در كمند
پيوسته مي خروشند،
در تنگناي دام
وز خلق بي مروت بي درد
يك ذره مهر و رحم طلب مي كند مدام!»
*
مي رفت و با صداي حزينش، مي خواند:
- «ديگر مزن دم از «وطن من» عزيز من
وز «دين من» مگوي به هر جمع و انجمن
بس كن حديث مسلم و ترسا را
بس كن جدال موسي و عيسا را
در چشم من: «محبت» مذهب
«جهان» وطن»
*
در كوچه باغ عشق
مي رفت و با صداي حزينش
مي خواند:
- «گاهي گر از ملال محبت برانمت
دوري چنان مكن كه به شيون بخوانمت
پيوند جان جدا شدني نيست، ماه من
تن نيستي كه جان دهم و وارهانمت!»
*
زين پيش گشته اند به گرد غزل، بسي
اين مايه سوز عشق نبوده ست در كسي
*
مي رفت...
تا مرگ نابكار، سر راه او گرفت.
تا ناگهان صداي حزينش
اين بغض سالها،
اين بغض دردهاي گران در گلو گرفت
*
در نيمه هاي قرن بشر سوزان
اشك مجسمي بود، در چشم روزگار
جان مايه محبت و رقت
اي واي شهريار!
آذرماه ۱۳۶۷
زيرنويس ها:
۱- اشاره به كوره هاي آدم سوزي در آلمان.
۲- مثنوي «صداي خدا» از شهريار.
۳- ديوان شهريار.
۴- منظومه، «حيدربابا» به زبان تركي از شهريار.

مهرداد اوستا و شهريار
015410.jpg
شهريار اما يكي شاعريست نام آور، با سري پرشور، و دلي سرشار از تلاطم هيجاني شاعرانه، شعر، در شهريار؛ مشربي وسيع تر از حدود بلاغت و مرزهاي آرايه و پيرايه لفظي دارد؛  و چنان بلندآوازه، كه روزگار از پس قرن ها، بتواند چنو شاعري را نام آور دارد، (همين تعين هنر در شهريار، كه بي هيچ ترديد بازتابي است از آزادگي بي حد و مرز وجود او،)  موجب آن آمد، كه گروهي از بي شمار، هواخواه او سازد و در مقابل آن نيز گروهي؛ كه شكوه اين بلندنامي، وجودشان را لبريز از خشم و حسادت گرداند؛ شگفت اينجاست كه دشمنان اين شاعر همان دوستان صميم و قديم او بوده اند و چه بسا كه خود در شاعري مرتبتي والا دارند.
ديدار من با شهريار، بسي دير پيش آمد كه من در آرزوي آن، مي سوختم، گويا در زمستان سال پنجاه، سه يا چهار ماه از اين پيش ... و اينك، ارديبهشت ماه است به سال پنجاه و يك ؛ از هجرت پيامبر بزرگ؛ به گردش سالهاي خورشيدي!... در مجمعي، كه صدها تن از پير و جوان؛  هواخواه او، و ديدار او را گرد آمده بودند تا استاد كهنسال را، كه بسي كهنسال تر از آن مي نمود، كه عمر بر او گذشته باشد،  با چشم بنگرند و با دل بشنوند؛ و من چكامه اي، در مديح او خوانده ام و گرم يكديگر را در آغوش كشيديم؛ آهنگ دلنشين سخن او، به هنگام خواندن بهر گونه؛ سخن؛ از غزل هاي شيوا و شورانگيز، قطعه و قصيده؛ حالتي مجلس را بخشيده بود،  بي سابقه.
و اشك او، در غم ياران از دست شده؛ چونان عارف، ايرج، پروين، بهار و رهي همه را در عالمي بيرون از اين عالم، به پرواز در مي آورد؛...
تيرانا، صص ۲۹۰-۲۹۱
... از بركات محضر استاد صالحي سمناني بود، كه سعادت ديدار با خداوند سخن شهريارم نصيب افتاد كه يك چند از اين پيش قصيدتي را، كه در مديح او سروده بودم؛ در مجلس بزرگداشت او باز خواندم و اين به جاي خويش، بس شنيدني ست: كه چند سال از اين پيش، به ياد روز جهاني شعر، از من خواستند تا قصيدتي انشاد كنم و در مجلس ملك پور، كه بنيانگذار انجمن حافظ است و يكي از مشوقان من، خوانده آمد و به ارادتي كه مرا با شهريار بود ناديده، از او نيز يادي به ميان آمده بود، ليكن مرا كه جوان بودم، بدين پندار كه حق شناسي، مايه شادي خاطر استادان پير خواهد بود، بدين واقعيت تلخم آگاه كردند؛ كه نه همين ياد از شهريار مايه شادي نخواهد بود، كه بارآور دشمني ست و من با كمال حيرت، ناگزير به حذف نام شهريار آمدم!  در حالي كه نمي دانستم چرا حق شناسي را بايد در شمار گناه به شماره آرند و هنوزم، اين معما، آسان نگشته است.
و مطلع قصيده اين بود:
زين فلكي بزمگه مشتري
هفت سراپرده نيلوفري
- تا آنجا كه گفته بودم:
عشق، هنر، شعر، سخن، شهريار
اينت همين شعر، همان شاعري...
و ...
شادي استاد سخن شهريار
كش به هنر داد، سخن سروري
(۴۷۶-۴۷۷)
مرحوم استاد شهريار از نظر اعتقادات در جاي رفيعي قرار داشت و اين در حالي است كه سير زندگي اش به گونه اي بود كه بيشتر مي توانست ملحد باشد، ولي عجيب به سمت اعتقادات گرايش داشت تا آنجا كه حتي گاهي اوقات به صورت تعصب جلوه مي كرد كه البته واقعاً اين طور نبود. هميشه ده روز قبل از ماه مبارك رمضان روزه مي گرفت، هر چند توان جسمي او اصلاً مناسب نبود. روزي در همان مجلس بزرگداشت خدمتشان رفتيم، مبلغي به صورت تشويق تقديمشان شد، كه آن را عيناً  تقديم خانواده هاي جنگ زده كرد و من بعدها شنيدم كه حتي ايشان هر ماه مبالغي از حقوق ماهيانه خودش را هم به اين امر اختصاص داده بود.
مرحوم شهريار علي رغم اين كه خودش معمولاً  مي گفت اطلاعات عربي چنداني ندارم، ولي اشعار ارزنده اي به زبان عربي داشت و حتي قرآن را هم چندين بار نوشته بود و غالباً به مناسبت، به بسياري از آيات قرآن از حفظ استشهاد مي كرد...
...[مرحوم رنجي] يك بار مي گفت مدتي به اصرار از مرحوم شهريار درخواست مي كردم كه براي شام يا نهار به خانه ام بيايد، اما او اعراض مي كرد. روزي علتش را سؤال كردم، جواب داد: من نمي دانم كه درآمد و پول از كجا داري؟ من هم دستش را در دستهاي پينه بسته ام گرفتم و گفتم: اين دستها دستي نيست كه پول حرام در بياورد. شايد آنچه را كه عرض كردم، بتواند گوشه اي از اعتقادات مرحوم شهريار را نشان بدهد.
... استاد شهريار در آغاز توجه بسياري به نيما داشت و خيلي با او مي جوشيد ولي بعد من ديدم كه از اين كار ابا داشت، البته او به شيوه نيمايي هم شعر گفته،  مثل «انيشتين» و «اي واي مادرم» ولي بعد گفت اين شيوه را قبول ندارم،  يعني حرفهايم را در قالب غزل بهتر مي  توانم بيان كنم، كه حرفي است منطقي...
... غزل شهريار درست است كه كاملاً غزل است ولي خيلي از آنها فرق مي كند با غزلي كه گذشتگان دارند. از جمله اساتيد بزرگ غزل و قصيده، استاد اميري بود. در استادي ايشان سخني نيست و واقعاً  استاد برتري هم بودند. ولي آن تازگي و جهش كه در غزل شهريار وجود دارد نه در غزل اميري وجود دارد و نه در غزل رهي، كه اينها هر دو از مهمترين غزلسرايان روزگار ما هم هستند...
كيهان فرهنگي، سال پنجم، شماره ۶
شهريور ماه ۱۳۶۷، صص ۱-۷

ايران دوستي در شعر شهريار
015420.jpg
دكتر علي اكبر ولايتي
دبير شوراي عالي انقلاب فرهنگي
مرحوم استاد سيدمحمدحسين شهريار حق سنگين تر و بيشتري به گردن ما مردم ايران داشته و دارند، ولي شايسته است ما نيز بيش از پيش در شناختن و معرفي جوانب گوناگون شخصيت و خلاقيت فكري و ادبي آن زنده ياد، اداي دين كنيم. درباره استاد بلامنازع شعر ايران، خلف حكيم طوس، خاطره گنج بخش گنجه، يادگار شهير شيروان، شاعر اهل بيت اينجانب بدين وسيله استنباط خود را از نحوه نگرش آن استاد روانشاد نسبت به اسلام و ايران معروض مي دارم.
سخن از بزرگمردي است كه با يك نيمخند، صدف سينه اش در يتيم شعرش ناسوده و ناسفته، آويزه گوش جانهاي مدهوش عشق مي گرديد. چه خوش مي فرمايد:
تو شهريار سخن را به آه مي بندي
كه برنيامده از سينه آسمان پيماست
و اين خلوص بندگي او بود كه وعده «انا نحن نزلنا و انا له لحافظون» درباره شعرش معمول گرديد. چه بندگي را تا جايي رسانده بود كه به قول خواجه آن مايه قبول خاطر و لطف سخن مي يافت چرا كه مي فرمود:
من اگرچه بندگي را به خدا رسانده باشم
همه بنده ام خدايا به تو مي رسد خدايي
ديده با قرآن گشود و عزلت عاشقي را با كتاب كريم گذراند كه به قول حكيم گنجه: «عشق بازي مي كنم با نام وي» و شعر را با ترجمه آيات قرآني صرفه بست و دل به قرآن ناطق، بزرگ عاشق، اسداله غالب، علي بن ابي طالب خوش و شيفته داشت. فتنه عشق مولايش آنچنان در جان شيفته و مفتونش شراره كشيد كه تا جان داشت در حيراني آن غرقه و غوطه ور بود. حالاتي سكرانگيز و سحرآميز پيدا كرده بود كه نديمان و همدمانش چشمه ها و پرده هاي ناگفتني از آن عشقبازي ها و مكاشفات او به ياد دارند. قلمرو جغرافيايي ايران شهريار با رنگهاي گونه گوني كه در نقشه هاي نوين به دورش كشيده و خارهايي كه بر يال و بالش تنيده شده است محدود نمي آيد. هرگز فكرت بلند او در مرزهاي امروزين جا نمي گرفت و هماره ايران را آنچنان مي ديد كه تو گويي هيچ زخمه به جاي ايران فرود نيامده است.
اقليم من ز قاف و دانوب رفته تا حبش
وز مرز سيتها شده تا بوم هندوان
و اين چنين بود كه صحبت و صلايش نيز در مرزهاي معاصر نگنجيد و شاعر ملك تاريخي خود گرديد:
دل و جاني كه در بردم من از تركان قفقازي
به شوخي مي برند از من سيه چشمان شيرازي
او تا زيست همچنان عشق ايران را به سر داشت و از ذكر سرافرازي هاي ايران و تاريخ پرشكوه آن هميشه در شعف و شور بود. در سخت ترين وضعيت و سيه روزترين دوران مرز و بوم خود همين دل به مرور شكوه دوران زرين گذشته هاي دور ايران سرور مي داشت و به مفاخره مي پرداخت.
مسلم باشد ايران را در آفاق
به فرهنگ و تمدن پيشوايي
همه مهد محبت بود و تاريخ
نكو داند بدين دعوي گوايي
هنوز از خاك نادر سرمه سايند
سيه چشمان هندو و خطايي
ولي در پاس ميهن هم سر و جان
بكف دارد نژاد آريايي
جوش ايران دوستي در شعر شهريار از چنان موجي برخوردار است كه ذكر و شرح وجه تمام و اتم آن از حوصله اين گفتار خارج است. ميهن دوستي آذربايجانيان بيش از هر چيز مورد تشويق و تحسين استاد مي بوده چرا كه درست هدف و نشانه دشمن را به منطقه ناامن وي تبديل مي كرد.
او نيك مي دانست كه آذربايجان بدون ايران و ايران بدون آذربايجان معني ندارند. ما وحدت ملي خود را در چارچوب نواحي مختلف ايران بيش از همه مديون مردم آذربايجان هستيم. به اعتراف كساني كه آشنايي حتي اندكي با تاريخ ايران دارند، آذربايجان در احياي يك كشور يك پارچه بيشترين نقش را ايفا كرده است. از اوان ۹۰۰ هجري قمري، آغاز وحدت ملي اين كشور با مساعي بزرگان شعرا، ادبا،  علما و فضلاي آذربايجان تحقق يافته است. ذكر نام اين بزرگان و همين شمردن اقدامات آنان در اين باره خود تذكره اي حجيم و نامه اي عظيم خواهد شد.
يك نمونه از آن رشادتهاي آذربايجانان آذربايجان را استاد شهريار در اشعار خود مطمح نظر دقيق خويش قرار داده و آن شخص موسيقيدان مرحوم ابوالحسن خان اقبال آذر (اقبال السلطان) بود كه مرحوم شهريار او را هم به خاطر تهورش مي ستود.
گويا پس از آنكه فرقه دموكرات آذربايجان به رهبري جعفر پيشه وري در آن منطقه اعلام خودمختاري كرد در جريان جشنهاي رسمي خود كه بيشتر مايل به استفاده از مشاهير آذربايجاني در آن جنشها بود، استاد مشهور موسيقي آوازي ايران مرحوم اقبال السلطان را دعوت كرده و وي را به خواندن آواز به زبان تركي كه آن روز از آلات حربي دشمنان بود، مجبور كرده بودند. اقبال السلطان گرچه پيش از آن و بعدها به زبان تركي آوازها خوانده بود، ولي در آنجا تركي خواندن را به شدت مغاير ايران دوستي و مطابق ميل تجزيه گران دانسته و غيرتمندانه در آن مجلس مخوف در برابر غداراني چون «غلام يحيي دانشيان» مقاومت نمود و همان شعر معروف عارف قزويني را خوانده و در آن شرايط توسط هنر خود آنچنان دفاعي را از مرزهاي ايران عزيز كرده بود كه شهريار از اين موضوع در تهران پس از سقوط پيشه وري آگاه شده و بر اعجاب و تحسينش نسبت به استاد اقبال آذر افزوده بود.
استاد شهريار طي قصيده اي بلند كه به مناسبت يكصدمين سالگرد تولد اقبال سروده و در حضور خود اقبال السلطان خوانده است،  ذكر جميلي از پايبندي اقبال به كشور و مقاومت او در مقابل متجاوزين كرده است.چند بيت از آن چكامه را محض نموده به محضر مي آوريم:
جشن تجليل سده است از مرد قرني قهرمان
داستان موسيقي را پهلوان داستان
بوالحسن، اقبال آذر، افتخار شرق و غرب
شهرتي دارد جهانگير و جمالي جاودان
آن سوي رود ارس هم (عاشقان دارد) بلي
خون ايران است در شريان آنها هم روان
ياد آن شب كن كه او از بهر ايران عزيز
صيحه زد با نفس كاينجا سر بده، تركي مخوان
شعر عارف خواند و گفت اي مجلس شورا بگو
خانه از غير است يا زين ملت بيخانمان
وانگه آتش زد به جان خلق و با شيون گريست
ثبت شد آن گريه در تاريخ آذربايجان
غيرت قفقازيان با خدا هم كار كرد
تا حريف شيردلي جاني بدر برد از ميان
گرچه تركي، بس عزيز است و زبان مادري
ليك اگر ايران نگويد لال باد از وي زبان
مرد آن باشد كه حق گويد،  چو باطل رخنه كرد
هم بايستد بر سر پيمان حق تا پاي جان
اين حديث از شاه مظلومان حسين بن علي است
زندگاني خود عقيده است و جهاد اي عاشقان
يكي از مهمترين جوانب عارف نامي شهريار اقليم سخن، دقت نظر و ظرافت بي بديل ايشان در دقائق و ظرائف سياسي است كه شايد در كمتر كسي از شعراي ادبيات كلاسيك پارسي از آن شعور قوي و ادراك والا برخوردار بوده باشد. شايد يكي از مهمترين دلايل موفقيت شهريار و كسب قبول خاطر در جامعه علاوه بر توجهات حضرت ذات و دلشكستگي شاعر،  همانا شناخت صحيح دوره خود و جامعه اي كه در آن مي زيسته بوده باشد. او روزگار خود و محيط سياسي و جريانات متعدد اجتماعي را نيك مي شناسد و با قدرت زيادي قادر به تحليل رويدادها و برنامه هاست؛ يا رندانه و يا داهيانه به دقت و قوت در پيش بيني هاي سياسي و اجتماعي خود موفق مي شود. آيا مي توان پيش بيني هاي او را همان مكاشفات عارفانه اي از قبيل اشعار پيش گويانه متصوفه دانست؟ يا دليل اين پيش بيني هاي سياسي او ذكاوت ويژه اوست؟ بدون اينكه جهت اثبات اين نكته لزوم استفاده از منشأت و مترسلات استاد حس شود، طرفه العيني به اشعار استاد مي تواند درجه ظرافت سياسي شهريار را نمايان كند. او در اواخر دهه چهل طي شعري تركي خطاب به فرستاده فرهنگي شوروي مي گويد:
«روزي فرا خواهد رسيد كه فاتحه اين چپ و راست را بخوانيم ديگر جهان به شكل ملت واحد درآمده دست در دست هم دهيم ديگر آن روز حسرت ديدار روي برادر نخواهم داشت و آهي نخواهم كشيد».
و بالاخره آن روزي كه شهريار در خلال اشعار عديده اي كه داير بر پيش بيني آينده هاي سياسي داشت فرارسيد. استاد روانشاد در سالهاي سياه دوره استيلاي ستمگران متوجه توطئه ظريفي كه ممكن است سياسيون حرفه اي آن دوره ملتفت آن لطايف الحيل نبودند، گرديده، آلات حربي شيطان را گرفته بر سر خود دشمن كوبيده است. در آن دوره اجانب به منظور آنكه شهريار را به قطب ادبي خود در ايران و خصوصاً آذربايجان درآورند خطاب به استاد شعرها نويساندند. ولي مروري كوتاه و گذرا به جوابهاي شهريار ميزان هوش و ذكاي بي مثال او را مي نماياند. مرحوم شهريار در زماني حركتي را در حوزه خودش شروع كرد كه از قبل آن سودي بسيار ارزنده به ايران و اسلام رسيد. او در شرايط بسيار حساسي كه در كشورمان مي گذشت نقش بسيار مهمي را ايفا كرد و مانند بسياري ديگر هدف بيگانگان قرار گرفت اما هيچ گاه از مسير حق خود منحرف نشد. شواهد متعددي داريم كه بعضي از سفارتخانه ها بارها درصدد ايجاد تماس با ايشان برآمده و در القائاتي سعي ورزيده اند؛ و يا كساني كه در كسوت شاعري و متأثر و مأجور بعضي سفارتخانه ها بودند روح نازك او را آزردند. جمعي از آن چپ زنان و چپه(!) هاي آن روزگار كه تعزيه گردان مديحه سرائي ها در محافل شعر و نخبه هاي ادبي بودند به نوعي شهريار اقليم سخن را به دليل آنكه آن شاعر بزرگ زير بار اغوائات و وساوس خناس نمي رفت، منزوي كرده و آن سيد جليل القدر را كه داراي رقت و روح ريحاني بود مورد تضييقات شيطاني خود قرار مي دادند. همين كه شاعري به آن نادري را در جمعي مطرح عنوان نكنند، خود فشاري گران بود.
او را مي توان در رديف نادره مرداني گذاشت كه با سيف و قلم كشور ما را محافظت كردند، يكي در ميدان شعر و فرهنگ و ادب، ديگري در عرصه سياست و آن ديگري در معركه مصاف. اگر مرحوم ميرزا تقي خان امير نظام مدت سه سال در ارضروم با عثماني ها مذاكره كرد و ۱۲ سال جنگيد و زحمت كشيد براي عقد قراردادي بود كه ايران به معضلي نيفتد و گردن به امضاي قراردادي ننگين ننهد. يا مرحوم سيد محمد مجاهد كه قطار فشنگ به كمر خود بسته و به جهاد با كفار رفت. شعرا و ادباي ما نيز در حوزه فرهنگ، قلم را چنان زدند كه گويا مجاهدي شمشير. در روزي تيره، دست و بالي از ايران جدا شد و ايران عزيز دستخوش آفات و بلايايي در مرزهاي خود گرديد. قراردادهاي گلستان و تركمنچاي و  آخال و پاريس همچون مهميزي به گرد ايرانشهر فرود آمد. زخم تركمنچاي آنچنان عميق و عفن و پرچركاب بود كه سياه ترين زخم و در عرف سياسي بدترين قرارداد به شمار مي آيد. گرچه از دوره فتحعلي شاه، در اين دو سده اخير حدود يك ميليون مترمربع از حدود ايران كاسته شده و تجزيه گرديد، ولي غم انگيزتر از بليه گلستاني و تركمنچاي بلايي نبود. از هرات، خوارزم و خيوه و بلخ و بخارا، از بلوچستان و بصره رفت ولي هيچ كدام گويي دردآورتر و ملال انگيزتر از ۱۸ اپالتمان نبود كه به جايش ۱۸ گلوله توپ گرفتيم. بنابر تحقيق و تفحص ما اين مايه اندوه را خود مردم آذربايجان بر شانه هاي زحمي خود كشيده تا به فرهنگ همه ايران آميختند. بيش از هر جاي ديگري آذربايجان مثله شده، جوش و جلاي اين جدا شدن از پيكره عظيم ايراني را كه با چنگ و دندان ساخته و در محافظتش قرنها شمشير آخته بود مي خورد و هم اينك نيز پس از گسيختگي بندهاي «اولاد زرد» از پاي برادران شمالي مان همين آذربايجانيان است كه در تقلاي برقراري وصل مجدد بيش از همه جا به شتاب مي تازند. در بستر بازماندن اين خاطره تلخ بيش از بقيه خاطرات ناگوار در مذاق تاريخي مردم ايران همانا نتيجه تلاش و كوشش مردم آذربايجان بود كه مرحوم شهريار را سرسلسله اين مقاومت ديد كه نه از ذوق و عاطفه بلكه با درك و شعور و تعهد عميقي به اسلام و ايران و آذربايجان داد سخن داد و بيش از دو هزار بيت شعر تركي و فارسي به عنوان «ادبيات حسرت» از خود به جاي گذاشت كه بحث در دقايق اين بخش مربوط به متخصصان امر است. ولي ديدگاه استاد در مورد ايران بسيار ويژه و قابل بررسي مي باشد.
او محبت ايران را در پناه اسلام مي پسندد. ايران دوستي شهريار آميخته با ملي گرايي نيست. از ديد او ايران هم اين كه مهد تشيع و كانون آيين جعفري است قابل ستايش و دوستي است. او در جاي جاي اشعارش ملي گرايي را خطر دهشت انگيز نمايانده و معتقد بود كه (دگر مليت انسانيت توست) او ايران را با اسلام و تجليل تمدن بعد از اسلامش مي خواند.
ايران به معنويت جاويد زنده بود
اين زنده مرده است كه آن مرده زنده باد
اعتقاد سترگ استاد زنده ياد به برتري ايران از نظر سوابق و دارايي هاي علمي و فرهنگي در دوره اي كه غربزدگي جامعه روشنفكري ايران را فرا گرفته بود، سالها پيش از آغاز جريان طرح مسئله غربزدگي مرحوم جلال آل احمد عنوان شده و به شعرا و ارباب قلم جرأتي را در بيان تفضل ايران به غرب بخشيد. استاد در جواب يكي از همين عناصر غربزده كه شهريار را به اروپا و ادامه زندگي در فرنگ دعوت كرده بود طي قصيده اي مي نويسد:
جان من بازآ بجاي خود كه جانان پيش ماست
مدعي آرايش تن مي كند جان پيش ماست علم
اگر ماه فلك باشد چراغي بيش نيست
گوچراغي هم نباشد چشم وجدان پيش ماست
استاد شهريار در طول حيات اجتماعي و ادبي خود اعتلاي ايران را گرهبند حكومتي صحيح و منطقي متكي بر دين و اخلاق و سياست صحيح مي دانست و از اين رو همواره با طبقات حاكم دوره حيات خود در ستيزه فكري و قلمي بود. در اين كه شهريار مانند شعراي كاملاً سياسي خود مانند بهار و عشقي و عارف نبود شبهه اي نيست. مي توان او را در زمره شعراي نيمه سياسي كه به مسائل جاري اجتماع خودشان بي نظر و توجه هم نبودند، به شمار آورد. ولي طرز تفكر سياسي شهريار كه تطورات گوناگوني داشته است، از سال ۱۳۰۰ شمسي از ابتداي ورود به تهران، مقارن آغاز جريانات جمهوري خواهي و مسائل اقليت و اكثريت مجلس بود كه تحت تشكل «حزب مردان كار» و سپس به عنوان عنصري آزاد و آزاديخواه خود را مطابق با تحركات سياسي و اجتماعي پيش برده و داراي نقطه نظرات ويژه اي بود.
بر خلاف مشهور كه نزد عده اي، شهريار متهم به التفات بر نظام منحوس پهلوي و يا حداقل بي تفاوت در مقابل آن نظام شده، استاد روانشاد هيچ وقت از ظلم و كفرستيزي باز نايستاده و زكات قلم را پرداخته است. در دوره اي كه شايد از ارباب قلم كمتر كسي را ياراي انتقاد صريح و هجوم به ني سواران حاكم بود او با استفاده از لطف سخن و قبول خاطر كه خدا داد است و اشتهار و بلند نامي بي نظيري كه در دوره حيات خود داشت به كاخ شوم بيدادگران تاخته و شمشير قلم را بي مهابا به روي ستمگران بي دين آخته بود:
اگر قضاوت قانون و عدل و انصاف است
چرا جهان همه ظلم است و جور و اجحاف است
جهان قلمرو ابليس و بند قانون نيز
به دستيابي اين قاضي دو سرقاف است
به دست مرشد بافنده كش رود قانون
كه دستگاه قضا، كارگاه كشباف است
بحرف حق نشود هيچ باطلي محكوم
كه اين وكيل مدافع حريف و حراف است
اگر شكنجه ما بيش مي رسد، غم نيست
كه اجر و خير بزرگان دين به اضعاف است
بمال وقف تو جز دست خائنين نرسد
كه دزد بي ردپايش امين اوقاف است
ترا به جامعه حق نفس كشيدن نيست
همين قدر كه نفس هست عين الطاف است
و بالاخره اين چنين انگيزه هايي زمان حيات استاد را به جامعه و نظام مورد انتظار استاد متصل كرد. تا او به انقلاب اسلامي پيوست و در ركاب امام امت ده سال قلم زد. روانش شاد، يادش جاويد و راهش پررهرو باد. ابياتي از اشعار معجزه آساي استاد را به مثابه حسن ختام به نام حماسه ايران تقديم حضار محترم و ادب پرور مي نمايم:
حماسه ايران
سالها مشعل ما پيشرو دنيا بود
چشم دنيا همه روشن به چراغ ما بود
درج دارو همه در حكم حكيم رازي
برج حكمت همه با بوعلي سينا بود
قرنها مكتب قانون و شفاي سينا
با حكيمان جهان مشق خطي خوانا بود
عطر عرفان همه با نسخه شعر عطار
اوج فكرت همه با مثنوي ملا بود
داستانهاي حماسي بسرود و به سرا
خاص فردوسي و آن همت بي همتا بود
كلك سحار نظامي به نگارين تذهيب
كلك مشاطه طبعي كه عروس آرا بود

ادب و هنر
اجتماعي
اقتصادي
آموزشي
انديشه
خارجي
سياسي
شهري
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
يادداشت
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري ضميمه
بازارچه همشهري
|  اجتماعي   |   ادب و هنر   |   اقتصادي   |   آموزشي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |  
|  علمي فرهنگي   |   محيط زيست   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   يادداشت   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |