شنبه ۱۵ فروردين ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۴۰
نگاهي به زندگي ناتانيل هاثورن داستان نويس برجسته سوررئاليستي
نويسنده منزوي
زير ذره بين
هاثورن در دانشگاه بودين دانشجوي برجسته اي نبود. او در اواسط سال تحصيلي در سال ۱۸۲۵ دانشگاه را رها كرد و به خانه مادرش بازگشت، مكاني كه بيشتر ۱۲ سال بعدي عمر خود را (۳۷-۱۸۲۵) در آن به سر برد. هاثورن از اين مكان با عنوان «اين اتاق دلگير» ياد مي كند؛اتاق زير شيرواني اي كه در خانه مادرش در خيابان كارتر در شهر سالم قرار داشت.
004191.jpg

زهره محمدي يگانه
عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي تهران
ناتانيل هاثورن، در ايران نام شناخته شده اي است. او در سطح جهاني نيز جايگاه رفيعي در داستان نويسي دارد. او را يكي از پايه گذاران داستان نويسي سوررئاليستي مي دانند و به همين جهت زندگي و نوشته هاي او هميشه مورد نظر بوده است. داستاني از او در جلد دوم مجموعه چهار جلدي «داستان و نقد داستان» با گزينش و ترجمه احمد گلشيري به چاپ رسيده است كه نقدي نيز از رابرت پل وارن بر همين داستان زينت بخش كتاب است. او با سختي زندگي كرد و آثارش را در شرايط تاريخي خاصي نوشت. اما براي هاثورن آنچه اهميت داشت زندگي خود او و تجربياتش بود كه در بسياري از داستان هايش رخ نمايانده است. در اينجا نگاهي داريم به زندگي پرفراز و نشيب او.
ناتانيل هاثورن در چهارم ژوئيه ۱۸۰۴ چشم به جهان گشود. او تنها پسر كاپيتان ناتانيل هاثورن و اليزابت كلارك منينگ بود. در سال ۱۸۰۸، كاپيتان هاثورن
دار فاني را وداع گفت و ناتانيل چهار ساله را با مادر و دو خواهر، اليزابت و ماريولويز تنها گذاشت.
پس از مرگ پدر، آنها به اجبار نزد بستگان مادر رفتند و تحت سرپرستي مادر بزرگ منينگ و دو دايي اش، ريچارد و رابرت قرار گرفتند. در خلال اين دوران بود كه خانم هاثورن به تدريج از ديگران كناره گرفت و همين عمل او بود كه بعدها به انزوا انجاميد.
اگر چه ناتانيل تحصيلات ابتدايي خود را با ژوزف
اي.ورسستر كه بعدها فرهنگ نامه نويسي مشهور شد، آغاز كرد، اما علاقه خاصي به مدرسه نداشت. آسيبي كه در نه سالگي به پايش وارد آمد به او اين اجازه را داد تا بر خلاف ساير پسرها، به طور مرتب در كلاس هاي مدرسه شركت نكند. به گفته اليزابت، ناتانيل در دوراني كه در خانه مانده بود، اين فرصت را به دست آورد تا آثار شكسپير، اسپنسر و باميان را بخواند. در اين زمان بود كه خانم هاثورن خانواده را به كناره درياچه سباكو در نزديكي شهر ريموند در ايالت مين برد. مكاني كه آنها بر زميني كه متعلق به خانواده منينگ بود به زندگي خود ادامه دادند.
هر چند ناتانيل بار ديگر روانه مدرسه شد اما بهترين خاطراتش در خلال اين دوران مربوط به زماني مي شود كه مي گويد: «آزادانه آن دوران را سپري كردم و تمام روز به ماهيگيري و يا تيراندازي با تفنگ شكاري قديمي مشغول بودم، كاري كه آرزو داشتم همچنان ادامه مي يافت.» اين زندگي ايده آل تا سال ۱۸۱۹ ادامه يافت. در اين زمان دايي او، رابرت، ضروري ديد ناتانيل جهت آمادگي براي ورود به دانشگاه به مدرسه شبانه روزي برود.
004194.jpg

در سال۱۸۲۱، ناتانيل وارد دانشگاه بودين شد. در ميان همكلاسي هاي او دو مرد جوان به شهرت رسيدند. فرانكلين پيرس چهاردهمين رئيس جمهور ايالات متحده و هنري و دزورث لانگ فلو كه شاعري پرآوازه شد. همكلاسي ديگر او هوراشيو، بعدها به ساموئل جي گودريج ناشر بوستوني قول داد اگر مجموعه اول داستان هاي كوتاه هاثورن را چاپ كند هرگونه ضرر احتمالي را پرداخت نمايد.
هاثورن در دانشگاه بودين دانشجوي برجسته اي نبود. او در اواسط سال تحصيلي در سال ۱۸۲۵ دانشگاه را رها كرد و به خانه مادرش بازگشت، مكاني كه بيشتر ۱۲ سال بعدي عمر خود را (۳۷-۱۸۲۵) در آن به سر برد. هاثورن از اين مكان با عنوان «اين اتاق دلگير» ياد مي كند. اتاق زير شيرواني اي كه در خانه مادرش در خيابان كارتر در شهر سالم قرار داشت.
اين دوران دوازده ساله به ظاهر انزواي او، تعداد بسياري از منتقدين را مجذوب خود ساخت، به طوري كه آنان به تفصيل پيرامون فعاليت هاي هاثورن در خلال آن دوران به تفكر و تعمق پرداختند. ادباي متأخر بر اين باورند كه هاثورن از انزواي خويش رنج مي برد و خود تا اندازه اي مسئول خلق اسطوره هنرمند گوشه نشين است. او نه تنها از دنيا كه از خانواده اش نيز دوري مي جست.
اگرچه، اين واقعيتي است كه او مدت مديدي را صرف خواندن، نگاشتن و مطالعه دقيق كتب تاريخ مستعمرات كرد، اما نمي توان آن گونه كه جهانيان مي انديشند او را شخصي گوشه نشين دانست. هاثورن در اجتماع سالم بزرگ شد و از افتخاراتي نيز برخوردار گشت. هر از چند گاهي از مسيري كه در خط دليجان دايي او براي مسافرت هاي تابستاني اطراف نيوانگلند انجام مي گرفت استفاده مي كرد. يك سال حتي تا ديترويت هم سفر كرد.
دوران كارآموزي دوازده ساله او در «اتاق زير شيرواني»  خانه مادر، از نظر مالي مزدي در بر نداشت. بلكه تنها تمريني بود تا بر مهارت خويش بيافزايد. به سال ۱۸۲۸ اولين رمان خود فنشو را منتشر كرد. رماني كه براساس تجربيات شخصي او بود.
از آنجايي كه از اين اثر چندان راضي نبود بعدها، نسخه هاي كتاب را تا آنجا كه توانست جمع آوري كرده از بين برد. سپس در سال ۱۸۳۰ انتشارات سالم گزت اولين داستان او را به نام دره اي ميان سه تپه منتشر كرد. او تا سال ۱۸۳۸ بيش از دو سوم قصه ها و مقالات دوران حيات خويش را به رشته تحرير درآورد، اما متأسفانه پيش از سال ۱۸۳۷ نتوانست ناشري را به چاپ مجموعه اي از داستان هاي خود علاقه مند كند و در نتيجه بسياري از آنها در روزنامه ها و مجلات و همچنين سالنامه هاي معروف ادبي چاپ مي شد. اين سالنامه ها در پاييز هر سال طبع و به عنوان يك هديه كريسمس آبرومندانه به فروش مي رسيدند. از آنجايي كه داستان ها در اين نشريات بدون نام نويسنده چاپ مي شدند، هاثورن در قالب يك نويسنده تا سال ۱۸۳۷ ناشناخته ماند. تا آنكه در اين سال هوارشيو بريج از نشر نخستين جلد داستان هاي بازگفته حمايت كرد. از آنجايي كه نتوانست ناشري را براي مجموعه داستان هاي خود بيابد دلسرد شد و در سال ۱۸۳۶ به حرفه نويسندگي كارمزدي روي آورد كه بر روي آثار ادبي انجام مي شد. از ماه مارس تا آگوست همان سال با حقوق سالانه پانصد دلار به عنوان ويراستار مجله آمريكايي دانستني هاي مفيد و سرگرم كننده به كار مشغول شد. هنگامي كه آتش سوزي،  مجله را به ورطه ورشكستگي كشاند، هاثورن استعفاء داد و با كمك خواهر خود اليزابت مسئوليت نگاشتن كتابي تاريخي را براي گودريچ تحت عنوان تاريخ جهاني پيتر پليس بر عهده گرفت. گرچه اين كتاب مشهور بود و سود خوبي را نصيب گودريچ كرد اما بابت آن تنها يكصد دلار به هاثورن پرداخت شد.
در سال ۱۸۳۷، هاثورن با انتشار داستان هاي بازگفته به شهرت رسيد، اما اين موفقيت كوچك او درآمد چنداني را جهت تكفل يك خانواده فراهم نكرد. پس از ملاقات با صوفيا پي بادي در سال ۱۸۳۸ و نامزدي آنان در سال ۱۸۳۹، در صدد يافتن كاري برآمد. به همين دليل، جهت پس انداز هزينه ازدواج، با كمك برخي دوستان بانفوذ، به عنوان ارزياب نمك و ذغال سنگ در اداره گمرك بوستون مشغول به كار شد. متأسفانه وظايف او در آن محل به اندازه اي او را خسته مي كرد كه در خلال آن مدت، داستاني را ننگاشت. سپس در سال ۱۸۴۱، در پي تغيير حزب سياسي اي كه دولت را اداره مي كرد، تصميم گرفت تا از سمت خود استعفاء كند.
مع ذالك از آنجا كه از امنيت مالي كافي جهت ازدواج برخوردار نبود راضي به نظر نمي رسيد. او مبلغ هزار دلار از سرمايه ناچيز خود را در انجمن بروك فارم در راكسبري غربي به كار انداخت. پرواضح است كه هاثورن در صدد بود تا وسيله اي براي امرار معاش خود و همسر آينده اش فراهم آورد، اما برنامه كاري در بروك فارم او را خسته مي كرد و او وقت چنداني براي نوشتن نمي يافت. در نهايت، شكست كاري، عدم پاسخگويي فلسفه ماوراءالطبيعه كه از جانب انجمن حمايت مي شد و نيز اين حقيقت كه كشاورزي ممكن است از لحاظ مالي ناموفق باشد، هاثورن را بر آن داشت تا براي صوفيا چنين بنويسد: «من و تو بايد برنامه هاي ديگري براي خود بريزيم» و ماه نوامبر سال ۱۸۴۱ از انجمن كناره گرفت.
بي صبر از نامزدي طولاني با صوفيا و دلگرم از سفر به بوستون، همان مكان كه در آن هاثورن بعدها به مشاركت در بازنگري دموكراسي پرداخت، تصميم به ازدواج گرفت. آنها در نهم ژوئيه سال ۱۸۴۲ ازدواج كردند. پس از مراسم، بلادرنگ رهسپار كانكورد در ماساچوست شدند و در محلي كه اكنون به اولدمنس شهرت دارد اقامت گزيدند. در آن مكان هاثورن با بسياري از بزرگان فلسفه ماوراءالطبيعه در آن روزگار، همجوار شد و با آنان در تماس بود. معروف ترين آنها امرسون، تورو، فولر و آلكوت بودند. زندگي در اولدمنس شاد و پرثمر بود. در آنجا بود كه توانست در بازنگري دموكراتيك نقش فعال داشته باشد. در سال ۱۸۴۶، داستان هايي را كه قرار بود در كتاب موسي از اولدمنس بيايند، به طور جداگانه به چاپ رساند.
مشكلات مالي خانواده هاثورن با تولد اولين فرزندشان، يونا، كه نام قهرمان فري وئين نوشته اسپنسر بود، بالا گرفت.
به اين ترتيب، هاثورن بار ديگر در جستجوي شغلي دولتي بر آمد. هاثورن با كمك يكي از دوستانش موفق شد به عنوان ارزياب منطقه سالم و بورلي و همچنين به سمت بازرس درآمد بندر سالم منصوب شود. در بيست و دوم آوريل سال ۱۸۴۶ با حقوق سالانه ۱۲۰۰ دلار به استخدام درآمد.
در بيست و دوم ژوئن پسرش جوليان متولد شد. گرچه شغل جديد مشكلات مالي خانواده را كمتر كرد، ولي بار ديگر هاثورن وقت كمي جهت ادامه كار نويسندگي خود يافت. تجربيات او در طول اين دوران، مطالبي را براي او فراهم آورد كه بعدها در بخش اداره گمرك در كتاب داغ ننگ به كار بست.
پيروزي ويگ ها در انتخابات رياست جمهوري سال ۱۸۴۸ به قيمت از دست دادن كار هاثورن تمام شد و اين براي خانواده يك شوك اقتصادي بود. البته از دست دادن كار در اداره گمرك براي او وقت لازم را جهت نوشتن داغ ننگ فراهم كرد.
004197.jpg

مرگ مادر هاثورن در سي و يكم ژوئيه سال ۱۸۴۹ او را تحت فشار مالي و عاطفي قرار داد. اما با كمك پولي كه صوفيا از مقرري دريافتي براي مخارج خانه پس انداز كرده بود و هاثورن از آن بي اطلاع بود، تصميم گرفت بار ديگر تلاش نمايد تا با شغل نويسندگي امرار معاش كند. در خلال هفت ماه بعد، هاثورن شب و روز كار كرد تا داغ ننگ را به پايان رسانيد.
كتاب داغ ننگ از فروش خوبي برخوردار بود، اما دو ناشر لندني بي اجازه آن را چاپ كردند و در نتيجه سود چنداني براي هاثورن به همراه نياورد. به علاوه، هاثورن در معرض غضب سالميت هايي بود كه پيرامون عبارت هايي از بخش «اداره گمرك» رمان عصباني بودند.پس از آن، در ماه مه، خانواده هاثورن از شهر سالم به خانه سرخ كوچك در لنوكس ماساچوست، نقل مكان كردند و تا بيست و يكم نوامبر در آن محل ساكن بودند. در اين مكان بود كه هاثورن با هرمان ملويل كه در حال نوشتن موبي ديك بود آشنا شد. تقديم رمان از طرف ملويل به هاثورن مؤيد تأثير هاثورن بر ملويل است.
دوراني كه در خانه سرخ كوچك بودند دوراني پرثمر براي هاثورن بود و در آنجا بود كه او خانه هفت شيرواني و همچنين برخي آثار كوچك خود را كه قرار بود در خلال سال ۱۸۵۱ منتشر شوند نگاشت و نيز در اين خانه بود كه دختر دوم هاثورن، رز به دنيا آمد. هاثورن از حال و هواي بركشاير راضي نبود، با اين وجود، احتمال مي داد زمستان ديگري را نيز در آن محل بمانند و تا آن زمان هنوز بين او و صاحبان خانه بر سر استفاده از ميوه باغ مجاور نزاعي در نگرفته بود. هنگامي كه به خانواده هاثورن پيشنهاد شد از خانه هوراس مان كه نماينده كنگره و شوهر خواهر صوفيا بود استفاده كنند، تصميم گرفتند كه اين پيشنهاد را بپذيرند. سپس به نيوتن غربي نقل مكان كردند و در سال بعد، ۱۸۵۲، هاثورن كتابي شگفت براي دختران و پسران را منتشر كرد و نيز بر اساس تجربيات خود در بروك فارم كتاب داستان هاي عاشقانه بليتديل را به چاپ رساند.
منزل مان تنها مكاني موقتي بود و خانواده به جستجوي خانه    اي دائمي ادامه داد. بالاخره، در كنكورد خانه اي با نه جريب زمين به مبلغ ۱۵۰۰ دلار يافتند.
برونسون آلكوت نويسنده ماوراءالطبيعه گرايي كه هاثورن خانه را از او خريد آن را
هيل سايد مي ناميد. هاثورن با اين نام موافق نبود چرا كه خانه بر پاي يك سربالايي تند قرار داشت و از اين رو آن را دوي سايد نام نهاد. خانواده هاثورن در ماه مه ۱۸۵۲ به خانه جديد نقل مكان كردند.
دوي سايد اولين خانه دائمي اين خانواده بود، حتي اتاق مطالعه اي داشت كه به نحوي استادانه تزئين شده بود، اما هاثورن فقط دو اثر خود را در آن محل به رشته تحرير درآورد. قصه هاي تنگل وود، مجموعه اي كه براي جوانان نوشته بود و نيز شرح حالي بر پيرس كه شرح حال زندگي انتخاباتي همكلاسي پيشين او و رئيس جمهور آينده ايالات متحده بود. هاثورن در پي نگاشتن اين شرح حال به عنوان پاداش به سمت كنسول ايالات متحده در ليورپول منصوب شد.
هنگامي كه در سمت كنسول خدمت مي كرد داستان ديگري نوشت. ليكن دفتر روزانه اي داشت كه بعدها به عنوان منبع مطالب براي كتاب خانه قديمي ما به كار گرفته شد. كتاب خانه قديمي ما مجموعه اي از طرح هايي بود كه مناظر، زندگي و رفتار انگليسي را مورد بحث و گفت وگو قرار مي داد و در سال ۱۸۶۳ به طبع رسيد. هاثورن تا سي و يك آگوست ۱۸۵۷ در سمت كنسول ماند و در اين زمان متعاقب انتخاب رئيس جمهور جيمز بيوكانن استعفا داد. با استعفاي او، خانواده هاثورن به ايتاليا رفتند و از سال ۱۸۵۸ تا ۱۸۵۹ در رم و فلورانس زندگي كردند.
در ايتاليا از موزه هاي هنري ديدار و به مكان هاي تاريخي سفر كردند. هاثورن دفتر يادداشتي داشت كه احتمالاً مطالب آخرين و كامل ترين اثر ادبي او فان مرمرين را مهيا ساخت.
پس از بازگشت به انگلستان هاثورن دست نويس فان مرمرين را به اتمام رساند. در انگلستان كتاب با نام دگرگوني به طبع رسيد. سپس در شانزدهم ژوئن سال ۱۸۶۰، خانواده هاثورن با كشتي از ليورپول عازم بوستون شدند.
بقيه عمر هاثورن با ناخوشي و ياس توأم بود. پس از بازگشت به دوي سايد هاثورن به تجديد بناي پرهزينه خانه پرداخت كه به سختي توانست از پس آن برآيد. فكر بازگشت مجدد بيماري دخترش يونا كه در رم به آن مبتلا شده بود، هميشه هاثورن را دچار تشويش و نگراني مي ساخت. علي رغم اين تشويش ها زندگي ايشان به آرامي پيش مي رفت و هاثورن در خلال فعاليت هاي اجتماعي گوناگون بار ديگر كار خويش را از سر گرفت.
پاييز سال بعد، هاثورن بيمار شد، اما با وجود بيماري در ماه دسامبر به بوستون رفت تا در مراسم دفن همسر دوست قديمي خود پيرس شركت جويد. در ماه مارس سال بعد، صوفيا به يكي از دوستان خود نوشت كه هاثورن به راستي بيمار است. هاثورن در تلاش جهت بهبود سلامت خويش، تصميم گرفت با يكي از دوستانش به نام و.دتيكنور به هاوانا سفر كند. هواي بد مانع از سفر دريايي آنها شد. از اين رو دو دوست به فيلادلفيا رفتند. تيكنور مبتلا به ذات الريه شد و در دهم آوريل سال ۱۸۶۴ درگذشت. هاثورن كه از فقدان دوست خود دچار شوك شده بود به تدريج سلامت نسبي خود را از دست داد. يك ماه پس از آن تصميم گرفت جهت به دست آوردن سلامت خود به همراه پيرس همكلاسي قديم خود به نيوهمپشاير رود. در طي اين سفر، در نوزدهم ماه مه سال ۱۸۶۴، در شهر پليموت نيوهمپشاير، در خواب ديده از جهان فروبست. او را در گورستان اسلپيي هانو در شهر كنكورد به خاك سپردند. لانگ فلو، هلمز، لاول، امرسون و رئيس جمهور پيشين، پيرس به همراه خانم هاثورن و فرزندان او در ميان مشايعت كنندگان تابوت او بودند.

ادبيات مكتوب
آدم هاي آشنا با گويش  محلي
004200.jpg
يادداشتي بر كتاب
«قدم بخير مادربزرگ من بود»

نوشته: يوسف عليخاني
علي الله سليمي
اخيراً نشر افق در تهران در سري جديد كتابهاي ادبي كه براي گروه سني بزرگسالان منتشر مي كند مجموعه اي از داستانهاي كوتاه يوسف عليخاني، داستان نويس و روزنامه نگار جوان را با عنوان «قدم بخير مادربزرگ من بود» منتشر كرده است. در اين مجموعه دوازده داستان كوتاه با مضاميني تقريباً مشابه در كنار هم قرار گرفته است.
محوريت نوشته هاي اين كتاب در وهله اول تمركز بر روي مكاني خاص و در مراحل بعدي آدم هاي خاص و همچنين دغدغه هاي مشترك اين آدم هاست.
شخصيت هاي داستاني عليخاني اغلب از جنس همديگر هستند و وجه تمايز خاصي بين آنها ديده نمي شود. هيچ كدام از آنها فرديت منحصر به فرد خود را ندارند و بيشتر بخشي از يك پيكره واحد را به نمايش مي گذارند.
آنچه در داستانهاي اين كتاب نمود بيشتري پيدا كرده برجستگي باورهاي محلي و بومي منطقه اي است.
مكان جغرافيايي تمامي داستانها، روستايي به نام «ميلك» از توابع قزوين انتخاب شده و آدم هاي حاضر در دنياهاي داستاني اين نويسنده تماماً از اين ناحيه برگزيده شده اند.
زبان انتخابي نويسنده براي شخصيت هاي داستاني منحصر به همان منطقه جغرافيايي گزينش شده است و در اين راه نويسنده بيش از حد بر استفاده از گويش هاي محلي و منطقه اي اصرار ورزيده است.
اين اصرار بيش از حد نويسنده، در جاهايي از داستانها نثر داستاني وي را تحت شعاع خود قرار داده و تميز دادن نثر وي از اين نثر منطقه اي كاري بس دشوار است.
گويش هاي محلي در متن هاي داستاني اين كتاب در وهله اول در القاي حس هاي بومي منطقه اي تا حدودي موفق است. اما همين موفقيت نسبي، دشواري هايي را هم بر مخاطب در حين خوانش تك تك داستانها به وجود مي آورد.
يكي از اين مشكلات مراجعه پي درپي به زيرنويس متوالي در اغلب صفحات كتاب است.
چنين ويژگي  را معمولاً دنياهاي داستاني برنمي تابند، چرا كه دنياي داستاني قبل از هر نكته اي، نياز به شفافيت و وضوح خود متن دارد تا مخاطب با كمترين دردسر وارد فضاهاي داستاني شود.
عليخاني براي ترسيم چشم انداز داستاني و براي طبيعي جلوه دادن فضاهاي مورد نظر خود به چنين رويكردي روي آورده است.
در چنين متن هايي، اغلب آيين ها و آداب و رسوم بومي، نمودهاي بيشتري دارند و اين براي كساني كه طالب چنين دانسته هايي هستند شايد مفيد و ارزنده باشد، اما براي كساني كه متن هاي داستاني را براي دنبال كردن مسير داستان و روح شهرزادي آن در دست مي گيرند لطف چنداني ندارد. البته عليخاني براي جذابيت داستانهايش سعي كرده، رگه هاي داستاني هر چند گنگ و نامفهوم را به طرح هاي انتخابي خود منظور كند. گنگ و نامفهوم از اين روي كه فضاهاي انتخابي نويسنده به شدت وهم آلود و ذهني است. حوادث روي داده در متن هاي داستاني هيچ گاه قطعيت لازم را پيدا نمي كنند.
براي مخاطب اين مسئله معمولاً روشن نمي شود كه اين اتفاقاتي كه نويسنده روايت مي كند واقعاً اتفاق افتاده و يا در ذهن آدم هاي داستاني روي داده و اين وهم آلود بودن فضاهاي داستان يكي ديگر از ويژگيهاي برجسته داستانهاي كتاب حاضر است.
عليخاني در اولين مجموعه داستان مستقل خود توانسته  از چندين زاويه به كارش ويژگي منحصر به فرد دهد، هر چند اين ويژگيها به تنهايي نكات مثبت اين كتاب محسوب نمي شوند. و تنها تلاش نويسنده در تثبيت بعضي از ويژگيهاي داستاني را يادآوري مي كنند.
فضاي خاص، آدم هاي خاص، مكان خاص، باورهاي خاص و... از جمله ويژگيهاي برجسته كتاب حاضر هستند. يقيناً يوسف عليخاني در مجموعه بعدي چنين ويژگيهايي را با اين شكل خاص انتخاب نمي كند چرا كه اين موارد در صورت استمرار، تكرار مفهوم واحدي هستند كه مخاطب، ديگر ميلي به دنبال كردن آنها نخواهد داشت. عليخاني با اولين مجموعه خود ميل به متمايز نويسي در عرصه داستان را از خود نشان مي دهد و اين توقع مخاطبان اين گونه آثار را بالاتر مي برد.

يك نويسنده
خالق ده نفر قزلباش
004203.jpg
ليلا ملك محمدي
ميرزا حسين سخن يار متخلص به مسرور در بيستم صفر سال ۱۳۰۸ هجري قمري مصادف با ۱۲۶۸ هجري شمسي در روستاي كوپاي واقع در ۱۴ فرسنگي جنوب شهر اصفهان متولد شد. پدرش حاج محمدجواد از نيكوكاران بنام محل بود و با وجودي كه تاجر بود و زندگي مرفهي داشت، از زندگي خود راضي نبود و مي گفت: «فرزندان من بايد صاحب علم و دانش شوند و وسايل اين كار در بلوك (كوپاي) فراهم نيست.» پس همراه خانواده به اصفهان كوچ كرد و فرزندان را به معلمين و مربيان آن زمان سپرد. مدارس و حوزه هاي علم و ادب اصفهان در آن دوران شهرت بسيار داشت و ديري نپاييد كه مسرور در سايه نبوغ ذاتي تحصيلات مقدماتي را پشت سر گذاشت و به مراكز علم و ادب راه يافت و از محضر درس استادان معروفي كسب معارف نمود. او هجده سال در مدرسه هاي اصفهان به آموختن صرف و نحو، منطق، فقه، ادبيات، اصول و حكمت مشغول بود. او همچنين در مدرسه هاي ارامنه در جلفاي اصفهان دانش هاي جديد و زبان انگليسي را فرا گرفت.
مسرور از ۹ سالگي سرودن شعر را آغاز كرد و از ۱۲ سالگي اشعارش را در انجمن ادبي اصفهان خواند و باعث تحسين و تعجب شعراي آن محفل مخصوصاً شادروان دهقان ساماني كه در زمان خود شاعري معروف بود،شد.
پس از چندي عازم شيراز شد و زبان هاي قديم و خطوط باستاني را در محضر فرصت شيرازي آموخت و پس از بازگشت به اصفهان اشعار انتقادي خود را با امضاي مستعار در روزنامه هاي اصفهان و تهران منتشر كرد. وي علاوه بر شيراز از خراسان و كاشان نيز چيزها آموخت.
او پس از فوت پدرش باز سفري به شيراز كرد و در آن سفر دوستانش از او خواستند تا تصدي رياست چاپارخانه هاي شيراز را بپذيرد.او نيز قبول كرد و دو سال در آنجا بود. بعد از دو سال در تهران به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و از سال ۱۳۰۲ هجري شمسي به مدت ۳۶ سال عهده دار تعليم و تربيت در مدرسه دارالفنون و مدارس مهم ديگر گشت.
وي علاوه بر تبحر در فنون شعر و ادب و ريشه لغات قديمي و اشعار و اصطلاحات مشكل شعري، ذاتاً شاعر بود. در سرودن مثنوي و قصيده مهارت داشت. از آثار ارزنده او مثنوي هنرنامه است كه آن را در ستايش از هنر و صنعت اصفهان سروده كه در سال ۱۳۱۲ در ۲۸ صفحه و در اصفهان چاپ شد. مسرور در عربي تبحر داشت و در زبان پهلوي قديم داراي اطلاعات وسيعي بود و در هنر خط از خوشنويسان زمان خود بود و در موسيقي نيز سررشته داشت.
در اواخر شهريور سال ۱۳۱۲ هنگام كاوش در خرابه هاي تخت جمشيد دو محفظه سنگي ظريف كه در هريك لوحي از طلا و لوحي از نقره گذاشته بودند پيدا شد. بر روي لوحه ها مطالبي با خط ميخي به سه زبان پارسي قديم، ايلامي و آشوري از قول داريوش اول نوشته شده بود كه «هرتسفلد» آلماني آنها را خواند. اين موضوع از سوي انجمن ادبي ايران كه مسرور در هيأت رئيسه اين انجمن بود، به مسابقه گذاشته شد و ۲۰ سكه طلا جايزه برنده اين مسابقه بود. ۵۰ نفر از شاعران آن دوره از جمله شهريار، سرمد، نادري، آيتي، مسرور و اديب بيضايي در اين مسابقه شركت كردند و شعر مسرور با اين مطلع «به گاه جهانداري داريوش/ گرانمايه داراي با فروهوش/ چنان گشت ايران به پهناوري/ كزان پس نديد آن چنان مهتري/ برنده شد. علاوه بر اين در موقع افتتاح آرامگاه حكيم ابوالقاسم فردوسي شاعران زيادي به همين مناسبت اشعاري سرودند و باز شعر او از بهترين آنها شناخته شد. منظومه اي در حدود صد بيت براي جشن هزاره فردوسي با نام «خوابگاه فردوسي» سروده با اين مطلع: «كجا خفته اي اي بلند آفتاب/ برون آي و بر فرق گردون بتاب»
مسرور علاوه بر شاعري در نويسندگي نيز توانا بود. از آثار منثور او: شرح زندگي كمال الدين اسماعيل اصفهاني، اوحدي مراغه اي و خواجوي كرماني، رمان تاريخي ده نفر قزلباش كه در آن زمان در روزنامه اطلاعات و در سال ۱۳۳۶ در چهار جلد در تهران منتشر شد و بعدها چند بار تجديد چاپ گرديد، داستان تاريخي محمود افغان، داستان قرآن يا سرگذشت لطفعلي خان زند كه در سال ۱۳۳۲ در ۱۶۷ صفحه چاپ شد، داستان ني زن بيابان، كتاب امثال سايره، فرهنگ زبان و همچنين بيش از سيصد رساله و مقالات علمي، ادبي و تحقيقي مي باشد.
او علاوه بر تدريس چند سال در راديو ايران برنامه هاي «ايران در آيينه زمان» و «شهر سخن» را اداره كرد.
ميرزا حسين مسرور در روز سه شنبه نهم مهرماه سال ۱۳۴۷ شمسي مصادف با هشتم رجب سال ۱۳۸۸ قمري در سن ۸۰ سالگي بر اثر ابتلاء به سرطان دار فاني را وداع گفت و در گورستان ظهيرالدوله به خاك سپرده شد.
مجموعه اشعار او كه بالغ بر شش هزار بيت است در آذر سال ۱۳۳۸ هجري شمسي به نام «راز الهام» در ۱۰۹ صفحه توسط عبدالله رهنما در تهران چاپ شد و پس از وفاتش همين مجموعه با نام «يادگار سخن يار» در اصفهان منتشر گرديد.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |