يكشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۸۲
شماره ۳۱۷۳- Sep, 21, 2003
سفر و طبيعت
Front Page

شرحي بر زندگي پروفسور احمد پارسا بنيانگذار گياه شناسي نوين ايران
جوانه هاي عشق
حميرا محب علي
011655.jpg

پروفسور، دكتر احمدپارسا از نخستين پيش كسوتان علم گياه شناسي نوين ايران، نخستين استاد گياه شناسي دانشگاه تهران و نخستين ايراني بود كه كار تحقيق علمي فلور (رستني هاي) ايران را آغاز كرد و در نهايت دقت و ظرافت به انجام رساند.
وي «موزه علوم طبيعي ايران» را بنيان نهاد و بزرگترين اثر او، تأليف كتاب فلور مستقل ايران به نام «فلوردوليران» به زبان فرانسه است. پروفسور پارسا بيش از ۶۰ سال از عمر خود را به تحقيق و تفحص درباره طبيعت ايران پرداخت و پنج سال پيش، در سن ۹۰ سالگي، در حالي كه هنوز به حرفه اش، سرزمينش و آثارش عشق مي ورزيد، با طبيعت و هر آنچه داشت وداع كرد. پروفسور پارسا در فاصله سال هاي ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۹ شمسي نخستين فلور مستقل ايران را به نام فلور «دوليران» به زبان فرانسه تأليف كرد كه در ۵ جلد و بيش از ۷۰۰۰ صفحه از سوي وزارت فرهنگ آن زمان منتشر شد.
كار تأليف فلور ايران با امكانات آن زمان، كاري بسيار بزرگ و سخت بود، اما دكتر پارسا، آن را با صبر و حوصله و تحمل مشقت هاي بسيار به پايان رساند. تأليف اين فلور در حالي انجام شد كه فلور بسياري از كشورهاي ما را خارجي ها مي نوشتند. حتي پيش از آن نيز، اتريشي ها و آلماني ها، فلور ايران را جمع آوري مي كردند.
گونه هاي گياهي ايران، گاه از طريق تاجران اروپايي به اين كشورها منتقل مي شد و بعد، از موزه هاي اين كشورها سر درمي آورد و پروفسور پارسا در آن شرايط حس مي كرد كه بايد كاري كند. شاگردان استاد معتقدند كه وي، زماني به تنهايي به اين كار پرداخت كه نه در دانشگاه تهران (تنها دانشگاه نوبنياد آن زمان) و نه در هيچ جاي ايران، هرباريوم، كتابخانه تخصصي، امكانات پژوهشي و همكاران علمي متخصص براي اين كار نبود.پروفسور پارسا براي انجام تحقيقات خود، بناچار از منابع و نوشته هاي گياه شناختي خارجي به ويژه «فلورا ارينتاليس بواسيه» و مجموعه هاي گرد آورنده دانشمندان و جهانگردان اروپايي بهره گرفت و براي اين كار، سالها تلاش كرد.
وي به مطالعه و تحقيق منابع خارجي اكتفا نكرد بلكه به تنهايي و يا به كمك دانشجويان و همكاران ايراني خود، به گرد آوري نمونه هاي جديدي از فلور ايران پرداخت.
پروفسور پارسا در بررسي هاي خود در خارج و داخل كشور توانست، ترادف گياه شناختي بسياري از گونه هاي گياهي را نشان دهد و از تكرار آن، جلوگيري كند. چرا كه نمونه هاي گياهان ايران را گياهشناسان و پژوهشگران اروپايي در مدت حدود دو قرن و نيم از نواحي مختلف گرد آورده و بي توجه به كارهاي ديگران مستقلاً بررسي و نامگذاري كرده بودند و از اين رو نام هاي علمي مترادف بسياري در نوشته هاي گياه شناختي اروپاييان بود كه گمراه كننده بود.
«دكتر احمد قهرمان» استاد دانشگاه تهران و از شاگردان پروفسور پارسا در اين باره مي گويد:  «اگر به عصري كه استاد پارسا كارهاي تحقيقاتي علمي و پايه اي را براي تأليف فلور در ايران شروع كرد، توجه كنيم، مي بينيم كه آغاز اين كار بزرگ با چه دشواري ها و مشكلاتي روبه رو بود و نگارش آن تا چه اندازه به صبر، حوصله، پشتكار، خستگي ناپذيري و تحمل  نياز داشت. با توجه به وسعت كار و اين واقعيت كه فلورهاي كشورهاي همجوار ايران مثل تركيه و عراق را دانشمندان خارجي تدوين كرده اند، تأليف فلور ايران از كارهاي شاخص علمي در قرن ۱۹ ميلادي است.»
011665.jpg

پروفسور پارسا براي انجام اين كار، تمامي گياهان و رستني هاي ايران را جمع آوري و كدگذاري كرد و نخستين مرحله پژوهشي خود را پس از اخذ دكتراي گياهشناسي و بازگشت به ايران به جمع آوري نمونه هاي گياهي زادگاهش «تفرش» اختصاص داد و پس از آن، نمونه هاي ديگر نقاط ايران را نيز جمع آوري كرد. پروفسور «قدرت الله پارسا» از خويشاوندان و دوستان نزديك استاد مي گويد: «خوب به ياد دارم در سال هاي ۱۳۲۷ كه من، دوره دبيرستان را مي گذراندم، تابستان ها ايشان به تفرش مي آمد و سرگرم نمونه  برداري و تحقيق از گياهان كوههاي آن منطقه مي شد و روزانه بيش از ده ساعت به نوشتن كتابهاي گياهشناسي به زبان فرانسه مي پرداخت و مرتباً نوشته هاي آماده شده را براي چاپ مجموعه كتاب «فلور ايران» به تهران و وزارت فرهنگ آن زمان مي فرستاد.» وي، علاوه بر اين پژوهش به بررسي فلور كشورهاي ديگر نيز پرداخت و سپس نمونه هاي منحصر به فردي از فلور ايران را ضمن تحقيقات خود، بررسي كرد كه بعدها در ۵ جلد متمم فلور مذكور شدند. پروفسور پارسا در اواخر عمر خود مجدداً در فلور گياهي ايران تجديد نظر كرد و سپس نسخه  جديدي از آن را با كمك «دكتر زين العابدين ملكي» (يكي از شاگردان خود) تهيه و ترجمه كرد كه چاپ آن در ۱۱ جلد پيش بيني شده است و تاكنون جلد اول و دوم آن (به ترتيب در سال ۱۳۵۸ و ۱۳۶۳) از سوي وزارت فرهنگ و آموزش عالي به چاپ رسيده است.
پروفسور قدرت الله پارسا مي گويد: «فلورهاي تأليفي استاد از كارهاي عالي او در سطوح بين المللي است كه زينت بخش تمام دانشگاههاي اروپايي و آمريكايي است. وقتي در سال ۱۳۵۰ در پاريس مشغول تحصيل بودم، به اتفاق پروفسور احمد پارسا به دانشكده علوم و موزه گياهان دانشگاه پاريس رفتيم و رئيس دانشكده از استاد بسيار استقبال و تجليل كرد و كتاب هاي مفصل او را در كتابخانه آن دانشكده نشان داد و اظهار داشت كه اين كتاب ها از كامل ترين و بهترين كتاب هايي است كه استادان و دانشجويان به عنوان مرجع استفاده مي كنند.»
ساير تأليفات
استاد پارسا داراي مقالات بسياري در مورد فلور ايران در مجلات بين المللي به خصوص در نشريه علمي گياه شناسي «كيو» لندن است. از تأليفات استاد به زبان فارسي نيز مي توان دو جلد كتاب گياهان شمال ايران (سال ۱۳۱۸، شركت چاپخانه ارژنگ تهران)، كتاب دارونامه (۱۳۲۵، انتشارات وزارت فرهنگ سابق)، كتاب اندام شناسي گياهان (سال ۱۳۳۱، انتشارات وزارت فرهنگ سابق)، ۳ جلد كتاب تيره شناسي يا تاگزونومي گياهان آوندي (سال ۱۳۳۴، انتشارات دانشگاه تهران) و... را نام برد.
موزه علوم طبيعي ايران از تأسيس تا فراموشي
پروفسور احمد پارسا ، پس از اخذ دكتراي گياه شناسي و علوم طبيعي در فرانسه، به ايران بازگشت. وي در سالهاي نخست مراجعت، به تنهايي و در سال ۱۳۱۶ كه در مقام استاد گياهشناسي دانشكده علوم و دانشسراي عالي دانشگاه تهران قرار گرفت، به اتفاق برخي شاگردان خود به گرد آوري گياهان ايران پرداخت. در سال ۱۳۲۴ موزه علوم طبيعي را با بودجه وزارت فرهنگ آن زمان كه تأمين كننده بودجه دانشگاه تهران نيز بود، در قسمتي از ساختمان بزرگ دبستان حكيم نظامي سابق (واقع در مقابل موزه ايران باستان) تأسيس كرد و گياهان گردآوري شده را به منظور تأسيس «هربيه ملي» به آن موزه انتقال داد و به اين ترتيب «هرباريوم موزه علوم طبيعي ايران» را بنيان نهاد. در سال ۱۳۳۳ وزارت فرهنگ به علت تفكيك بودجه اش از بودجه دانشگاه، بودجه اين موزه را قطع و نياز خود را به محل آن اعلام كرد و هرباريوم و اشياي موزه به ناچار به ساختمان دانشكده علوم دانشگاه تهران منتقل شد.
با مأموريت دكتر پارسا در سال ۱۳۳۵ به آمريكا، سرپرستي موزه به «دكتر علي زرگري» واگذار شد و سپس در همان سال، با تأسيس «مؤسسه مطالعات مناطق خشك» دردانشگاه تهران، گياهان اين موزه به اين مؤسسه منتقل شد كه متأسفانه از آن سنگ ها و فسيل ها ديگر اطلاعي در دست نيست و به اين ترتيب، نام «هرباريوم موزه علوم طبيعي» از ميان رفت.
دكتر زرگري مسئوليت هرباريوم مؤسسه مطالعات مناطق خشك را تا سال ۱۳۴۰ به عهده داشت. با انحلال اين مؤسسه، گياهان هرباريوم آن به دانشسراي عالي انتقال يافت و پس از آن «دكتر گل گلاب» اين نمونه ها را به دانشكده داروسازي انتقال داد. «دكتر قهرمان» در اين باره مي گويد: «يادم مي آيد كه با دكتر شيباني رئيس وقت دانشگاه تهران رفتيم پيش ايشان و گفتيم كه اين نمونه ها را پس بدهند ولي كارمندهايشان را به ما دادند و در حالي كه ما با تورم نيروي كار مواجه بوديم، گياهان هنوز همان جا بود. بعد از انقلاب هم، خيلي سعي كرديم كه آنها را پس بگيريم اما نشد.»
به اين ترتيب «هر باريوم» پروفسور پارسا كه تقريباً حاوي همه گياهان مذكور در فلور ايران بود - از جمله، نزديك به ۲۵۰ گونه جديدي كه وي از ايران براي فلور دنيا تشخيص داده و به نام خود او بود و نمونه نخست آنها در مورد گياه شناسي «كيو» لندن هنوز به عنوان «تايپ» وجود دارد- در اين دست به دست شدن ها از بين رفت. پروفسور احمد پارسا در نامه اي كه به دكتر احمد قهرمان (۱۰/۲/۱۳۷۳) نوشته، آورده است: «... من از سرنوشت موزه تاريخ طبيعي خودم بسيار ناراحتم. آن كلكسيون معظم  زمين شناسي (فسيل و سنگ) و جانورشناسي و گياه شناسي چه شد؟ من از هر نمونه گياهان ايراني، يكي يا چند تا داشتم كه در «كيو» به دقت نامگذاري كرده بودم. گويا سرنوشت همه كلكسيون ها را به دست و عهده چند نفر بي اطلاع و مغرض داده بودند...»
پروفسور دكتر احمدپارسا دردوم خرداد سال ۱۳۷۶ در كاليفرنيا درگذشت.
* بخش هايي از گزارش از كتاب «گونه هاي گياهي ايران» تأليف دكتر احمد قهرمان اقتباس شده است.

يك توله پلنگ به دست مردم كشته شد
يوز نبود، پلنگ بود!
011650.jpg

روز چهارشنبه در صفحه اول يكي از روزنامه هاي صبح تهران خبري چاپ شده بود با عنوان «يوزپلنگ در پارك شهر چالوس به دو نفر حمله كرد.» و متن خبر از اين قرار كه: «بعدازظهر دوشنبه گذشته يك قلاده يوزپلنگ به داخل يك پارك شهر در چالوس وارد شد و به دو نفر كه در حال قدم زدن در محوطه پارك بودند حمله كرد. بر اثر اين هجوم هر دو نفر زخمي شدند. به دنبال اين حادثه و استمداد افراد مذكور،  مردم به كمك آنها آمدند و پس از تلاش بسيار موفق شدند يوزپلنگ را كه احتمال مي رفت هار باشد، از پاي درآورند.» از آن جا كه نفس اين خبر سئوال برانگيز بود (چرا كه يوزپلنگ اصولا در مناطقي كويري زيست مي كند و گونه آسيايي آن، كه فقط در ايران وجود دارد،  بسيار كمياب و روبه انقراض است و امكان ندارد از هيچ طريقي به كوه هاي چالوس راه يابد)، خبرنگار ما در پي دريافت واقعيت اين خبر برآمد.
در پي برقراري ارتباط با منابع خبري مستقر در محل، هويت جانور مذكور، توله پلنگ دو ساله تشخيص داده شد كه از جنگل هاي اطراف، براي رفع گرسنگي وارد محوطه يكي از خانه هاي حاشيه روستاي سرچشمه واقع در ۵ كيلومتري چالوس به سمت تهران شده و ايجاد وحشت نموده بود.
كياكجوري، رئيس اداره حفاظت محيط زيست نوشهر و چالوس، در تماس تلفني به خبرنگار ما گفت: «بعد از ظهر روز دوشنبه خبر حمله پلنگ از طريق پليس ۱۱۰به ما داده شد. پس از حضور در محل با جسد تكه تكه شده توله پلنگي ۲ ساله مواجه شديم كه براي شكار اردك در اطراف يكي از خانه هاي محلي متصل به جنگل آمده بود. ساكنين با تصور اينكه شغال به اردك ها حمله كرده به طرفش هجوم برده و با دوره كردن حيوان با سنگ و چوب به آن حمله مي كنند. توله پلنگ كه بسيار ترسيده و راه فراري نمي يابد براي دفاع از خود به جمعيت محاصره كنند حمله مي كند و مي كوشد از كناري بگريزد ولي موفق نمي شود و مورد ضرب و شتم قرار مي گيرد. سرانجام توله پلنگ نيمه جان به سمت جاده مي گريزد و پس از برخورد با يك ماشين نقش بر زمين شده و با داس و تيشه تكه تكه مي شود. در اين جريان دو يا سه نفر زخمي مي شوند. رئيس اداره حفاظت محيط زيست چالوس در ادامه گفت: وقتي ما به محل رسيديم تنها قسمتي از بدن حيوان كه قابل تشخيص بود، سر آن بود كه آنرا جدا كرديم. اثري از كف در اطراف دهان يا زير گلوي حيوان كه دليل بر هاري باشد مشاهده نشد. البته خوني كه از دهان حيوان بيرون مي زد اجازه بررسي دقيق به ما نداد. مغز اين توله پلنگ جهت بررسي دقيق تر به انستيتو پاستور آمل ارسال گرديد.»
اين خبر بهانه اي شد براي تهيه گزارشي در مورد يوزپلنگ ايران كه يكي از كمياب ترين و ارزشمندترين گونه هاي جانوري در سطح جهان است. يوزپلنگ آسيايي،  امروز ظاهرا فقط در ايران، آن هم در پراكندگي بسيار محدودي در مناطق كويري پارك ملي كوير، توران، خوش ييلاق، بافق و طبس وجود دارد و تعداد آن - طبق برآوردهاي انجام شده - از ۴۰ قلاده تجاوز نمي كند. اين گونه كه در معرض انقراض قرار دارد، مورد توجه فراوان سازمان هاي زيست محيطي جهاني، همچون IUCN است و مطالعات و تحقيقات گسترده اي براي يافتن راه كارهاي ممكن به منظور حمايت و جلوگيري از انقراض كامل آن در جريان است.
گزارش ما را در مورد يوزپلنگ آسيايي در شماره  هاي آينده خواهيد خواند.

داستان پرواز

امروزه مسافرت عمده جهانگردان را مسافرت هوايي تشكيل مي دهد و نقش به سزايي در جابه جايي ايشان ايفا مي كند. مسافرت هاي هوايي رو به افزايش است و دليل آن سرعت بالاي اين سفرهاست.
امروزه ديگر «دور دنيا در ۸۰ روز» يك داستان قديمي است؛ كيلومترها مسير در طي چند دقيقه طي مي شود و به سادگي مي توان از تمام كشورهاي دنيا در چند روز ديدن كرد.
داستان پرواز، تاريخچه اي از پيدايش ايده تا ساخت وسايل مسافرت هوايي است.

پرواز از ابتداي خلقت آرزوي هر انسان بي تابي بوده است كه مي خواسته پهناي گيتي را تا آنجا كه چشم كار مي كند و خيال اوج مي گيرد، درنوردد.
و اما حالا پرواز آنقدر بديهي نشده كه بشر فراموش كرده روزي آرزويي دست نيافتني بوده است.
صنعت هواپيمايي، امروز يكي از مهم ترين و مدرن  ترين صنايع مرتبط با گردشگري است و روزانه هزاران هزار نفر را در شهرها و كشورهاي مختلف جهان از جايي به جايي ديگر انتقال مي دهد و زمان، در دست اعجاب اين صنعت، پديده اي تسخير شده است. يكي از خوانندگان صفحه سفر و طبيعت و كارشناسان صنعت هوانوردي، مطلبي در خصوص تاريخ اين صنعت در اختيار ما قرار داده است كه مي خوانيد:
داستان قاليچه حضرت سليمان و اشعار سعدي را راجع به طيران آدمي شنيده ايد؟ بهتر است بدانيد برخلاف تصور عمومي، نخستين اقدام براي پرواز، در ممالك اسلامي و به دست دانشمندان مسلمان صورت گرفت. در كشورهاي اسلامي رسم بود كه زنان بدكار را با چادري كه بر سر داشتند از بالاي مناره هاي بلند فرومي انداختند و اين كار در همه ممالك اسلامي رواج داشت. در قرن چهارم هجري در شهر قرناطه (يكي از شهرهاي اسپانيا) روزي زن بدكاري را در لفافه چادري پيچيدند و از فراز مناره اي بلند بر زمين انداختند. اتفاقاً در آن روز باد تندي مي وزيد و چادر زن براي او چتر نجات شد.
در آن زمان در دارالعلم قرناطه مرد فيزيكداني بود كه او را عباس بن مرداس مي گفتند. او واقعه نجات زن را مورد توجه قرار داد و متوجه شد كه مقاومت هوا، سبب نجات آن زن شده است. وي سپس يك جفت بال واژگون مجوف به  طور مستطيل براي خود از سيم مفتول و پارچه تهيه كرد و به اين وسيله از ارتفاعات۱۰ متر و ۲۰ متر فرود مي آمد تا اينكه زماني سيم بالهاي عباس در حين پرواز از هم گسيخت و عباس مانند بسياري از دانشمندان بزرگ جهان، فداي تحقيقات علمي خود شد.
اين فكر و تحقيقات عباس با خودش به گور رفت تا آن كه هشتصد سال بعد، برادران مونگولفيه در پاريس به وسيله گازهاي مصنوعي موفق به ساختن بالون شدند.
نخستين پرواز در ايران
در اواسط سلطنت ناصر الدين شاه، پرنس ملكم خان ناظم الدوله، نخستين بالون را براي نمايش به تهران آورد و در خارج شهر به اصطلاح آن روز، بالون، يا چادر، هوا كردند. اما بالون هم مثل تمام اختراعات جديد مورد اعتراض گروهي واقع شد و به شاه پيغام دادند كه زنان مسلمان، بي حجاب در خانه نشسته اند و مردان نامحرم با دوربين از داخل بالن، آنها را نگاه مي كنند.
ادامه دارد

ماجراهاي طبيعت
اسب وحشي
011660.jpg

نوشته: ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري .................. قسمت پنجم
تنها يك نقطه ضعف در نقشه دقيق جو وجود داشت: نريان سياه، اصل ماجرا و هدف اصلي. چنين مي نمود كه از آهن ريخته شده است و چنان مداوم و بي وقفه اين سو و آن سو مي رفت و چنان سريع و نيرومند به نظر مي رسيد كه انگار با نخستين صبحگاهي كه تعقيب آغاز شده بود، هيچ تفاوتي نكرده است. بالا و پايين مي رفت، گله را دور مي زد و با آوا و حركات ويژه به فرار ترغيبشان مي كرد. اما آنها از پا افتاده بودند. ماده سفيد سالخورده كه نشانه اي خوب براي گم نكردن اسب ها در تعقيب شبانه بود، ساعت ها پيش از پا در آمده بود، مثل مرده. به نظر مي رسيد ترس دورگه ها از سواركاران ريخته بود؛ دسته كاملاً در تسلط جو بود. اما آن كه تمام جايزه شكار منوط به گرفتن او بود، درست مثل هميشه، دست نيافتني به نظر مي رسيد.
معمايي ناگشودني پيش رو بود. دوستان جو كه او را خوب مي شناختند، متعجب نمي شدند اگر ناگهان، در اثر هجوم خشم و نااميدي، اسلحه مي كشيد و مي كوشيد نريان سياه را از پاي در آورد. اما جو چنين قصدي نداشت. در طول آن هفته طولاني تعقيب، او تمام روز اسب بي نظير را در سرعت و تاخت نگاه مي كرد، ولي هرگز او را در حال چهار نعل رفتن نديده بود.
ستايش عميق سواركار از اسبي اصيل و نژاده- حس و حالي كه اهل اسب و سواري آن را خوب مي فهمند- در او بيشتر و بيشتر شده و اكنون اين علاقه و ستايش تا مرحله اي پيش رفته بود كه مي توانست به بهترين اسب خود شليك كند ولي به اين اسب، هرگز!
جو حتي از خودش پرسيد كه آيا واقعاً در ازاي مبلغ جايزه، مي ارزد كه اين اسب بي نظير را تسليم كند: چنين حيواني مي تواند به خودي خود يك ثروت تلقي شود؛ مي شود از او نژادي از اسب هاي مسابقه توليد كرد.
اما مبلغ جايزه هنوز دندانگير مي نمود- زمان پايان بخشيدن به شكار فرا رسيده بود. بهترين اسب سواري جو، اسبي گرفته شده بود؛ مادياني از نژاد شرقي كه در دشت هاي غرب رشد كرده بود. او هرگز به تملك واقعي جو در نيامد مگر به واسطه يك ضعف غريب. «لوكو» علفي سمي است كه در اين نواحي مي رويد. بيشتر احشام به آن لب نمي زنند؛ اما گاهي كه حيواني آن را امتحان مي كند، كم كم به خوردنش خو مي گيرد و معتاد مي شود. اين گياه تقريباً مثل مرفين عمل مي كند، اما حيوان بي گناه كه عاقبت كار را نمي داند، گرايشي مداوم به خوردن آن دارد و تا آنجا ادامه مي دهد كه سرانجام سر به جنون مي گذارد. به جانوري كه ديوانه و ابله باشد، مي گويند «لوكويي شده است» و بهترين اسب سواري جو برقي وحشي در چشمانش داشت كه يك خبره اسب مي توانست تشخيص دهد ريشه اش از كجاست.
اما ماديان، سريع و نيرومند بود و جو او را براي پايان بخشيدن به تعقيب بزرگ انتخاب كرده بود. اكنون به طناب كشيدن ماديان ها كار ساده اي بود، اما ديگر ضروري به نظر نمي رسيد. مي شد آن ها را از رهبر سياهشان جدا كرد و به خانه، به داخل حصار برد. اما در سيماي رهبر سياه نيرويي رام ناشدني موج مي زد. جو كه از حريف ارجمند به وجد آمده بود بر زين نشست تا بخت و توش و توان خود را در اين وادي بيازمايد. كمند روي زمين افتاده بود، آن را از زمين برداشت، آزمود، حلقه حلقه، با مهارت، جمعش كرد و در پنجه دست چپ گرفت. پس براي اولين بار در طول تعقيب، مهميز بست و مستقيم به سوي نريان، كه هوشيار و براق در يك چهارم مايلي ايستاده بود، راند. نريان سياه دمي درنگ كرد و پس روي در گريز نهاد و جو به دنبالش، هر دو با آخرين سرعت ممكن؛ در اين حال ماديان هاي خسته به چپ و راست پراكنده شدند و راه دادند تا آن دو بگذرند. اسب تازه نفس در پهنه باز دشت با آخرين قدرت چهار نعل مي رفت و نريان، پيشاپيش او همچنان كه در آغاز، با روش موزون و يكنواخت مشهور و تماشايي خود مي تاخت.
باوركردني نبود؛ جو باز هم مهميز زد و بر سر اسبش فرياد كشيد. اسب به پرواز درآمد و بال هاي بيني اش از شدت دويدن چنان گشاده شد كه گفتي هم اكنون از هم مي درد، با اين همه ذره اي از فاصله ميان دو اسب كم نشد. پيشگام سياه راه كج كرد، جلگه صاف را دور زد و به بالا، به جانب تپه مسطح پوشيده از امرود وحشي تاخت، سپس سرازير به سوي دشتي شنزار و نامطمئن تاخت، پس به گستره اي علف پوش وارد شد كه سگ هاي مرتع(۱) در آن پارس مي كردند، آنگاه در پايين دشت ناپديد شد. جو بالا آمد، اما آنچه در برابر چشمانش بود شگفت مي نمود؛ آيا مي توانست به چشمانش اعتماد كند؟ نريان تندتر مي رفت و بلندتر گام برمي داشت! جو، به خودش و بختش لعنت كرد. آنقدر به اسب مهميز زد و به رفتن واداشتش تا حيوان بي اعتماد به نفس بينوا دچار ترسي عصبي شد، چشمانش به چرخ درآمد و سرش به دوار افتاد. به شدت سر خود را از اين سو به آن سو تكان مي داد. چيزي نگذشت كه ديگر روي پاها بند نبود- پايش در حفره گوركني فرو رفت و به سر غلتيد، و جو پروازكنان به سوي زمين پرتاب شد. با آن كه به سختي كوفته شده بود، خودش را جمع وجور كرد و سعي كرد بر حيوان ديوانه اش سوار شود. اما جاندار نگون بخت كارش از اين حرف ها گذشته بود- پاي جلويي اش شكسته و آويزان تاب مي خورد.
فقط يك كار مي شد كرد. جو تنگ اسب را شل كرد؛ نام اسب «سبك پا» بود. او را از درد خلاص كرد و زين را به دوش گرفت و به كمپ برگشت و «پيشگام» همچنان رفت تا از ديد ناپديد شد.
پاورقي:
Prairie dog-1 :جانوري نقب زن وابسته به جنس موش خرما با نام علمي Cynomys ludovicianus كه در چمنزارهاي مغرب و شمال اتازوني يافت مي شود-م.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |