جمعه ۲۶ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۸۴
جي كي رولينگ
صاحب هري پاتر خالق روياي بچه هاي جهان
جوآن رولينگ از ابتدا در ذهنش هفت سال مدرسه هري را به هفت كتاب تقسيم كرده بود. ديد خوب سينمايي اش سبب شد به راحتي بتواند تقسيم اطلاعات كند
000711.jpg


رولينگ حالا يكي از ثروتمندترين و محبوب ترين زنان جهان است و هنوز خيلي ها منتظرند تا دو كار آخر مجموعه هري پاتر منتشر شود تا بتوانند
راحت تر درباره او قضاوت كنند
حالا ديگر همه داستان آن مادر در آستانه سي  سالگي و دختركوچكش جسيكا را مي دانند. مادر و دختري كه هر روز بعدازظهر تا پاسي از شب، مهمان ميز ثابتي از يكي از كافه هاي ادينبورو بودند و هر رهگذري مي توانست تا مدت ها اين منظره ثابت را از پشت شيشه به ذهن بسپارد. مادر مي نوشت و دختر دو سه ساله اش مي خنديد، او را نگاه مي كرد و با خودش بازي مي كرد.
جسيكا هيچ وقت گريه نمي كرد چون مي دانست مادرش مشغول خلق روياي ميليون ها كودك در سرتاسر جهان است. جي كي رولينگ در تمام روزهايي كه مشغول نوشتن هري پاتر بود، اينگونه روزگار مي گذراند؛ هر چند روياي هري پاتر از خيلي پيش تر در ذهن او شكل گرفته بود.

روزي كه رولينگ سوار قطار لندن- منچستر شد تا مثل هميشه در اين مسير چهار ساعته كمي  وقت براي خواب پيدا كند، نمي توانست تصور كند كه ايده چندساله اش، در اين سفر و در ميان همين روياهاي چهار ساعته شكل خواهد گرفت. تدريس هيچگاه  اين دخترك دهه هشتاد را راضي نكرده بود. او بلافاصله پس از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه اكستر، به دليل توان بالايش در نويسندگي و نمره هاي بالاي ادبيات، معلم زبان انگليسي شد اما همزمان زبان فرانسوي را هم آموخت و هر اثر كلاسيكي را هم كه به دستش رسيد چند باري خواند. معلمي  چيزي نبود كه بتواند جوآن را راضي كند و اين را خودش هم مي دانست.
آن روز در قطار، رولينگ در روياهايش نامي  را شنيد كه كاملاً  ايده هايش را شكل مي داد. هري پاتر؛ اين بايد نام پسرك داستان او مي شد. رولينگ همان زمان هم فكر كرد كه اين نام تا چه حد  آشناست اما چند روز بعد بود كه به ياد آورد، اين نام را كجا شنيده ... جوآن و خواهرش ديانا كه دوسالي از او كوچكتر است، در دوران مدرسه دو دوست صميمي داشتند. يان و ويكي پاتر و البته هري هم كه هميشه نام مورد علاقه رولينگ بود.
آن روز در قطار جوآن به چيزهاي ديگري هم فكر كرد. به  اين كه داستان فانتزي اش بيش از هر چيز تحت تاثير داستان هايي است كه خوانده و فيلم هاي كلاسيكي است كه ديده؛ بخشي از ايده هاي رولينگ براي خلق دو قطب مثبت و منفي داستان از فيلمي  چون جنگ هاي ستاره اي مي آمد. بخشي از گروه بندي ها حاصل نشستن جانمايه رمان ارباب حلقه ها در ذهن جوآن بود و حتي وجوه تراژيك كار از شكسپيرخواني هاي بي حد و حصر او نشات گرفته بود.
ولدمور، ساحر بزرگ نيمه تاريك روايت - كه نامش حاصل تلفيق دو كلمه فرانسوي و به معناي پرواز مرگ و باز البته حاصل تسلط رولينگ روي لغات فرانسوي است-  آشكارا تحت تاثير دارت ويدر جنگ هاي ستاره اي و سارون ارباب حلقه هاست. حتي نيمه تاريك و نيمه روشن هم از فيلم جرج لوكاس مي آمد. براي همين هم هري هيچ چيز تازه اي نداشت كه بتواند رولينگ را مصمم به نوشتن كند اما وقتي قطار به  ايستگاه لندن رسيد و وقتي جوآن در ميان ازدحام جمعيتي قرار گرفت كه هر روز وارد لندن مي شدند تا روزمرگي شان را در آنجا سپري كنند، فهميد كه هري پاتر مي تواند از همه آن داستان ها قوي تر و درست تر خلق شود. 
اينگونه شد كه نگارش داستان هاي هري پاتر در لندن انتهاي قرن و در فضايي كاملاً معاصر آغاز شد. برگ برنده جوآن رولينگ يك چيز بود. تمام داستان فانتزي اش را در دل يك جامعه معاصر و در فضاهايي تعريف مي كرد كه آنها را مي شناخت.
000714.jpg

وقتي قرار شد مجموعه داستان هاي هري پاتر، مجموعه اي معاصر باشد رولينگ به هيچ چيز در ذهنش رحم نكرد و هر چيزي را كه از كودكي تا حال تجربه كرده بود، به ميان داستان آورد و رنگي تازه به آن زد. براي همين بود كه نام شهري چون دورسلي را كه شهري بزرگتر از زادگاهش و در نزديكي آن جا بود و او هم هيچگاه دل خوشي از آن نداشت، تبديل به نام خانوادگي خانواده نفرت انگيز خاله هري كرد.  ايستگاه كينگزكراس هم همين گونه وارد كتابها شد.  اين همان  ايستگاهي بود كه پدر و مادر جوآن در آنجا عاشق هم شده بودند. پدر تعميركار رولزرويس در بريستول و مادر نيمه اسكاتلندي- نيمه فرانسوي بود و عشق آتشيني كه در آن  ايستگاه ميانشان شكل گرفت،  اين زوج نامتجانس را به زندگي با هم واداشت.
از  اين دست نام ها و اشاره ها در رمان هاي هري پاتر كم وجود ندارد و البته خيلي از نام ها هم زاييده ذهن و تخيل خود رولينگ هستند. نام هايي كه كاملاً تازه اند و از تركيب دو سه كلمه گوناگون ساخته شده اند.
به هر شكل نوشتن هري پاترها كه وقت تدريس را از جوآن مي گرفت، نمي توانست زندگي او را پيش برد. در ابتداي دهه نود، هنوز نه آنقدر نوشتن هري پاترها جدي بود و نه او آنقدر رويش وقت مي گذاشت. همان روزها بود كه براي تدريس به پرتغال رفت و در آن جا با جرج آرانتس، يك خبرنگار تلويزيون  اين كشور آشنا شد و همان جا هم ازدواج كرد اما  اين ازدواج يك سالي بيشتر دوام نداشت. جوآن سرخورده دختر سه ماهه اش جسيكا را از همسرش گرفت و به بريتانيا برگشت؛ در ادينبورو و در نزديكي خانه خواهرش ديانا ساكن و آن وقت بود كه نوشتن هري پاترها كاملاً جدي شد.

جوآن رولينگ از ابتدا در ذهنش هفت سال مدرسه هري را به هفت كتاب تقسيم كرده بود. ديد خوب سينمايي اش سبب شد به راحتي بتواند تقسيم اطلاعات كند و گاه حتي در هنگام نوشتن، چنان تصويرهايش دقيق و پر از جزييات بود كه گويي يك فيلمنامه دكوپاژ شده را براي فيلمبرداري همان روز نوشته ... .
داستان هاي هري پاتر، پر است از تخيل محض و شگفت انگيز رولينگ.  اين تخيل تا آن جا پيش مي رود كه جارو به عنوان يكي از قديمي ترين المان هاي جادوگري وارد داستان مي شود و كاملاً هم همان كاركرد قديمي  را دارد اما ... جارو وسيله  اياب و ذهاب جادوگران است ولي تخيل، وقتي وارد داستان مي شود كه  اين جاروها همانند موتور يا ماشين، شماره و نوع دارند. برخي تندتر حركت مي كنند و برخي كندتر و برخي حتي در كوئيديچ - ورزشي كه باز ناشي از تخيل محض رولينگ است- تاثير اساسي دارند.
جدا از  اين تخيل، رولينگ مقدار زيادي افسانه و اسطوره را هم به داستانش افزوده و براي همين، حاصل پر و پيماني چون هري پاتر به دست آمده است.
رولينگ تا سال ۹۵ داستان ها را نوشت و سرانجام پيش نويس اوليه را براي دو ناشر فرستاد. جوآن فكر مي كرد داستانش حداقل از چاپ اول سربلند بيرون مي آيد و او مي تواند براي خودش و جسيكا زندگي آرامي  را مهيا كند اما همه
پيش بيني هاي او غلط بود.
يكي از ناشران تنها دو سه روز بعد با قراردادي به سراغ او آمد و كتاب را خريد. يكي دو ماه بعد، چاپ اول تنها چند روزي در قفسه كتاب فروشي ها باقي ماند و در كمتر از يك ماه نام هري پاتر تبديل به يك معجزه شد. ولوله اي در بريتانيا به پا و هري پاتر تبديل به روياي همه كودكان و نوجوانان انگليسي و بعد كودكان و نوجوانان همه جهان شد. رولينگ فاصله گمنامي تا شهرت را در فاصله اي كوتاه پيمود و بلافاصله تبديل به يك چهره محبوب شد.
حالا ديگر خيلي ها جي كي رولينگ را دوست داشتند. نامي كه ناشر اعتقاد داشت پسران مغرور نوجوان را به  اين دليل كه زن بودن او را مخفي خواهد كرد پس نخواهد زد و رولينگ به جز حرف «J» كه از ابتداي جوآن مي آمد، «K» را هم از ابتداي كاتلين يعني نام مادر بزرگش برداشت. همه  اينها اما، پايان رويا نبود.
000705.jpg

اواخر همان سال بود كه مسئولان كمپاني تايم وارنر به سراغ رولينگ آمدند تا حقوق كتابش را براي برگردان سينمايي بخرند. او حالا آنقدر قدرت داشت كه در قرارداد قيد كند ناظر كار كمپاني خواهد بود و البته همه تلاشش را بكند تا نگذارد كار به دست يك غير انگليسي ساخته شود. حتي اگر آن غيرانگليسي كسي چون استيون اسپيلبرگ بزرگ مي بود. رولينگ پس از چاپ هري پاتر و سنگ كيميا كه در آمريكا و سپس ساير كشورهاي جهان با نام هري پاتر و سنگ جادو منتشر شد، كتاب دوم يعني هري پاتر و تالار اسرار را در فاصله اي يكساله منتشر كرد. استقبال از  اين يكي بيش از آن چيزي بود كه تصورش مي رفت و هنگام پخش كتاب سوم يعني هري پاتر و زنداني آزكابان ديگر صف هاي طويلي بود كه مقابل در كتاب فروشي ها براي خريد كتاب بسته مي شد.
هري پاتر و جام آتش در سال ۲۰۰۰ با فروش هفت ميليون نسخه اي اش پرفروش ترين اثر سال شد و هنگام پخش پنجمين كتاب مجموعه يعني هري پاتر و محفل ققنوس در اواسط سال گذشته ميلادي، غوغاي جهاني آنقدر بود كه خبرگزاري ها تا يك هفته از معجزه هري پاتر حرف بزنند. پيش از انتشار كتاب پنجم، هري پاترهاي قبلي به بيش از ۲۰۰ زبان زنده و در تيراژ ۱۷۵ ميليون نسخه منتشر شده بودند و  اين آخري كه با ۸۹۶ صفحه و ۳۸ فصل قطورترين كتاب مجموعه هم بود، تنها در چاپ اول آمريكا تيراژي هشت و نيم ميليون نسخه اي داشت كه در بازار نشر  اين كشور يك ركورد بوده ... وضعيت در مورد برگردان سينمايي كار هم همين گونه بود. هرچند دو برگردان كريس كلمبوس از دو كار اول، آنقدرها هم متقاعد كننده نبود - خصوصاً در مورد فيلم اول- اما به هر حال هر دو فيلم ركوردهاي زيادي را جابه جا كردند.
 اين روزها فيلم سوم به كارگرداني آلفونسو كوآرون مراحل پاياني فني اش را براي نمايش در تابستان  آينده پشت سر مي گذارد و فيلم چهارم به كارگرداني مايك نيوئل هم در مرحله پيش توليد است.

جوآن رولينگ حالا يكي از ثروتمندترين و محبوب ترين زنان جهان است و هنوز خيلي ها منتظرند تا دو كار آخر مجموعه هري پاتر منتشر شود تا بتوانند راحت تر درباره او قضاوت كنند. رولينگ نويسنده مجموعه داستاني بوده كه به روياي بسياري از كودكان جهان شكل داده و اصلاً آنها را كتابخوان كرده است.
در چنين شرايطي بود كه جوآن كريسمس سال ۲۰۰۲ ازدواج كرد و پسرش ديويد حالا نه ماهه است. ديويد فرزند شرايط شهرت و آرامش خيال است و هرگز مادرش را چون جسيكا دوست نخواهد داشت چون هيچ وقت جوآن را براي ساعت ها پشت آن ميز كهنه كافه كوچك ادينبورو در حال نوشتن نظاره نكرده؛ هر چه باشد جوآن رولينگ هم همه آن سختي ها را به خاطر خوشبختي دخترش كشيده است.
جوآن كاتلين رولينگ
متولد ۳۱ جولاي ۱۹۶۶، انگلستان
كتابها
هري پاتر و سنگ كيميا
هري پاتر و تالار اسرار
هري پاتر و زنداني آزكابان
هري پاتر و جام آتش
هري پاتر و محفل ققنوس
گزيده كتاب هاي درسي هاگوارتز
كوئيديچ، تاريخچه مسابقات
غول ها و گياه شناسي هاگوارتز
از ميان گفت وگوها
اولين بار كه يك نفر در خيابان مرا با انگشت نشان داد و بعد هم يك بچه كوچك به طرفم دويد، نمي دانستم بايد چه  عكس العملي نشان دهم. در دو سال اول هميشه سعي كردم از واقعيت شهرت فرار كنم اما حالا با آن كنار آمده ام. شهرت مي تواند دوست داشتني باشد اگر راهش را بلد باشيد.
وقتي مرا به استيون كلاوس [فيلمنامه نويس فيلم هاي هري پاتر] معرفي كردند، براي شناختن روحيات او فقط يك راه داشتم اين كه از او بپرسم شخصيت محبوبش در داستان كيست و شك نداشتم كه او هم مثل همه نمي گويد هري و ران را شخصيت محبوبش معرفي مي كند. ران را به راحتي مي توان دوست داشت چون عام ترين كاراكتر داستان است. وقتي كلاوس گفت هرمايوني، فهميدم كه او بهترين گزينه براي برگرداندن كتاب به فيلم است. هرمايوني كاراكتر محبوب خودم است.
فكر مي كنم چيزي را نوشته ام كه مردم عادي هميشه در ذهنشان داشته اند ولي هيچگاه جرات بروز دادنش را نداشتند. كتابهاي هري پاتر يك شوك است. شوك به كودك  دروني همه مان براي يادآوري همه چيزهايي كه دوست داشته ايم.

يادمان
امير پاي ور
كاش پيرمرد ما را ببخشد
000708.jpg
يك
فقط كنار من يك جاي خالي وجود دارد. در سالني كه قرار است ابر و آفتاب به نمايش درآيد و سالن پرتر از آني است كه كسي متوجه پيرمرد باشد. كيفم را برمي دارم و دستش را مي گيرم تا بنشيند. مي نشيند. فيلم را نديده ام و بالطبع بازي او را هم همين طور اما از هنگام ديدن سفر سخت دوست داشته ام ببينمش و چند ساعتي را با او حرف بزنم. فرصتي دست نداده و هر بار به نوعي مشكلي پيش آمده ... دو سه پسر در انتهاي رديف، صندلي هاي به هم چسبيده سينما قدس را تكان مي دهند. پيرمرد بي اختيار دستم را مي گيرد. دو سه باري كه  اين تكان ها اذيتش مي كند روبه من مي كند و مي پرسد: «چرا  اينها چنين كاري را مي كنند؟» جوابي ندارم. لبخندي مي زنم و دستش را فشار مي دهم. ابر و آفتاب شروع مي شود ...
دو
امير پاي ور را با تصوير مرگ نمي شناسم. هميشه برايم نشان سرزندگي و شادابي در پيري بوده و تصوير پيرمرد دوست داشتني و قبراقي كه مي تواند حريف صد جوان باشد. در دو سه كاري كه براي اصغر  هاشمي  و مهدي صباغ زاده بازي كرد كاملاً  اين ويژگي را داشت. هنوز هم در هشتاد و چند سالگي جوان بود و مثل جوان ها زندگي مي كرد. حرف مي زد، شوخي مي كرد و در تمام  اين فيلم ها هم سعي داشت براي مرد بي عرضه فيلم زني بگيرد. وقتي مقابل خسرو شكيبايي در زندگي بازي كرد يك لحظه هم كم نياورد، وقتي با پورعرب همبازي بود به راحتي صحنه را از او مي گرفت و با ديگران هم همين گونه بود. پيرمرد جوان بود و سرحال.

سه
تصوير آرام تر پاي ور در فيلم هاي عزيزي چون سفر عليرضا رئيسيان و ليلاي داريوش مهرجويي هم سخت دوست داشتني است. در ليلا آن جا كه انگشتر را با آن تاكيد خاص به ليلا مي دهد يا آن جا كه در آن شب باراني با رضا يا همان علي مصفا سنگ هايش را وا مي كند يا اصلاً در سفر كه نقش عادي يك پيرمرد را چنان بازي مي كند كه مي داني او بازي مي كند، نابازيگر نيست ولي باز هم برايت عكس العمل هايش غافلگيركننده است، همه و همه چنين تصويري را در ذهن مي سازد. او هم بازيگر است و هم پيرمرد دوست داشتني سينماي ما. نمي گويم بود چون باور ندارم كه رفته است. آن سرزندگي مگر مي شود رنگ مرگ به خود بگيرد؟

چهار
مي گويند دوشنبه ميانه دي امير پاي ور رفته ... از دوشنبه تا جمعه كه خبر به گوش خبرنگار يكي از روزنامه ها مي رسد و بعد روي تلكس يكي از خبرگزاري ها مي رود، يعني چهار روز تمام. يعني ما چهار روز نفهميده ايم كه يك پيرمرد نازنين ما را ترك كرده و آن وقت به فكر  اين بوده ايم كه فلان بازيگر در فلان فيلم با فيلمبردار كار دعوايش شده و كار به درگيري رسيده است.
آن خبر دو ساعتي پس از درگيري در ميان همه مي پيچد اما خبر درگذشت امير پاي ور بايد چهار روز تمام ناشنيده باقي بماند. كاش پيرمرد ما را ببخشد.

پنج
ابر و آفتاب كه تمام مي شود تا پيش از  اين كه صدايش كنند فرصتي كوتاه است براي گپ زدن. تا مي فهمد من مي نويسم، مي گويد: «چرا هميشه مي زنيد پايور؟ فاميل من پاي ور است. من اصلاً امير پايور را نمي شناسم. حواست باشد ديگر  اينگونه اسم من را ننويسي.» مي گويم چشم.
همه فاصله جمعه تا شنبه را نگران روزنامه هايي بودم كه مي خواستند خبر را چاپ كنند. نگران  اين كه ننويسند پايور چون مطمئن بودم پيرمرد از همان جا هم دلخور خواهد شد. دريغ و افسوس كه هنوز خودمان را نشناخته ايم. جز چند  اشاره كوچك اصلاً كسي خبر را كار نكرد تا نگران چيزي بمانيم. چون هنوز خودم را در قبال قول آن روز مسئول مي دانم، مي نويسم: «امير پاي ور درگذشت. پيرمرد رفت و تنها هم رفت.»  اين كاري است كه من مي توانم بكنم. كاش پيرمرد  اين را بفهمد و ما را ببخشد.

لانگ شات
... و همچنان به دنبال تجربه هاي تازه
000702.jpg
مي گويند پيش از نمايش تازه ترين فيلمش «پنج برداشت بلند» در ژاپن، روي سن رفته و گفته است:   «خواب خوشي را براي حاضرين آرزو مي كند.» پس از پايان فيلم هم، باز اولين جمله اش اين بوده... «اميدوارم خوب خوابيده باشيد.» او عباس كيارستمي است. با همين صراحت و رك گويي منحصر به فردش.
در روزهايي كه عكاسان،  فيلمبرداران و بعد كارگردانان همگي دوربين به دست گرفتند و به سراغ بم و زلزله هولناكش رفتند، شايع شد كه عباس كيارستمي هم به بم رفته تا سومين قسمت سه گانه اش درباره زلزله را بسازد. هرچند اين شايعه مي توانست يكي از مهم ترين خبرسازي هاي چندماه اخير باشد، اما كيارستمي در خود تهران خبرساز شد. در برابر تكذيب آن خبر، عنوان شد كه كيارستمي فيلم پنج برداشت بلند را براي نمايش به جشنواره داده و البته برايش فرم تقاضاي شركت در بخش مهمان را هم پر كرده است. اين خبر از آن جهت اهميت داشت كه كيارستمي حاضر شده بود پس از سال ها با ديگر فيلمسازان هموطنش در يك قاب قرار بگيرد اما اين تنها حضور او در جشنواره فجر نيست.
براي DVD فيلم ده بايد چيزهاي اضافه تر از خود فيلم هم مي بوده، بنا براين از كيارستمي خواسته شده تا در پايان فيلم گفت وگو و صحبت هايي درباره فيلم داشته باشد. او هم دوربين را جلوي ماشينش بسته، به منطقه اي خلوت در خارج از شهر رفته و ۱۰ نكته را درباره ده بازگو كرده؛ نسخه اي تصويري به روايت كارگردان كه «ده از ده» نام گرفته... فيلمي كوتاه از عباس كيارستمي كه حالا قرار است در يكي از بخش هاي اصلي جشنواره امسال به نمايش درآيد.
كيارستمي اين روزها همچنان فعال و پركار است؛ پردغدغه و به دنبال تجربه فضاهاي تازه. براي همين پوستر پنج برداشت بلند را خودش طراحي كرده و قصد دارد تيتراژ يكي از فيلم هاي مطرح جشنواره امسال را هم بسازد؛تيراژ سربازهاي جمعه اثر فيلمسازي كه كيارستمي پيشتر برايش تيتراژ قيصر را ساخته بود. او مثل هميشه ترجيح مي دهد چندان ميانه اي با مطبوعات در رسانه هاي داخلي نداشته باشد و حرف هايش را هم با رسانه هاي آن سوي آب مطرح كند. نكته جالب تر حرف هاي او در تازه ترين گفت وگويش است: «در ايران دانشجويان فيلم هاي مرا دوست ندارند و سبك من،  سبك مورد علاقه آنها نيست. آنها اگر هم بخواهند با من صحبت كنند مشكلي وجود ندارد. در تهران به راحتي مي شود مرا پيدا كرد. در ترافيك، در خيابان، پشت فرمان يا جاهايي از اين دست. مي توانيم بنشينيم و چند دقيقه اي هم حرف بزنيم.» واقعاً كيارستمي تا اين حد در دسترس است؟
كارگردان بين المللي سينماي ايران قرار است ارديبهشت آينده با دو فيلمساز مطرح اروپايي كار تازه اي را شروع كند. كاري سه اپيزودي براي يك استوديوي معتبر. نكته ويژه اين طرح هم قصد كمپاني و دو كارگردان ديگر براي ساختن فيلم به صورت ۳۵ ميلي متري بوده كه كيارستمي در يك رايزني، پروژه را تبديل به يك پروژه بلند ديجيتالي كرده است. به هر حال اگر اين پروژه هم شكل نگيرد، عباس كيارستمي غافلگيري امسال جشنواره فجر خواهد بود. در اين موضوع شك نكنيد.

كتاب
ايران
تكنيك
جامعه
داستان
دهكده جهاني
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  ايران  |  تكنيك  |  جامعه  |  داستان  |  دهكده جهاني  |  كتاب  |  ورزش  |  هنر  |
|  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |