پنج شنبه ۴ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۶۲
دليل نامگذاري ميدان اعدام
وقتي طناب دار محكم تر شد
002008.jpg
چه شهري است اين طهران؟! هنوز هم نام هايي هستند براي ميدان هايي در اين شهر كه گذشته نه چندان خوشايند آنها را به ذهن مي آورد. يكي از اين نام ها، اعدام است. ميدان اعدام كه تا سال ها محلي بود براي مجازات مجرمان و جنايتكاران. اين نام، چنان است كه مي تواند اتفاقاتي كه در آن رخ داده را به خوبي بيان كند.
چوبه دار بلندبلايي در وسط ميدان قرار داشت و هرازگاهي كسي را در آنجا مجازات مي كردند. اين برنامه مجازات در ميدان اعدام همراه با مراسم خاصي انجام مي گرفت. قبل از روز اعدام، عده اي جارچي درشهر دوره مي گشتند و مردم را خبر مي كردند. فرداي آن روز، هنگام سپيده، مردم جمع مي شدند و مي ديدند كه مجرم سوار بر الاغي، دست بسته به آنجا آورده مي شده و چون ساعات پاياني عمرش بوده، هرچه كه مي خواسته برايش فراهم مي كردند و مراسم با حضور يك ميرغضب كه طناب دار را به دور گردن مجرم مي انداخت و آن را به دار مي آويخت، به پايان مي رسيد. البته اين مراسم تا سالها در ميدان توپخانه و نزديك اداره راهنمايي انجام مي شد،  اما پس از چندي و به دستور ناصرالدين شاه چوبه دار را به اين ميدان كه تقريباً خارج از محدوده شهري طهران بود،  منتقل كرده و مراسم اعدام در اين ميدان به وقوع مي پيوست. نام قبلي اين مكان، ميدان پاقاپوق بود. دليل اين نامگذاري هم، چوبه داري بود كه در آن قرار داشت. قاپوق يا قاپق در اصل قباق بوده كه در تركي به معناي نشانه و هدف است. همچنين قباق، چوبي بلند است كه معمولاً در ميدان ها نصب مي كردند و در بالاي آن حلقه اي از طلا و نقره قرار مي دادند، سپس سواران با تير و كمان اين حلقه ها را هدف قرار مي دادند.
به دليل قرارداشتن چوبي بلند در وسط ميدان و حلقه اي بر بالاي آن، اين ميدان به تدريج عنوان پاقاپوق گرفت. پس از اعدام هاي پياپي در اين ميدان، نام ميدان اعدام هم به آن اضافه شد. البته تا سال ها و قبل از اينكه چوبه اعدام در آن واقع شود، مراسم گردن زني محكومين و مجرمين در اين ميدان، اجرا مي شد. بدين ترتيب كه يك نفر با عنوان ميرغضب با ساطوري بزرگ، بر سكويي آجري كه در وسط ميدان به همين منظور ساخته شده بود، سر از تن محكومين جدا مي كرد. در كنار اين سكو، چاهي حفر شده بود كه خون محكومي به داخل آن سرازير مي شد و ميرغضب پس از آنكه سر محكومين را مي بريد، آنرا به داخل اين چاه مي انداخت. مردم طهران به هنگام اجراي مجازات محكومين جمع مي شدند و به نظاره مي پرداختند. پس از چندي، اين مجازات، كاملا از ميان رفت و در همين ميدان چوبه داري قرار دادند و محكومين را به دار مجازات مي آويختند. در اطراف ميدان اعدام، باغ هاي ميوه بزرگي چون باغچه چالي و باغچه انگوري قرار داشت و در ميان اين باغ ها، گورستاني بود كه مربوط به مردگان طهران مي شد. به تدريج، اين باغ ها، تبديل به مغازه و اماكن مسكوني شد. تا سال ها، اين ميدان، با عنوان ميدان اعدام، يا پاقاپوق ناميده مي شد. اما پس از چندي، در زمان محمدشاه قاجار، به خاطر دروازه اي كه در نزديكي آن قرار داشت، نام محمديه گرفت. در واقع اين دروازه مابين آرامگاه ناصرالدين شاه و اين ميدان واقع شده بود. نام قديمي اين دروازه، دروازه غار بوده كه بعدها به دروازه محمديه شهرت يافت. ازجمله مجازات هاي معروفي كه در ميدان اعدام صورت گرفت، اعدام پسري پانزده ساله به نام محمدعلي بود. او كه از نوكران و چاكران دربار بود و به رسم پدر، جاروكش عمارت سلطنتي بود، به جرم دزدي و به دستور ناصرالدين شاه در اين ميدان اعدام شد. ميدان اعدام، تا سال ها، شاهد اتفاقات بسياري بود. هنوز هم اسم اين ميدان،  اگرچه به ندرت شنيده مي شد، اما اين ميدان سال هاست كه اعدامي به خود نديده. چه شهري است اين طهران؟! چه اتفاقاتي كه در آن نيافتاده. اين شهر،  سرگذشت عجيبي دارد!!

آنسوي سكه چه خبر؟!
ضرابخانه طهران و اتفاقاتي كه بر آن گذشت
يكي ازعمده ترين مسائلي كه باعث قشون كشي شاهان ايران به نقاط مختلف سرزمين شان و وقوع جنگ و نبرد عنوان شده، ضرب سكه بود. معمولا اگر حاكمي در منطقه اي به هر دليل قصد جدايي از حكومت مركزي را داشت، سكه به نام خود ضرب مي كرد و انگار اين شيوه نوعي اعلان حكومت خودمختاري بود.
تا سالهاي ۱۳۰۰ و در دوره ناصرالدين شاه،سكه ها در طهران به وسيله چكش و قلم و ابزار آهنگري ضرب مي شدند و هر شهر در ايران به تناسب حاكميت و تحت نظر ضرابخانه هاي طهران، به ضرب سكه مي پرداخت. تا اين دوره هر شهر ضرابخانه مستقلي داشت و يك نفر از سوي دربار در طهران با نام «معير» مسوول ضرب و كنترل ارزش سكه ها بود. با وجود اينكه معير، بر ضرب سكه هاي طهران نظارت كامل داشت، اما هميشه اندك اختلافي در عيار و ارزش آنها به وجود مي آمد. حتي در شهرهاي ديگر نيز اين بي دقتي صورت مي گرفت.
ناصرالدين شاه در اوايل حكومت خود، به منظور جلوگيري از اين اختلاف و تسلط بيشتر بر اين كار مهم و حساس مملكتي،  دستگاه ضرب سكه را از اروپا به ايران آورد. او اصلا نمي توانست تصور كند كه با وجود دستگاه ضرب يكي از بزرگترين زمينه هاي اختلاس براي چاكران و نوكران دربار به وجودآيد و از اين موضوع عده اي سودجو بهره ببرند.
در ابتداي تاسيس ضرابخانه، از آنجا كه شغلي امنيتي و حساس تلقي مي شد، ناصرالدين شاه، امين السلطان را به رياست آن منصوب كرد. اما هنوز مدت زماني از اين مسأله نگذشته بود كه براساس دستور شاه، حاج محمدحسن امين الضرب در سال ۱۳۰۰ قمري، به رياست ضرابخانه طهران منصوب شد. در اين ضرابخانه هر روز صد هزار دوقراني ضرب مي شد و در هر ماه مي توانست هفت هزار تومان پول، سكه بزند. در ابتدا و قبل از مسووليت امين الضرب، نقره مورد نياز ضرابخانه از داخل و معادن ايران استخراج مي شد، اما پس از آنكه استخراج از معادن به پايان رسيد، نقره مورد نياز اين كارخانه را برخي افراد نامشخص از خارج وارد مي كردند، اما پس از آنكه امين الضرب وارد صحنه ضرب سكه شد، دست همه را از اين تجارت كوتاه كرد. امين الضرب كه در اين دوره به «خائن الضرب» ملقب شد، به كمك امين السلطان و برخي ديگر از ايادي خود توانست، چنان اختلاسي كند كه شايد در تاريخ بي سابقه باشد.
يكي از عمده ترين دلايل ناصر الدين شاه براي تاسيس ضرابخانه، علاوه بر يكدست كردن ضرب سكه و جلوگيري از تقلب، تامين و نظم مالي قشون شاهنشاهي بود. بارها اتفاق افتاده بود كه مواجب و حقوق قشون عقب افتاده و سربازان و لشكريان هم براي تامين مايحتاج خود سلاحهاي گرم و سرد خود را، در گرو سمساريها گذاشته و روزگار مي گذراندند. ناصرالدين شاه كه از اين واقعه سخت مكدر شده بود، همت كرده و ضرابخانه را احداث كرد.
امين الضرب كه به توصيه برخي امناي دولت به رياست ضرابخانه رسيده بود، پس از مدت كوتاهي در مسكوكات ضرب شده، دست برده و عيار آنها را مغشوش كرد. او به تدريج در ضرب سكه، تنها سكه هاي دوقراني ضرب مي كرد و اصلا سكه هاي يك قراني و دهشاهي را ضرب نكرد. چرا كه در سكه هاي دوقراني، راحت تر مي توانست دست برده و به نيت خود برسد. پس از چندي كه شايعه تقلب در ضرب سكه، نقل مجالس شد، ناصرالدين شاه، براي جلوگيري از اين مسأله، امين الضرب را عزل كرد و به جاي آن «ولي خان نصرالسلطنه» را برگزيد. امين السلطان كه حامي امين الضرب بود، به حيله و نيرنگ، بساطي فراهم كرد و طي آن «ولي خان نصرالسلطنه» را محكوم به تقلب كرد و باعث شد تا ضرابخانه دوباره به دست امين الضرب بيافتد. با آمدن دوباره امين الضرب مجدداً، همان اتفاقات به وقوع پيوست. تا اينكه كار به جايي رسيد كه امين الضرب، نقره را كاملا از مسكوكات حذف و مقداري سكه از جنس مس روانه بازار كرد. در همين احوال بود كه ناصرالدين شاه، بي اعتنا به دخالتها و وساطت هاي امين السلطان، امين الضرب را خائن دانست و در پي او روانه شد، اما امين الضرب متواري شد و اين واقعه، به دليل جشن پنجاه سالگي سلطنت ناصرالدين شاه، به كل فراموش شد.
اين كشمكش ها همچنان ادامه داشت، حتي زماني كه مظفرالدين شاه به سال ۱۳۱۳ ضرابخانه را جزو وزارت داخله اعلام كرد، باز هم چندان تفاوتي در تقلب كردن صورت نگرفت. وقتي غائله ضرابخانه اندكي روبه راه شد و صورت اصولي تر يافت كه ميرزا عليخان امين الدوله در سال ۱۳۱۵، عده اي از بلژيكي ها را كه براي تنظيم امور مالي ايران استخدام كرده بود، به ضرابخانه برد و آنها را در آنجا به كار گماشت. يكي از اين افراد بلژيكي، شخصي بود به نام «انگلس.» او تبحر زيادي در امور مالي داشت. او توانست با حسابرسي هاي دقيق و منظم، به امور ضرابخانه ايران سروساماني بدهد. در واقع، ضرابخانه طهران بر اثر همت او، به صورت ضرابخانه هاي جديد دنيا درآمد. پس از آن بود كه طهران خاطري آسوده يافت و به جز يكسالي كه امتياز چاپ اسكناس در دست بانك شاهنشاهي بود، ضرب سكه و انتشار اسكناس در زمره امور مهم مملكتي درآمد و مورد توجه قرار گرفت. هيچ كس فكرش را هم نمي تواند بكند كه آنسوي سكه چه خبر است.

با حاج تراب گنج خانلو از پيرمردان تهراني
تهران آباد شده، اما دل ما گرفته است
002006.jpg
براي ديدار و گفتگو با مردان و زنان سالخورده كه سالهاي متمادي عمر خود را در كلان شهري همچون تهران سپري كرده اند، اگر سري به آسايشگاههاي سالمندان در شهر نزنيم، پاركها و بوستانهاي محلي بهترين محل براي ديدار و گفتگو با اين قشر از اهالي شهر تهران است. آدم هايي كه در دهه هاي پاياني عمر، اغلب براي ديدار از همسن و سال هاي خود و مرور خاطرات سالهاي دور و گذشته، دورهم جمع مي شوند و گاه به صورت تنهايي در گوشه اي، روي نيمكتي به نظاره كسان ديگري مي پردازند كه حوصله و فرصت صحبت با همديگر را ندارند و شتاب زندگي شهري آنها را از هرگونه همصحبتي با همنوعان خود محروم كرده است.
اين بار در گشت   وگذاري در پاركها و بوستانهاي شهر تهران به محله «وصفنارد» در جنوب شهر تهران رفتيم، به بوستان بهاران در انتهاي خيابان سجاد جنوبي، ضلع جنوبي ميدان بهاران (فرهنگسراي اقوام در همين بوستان واقع شده). در يك بعدازظهر روز پاييزي، بوستان بهاران خلوت تر از هر روز ديگري است. اغلب آدم هايي كه در گوشه وكنار بوستان بهاران ديده مي شوند در حال گذر هستند. اما درگوشه اي از بوستان، روي نيمكت چوبي پيرمردي ساكت و آرام گويي به نظاره درختان مقابل نشسته است. در كنار او مي نشينم. سلام و عليك و احوال پرسي، شروع آشنايي با پيرمرد است. موضوع ديدارم را با او در ميان مي گذارم. با خوشرويي استقبال مي كند، مي گويد:«نمي دانم كجاي زندگي من به درد شما مي خورد.» مي خواهم از دوران كودكي خود بگويد تا برسد به زمان حال. در لحن پيرمرد وقاري نهفته است كه حكايت از صبوري او در ساليان طولاني گذشته دارد مي گويد دوران كودكي و نوجواني اش در يكي از روستاهاي گچساران در استان كهكيلويه وبويراحمد سپري شده است و از سن ۲۴ سالگي ساكن محلات مختلف شهر تهران است.
در لابه لاي صحبتهايش مي خواهم نام و سن خود را بگويد، با لبخندي كه بر چهره دارد مي گويد: «حاج تراب گنج خانلو هستم و گمانم سن من از هشتاد گذشته باشد. تاريخ دقيق اش را نمي دانم ولي همسن و سالهاي من كه بيشترشان به رحمت خدا پيوسته اند، همين را مي گفتند.»
از آشنايي او با شهر تهران مي پرسم كه چگونه صورت گرفته. مي گويد: «من در جواني در روستا شغلم چوبداري بوده. گاو و گوسفندهاي اهالي روستاي خودمان و روستاهاي اطراف را مي خريدم، مي آوردم و در شهر مي فروختم. البته آن زمان به تهران نمي آمدم، مي بردم در شهرهاي اطراف مثل ياسوج، دهدشت و سي سخت مي فروختم. در همان سالها با مرحوم انعام چوبدار آشنا شدم. اهل تاكستان بود ولي در شهر تهران زندگي مي كرد. او به من پيشنهاد كرد با او شريكي كار كنم. البته گفت اگر من حاضر شوم به تهران بيايم با من شريك مي شود. من به مرحوم پدرم گفتم. قبول نكرد ولي من اصرار كردم همراه انعام چوبدار به تهران بيايم. محل كار انعام چوبدار در ميدان كشتارگاه (ميدان بهمن فعلي) بود. من همراهم پول فراواني آورده بودم، انعام خدابيامرز هم پولدار بود. ما دو نفري شراكتي خوب كار مي كرديم. چوبدارهايي كه از شهرهاي مختلف به تهران بار مي آوردند ما يكجا مي خريديم و باز با كمي سود يكجا مي فروختيم. خانه انعام چوبدار در محله امامزاده حسن بود گاهي من را به خانه خودش مي برد. بعدها با او فاميل شدم. من با دختر عموي انعام ازدواج كردم و حالا دو پسر و سه دختر داريم كه همگي ازدواج كرده اند و من و همسرم تنهايي زندگي مي كنيم.»
از حاج تراب مي خواهم خاطراتي از آن روزها برايم بگويد كه ساكن شهر تهران شده بود. مي گويد: «بهترين خاطرات من به سالهاي اولي كه به تهران آمدم مربوط است. در اطراف ميدان كشتارگاه، خانه هايي بود كه چوبدارهاي شهرستاني در طول اقامت كوتاه مدت خود در تهران براي فروش بارهايشان شب ها را در آنجا به صبح مي رساندند. تا صبح مي گفتيم و مي خنديديم و شوخي مي كرديم و هر كسي از خاطراتش مي گفت. چون هر كسي از يك شهر و يا منطقه اي آمده بود، ترك، كرد، لر، فارس، همه رقم آدم در جمع آنها بود. يادش به خير. الان برايم شبيه خواب و رويا مي ماند وقتي چند ماه قبل به ميدان كشتارگاه (بهمن) رفته بودم، هر چند آباد شده ولي دلم گرفت. چه مي شود كرد شايد قسمت ما هم همين بود كه آباداني و شلوغي تهران را ببينيم و دلمان بگيرد.

ديروز- امروز
گودال هايي كه تبديل به محله شدند
حتما تاكنون از خود پرسيده ايد كه معناي چال ميدان يا چال حصار چيست و اين وجه تسميه از كجا آمده است. ما هم خدمت شما عرض مي كنيم كه اين نام ها از دوره جناب شاه طهماسب صفوي به يادگار مانده. اعوان و انصار جناب شاه براي ساختن برج و باروي مخصوص ايشان آنقدر از اين دو محله خاكبرداري مي كنند كه گودال هايي عميق به وجود مي آيد. اين گودال ها كه معمولا براي عابران دردسرساز بوده و هر روز چندين نفر در آن سقوط مي كرده اند به مرور زمان به محل هايي براي ريختن زباله تبديل مي شوند و بوي تعفن آشغال ها تا شعاع قابل توجهي مردم را آزار مي داده. به هر حال اين دو گودال بزرگ كه بعدها به نام چال ميدان و چال حصار معروف شده اند حالا از محلات قديم تهران به حساب مي آيند و بايد وجود خود را مديون جناب «امين الدوله» يعني صندوقدار ناصرالدين شاه بدانند. چون به دستور او بود كه بعدها اين دو گودال پر شد و به شكلي آبرومندانه روي آنها ساخت و ساز صورت گرفت. بايد گفت كه محله چاله ميدان هم اكنون در محدوده منطقه سنگلج قرار دارند ومردم ساكن آنجا هم از تهراني هاي قديم به حساب مي آيند. محله چاله حصار هم حدوداً در جنوب تهران واقع است. درباره اين دو محله تاكنون بسيار گفته اند و شنيده ايم و ظاهرا وجود مكان هاي ورزشي سنتي در اين دو محله نشان از علاقه ريشه اي مردم اين گوشه از شهر به تفريحات و ورزش هاي سالم دارد. اين دو محل كه حالا به دليل پيشرفت هاي شهر تهران مهجور مانده اند زماني عياران بسياري را در سينه خود پرورده و انسان دوستي وجوانمردي اغلب ساكنان آنها هنوز هم زبانزد خاص و عام است. آنگونه كه از كتاب هاي مربوط به تهران قديم برداشت مي شود اين است كه چال ميدان و چال حصار از قديمي ترين محلات تهران هستند و طبعا مردم ساكن اين دو محله هم از تهراني هاي ريشه دار به حساب مي آيند.

تهرانشخص
پزشك خوب و موسيقيدان عالي!
همانگونه كه مي دانيم در دوره حكومت قاجار موسيقي ايراني به سرحد كمال خود رسيده و نوازندگان چيره دست در اين ايام ظهور كرده اند. يكي از اين نوازندگان دكتر مهدي صلحي معروف به منتظم الكلمات است. آنگونه كه مي گويند او يكي از بهترين شاگردان ميرزا عبدالله بوده و بعد از فوت استاد صلاحيت جانشيني او را داشته است و اغلب شاگردان مرحوم ميرزا عبدالله در اين باره متفق القول بوده اند. نكته جالب توجه اين است كه اين نوازنده علاوه برنواختن ساز سه تار و تنظيم رديف هاي آوازي در شغل اصليش يعني طبابت هم سرآمد دوران خود بوده. اين هنرمند بزرگ و انسان شريف، معمولاً صبح ها در مطب خود به مداواي بيماران مي پرداخته و عصرها به اداره كلاس هاي موسيقي مشغول بوده است. يكي از موسيقيدانان شهير روزگار ما درباره شيوه نوازندگي صلحي گفته است كه ساز سه تار در دست هاي اين نوازنده معني ديگري داشته و قدرت و تسلط ايشان و شناخت اين ساز اصيل باعث آگاهي بسياري از شاگردان وي به درون مايه و كشف هرچه بيشتر اين ساز مادر شده است. صلحي علاوه بر كسب فيض از محضر استادي بزرگ چون ميرزا عبدالله مدتي هم افتخار شاگردي محمد صادق خان يعني يكي از هنرمندان بزرگ معاصر خود را داشته است و در اغلب ساخته هاي او ردپاي اين استاد ديده مي شود. ميزان تاثيرگذاري دكتر صلحي بر موسيقي سنتي خصوصاً نوازندگي سه تار باعث شده كه بسياري از اساتيد اين حرفه هنوز هم به يادآوري آن براي شاگردان خود تاكيد كنند و مدت زمان زيادي را به شناساندن هرچه بيشتر اين هنرمند اختصاص دهند.

لوطي بازار
زرگنده و نگين درخشان امامزاده اسماعيل
اين تهران ما كه حالا يكي از بزرگترين شهرهاي زيبا به شمار مي رود در حدود همين صد سال پيش در محدوده خود فقط و فقط چند روستا بوده و بس.
اين روستاها كه حالا براي خودشان بخشي از بدنه اين ابرشهر هستند زماني براي خودشان امپراطوري مستقلي بوده اند ولي حالا به زور خودشان را به قامت سنگي يك غول چسبانده اند. يكي از اين روستاهاي استقلال از دست داده، روستاي «زرگنده» است. اين روستا كه حالا ديگر مسافران ييلاقي و آب و هواي خوش و خرم و باغ هاي ميوه خود را در خواب مي بيند در غرب قلهك قرار دارد يعني حدودا در سه كيلومتري تجريش.
يكي از نكاتي كه باعث شده نام زرگنده بر سرزبان ها بيفتد ماجراي محمد علي شاه قاجار و پناهنده شدن او به سفارت روس است كه در همين محل قرار داشته. مي گويند كه در گذشته اي نه چندان دور كل جمعيت زرگنده فقط و فقط سه هزار نفر بوده و قديمي هاي تهران از ميوه هاي سردسيري و غلات آن بسيار گفته اند. يكي ديگر از افتخارات بزرگ زرگنده وجود زيارتگاه امامزاده اسماعيل است كه مردم آن منطقه و كل تهران ارادت خاصي به او دارند و زوار فراوان از اقصي  نقاط كشور هميشه در حال رفت وآمد به اين مرقد مقدس هستند.
آنگونه كه از لابه لاي كتب مربوط به حوزه تاريخ برداشت مي شود مزرعه «الهيه» كه هنوز هم نام خود را حفظ كرده بخشي از منطقه زرگنده به شمارمي آمده و در طول تاريخ داراي مالكان زيادي از جمله فخرالدوله دختر بزرگ صدراعظم عصر مظفري و ورثه او بوده.
اصلا لازم نيست اشاره كنيم كه جمعيت كنوني زرگنده چند نفر است چون حالا به جاي هر چند درخت سر به فلك كشيده، برج هاي سيماني مي بينيم كه روز به روز در حال افزايش هستند.
وحشتناك تر اين كه به جاي زرگنده مهربان ديروز، به عنوان محلي براي استراحت و تفريح، حالافقط براي اجاره يك آپارتمان كوچك بايد ده ميليون تومان پول خشك داشت. اميدواريم روح قديمي هاي زرگنده آزرده نشود. انشاءالله.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |