سه شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۲ - شماره ۳۳۳۰
ادبيات
Front Page

شعر معاصر ايران
003675.jpg
گويه
موج هاي سفيد زمستان، او را برده اند
به كرانه اي دورتر از غربت
*
در خانه از او چراغي مانده است سرد
در باغچه، درختي خشك
و گوشه ايوان، تور آويخته اي
*
ديگر، نه از او يادي، نه از او حرفي
و كسي به سراغ او نيامده است
مگر بر در او بادي
و بر بام او برفي
*
آه، كه توفان چه دشوار آورده است
يك ماهي در تور افتاده را
و چه آسان برده است
يك مرد دست و پاي گشاده را...
يدالله مفتون اميني

شيوا (۱ )
تا كه بياسايم
دست بر پيشاني ام نه
كه آهوي رميده را
به رنگ تيره مي بينم.
اينجا كه
آب قاعده  زمزمه را مي داند
عبور مه
راه بر ارابه مي بندد.
شيوا (۲ )
نگاه ارابه
از شانه ي طارمي
چقدر مانده است
كه از صراحت آب بنوشم و
ببويم
انگشتري از دهان ماه
حالا كه در ديده ام
كبوتري مي چرخد.
علي مقيمي- اهواز

زير خنده هاي تلخ ماه
حالا «او»
تنها يك ضمير مفرد غايب است
در شعرهايم
كه زيبايي اش را خلع كرده اند
و نامش را
از قطار كلمات
از پنجره  بيرون انداختم
حالا
نشسته ام
كنار رود
زير خنده هاي تلخ ماه
كه دستهايم را بشويم از او
آه
اين رودخانه
از گريه كوه هاي بزرگ فراهم آمده است
و ماه
جمجمه مرد عاشقي است
كه در بيابان ها مرده است.
سيد محمد ضياء قاسمي

تو . . .
تو ريختي عسل ناب را به كندوها

به رنگ و بوي تو آغشته اند شب بوها

شبي به دست تو موگير از سرم واشد

و روي شانه ي من ريخت موج گيسوها

تو موي ريخته بر شانه را كنار زدي

و صبح سر زد از لا به لاي شب بوها

و ساقه هاي من از برگها برهنه شدند

و پيش هم كه نشستند آلبالوها

تو مثل باد شدي: گرد باد... و
مي پيچيد

صداي خنده خلخالها،النگوها

و دستهاي تو تالاب انزلي شد و بعد

رها شدند در آرامش تنت قوها

شبيه لنج رها روي ماسه هايي و باز

چقدر خاطره دارند از تو جاشوها
پانته آ صفايي بروجني

مگر مجبوريم؟
003678.jpg

زهير توكلي
چند هفته پيش باخبر شديم كه قرار است كنگره شعر علوي، چهارمين دوره خود را برپا كند. ايام عيد غديرخم و دهه فجر بود. با زحمت، يكي از دوستان را پيدا كرديم و راضيش نموديم كه تقبل زحمت كند و براي تهيه گزارش به بابلسر برود.
به زحمت افتاديم، زيراتنها كمتر از يك هفته به شروع كنگره، تاريخ برگزاري آن را فهميديم؛ حتي دعوت شدگان از تاريخ قطعي كنگره خبر نداشتند و بنابر اين خورد به تعطيلي چهار روزه و بيشتر دوستان شاعر دست به قلم اصلاً پيدا نمي شدند؛ چون مسافرت رفته بودند. به هر صورت، قرار بود اين كنگره، شنبه، يكشنبه و دوشنبه برگزار شود. اين دوست گرامي را شنبه ساعت نه شب توانستيم روانه كنيم؛ به اين اميد كه روز اول كنگره كه از دست رفت؛ امشب برو تا حداقل فردا صبح آن جا باشي.
رفت. سه شنبه زنگ زد و خبرداد كه اصلاً كنگره از يك شنبه شروع شد و دوشنبه پيش از ظهر هم تمام شد و از سه عضو هيأت داوران دو نفر نبودند يعني استاد محمدعلي بهمني و جناب آقاي جليل قيصري كه اتفاقاً از شاعران مازندراني هم هست و به اصطلاح «خودش صاحب عزاست». نفر سوم يعني جناب آقاي مصطفي علي پور هم روز سوم يا بهتر بگوييم نيم روز سوم و در واقع نيم روز دوم (چون كنگره دو روزه بود) با صداي گرفته و حال و وضع بيمارگونه، آمد.
نفرات برگزيده اصلاً برگزيده نشدند و به هر بيست و دو نفري كه راه يافتگان مرحله نهايي بودند، سكه بهار آزادي اعطا شد.
از من پرسيد: چه كنم؟ گفتم: حالا شعرها چطور بود؟ گفت: چنگي به دل نمي زد گفتم: حالا همان ها كه چنگي به دل نزد، همان ها را از بچه ها گرفتي كه احياناً توي صفحه كار كنيم؟ گفت: نيازي نبود؛ چون خود كنگره، هر بيست و دو شعر برگزيده را به همراه تعداد زيادي از اشعار مرحله ما قبل پاياني، در يك كتاب گرد آورده است كه آن را با خودم مي آورم.
چهارشنبه آمد و كتاب را آورد. دوبار خواندم و انصافاً بعضي از كارها از متوسط، كمي بالاتر بود؛ اما كار بديع كه بتوان آن را دستاورد يك كنگره اين چنيني دانست، به ندرت ديده شد.
اگر قرار است، يك كنگره سه مرحله داشته باشد و تمام اشعار برگزيده مرحله دوم را كتاب كنيم ودر مرحله سوم به بيست و دو نفر، سكه بدهيم، با يك فراخوان و چاپ كتاب و پرداخت حق التاليف به شاعران برگزيده كتاب، همين دستاورد حاصل مي شود. آن وقت كنگره به عنوان يك شكل خاص از گردهمايي، آن هم از نوع كنگره شعر، چه هويتي دارد؟
با خودم گفتم: اي كاش حداقل عنوان كنگره، كنگره شعر علوي نبود، يك عنوان ديگر بود.
***
بحث نمي كنم درباره اين كه آيا اساساً كنگره شعر، در روزگار حاضر، كاركردي در جهت پيشرفت شعر دارد يا نه؟ يا اين كه انواع خاصي از آن با تعريف عنوان خاص يا شكل برگزاري خاص، ممكن است خوب باشد يا بي فايده؟
از اين بحث ها مي گذرم و در گوشه هاي ديگري به آن خواهم پرداخت. اما با فرض عقيده دست اندركاران اين قبيل كنگره ها، يعني لازم بودن كنگره ها و مفيد بودن آنها با اين «شكل» و «كميت» و «محتوا»ي كنوني، باز چند پيشنهاد:
الف) فاصله بين ادوار كنگره ها را بيشتر كنيد تا امكان خلق شعرهاي قوي تر و جوششي تر، بالا رفته باشد . اين در صورتي است كه موضوع، خودش جذابيت بالايي داشته باشد .جمهوري از شاعران، اگرچه اندك، در يك گردش زماني خاص، چنين شعري را سروده باشند. مثلاً اكنون شعر عاشورايي معاصر به عنوان يك سنت شعري [اگر نگوييم ژانر فرعي] تثبيت شده است. اما آيا همه اين عناوين صريح در اين كنگره ها، چنين شمولي دارند؟
ب) كاري كه در جشنواره شعر حج انجام شد، ابتكار بود؛ اينكه سطح پيشكسوتان تعريف شود و آثار شاعران جوان و شاعران پيشكسوت، جداگانه داوري شود. اين كار امكان حضور نخبگان سخن را در كنار جوانان فراهم مي كند وبه كنگره وزن ديگري مي بخشد.
ج) اگر پس از فراخوان، اشعار مرحله اول كنگره در سطح پاييني بود، اصلاً كنگره برگزار نشود، بهتر است. مگر مي خواهيد بيلان كار ارائه بدهيد؟ علي الخصوص در كنگره هايي كه به شعر آييني مربوط مي شود، بايد از ياد نبرد كه دين را خدا حفظ مي كند و نيازي به ما نداردو اگر به دنبال بهانه اي مي گرديم براي ابراز ارادت به خدا ودوستان او ، دست كم شعري بگوييم كه قابل مقايسه با اشعار ديگرمان باشد. اگرچه يك مؤمن وقتي براي ايمانش- حالا آن ايمان هرچه باشد- شعر مي گويد، با همه دلش به سراغ كلمه مي رود.
بدترين آسيب اين قبيل كنگره ها به شعر آييني، ساده كردن و كوچك كردن صورت مسأله اين نوع از شعر است؛ نمازي كه عادت شده باشد، نماز است اما روح ندارد. حالا شعر آييني سرودن چگونه براي برخي شاعران عادت شده است، بماندبراي گوشه اي ديگر ، به هر صورت، پاي در كفش بزرگان اين كنگره كرديم و چند شعر را بي اعتنا به داوري بيست و دوگانه جشنواره براي صفحه برگزيديم. فراموش نشود كه اين كار بيشتر از باب خبررساني انجام مي شود.
***
تنهاي تنها با دو تاري سرخ سردار
مي زد خدا تا تو بباري سرخ سردار
اندوه تو كابوس نخلستان كوفه
تعبير شد در نيزه زاري سرخ سردار
آن روزها هفت آسمان هم تكيه مي كرد
بر شانه هاي ذوالفقاري سرخ  سردار
ديدند بعد رفتنت همواره خورشيد
پيچيده خود را در غباري سرخ سردار
رفتي و چشماني كه هر شب منتظر بود
برگردي و سيبي بياري سرخ سردار
در گيرودار نور و زشتي كاش امروز
مي آمد از دريا سواري سرخ سردار
جواد گنجعلي- مشهد
آري عزيز باز كم آوردم از شما
يعني غريب مانده بني آدم از شما
اي مرد كوچه هاي غريب غزل ،بخوان
تا ذره ذره شعر شود عالم از شما
من در ميان اين همه پاييز مانده ام
هم از بهار فاصله دارم هم از شما
مولا! براي طايفه مردي شدند باز
اين بچه هاي شعر كه پروردم از شما
با اين كبوترانه كسي آسمان نشد
بگذار آسمان بشوم كم كم از شما
رضا كريم نژاد - گرگان
چقدر قافيه و پلك را به هم بزنم
كه قدر يك غزل ساده از تو دم بزنم
مگر جهان چقدر كاغذ و قلم دارد
كه واژه اي بتوانم تو را رقم بزنم
براي گشتن يك جفت چشم دارم و بس
كه پلك پلك به دنبال تو قدم بزنم...
... كه خوشه اي از نهج البلاغه ات بكنم
بريزمش در ظرفي و خوب هم بزنم
شراب سر بكشم كوچه كوچه سطر به سطر
رمق بگيرم و سنگي به گور غم بزنم
سر دو راهي با ذوالفقار قد بكشم
كوير را شب را كوه را قلم بزنم
به سمت نخلستاني كه خوانده ام بروم
سري به محرابي كه شنيده ام بزنم
... مگر به شهر پر از واژه تو بر بخورم
... مگر خودم غزلي باشم از تو دم بزنم
محمد جواد شاهمرادي- اصفهان
مي خواهم از شما بنويسم كمك كنيد
از هيبت خدا بنويسم كمك كنيد
از اسم اعظمي كه جهان در حروف اوست
از بيم مرتضي بنويسم كمك كنيد
دست مرا گرفته و خط را نشان دهيد
خط را اگر خطا بنويسم كمك كنيد
از خانه هاي بي در و پيكر، خرابه ها
از حسرت غذا بنويسم كمك كنيد
از رد پاي گم شده در كوچه هاي شهر
از زخم شانه ها بنويسم كمك كنيد
از آن نماز سرخ و از آن سجده بلند
از آن سرو دوتا بنويسم كمك كنيد
يا از دري كه سوخت، و مرغي كه پركشيد
آرام و بي صدا بنويسم كمك كنيد
معناي راستين عدالت بزرگوار
مي خواهم از شما بنويسم كمك كنيد
صالح سجادي - تبريز

|  ادبيات  |   انديشه  |   زندگي  |   سياست  |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |