پنج شنبه ۴ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۶۲
گفتگو با سردار طلايي، رئيس پليس شهر مان
اين لباس نامهربان نيست
طرفدار پرسپوليس بودم. چون مردمي تر بود... پروين، قليچ خاني... البته ناصر حجازي و حسن ر وشن را هم دوست داشتم... ولي حالا... جداً مي گويم هيچ كدام. برايم بازي هاي مهم تيم ملي از همه مهمتر است...
من هرگز يك نيروي نظامي به معناي مطلق آن نبوده ام. من در تمام طول جنگ يك بسيجي بودم وچون بسيج در متن جامعه حضور داشت، بنابراين بيشتر يك چهره و نيروي مردمي بوده ام و در تمام آن دوران هرگز روحيه نظامي گري به من دست نداد
احمد جلا لي فراهاني 
001970.jpg
به نظر من اين لباس مظهر مهربانيست. اين لباس، لباس خدمت به مردم است. اين لباس نمي تواند نامهربان باشد...

اولين باري كه يك پليس را از نزديك ديديد چندسالتان بود؟
سالش يادم نيست اما چون خانه ما نزديك بازار اصفهان بود و بازار هم از جمله جاهايي بود كه پليس زياد در آن حضور داشت و رفت و آمد مي كرد، از همان سال هاي اول زندگي ام پليس ها را به خاطر دارم.
و آرزو كرديد كه پليس شويد؟
نه! هميشه دلم مي خواست معلم شوم... هميشه!
و حالا پليس شده ايد! از دوران كودكي تان بگوييد. دوران خوبي بود؟
بله! خيلي! دوران كودكي ما با حالا فرق داشت. ما آن وقت ها مثل بچه هاي امروزي اين همه امكانات و تفريحات نداشتيم...
يادتان هست بيشتر چه بازي هايي انجام مي داديد؟
بيشتر پل و چفته بازي مي كرديم...
پل و چفته!؟
شما تهراني ها مي گوييد الك دولك. غير از آن هفت سنگ بود و كوچه هاي خاكي و گل خانه اي كه هميشه به آن آب مي دادم و سرك مي كشيدم.
دلتان مي خواهد همين حالا به آن روزها برگرديد؟
آرزو دارم با تجارب امروزم به آن روزها برگردم. ولي به هر حال از شيرين ترين روزهاي عمرم، روزهاي كودكي هم هست با آنكه ما در محروميت و سختي رشد كرديم و بزرگ شديم...
از سختي هايتان بگوييد؟
خب براي رساندن دخل زندگي به خرجش مجبور بودم كار كنم. مثل خيلي از هم سن و سالهايم راحت طلب نبودم. هم كار مي كردم و هم درس مي خواندم.
چه كاري؟
بيشتر نجاري. در نجاري كار مي كردم. آن وقت ها شانه ها مثل حالا پلاستيكي نبودند. شانه ها چوبي بودند و من هم در كارگاه ساخت اين شانه ها كار مي كردم.
رابطه تان با ورزش چطور بود؟
آن موقع ورزش به شكل امروز فراگير نشده بود و من به خاطر مسووليت هاي زندگي خيلي اهل اين حرفها نبودم.
فوتبال چطور؟! حتي فوتبال هم بازي نمي كرديد؟
بعدها كه بزرگتر شدم چرا.
كي؟
وقتي سرباز بودم. در دوران سربازي جزو تيم فوتبال محل خدمتم بودم.
چه پستي؟
بيشتر دفاع بازي مي كردم.
پس اهل فوتبال هم هستيد؟
آن موقع ها... حالا نه... (مي خندد) وقت نمي كنم ديگر.
به هر حال گاهي وقت ها تماشا كه مي كنيد؟
بيشتر، بازي هاي مهم تيم ملي را!
خواهش مي كنم جواب تكراري من طرفدار بازي خوب هستم را ندهيد. آبي يا قرمز؟
(مي خندد) حالا هيچ كدام.
آن وقت ها كه سرباز بوديد...
از اين سوال صرف نظر كنيد...
آبي يا قرمز؟!
آن موقع ها قرمز... طرفدار پرسپوليس بودم. چون مردمي تر بود... پروين، قليچ خاني... البته ناصر حجازي و حسن روشن را هم دوست داشتم... ولي حالا... جداً مي گويم هيچ كدام. برايم بازي هاي مهم تيم ملي از همه مهمتر است...
كسي كه دلش مي خواست معلم شود چطور سر از نيروي انتظامي و پليس درآورد؟
هيچ وقت فكر نمي كردم كه يك روزي برسد كه پليس شوم. اما با انقلاب و جريانات آن بنا به احساس وظيفه وارد بسيج و سپاه شدم و...
پس جبهه هم بوديد! كدام عمليات ها؟
عمليات فتح المبين، كربلاي ۴ و ۵، سال ۵۹ هم در كردستان بودم... به طور كلي در تمام طول هشت سال به نوعي درگير جبهه و جنگ بودم...
خيلي جالبه كه هشت سال در جنگ حضور داشتيد و حالا كاملاً سالم و سلامت با من صحبت مي كنيد؟!
(مي خندد) نه خيلي هم سالم نمانده ام... اتفاقاً مجروح هم شده ام. جنگ براي من عين زندگي كردن بود. نه چون در جنگ خشونت وجود دارد، به خاطر لحظات نابي كه ديگر هيچ وقت تكرار نخواهد شد. لحظات نابي كه هنوز هم با آنها زندگي مي كنم...
مثلاً چه خاطراتي از آن روزها داريد؟
آن روزها من هم در خط مقدم بودم و هم در پشتيباني از جبهه ها حضور داشتم.
از آن روزها بگوئيد؟
يادم هست هنگام اعزام سپاهيان حضرت محمد(ص) با انبوهي از داوطلبان براي جبهه روبرو بوديم و مانده بوديم اين همه نيرو را كي جا دهيم. خود مردم اين نيروها را در تكاياي عزاداري استقبال مي كردند و خود مردم به آنها غذا و پتو و امكانات مي دادند و فردا كه رزمنده ها مي خواستند عازم جبهه ها شوند، مردم مثل دسته هاي عزاداري علامت مي بستند و آنها را از قرآن رد مي كردند...
(آه مي كشد) روزهاي باشكوهي بود.... نيروهاي رزمنده تا به ميدان امام بخواهند برسند آنقدر گوسفند سر راهشان ذبح مي كردند كه كف خيابان سرخ مي شد... و چه صحنه هاي بي نظيري كه مي ديدم و ديگر نخواهيم ديد...
مثلاً چه صحنه هايي؟
يادم هست يك روز مادري كه فرزندش هم اتفاقاً جبهه رفته بود، مثل كسي كه بخواهد فرد مقدسي را تبرك كند روي سر و صورت بچه هاي رزمنده دست مي كشيد و بعد دستانش را به سروصورتش مي كشيد... يا مثلاً خانم هايي كه مي خواستند براي رزمنده ها داوطلبانه لباس مي دوختند و وقتي پارچه يا پول كم مي آوردند از طلا و جواهرات دختر و خودشان مي گذشتند... (خيره مي شود به پنجره و آن  روزها) هر روز آن دوران يك خاطره بود و من هنوز با آن روزها زندگي مي كنم...
براي اينكه فضا عوض شد مي پرسم، چه سالي ازدواج كرديد؟
سال ۱۳۵۸، ازدواج ما هم با ازدواج هاي امروزي فرق داشت. آن روزها نقش اصلي را در تشكيل خانواده و شروع يك زندگي، خانواده ها بازي مي كردند. آن زمان خانم هايي بودند كه واسطه مي شدند و در محافل و مجالس خانوادگي دختري را كانديدا مي كردند و بعد باقي مراحل...
و حاصل اين ازدواج؟
۳ فرزند دختر. ۲ تا ازدخترهايم تشكيل خانواده داده اند و دختر سوم هم دانشجو است.
001972.jpg

شما بعد از سال ها نظامي بودن وارد عرصه انتظامي شده ايد، چه تفاوت هايي اين دو با هم دارند؟
من هرگز يك نيروي نظامي به معناي مطلق آن نبوده ام. من در تمام طول جنگ يك بسيجي بودم وچون بسيج در متن جامعه حضور داشت، بنابراين بيشتر يك چهره و نيروي مردمي بوده ام و در تمام آن دوران هرگز روحيه نظامي گري بهم دست نداد. چون گرايش نظامي شدن را نداشتم...
ولي حالا يك فرد انتظامي هستيد!
انسان عنصر انعطاف پذيري است و قدرت انطباق با محيط را دارد. من هم سعي كردم بعد از آمدنم به نيروي انتظامي علاوه بر عمل به ضوابط پليسي به آنچه كه بدان اعتقاد داشتم عمل كنم. سعي مي كنم فرهنگ بسيج را كه يك فرهنگ اجتماعي است در نيروي انتظامي تزريق كنم.
اما ظاهرا شما خيلي مهربان تر از لباستان هستيد؟
با حرف شما موافق نيستم. به نظر من اين لباس مظهر مهربانيست. اين لباس، لباس خدمت به مردم است. اين لباس نمي تواند نامهربان باشد...
ولي خيلي ها معتقدند كه لباس نيروي انتظامي لباس خشني است؟
نه! به هيچ وجه ! نود و چند درصد جامعه را مردمي تشكيل مي دهند كه در نهايت آسايش و آرامش و توجه به هنجارهاي موجود جامعه، خواهان داشتن يك زندگي آرام هستند. بنابراين ما كه خدمتگزار اين جمع كثير هستيم، مجبوريم با آن دسته معدود از افرادي كه بزهكارهستند، تند و خشن رفتار كنيم. چرا كه عكس العمل عمومي جامعه هم در برابر اين افراد به ظاهر خشن است.
به نظر شما پوشش پليس هاي شهر مناسب است؟
چطور
از نظر آراستگي و زيبايي.
شايد خودمن هم چندان راضي نباشم. اما درنظر بگيريد بخشي از اين ماجرا مربوط به اين است كه يك مامور پليس ممكن است ۱۲ ساعت در جايي بايستد و به انجام وظيفه بپردازد كه كار ساده اي نيست.
چرا بعضي از مواقع خود پليس قانون شكني مي كند؟
مگر شما موردي ديده ايد كه اينطور قاطع مي پرسيد؟
بله! همين ديشب كه من رفته بودم پمپ بنزين تا بنزين بزنم يك خودروي نيروي انتظامي بدون اينكه اصلا به صف توجهي بكند وارد جايگاه شد و بنزين زد و هيچ كس هم جرات نداشت بگويد آقا شما چرا صف را رعايت نمي كنيد؟
نفس اينكه همه موظف به اجراي قانون هستند، يك امر در واقع مشخص و محرزيست. اما براي مجموعه واحدهاي امدادي مثل پليس و آتش  نشاني و آمبولانس امتيازاتي را خود قانون قائل شده است. اما اگر اين امتيازات را اين واحدها در حالت هاي غيرعادي براي خود قائل شوند اين خلاف است اما اگر براي ماموريت ها، پليس چنين كارهايي بكند اين مساله جاي اشكال ندارد. من فكر مي كنم ما نبايد با ديدن يك مورد، مساله را به همه تعميم دهيم. بايد مصاديق اين مساله را ديد و بررسي كرد، اگر در ماموريت هاي امدادي باشد، بلااشكال است و همه هم بايد كمك بكنند تا پليس بتواند به وظايفش عمل كند. اما اگر در شرايط عادي باشد، اين عمل، عمل خلافي است و حتما بايد رسيدگي شود و ما از مردم خواسته ايم كه از طريق تلفن ۱۹۷ اگر عمل خوب يا بدي از پليس ديدند حتما با ما در ميان بگذارند. (از جيبش يك كاغذي در مي آورد) اين نمونه اش. ديشب من جايي بودم يك شهروند مشخصات افسري را به من داد و گفت ايشان با من برخورد خيلي خوبي داشتند و از من مي خواست كه حتما اين افسر را تشويق كنم. بنابراين اگر شما يا هر شهروند ديگري شاهد عمل مغاير با قانون، از نيروهاي پليس بوديد حتما با تلفن ۱۹۷ در ميان بگذاريد، ما حتما پيگيري مي كنيم.
شايد خيلي ها بگويند كه اين تلفن بي فايده است و پيگيري نمي شود؟
نه! اصلا چنين چيزي نيست و صحت ندارد. ما براي رفع شبهه سيستم اطلاع رساني راه اندازي كرده ايم و از طريق رسانه هايي مثل خود شما حاضر هستيم مردم را در جريان نتيجه شكاياتشان قرار دهيم.
اما من خودم خيلي وقت ها با نيروي انتظامي برخورد داشته ام و از آنها رفتار چندان مناسبي نديدم. منظورم رفتار توام با احترام به همه شهروندان است؟
البته همه افرادي كه در نيروي انتظامي مشغول هستند به اينگونه رفتار نمي كنند و احتمالا شما با عده قليلي كه در هر ارگاني هم ممكن است وجود داشته باشند سر و كار داشته ايد.
ولي به طور كلي اگر گاهي برخي افراد چنين واكنش هايي داشته اند و دارند ناشي از دو علت است. يكي بر مي گردد به خصلت ها و ويژگي هاي تربيتي آنها كه ما در كل جامعه با چنين پديده اي مواجه هستيم و عامل دوم هم واكنش پليس است به كنش هاي شهروندان. يعني بسياري از شهروندان ممكن است با پليس خوب برخورد كنند اما عده معدودي هم هستند كه برخورد خوبي با ما ندارند و اين واكنش ها شايد در اثر خستگي و عصبانيت ناشي از رفتار متقابل برخي از شهروندان باشد.
خب! مثل اينكه فضاي مصاحبه خيلي جدي شد، براي اينكه فضا را عوض كنم يك سوال ديگر از شما بپرسم. تعريف شما از هنر چيه؟
هنر يك تعريف عام دارد و يك تعريف خاص...
تعريف شما از هنر چيه؟
وقتي شما رفتار خوبي داشته باشيد اين يك هنر است. وقتي شما گفتار خوب داشته باشيد يك هنر است. وقتي شما قدرت تعامل با اجتماع را داريد اين خودش يك هنر است. به نظر من هر كس هر حركت پسنديده، هر حركت زيبا، هر حركت منطبق با معيارهاي ارزشي، اخلاقي و عرف جامعه را داشته باشد يك هنرمند است. غير از اين هنر يك تعريف خاص هم دارد. مثل موسيقي، سينما، تئاتر، ادبيات و ...
شما از اين هنرها كدام را بيشتر دوست داريد؟
به هر حال به نظر من هنر مي تواند موجب تعالي بشر شود و خيلي مهم نيست من كدام يك از اين هنرها را دوست داشته باشم.
حالا شما از هفت هنر كدام را بيشتر دوست داريد؟
(مي خندد) من همه هنرها را دوست دارم. چون هر كدام از آنها بخشي از نيازهاي انسان را برآورده مي كنند.
مثلا موسيقي... نظرتان راجع به موسيقي چيست؟... اصلا موسيقي گوش مي كنيد؟
بله!
بيشتر چه نوع موسيقي گوش مي دهيد؟
بستگي به حس و حال آدم دارد. بيشتر از تصنيف هاي حماسي خوشم مي آيد. يا از سرود «ايران ايران» كه دهه فجر پخش مي شود.
چرا؟
چون عرق ملي ام را تقويت مي كند.
ديگر چه نوع موسيقي...؟
مثلا تصانيف حماسي كه از دوران دفاع مقدس پخش مي شود را وقتي مي شنوم لذت مي برم. چون بعد ايثار و فداكاري را تجلي مي بخشد.
آخرين باري كه موسيقي گوش كرديد كي بود؟
همين جمعه گذشته.
حتما عليرضا افتخاري خيلي گوش مي كنيد؟
من بيشتر استاد شجريان را دوست دارم.
ديگر صداي چه خواننده اي را دوست داريد؟
من صداي آقاي سراج را دوست دارم.
به نظر شما آخرين درجه چه درجه ايي است؟
درجه چي؟
درجه نظامي مثلا!
...
شما آخرين درجه را براي پليس چه مي دانيد؟
اينكه انسان از خودش راضي باشد. وقتي خودش با خودش خلوت مي كند، احساس كند كه از خود و عمل خودش راضي است و اين كه آدم در خلوت خودش احساس آرامش كند، بهترين درجه است. احساس سبكي بكند.
به نظر شما تهران شهرتر است يا اصفهان؟
اگر با معيارها و الگوهاي شهري بخواهيد ببينيد؛ هيچ كدام.
براي شما كدام شهرتر است؟
ببينيد شهر و زندگي شهري براي خود قواعدي دارد و داراي چارچوب هاي مشخص و معين و استانداردي است كه اين دوشهر هيچ كدام را ندارند.
بالاخره تهران يا اصفهان؟ شما كدام را براي زندگي ترجيح مي دهيد؟
ترجيح مي دهم در يك منطقه آرام زندگي كنم.
اين منطقه آرام كجاست؟
...(مي خندد و سكوت مي كند.)
سردار براي بازنشستگي تان برنامه اي داريد؟ اصلا به بازنشستگي تان فكر كرديد؟
هم فكر كردم، هم نكردم. به هرحال انسان براي رسيدن به اهداف و آرمان ها و آنچه كه براي خود ترسيم كرده است بايد فكر و دورانديشي بكند، برنامه ريزي بكند. از اين منظر فكر كردم... اما از منظر دلبستگي به اين عالم و پايبندي و اسير آينده  شدن و در نتيجه براي اينكه به آن آينده برسم به هر كاري متوسل شوم، نه از اين جهت هيچ فكري نكردم.
آخرين شعري كه خوانديد.
زندگي زيباست اي زيبا پسند، زنده انديشان به زيبايي رسند ، آنقدر زيباست اين بي بازگشت، كز برايش مي توان از جان گذشت.
پس معلوم است كه زندگي را خيلي دوست داريد؟
بله! من خودم، شخصا زندگي را دوست دارم و زندگي را مثبت مي بينم. و احساس مي كنم كه مي توانم با زندگي خوب ارتباط برقرار كنم.
آخرين بار كي خود را در آيينه تماشا كرديد؟
صبح خودم رادر آيينه ديدم و ديدم كه موهايم سفيد شده است... در آينه شايد نبينم ولي اين احساس را دارم كه هرچه به جلوتر مي روم زمانم محدودتر مي شود و امكان بازگشت به گذشته برايم وجود ندارد و باقي مانده فرصتي كه دارم را به فكر مي روم چطور از آن بهتر استفاده بكنم.

طرفدار تفريح جوانان
001974.jpg
رئيس پليس دوران كودكي، حاصل آرزوهاي يك نويسنده گمنام بود. يك فوق بشر با صفات استثنايي. يك كميسر با سرعت عجيب در حل مشكلا ت، با هوشمندي و قدرت فوق العاده رويارويي با سرنوشت و چيرگي بر بخت ناسازگار. گرچه بزرگ كه شديم فهميديم بشر خطاپذيراست و مستعد ترديد، شكست، عشق و نفرت، اما هميشه دوست داشتيم رئيس پليس شهر ما همان فوق بشري باشد كه آرزويمان بود. آيا ممكن است؟
قبل از شروع گفتگو كسي پيش سردار آمده است و از او براي برگزاري مراسم افتتاحيه سير كش اجازه كتبي مي خواهد. سردار با حوصله حرفهايش را گوش مي دهد و مي گويد: «بايد بررسي كنيم تا با شروع برنامه هاي شما مشكلات ترافيكي و امنيتي پيش نيايد.» طرف اصرار دارد كه سردار پاسخ مثبت بدهد او نمي پذيرد. مسوول برگزاري سيرك مي گويد:« ما مي خواهيم جوان ها تفريح كنند!» سردار هم پاسخ مي دهد «مگر من از تفريح كردن جوانان بدم مي آيد. اگر هر شب چند هزار نفر به سيرك شما بيايند براي چند ساعت هم كه شده چند هزار نفر بجاي گذراندن اوقات فراغتشان در راههاي خداي ناكرده غير اخلاقي، وقتشان را صرف سيرك شما مي كنند و براي چند هزار نفر در آن چند ساعت، خيال من راحت است كه لااقل از طرف آنها مشكلي در شهر پيش نمي آيد. من از خدامي خواهم كه هر شب تمام جوانان اين شهر مشغول تفريحات سالم باشند چون هر چقدر تعداد آنها بيشتر باشد، احتمال انجام اعمال غيرقانوني لااقل به تعداد آنها كمتر است. منتهي بايد مساله برگزاري سيرك از جنبه هاي مختلف بررسي شود. از نظر مساله ترافيك، از نظر امنيت اخلاقي و از نظر امنيت اجتماعي.»
همانطوركه وقتي مثلا تلويزيون يك سريال خوب و پرطرفدار پخش مي كند ميزان جرم و جنايت هم در آن ساعت كمتر مي شود. چه كسي بيشتر از يك پليس خواهان آرامش شهر است؟»واين قسمت كوچكي از وقفه ايست كه بين مصاحبه ما پيش مي آيد. براي اطلا ع خدمتتان عرض مي كنيم كه اين يك صفحه حاصل دو قرار سه ساعته است!
نصيحت پدر
سردار مرتضي طلايي، متولد سال ۱۳۳۷ اصفهان است. خودش درباره محل تولدش مي گويد: «من بچه بخش ۳ اصفهان هستم. بچه سبزه ميدان قديم و ميدان قيام امروز.» درباره كوچه هاي كودكي اش اينگونه مي گويد:« نوستالژي آن روزها هميشه با من هست.
كوچه هاي خاكي و مسجد امام علي كه در محلمان بود و براي من حكم تاريخ را داشت. چه عزاداري ها و سينه زني ها كه آنجا نرفتم و چه قرآن خواندن ها و روضه خواني ها كه آنجا برگزار نكرديم. براي اولين بار درهمين مسجد بود كه چند خارجي را ديدم كه براي تماشايش آمده بودند و خيلي كيف كردم كه آنها براي ديدن مسجد محل ما به اصفهان آمده اند. آنهم از آن سر دنيا.»
پدرش مرد زحمت كش و مهرباني بوده است و بقول خودش از صبح علي الطلوع تا شام علي الغروب كار مي كرده و زحمت فراوان مي كشيده و هميشه آرزو داشته است تا فرزندانش عناصر مفيدي براي جامعه باشند. روحش شاد! مي گويد: «پدرم مي گفت سعي كنيد يار جامعه باشيد نه بار جامعه!»
و او تمام رضايتش از زندگي چهل و پنج ساله اش بخاطر اين است كه در تمام اين مدت نصيحت پدر را آويزه گوش ساخته و لااقل بقول خودش سعي كرده تا يار جامعه باشد.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
طهرانشهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |