يكشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۷۳ - Sep.21, 2003
قانون در انديشه سياسي ـ وا پسين بخش
حاكميت قانون
نگرش مدرن اكنون از دو جهت مورد انتقاد جدي است، يكي از ديد مدرنيسم انتقادي هابرماس و ديگري از ديد پست مدرنيستي فوكو
با انديشه كانت، انديشه مدرن به نقطه عطف خويش مي رسد. كانت فيلسوف روشنگري است. منتسكيو نيز از متفكران متعلق به عصر روشنگري است، اما صاحب مكتب فلسفي نيست. روشنگري به عبارتي گسست نهايي از فضاي قرون وسطي است. گسستي كه در پي ظهور و گسترش دو جريان پيش از خود، يعني رنسانس و رفرماسيون مذهبي (پروتستان تيزم) در فرهنگ و جامعه اروپا واقع شد.
015476.jpg

البته اين گسست به شكلي نيز احياء نگرشهاي پيش از مسيحيت بود، منتهي در چارچوبي نسبتاً متفاوت با پيامدهايي بسيار تعيين كننده در كليه قلمروها و حوزه هاي حيات انساني- اجتماعي؛ يعني آنچه به نام مدرنيته شناخته شده است. مدرنيته، كه از يكسو با سنت درگير بوده است و از سوي ديگر مورد انتقاد پست مدرنيزم است، با روشنگري همزاد است.(۲۷)
پرداختن به انديشه مدرن به طور اعم و موضوع قانون در انديشه مدرن به طور اخص، با نام كانت عجين شده است. اما آنچه در اين ميان بسيار حائز اهميت است جايگاه اخلاق در انديشه كانت است. كانت قائل به نوعي فلسفه اخلاق شبه- ديني است. فلسفه قانون وي در واقع امتداد فلسفه اخلاق اوست. كانت، در كل قائل به وجود دو دسته قوانين است، به قول او:
قوانين دو دسته هستند، يا مربوط به طبيعت يا مربوط به آزادي. اولي علم فيزيك است و دومي علم اخلاق...(۲۸) اما تفاوت اين دو در اين است كه علم فيزيك به مطالعه قوانيني كه براساس آنها همه چيز حادث مي شود مي پردازد، اما علم اخلاق مطالعه قوانيني است كه براساس آنها همه چيز بايد حادث شود.(۲۹)
به عبارت ديگر قوانين طبيعت موضوع فاهمه هستند و قوانين اخلاقي مخلوق عقل. قوانين سياسي- مدني از نظر كانت از دسته قوانين اخلاقي هستند. مقوله كليدي در فلسفه اخلاق كانت امر مطلق است. امر مطلق بدين معنا است كه انسان به گونه اي عمل كند كه مبناي عملش به خواست خود او به سطح يك اصل عام ارتقاء بيابد. نكته مهم در اينجا اين است كه كانت در تدوين انديشه اخلاقي خويش نه سنت مذهبي و ايمان قلبي را مي پذيرد و نه اصالت طبيعت را، بلكه به خود انسان مراجعه مي كند. عقل انساني منشأ و مرجع وضع قوانين است. كانت در چارچوب مباحث عقل عملي خويش به مباني آزادي مبتني بر اصول اخلاقي عامي مي پردازد كه در آن قانون زائيده اراده فرد است و در عين حال خصلت شموليت(عام) نيز دارد.
در انديشه سياسي كانت دولت مبتني بر قانون است. چه، با توجه به اين كه قانون با اتكاء به انتخاب فرد انساني شكل مي گيرد و هر نوع اقتدار سياسي كه براين اساس شكل مي گيرد در عين حال ضامن آزادي فردي است مطلوب ترين شكل حكومت آن است كه مبتني بر قانون باشد. به عبارت ديگر حاكميت قانون در چارچوب انديشه كانتي حاكميت آزادي است.
۳- ديدگاه انتقادي
نگرش مدرن اكنون از دو جهت مورد انتقاد جدي است، يكي از ديد مدرنيسم انتقادي هابرماس و ديگري از ديد پست مدرنيستي فوكو. هريك از اين دو به شيوه خاص خود حصول آزادي با اتكاء به عقل فردي را ناممكن مي دانند. از نظر هابرماس، وضع قانون توسط سوژه فردي در ساختار سرمايه داري مدرن نمي تواند فارغ از اعمال قدرت و سلطه عوامل سلطه گر باشد. فوكو نيز با توجه به حضور و نفوذ فراگير قدرت در كليه وجوه و سطوح حيات انساني- اجتماعي در عصر مدرن، نظريه هاي حقوقي و وضع قانون را نيز تابعي از عامل قدرت مي داند. در اينجا فقط نظريه گفت وگويي  هابرماس طرح و بحث مي شود.
هابرماس و نظريه گفت وگويي قانون
برخلاف كانت، كه در پاسخ به قدرت، مبنا را عقل انساني قانون ساز مي گذارد، پاسخ هابرماس رهايي حاصل از گفت وگو است. هابرماس معتقد است غايت حيات انساني رهايي است؛ يعني شرايطي كه فارغ از هرگونه سلطه بر انسان ها باشد. چنين شرايطي تنها از طريق وضع قوانيني كه مبتني بر آراء آزاد همه افراد و نه سوژه فردي، باشد ممكن است. هابرماس برخلاف كانت، به سوژه جمعي اصالت مي بخشد و به استقلال جمع از هرگونه اعمال سلطه دروني و بيروني تقدم و تعيين كنندگي مي بخشد. چنين سوژه جمعي حاصل وجود عقل تفاهمي است و نه عقل فردي:
«عقل تفاهمي از عقل عملي به اين جهت متفاوت است كه به يك بازيگر فردي يا يك كلان سوژه در سطح دولت يا جامعه اطلاق نمي شود، بلكه آنچه عقل تفاهمي را ممكن مي سازد، آن وسيله زباني است كه تنها از طريق آن تعاملات به همديگر تنيده مي شوند و شكل هاي زندگي ساخته مي شوند... و اين مجموعه اي از شرايط را شكل مي دهد كه هم قادر مي سازد و هم محدود مي سازد.»(۳۰)
هابرماس تلاش دارد نشان دهد كه مي توان به پرسش هاي عملي پاسخ هاي عقلاني داد و اين كار را با «دليل» و از طريق نيروي بحث بهتر انجام داد. هابرماس در پي آن است كه با متكي كردن هنجارها، از جمله قوانين سياسي- مدني بر مباني محكمي كه بتوانند ضامن اعتبار و مشروعيت اين هنجارها باشند راه حلي براي مسأله مشروعيت (يا «خوبي» و «بدي» قوانين به تعبير ارسطو) بيابد. هابرماس معتقد است چنين كاري از عهده نظريه گفت وگو (گفتمان) برمي آيد. براساس اين نظريه:
015478.jpg

فقط آن هنجارهايي پذيرفته مي شوند كه بتوانند پذيرش عمومي را در حوزه كاربردشان جلب كنند. اين اصل كليه هنجارهايي را كه محتواي آنها و محدوده اعتبارشان خاص باشد به علت عدم جلب وفاق نفي مي كند.(۳۱)
برهمين اساس، هابرماس نظريه كانت در تبديل اصل اخلاقي به قانون عام را به علت مونولوژيك (تك گويي- انفرادي) بودن غيراصيل مي داند. به نظر هابرماس، به جاي اينكه اصلي كه به نظر فرد درست مي آيد به سطح عام برسد، بايد آن را به همه عرضه كند و آن را براي شموليت يافتن به محك استدلال در گفت وگو و بين الاذهانيت بزند. وي بر اين اساس، مرجع نهايي در تعيين اعتبار، صحت و اصالت هر هنجاري را وفاق عمومي مي داند. وفاق، به عنوان آنچه عموم اعضاء يك جامعه قائل به آن هستند، تنها از طريق گفت وگوي ما بين اعضاء جامعه حاصل مي شود. همه اعضاي جامعه، بدون محدوديت براي هيچ فرد يا گروهي، حق شركت در فرآيند گفت وگو را دارند و در عين حال همه متعهد مي شوند كه پايبند به وفاق حاصل از اين گفت وگو باشند. بنابر اين، هر هنجاري آن زمان قابل اتكاء و اعمال مي باشد كه حاصل گفت گوي بين افراد جامعه باشد. اين نظريه گفت وگويي اخلاق (Discursive Ethic) است كه در آن اخلاق مرجعي است كه:
از مرزهاي مابين سپهر فردي و جمعي مي گذرد، اين مرزها در طي تاريخ تغيير مي كنند كه اين خود منوط است به ساختار اجتماعي. اگر ما ادعاي عام بودن اصل اخلاقي را به صورت بين الاذهاني بسازيم، بايستي نقش ايده آل را از فرد در انديشه كانت، به عمل جمعي كه هميشه توسط اشخاص مشتركاً انجام مي شود جابه جا كنيم.(۳۲)
همين شيوه درشكل دادن به قانون نيز اعمال مي شود. به عبارت ديگر، هابرماس قائل به نظريه گفتماني قانون است:
تنها، مشاركت مستقل سياسي در قانون سازي است كه براي مخاطبان قانون، داشتن فهم درستي از نظام حقوقي را كه توسط خودشان ساخته شده است فراهم مي كند.(۳۳)
در اين ميان آنچه قابل توجه است نقش موانعي است كه بر سر راه گفت وگو، تفاهم و وفاق وجود دارد. هابرماس در اين زمينه به آنچه باعث خدشه دار شدن رابطه بين الاذهاني مي شود مي پردازد. به نظر وي در ساختار سرمايه داري، خشونت  ساختاري، كه از طريق وسايل ارتباط جمعي در جهت حفظ وضع موجود اعمال مي شود، عامل اصلي خدشه دار شدن رابطه بين الاذهاني است. خشونت ساختاري مانع رابطه آزاد اذهان اعضاء جامعه با يكديگر است. قدرت در جامعه سرمايه داري در جهت تأمين منافع طبقاتي است و نمي تواند متكي بر وفاق عمومي باشد، لذا مانع از خودآگاهي افراد مي شود. بنابر اين در جامعه مدرن و در ساختار سرمايه داري قانون درگير چالش هاي قدرت است.
*منابع در دفتر روزنامه موجود است.

ائتلاف براي تغيير ـ بخش پاياني
پارادايم پساواشنگتني
015474.jpg
مي توان گفت انتقادهاي مكتب فرانكفورت و ماركسيسم فلسفي كه در قالب كاركردهاي فرهنگي مطرح مي گرديد از يك سوي ومعضل بندي و صورت بندي پارادايم در حال شكل گيري پساواشنگتني از سوي ديگر؛ از جمله عوامل مهم در تشكيك عملكرد پارادايم نئوليبراليسم مي باشد. اگرچه اكنون پارادايم تعديل يا سياست هاي اقتصادي مبتني بر نئوليبراليسم بعنوان پارادايم مسلط و تنها مرجعيت اقتصاد جهاني مطرح است، اما علائم ضعف اين پارادايم از دهه ۹۰ هويدا گرديده است و عدم توانايي در پاسخگويي به برخي مسائل در حال افزايش مي باشد. بنابراين مي توان مطابق نظرات كوهن پيرامون «نبرد پارادايم ها»، معضل بندي و صورت بندي پارادايم پساواشنگتني را تا اندازه اي مشاهده نمود. شايد بتوان گفت كه از جمله عوامل و فرايندهاي عمده اي كه موجب تسريع بخشيدن به معضل بندي و شكل گيري پارادايم جديد خواهد گرديد، بهره جستن از كار ويژه هاي فرهنگي جامعه جهاني جهت آگاهي بخشي به پيامدهاي سوء پارادايم تعديل مي باشد. همگرايي و ائتلاف جهاني ميان بازيگران فروملي و فراملي و همچنين بخشي از بازيگران ملي كشورهاي جنوب (دولت هاي ملي) كه منتخب واقعي ملت ها مي باشند؛  جهت «ائتلاف براي تغيير»، از جمله عوامل برجسته در تسريع شكل گيري پارادايم پساواشنگتني خواهد بود. نقش روشنفكران فرهنگي نوگرا در ميان ايفاي نقش بازيگران فروملي و فراملي بعنوان راهنمايان فكري جامعه جهاني جهت ايجاد جنبش ها و نهضت هاي فرهنگي كه تعديل عملكرد نظام سرمايه داري را هدف خويش قرار داده اند، بسيار برجسته و حائر اهميت مي باشد. نقش كاركرد فرهنگي آن چنان در روند مناسبات جهاني تأثيرگذار مي باشد كه مي توان استفاده از آن را از نظام سرمايه داري پس از بحران اقتصادي بزرگ ۱۹۲۹ آموخت. تعابير برخي از انديشمندان مكتب فرانكفورت همانند ماركس موركهايمر و تئودور آدورنو، تحت عنوان «صفت فرهنگي» نشان از تسخير اذهان جهانيان با تأكيد بر مصرف گرايي و طرح نيازهاي كاذب جهت جلوگيري از ركود در نظام سرمايه داري بواسطه عدم وقفه در چرخه توليد مي باشد كه خود بيانگر استفاده از آخرين ظرفيت هاي فرهنگي و يا به تعبير ديگر صفت فرهنگي جهت مقابله با ركود و عدم تكرار وقايع سالهاي ۱۹۲۹ بوده است. جنبش هاي فرهنگي كه در تسريع پارادايم نوظهور پساواشنگتني نقش حياتي ايفا مي نمايند بايد مراكز ثقل گفتمان خويش را با درايت و احترام به انگيزه توليدكنندگان ثروت، موجبات عدالت توزيعي را نيز فراهم نمايند به تعبير آمارتياسن برنده جايزه نوبل اقتصاد سال ۱۹۹۸ «لازمه اصلاحات اقتصادي مردمي درك عدالت اجتماعي و توجه به توسعه منابع انساني است.
مهمترين نقيصه رويكرد متمركز بر توليد ثروت، اين است كه ضرورت بي طرفي در تخصيص حقوق حقه مردم را نقص مي كند، بخصوص حقوق كساني را كه در قدرت و نظام تصميم گيري جايگاهي ندارد و كسي و نهادي دفاع از حقوق آنها را نمايندگي نمي كند، يعني محرومين و فقرا. بنابراين جنبش هاي جهاني همانند جنبش هاي سبز جهت اعتدال دررفتار و رويه نظام سرمايه داري بايد از ابزارهاي كارآمد فرهنگي استفاده نمايند. رفتارهاي خشن و تروريستي كه برگرفته از قالب هاي فكري مبتني بر بنيادگرايي در اشكال گوناگون، كه درصدد هدايت نظام سرمايه داري مي باشند، ناخواسته چهره معصوميت براي نظام سرمايه داري ترسيم كرده و آن را ملبس به جامه ستم پذيري مي نمايند. اين امر توجيه كننده اعمال پارادايم تعديل مي گردد و همچنين دوام و قوام آن را ميسر مي گرداند. بنابراين تعديل رفتار نظام سرمايه داري تنها از طريق اعمال سياست هاي فرهنگي از سوي بازيگران فرو ملي و فراملي كه در جستجوي همگرايي و ائتلاف براي تغييرات تدريجي مي باشند، امكان پذير است و اين امر موجب سرعت بخشيدن به معضل بندي و صورت بندي پارادايم پساواشنگتني خواهد شد.

تازه هاي انديشه
فهم قدرت دغدغه دائمي نوام چامسكي
نويسنده: پيتر ميشل، جان شوفل‎/ ترجمه: دكتر احمد عظيمي بلوريان ‎/ ناشر: مؤسسه خدمات فرهنگي رسا ‎/ تابستان۱۳۸۲ .
چامسكي يك فعال سياسي و اجتماعي بنام جهاني است و همراه دوستان و طرفداران خود يك شبكه افقي در زير سطح فرهنگ غالب به وجود آورده است تا ميان مردم ارتباط به وجود آورد. و اين حركت از ديد وي مغاير سياست حاكميت امريكاست كه همواره تلاش مي كند مردم را به صورت اتم ها و ذرات پراكنده و جدا از هم نگه دارد. چامسكي تاكنون بيش از هفتاد كتاب نوشته است كه بيشتر آنها به زبان هاي ديگر ترجمه شده و يا مستند فيلم هاي متعدد قرار گرفته است. كتاب هاي سياسي و اجتماعي او را عمدتاً ناشريني چاپ مي كنند كه فعاليت  آنها جنبه سودآوري ندارد.
انديشه و ديدگاه هاي چامسكي را با داروين و دكارت مقايسه مي كنند. روزنامه گاردين ميزان نقل قول از سخنان چامسكي را برابر انجيل و شكسپير برآورد كرده است. ساختار حكومتي كه به شدت مورد انتقاد چامسكي است همان ساختاري است كه لوئيز ممفورد در «مدنيت و جامعه مدني در بستر تاريخ» توصيف مي كند كه از «شبان »و «شكارچي» تكوين يافته است. در اين ساختار، كسي كه صدر حكومت است نقش شبان را براي خود قائل است و مردم را گله گوسفند مي داند - كه سلطان، شبان است و مردم عامي گله - حكومت كردن از ديدگاه حاكم، كاري بسيار ساده، بسيار عملي و اجرايي است. چامسكي حالت پيشرفته آن را در ساختار شركت ها مي داند كه در آن همه دستورات يكطرفه از بالا به پايين ديكته مي شود و بازخور از پايين به بالا صورت مي گيرد جايي كه براي اتلاف وقت و چون و چرا كردن وجود ندارد. فرض بر اين است كه زبردست از زير ست بهتر مي فهمد و آنچه موجب شگفتي چامسكي است اينست كه به رغم همه پيشرفت هايي كه در مديريت امور عمومي و علوم سياسي صورت گرفته است، اين روش طرفداران بسيار دارد و هيأت حاكمه امريكا نيز به رغم ظاهر دموكراتيك آن، مردم را در عمل از تصميم گيري دور مي كند. در اين صورت حكومت نوعي «گله داري» است. حتي ايدئولوگ هاي نظام حكومتي امريكا مانند والتر نيمن، مفسر فقيد امريكايي، مردم را همواره «گله سرگردان» خوانده اند.
چامسكي در اين كتاب معتقد است هيأت حاكمه امريكا اساساً نه طرفدار اسرائيل است و نه آسايش و امنيت اسرائيل را مي خواهد. امريكا اسرائيل را به شكلي كه هست - در بحران و بي قراري و ناامني مي خواهد زيرا در اين صورت است كه مي تواند از آن به صورت ابزاري در خدمت خود استفاده كند. اسرائيل اين را مي داند و سناريوي «گزينه سامسون» را براي روز مبادا انتخاب كرده است. گزينه سامسون اشاره به افسانه سامسون در كتاب مقدس است كه آنگاه كه سامسون همه درها را به روي خود بسته ديد ستون هاي معبد را فرو برد. از اين افسانه چنين استفاده مي شود كه «اگر من نباشم مي خواهم كه سر به تن دنيا نباشد» .پولي كه امريكايي ها به اسرائيل مي دهند حاصل زحمات «لابيست ها»ي امريكا در خاورميانه و سراسر جهان است. در خاورميانه چه در زمينه كنترل نفت و چه مقابله با ناسيوناليسم عرب، از اسرائيل استفاده مي كنند.
اين استاد معتبر زبانشناسي امريكا مي گويد سالهاست كه اين حقايق روشن است. دليل تداوم وضع موجود اين است كه ايالات متحده ماندگار بودن حركت بحراني را براي منافع خود ضروري مي داند و واقعاً نمي خواهد مسأله اسرائيل و فلسطين حل شود. وي همانگونه كه پيش از اين اشاره شد، وجود يك اسرائيل غرق در مشكلات و درگيري هاي جنگي روزانه، بخش مهمي از استراتژي امريكا براي فرمانروايي بر جهان است. ارزش اسرائيل براي امريكا در آن است كه همواره در تهديد نابودي به سر برد. از سوي ديگر، با نقشي كه امريكا بازي مي كند، نيروي رهبري فلسطين به جاي مقابله با اسرائيل، صرف سركوبي خود فلسطيني ها مي گردد. نظام خودگردان فلسطين داراي بالاترين سرانه نيروي انتظامي است.
در بخشي از اين كتاب چامسكي مي گويد يكي از جنبه هاي جالب توجه دهه ۱۹۸۰ اين بود كه ايالات متحده دخالت هاي خارجي خود را با استفاده از واسطه و كشورهاي مزدور انجام داده است. يك شبكه كامل از كشورهاي مزدور امريكا وجود دارد كه اسرائيل مهم ترين آنهاست. در حالي كه كشورهايي ديگر مانند تايوان افريقاي جنوبي، كره جنوبي و كشورهايي كه در پيمان ضدكمونيست جهان قرار دارند و گروه هاي متعددي كه نيمكره غربي را به هم متحد مي كند و نيز عربستان سعودي هزينه  آنها را مي پردازند. نوريه گاي پاناما در كانون اين كشورها هستند.
مجيد يوسفي

انديشه
اجتماعي زنان
اجتماعي
اقتصادي
خارجي
سياسي
شهري
علمي
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
ورزش جهان
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري ضميمه
بازارچه همشهري
|  اجتماعي زنان   |   اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي   |  
|  علمي فرهنگي   |   محيط زيست   |   ورزش   |   ورزش جهان   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |