يكشنبه ۶ ارديبهشت ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۵۹
هنر
Front Page

سربانگ
سركي به كوچه باغهاي بم
زهرا حاج محمدي
درآمد: شنبه گذشته چهارمين ماهي بود كه حادثه تأسف بار زلزله بم رخ داد. نوشته زير حدود دو ماه قبل و همزمان با سفر گروهي از نوازندگان شاخص موسيقي نواحي به نگارش درآمد. در آن سفر، حدود ۹۰ استاد نامي موسيقي نواحي به شهر بم آمدند و از مزار حادثه ديدگان و نيز مزار مرحوم ايرج بسطامي ديدن كردند. اين گزارش گونه دغدغه هاي نويسنده از آن ديدارگروهي است.
بار ديگر آسفالت سرد كوير تو را به بم پيوند مي دهد خانه ها پشت سر وامانده اند. داربست هاي آهني، ديواره هاي خط كشي مانند كوتاه و بريده بريده، تپه هاي نارس. كاج هاي تنك دلمرده همين طوري مي آيند و لحظه اي بعد پشت سر جا مي مانند. شهرك هاي صنعتي هنوز در امتداد جاده جابه جا سرك كشان خود را از پشت شيشه به داخل اتاقك مي رسانند و تو حجم بوي دود و فاضلاب را يكجا توي مجاري ات انباشته مي كني. نفس كه تازه مي كني ساختمان هاي فلك زده رخت بر بسته اند و تو مانده اي با قله هاي سلسله وار چوپار با آن لباس سپيد كه جابه جا بر تنش چاك شده. چوپار تنها چشم انداز ثابتي است كه براي لحظاتي تمامي ندارد. قصه كوه نوراني را به ياد مي آوري كه هنوز در دل اين رشته كوه، كشيده از نيمه شمال شرقي تا شمال غربي در امتداد جاده، جا مانده اند... بيشتر كه گوش مي كني هوهوي فريادشان را هياهوي زوزه باد به گوشت مي رساند. استپ با درختچه هاي كوتاه خار سفره گسترده شده بر زمين است. چوپار نزديك تر مي شود. لحظه اي كه غفلت مي كني آن را هم پشت سر گذاشته اي. زنگ صداي مرد آواره حالا كه كمر جاده شكسته، بار سنگين پلك ها را سبك مي كند. صدا مي پرسد: «كودكم را نديده اي» و پلك ها سنگين شده اند. صدا باز التماس مي كند «كودكم زير آوار مانده او را بيرون آوريد»... خسته از خواب رمنده از چشم ها، نفس كشداري مي كشي و زير لب زمزمه مي كني: «بيچاره» باز پلك ها روي هم سوار مي شود. صدا باز مي پرسد «نامش عاطفه است او را نديده اي» و تو نگاهي به دست هاي خالي ات مي اندازي كه لاي پاهايت سوار هم شده. باغ شازده مدت هاست كه از پشت سر، تو را نگاه مي كند و مقبره شاه نعمت ا... ولي كه هر بار دل شكسته ات را آرام كرده با آن تنهايي و غم غربتش. مرد راننده از سرنوشت نامعلوم مسافران هلي كوپتري مي گويد كه كوهها صدايشان زدند و آنها را بلعيدند و تو جوابي يا كه رمقي براي شنيدن نداري.
از دور ديوارهاي ترك خورده رو مي نمايند. انگار به مسافران اين سرزمين با غرور سلام مي كنند و هشدار مي دهند كه شكستگي رويشان را به باد تمسخر نگيري و به تدريج ويرانه ها و باز ويرانه ها.
آجر، سنگ، خشت، آهن، چوب، شيشه، تپه تپه روي هم آوار شده اند لرزش پلك ها ريز اما محسوس خبر از حادثه شومي دارند. داستان شومي از مرگ و از رفتن اما نه به پاي خود رفتن كه به تقدير محتوم رفتن. به تمامي با هر آنچه از گذشته مانده است و از امروز و فردا براي هيچ خواهد بود فردا جاي خالي امروز و ديروز روي دل سنگيني مي كند و تو طعم گس اين پوچي را بارها در دهانت مزمزه مي كني. بالا مي آوري پليدي تقدير را و فرو مي بري سرنوشت را.
عبدا... سرور احمدي سري به تأسف تكان مي دهد. صداي موسي بلوچ است كه گفته است ماتم ماتم و صدا توي ذرات سنگين هوا معلق مي ماند.
رحمان قليچ و قليچ انوري با همه شباهت هايي كه به هم دارند يكي جوان تر و يكي پيرتر نواي كچ پلك را تحفه كرده اند از همشهريان خود در گلستان. از احمدي كه مي پرسي «به چه فكر مي كني»؟ سري تكان مي دهد. گفته است «هيچ»، فقط جاي خالي آنها و اينها كه مانده اند روي تل خاك و نمي دانند با ادامه كشدار اين روزها و شب ها چه كنند و باز تو زمزمه زير قيچك را به ياد آوري كه با سوز در دشت مي پيچد و به ياد مي آوري «عاطفه» را كه بايد جايي همين اطراف باشد. پدر گفته بود او را نمي يابد و تو دستان خالي پدر را در جستجوي انگشتان نرم دخترك ديده بودي اما سنگيني پلك  امان از تو بريده بود. اينجا سرزمين «عاطفه» هاست، سرزمين مريم، سروش، مهرداد، رسول، حسين، فاطمه، زهرا، يارعلي و خاطره. كجايند اين كودكان كه نامشان را در واگويه هاي مادران از پشت چادرهاي خاكي مي شنوي. عجيب دياري است اين سرزمين با اين همه چادر كه گله گله بر آسفالت داغ خيابان سبز شده اند و آن همه تن هاي خسته نخل. پشت اين چادرها عجيب داغي است داغ نبود «عاطفه» و چشمان مرطوب پدر كه هنوز به جستجوي عاطفه شهر را زير پا مي گذارد مي پرسي «پيرمرد خسته نشدي از اين همه گشتن» و پيرمرد بي توجه گفته «مي دانم عاطفه زنده است زير يكي از همين چادرها پشت نخلها تن نحيفش را گم كرده تا عزيزتر باشد نزد پدر. و مادرش هم كه نباشد او هنوز پدر را دارد كه بر دهانش نان گذارد و همراه گريه هايش باشد» پيرمرد گفته است و تو را با حيراني ات تنها گذاشته يعني كه دختر را مي جويد پيش از اينكه جواب سؤال ات را يافته باشي پيرمرد لابه لاي نخل ها گم گشته شده است.
چهره اي شبيه شير محمد اسپندار دارد، سوخته تر. دستاني كه حكايت از سال هاي دور كارگري دارد، نخل را كه مي گرفته و خود را بالا مي كشيد تا به آن بالا برسد تو با چشم هاي دو دو زن گويا حادثه را انتظار كشيده اي و پيرمرد چالاك آن بالا رسيده است. اسپندار گره بر پارچه انداخته، پاها را در شكم جمع مي كند دوني بر دهان مي گذارد و در آنها مي دمد. پيرمرد عجب نفسي دارد شايد اگر مي بود اينجا، اشك بر چشمان هميشه مرطوبش مي نشست.
طاهر يارويسي دست به زير چانه نهاده بر مزار ايرج بسطامي چشم دوخته است. شايد اگر مي بود بسطامي و مي ديد چشم هايي را كه با يادش به غم نشسته اند خوشحال تر مي رفت. سهم او از بيش از نيم قرن زندگي گريز از جمع بوده و تنهايي. شايد اين صداي اوست كه لابه لاي ذرات خاك خود را بالا مي كشد همان طور كه پيش از اين  بر دل ها مي نشست، بر دل مي نشيند، صدا چه غمزده و چه سبكبار است و تو تنها مي شنوي بي آنكه قادر به بخش كردن كلماتش بوده باشي. مي بيند كه آمده اي شايد اين بار از خود مي پرسد «چرا اين اندازه دير؟»
فراز عليپور را چه شده كه چنين بي تاب چشم مي دواند به هر سوي اين گورستان كه چون دهان اژدها آدم در خود بلعيده است. اين زمين را چه مي شود كه چنين گرسنه، هرچه را در خود فرومي برد؟ عاطفه را نكند اين زمين بلعيده باشد، چه مي شود پيرمرد را بي اين دخترك كه تنها يادگار خانه است؟ چشم هاي عليپور هنوز سرگردان ميان قبرها مي چرخد اينجا تك مرده اي بيش نيست اما آن سو تر مردگان كنار هم خوابيده اند. ماتم ماتم سوگ مي بارد از آسمان و زمين و ديواره ها كه به يادگار تك توك نيمه خرابه هايي از آنها به يادگار مانده است پيرمرد هنوز عاطفه اش را نيافته و من چگونه مي توانستم به او گفت كه عاطفه با ديگر اعضاي خانواده دهنوي، مهرداد، رسول، محبوبه، مريم، مينا و صديقه آن پايين خوابيده است و بگويم پيرمرد در جستجوي دخترك نباش كه او در بستر گرم مادر غنوده است. همان گونه كه خانواده محمد جهان آبادي، مسعود بديع الزمان، حاج عباس صابري، اكبر رشيدي، نيشابوري، كرباسي، عليزاده و هزاران ديگر تا كه شماره شان به ۴۵ هزار برسد.
و ما كه آمده بوديم، پيرمرد هنوز عاطفه را مي جست و من ماتم ماتم عزا ديدم كه در كوچه باغ هاي بم ميان چادرها سرك مي كشد و مردمان را ميهمان سفره منحوس خود كرد.

باز هم آثار ايرانيان و جشنواره هاي جهاني

سال گذشته براي موسيقي ايران و حضورش در موسيقي جهان سال پرباري بوده است. حضور دو كاست از كيهان كلهر و محمد رضا شجريان و حسين عليزاده در مرحله نهايي جايزه گرمي از جمله اين موفقيت ها به شمار مي رود.
امسال هم شنيديم كه آثار ۳ موسيقيدان ايراني به جشنواره موسيقي ولز انگلستان راه يافته است.
دانشجويان ايران (ايسنا) در خبري اعلام كرده است كه اردوان جعفريان، رامتين منتظمي و آريا عظيمي نژاد موسيقيداناني هستند كه با پيانو، گيتار فلامنگو و سه تار موسيقي ايراني را در لندن اجرا خواهند كرد.
در اين جشنواره كه از ۱۱ تا ۲۰ تير ماه برگزار خواهد شد رامتين منتظمي قطعه پشن آف فلامنگو(پاسيون فلامنگو) ساخته سابيكا را اجرا خواهد كرد. اردوان جعفريان نيز قطعات انقلاب و غروب را كه در قالب موسيقي كلاسيك ساخته شده به روي سن مي برد.
آريا عظيمي نژاد در بخش مسابقه سازهاي شرقي با سه  تار بداهه نوازي هايي را بر اساس ريتم هاي تركمني و سيستاني اجرا مي كند.
اگرچه از درجه بندي و اعتبار اين جشنواره در ميان ساير جشنواره هاي هنري گزارشي نيامده است اما در سال گذشته نيز دكتر سعيد نياكوثري از ايران در بخش سنتور موفق به كسب رتبه سوم در جشنواره ولز شده بود.

به انگيزه چهلمين روزدرگذشت زنده ياد سيروس شهردار
خنياگري در وادي هنر
005511.jpg

«... بر طالب اين فن واجب است كه پيوسته رعايت ملت و مذهب خويش كند و دائم با عبادت و صلاحيت باشد و البته پارسايي شعار خود سازد و متهتك نباشد و از متابعت نفس و هوي محترز باشد و با كم خوردن و كم خفتن و كم با خلق بودن عادت كند و ... از منهيات دنيا چندان كه تواند پرهيز كند پيوسته لباس پاك و مطيب دارد و اگر در لباس صلحا بود بهتر باشد ... همواره خنده روي و گشاده ابروي باشد و پيوسته مرتاض باشد ...و بر كسي كه درين فن بيش ازو باشد حسد نبرد و خود در كار باشد كه به تدريج به آن مرتبه رسد و البته كدخدا باشد تا از شهوات مصون ماند و از مسكرات و مخدرات متنفر باشد ... و در فكاهه و مزاح مفرط نباشد و جهد كه در شب دير خفتد و بيشتر تكرار در شب كند و در وقت تكرار كردن يا چيزي ساختن تنها باشد تا مردم ازو ملول نشود ...» [به نقل از مقاله چهارم - فصل اول در (وصيت موسيقاري) كنزالتحف - قرن نهم هجري] ... با اين مقدمه اندك روشن است موسيقي دان در قرن نهم مي بايست حائز چه شرايطي (به غير از علم و عمل هنرمند) مي بود تا لايق يدك كشيدن عنوان موسيقي دان باشد ... موسيقي دان صرف كسب مهارت عملي و بنيه علمي، موسيقي دان نيست! ... هنرمند بدون اخلاق هنرمند نيست! .... خنياگران قديم، حكيماني بودند مدرس اخلاق... اما چرا امروز تعداد اين معلمان اخلاق در ورطه موسيقي از تعداد انگشتان دست فراتر نمي رود. چند نفر از موسيقي دانان امروز را مي شناسيم كه حداقل بداند: هنرمند فاقد خصايل نيكو، شايستگي به دوش كشيدن نام هنرور را ندارد؟ چند استاد موسيقي ياد مي آوريم كه علاوه بر هنرشان، معلم اخلاق نيز بوده اند؟ به راستي بدون داشتن چنين گوهرهاي درخشان،  چگونه به خود اجازه مي دهيم پاي در اين طريق مقدس و مطهر بنهيم؟ و چرا امروز كمتر استادي درس اخلاق و معرفت به همراه علم و عمل به هنرجويانش مي دهد؟
يكي از اين هنروران با اخلاق زمان ما، مرحوم سيروس شهردار بود. سالخورده خنياگري از تباري هنرمند و هنردوست با ظاهري آراسته و چهره اي مهربان، آرام و موقر. مرحوم شهردار جداي از هنرش انساني متعالي نيز بود. استاد شهردار در سال ۱۳۰۴ درخانواده اي سرشناس و هنرمند زاده شد. پدر او مشير همايون شهردار، از نخستين و برجسته ترين نوازندگان پيانو بود. وي در سال ۱۳۱۶ به مكتب استاد جواد معروفي راه يافت و نزد آن استاد يگانه به تلمذ نواختن پيانو مشغول شد.سپس تئوري، سلفژ و هارموني را از مرحوم پرويز محمود آموخت.
مرحوم سيروس شهردار از سال ۱۳۳۸ در هندوستان عالي موسيقي و هنرستان موسيقي ملي شروع به تدريس نمود. در اين ضمن، آموزش نوازندگي خود را نزد فريدون فرزانه، شيمكويچ كاپوشينسكي و مرحوم امانوئل ملك اصلانيان،  تداوم بخشيد. وي در سال ۱۳۲۴ بنا به دعوتي كه سازمان راديو و تلويزيون جهت همكاري از وي به عمل آورد،  به عنوان پيانيست، تنظيم كننده، آهنگساز، رهبر اركستر و نويسنده برنامه هاي تفسير موسيقي، در اين سازمان، مشغول به فعاليت گرديد. استاد همچنين از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۹ سرپرست مركز موزيكولوژي و مدرس كوي دانشگاه تهران بود و نيز از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۴، عضو مؤسس و هيأت مديره انجمن هنري جوانان كشور بود. شادروان شهردار داراي مدرك فوق ليسانس شيمي و ليسانس موسيقي از دانشگاه هنرهاي زيباي تهران بود. او در سال ۱۳۴۶ نزد توماس كريستين داويد رفت و با كسب عنوان دانشجوي رتبه اول دوره نخست ليسانس را به پايان آورد. وي در تمامي عمر هفتاد و هشت ساله خود در پي كسب علم و هنر بود،  اما آنچه در چهره اش ديده مي شد، جز تواضع و خاكساري نبود. استاد سيروس شهردار، اين مرد فرزانه، در جريان عوارض ناشي از عمل جراحي مغز، روز سه شنبه، ۱۸ اسفند سال ۱۳۸۲، در سن هفتاد و هشت سالگي ديده از اين جهان فاني فروبست. با درگذشت اين خنياگر دلداده، موسيقي ايران يكي ديگر از بزرگان اخلاق و هنر خود را از دست داد ... بياييم قدر و ارزش مدرسان اخلاق عرصه موسيقي ايران را (نظير استاد ظريف، استاد پايور، استاد پورتراب و ...) بدانيم ...
اين سبزه كه امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاك ما تماشاگه كيست...
پويا سرايي
يادداشت ها:
- در بيوگرافي استاد مرحوم شهردار از كتاب «مردان موسيقي سنتي و نوين ايران،  جلد سوم،  ص ۱۰۱ تأليف حبيب الله نصيري فر» نيز استفاده شده است.
- عكس ها و نكات ديگري از زندگي مرحوم استاد توسط همسر محترم و فرزندان استاد در اختيار نگارنده و روزنامه همشهري قرار گرفت كه بدين وسيله از اين عزيزان نيز تشكر و قدرداني مي نمايم.

گفت وگو با سه تن از برجستگان موسيقي آذربايجان راميز قلي اف، آقاوردي پاشايف و توفيق باكي خان اف
طنين زخمه ها

005520.jpg

زندگي ما به نوعي ماژور و مينور است، مثل نيكي و بدي. در اجراي تالار وحدت، ما تحت تأثير شادماني ديدار با مخاطب ايراني ماژور نواختيم و چون خواستيم يادي از قربانيان زلزله بم بكنيم، «بم ناله سي»(ناله بم) را در مينور نواختيم
اشاره: يكي از نقاط برجسته نوزدهمين جشنواره موسيقي فجر در سال گذشته، حضور اركستر موسيقي ملي جمهوري آذربايجان بود كه در همان شب هاي آغازين جشنواره توانست غالب توجهات را به سوي خود جلب كند. اجراي اركستر ۲۸ نفره آذربايجاني به رهبري پروفسور آقاوردي پاشايف و تكنوازي قابل توجه استاد راميز قلي اف و همچنين چيدمان خاص نوازندگان، خود به خود باعث شد انتقادهايي متوجه اركسترهاي مشابه داخلي بشود. استقبال شنوندگان در دو اجراي تهران و همچنين اجراي شهرهاي اصفهان و شيراز هم مهر تأييدي بر توفيق گردانندگان اركستر بود. اركستر ملي جمهوري آذربايجان از نظر ظاهري، شباهت زيادي به اركستر پر زرق و برق اروپايي ندارد. غالب سازهاي ايشان منهاي پيانو و فلوت متعلق به فرهنگ خودشان است. تعداد نوازندگان آن نيز در مقابل اركسترهاي ۸۰ نفره سمفونيك، عدد قابل توجهي نيست اما در عوض اين كاستي هاي ظاهري، ميزان شناخت هنرمندان جمهوري آذربايجان از مقوله موسيقي اركستري باعث شده است كه اركستر ملي آذربايجان در نوع خود، حرف اول را بزند. صداي پر اركستر آذربايجاني، آن هم با تركيب سازهايي تقريباً تمام سنتي، حكايت از پختگي چند ده ساله آذري ها مي كند كه علي رغم از دست دادن برخي ارزش هاي اصيل موسيقي مقامي آذربايجاني، همچنان قادرند دلهاي شرقي را به تسخير خود درآورند. اگرچه ضايعه حذف ربع پرده ها، موسيقي اين ديار را منحصراً در دو گام ماژور و مينور خلاصه كرده است، اما هنوز هم مي توان از حنجره نظر بيلراف- يكي از خوانندگان اركستر- گوشه اوج آواز دشتي را شنيد، حتي اگر هيچ يك از سازها فواصل دشتي او را همراهي نكنند.
حضور كوتاه مدت اعضاي اركستر در تهران، فرصت مغتنمي بود تا پاي صحبت سه تن از برجستگان موسيقي ملي كشور آذربايجان بنشينيم. آقاوردي پاشايف رهبر اركستر، راميز قلي اف تكنواز برجسته و توفيق باكي خان اف   آهنگساز چيره دست، هر سه داراي عنوان هنرمند ملي كشور آذربايجان هستند كه در آنجا از ارزش و اعتبار خاصي برخوردار است.
* آقاي پاشايف! سازبندي اركستر تحت امر شما به جز پيانو و فلوت، تقريباً تمام آذري است. چه اصراري به اين تركيب ساز داريد؟
- پاشايف: اين اركستر ملي ماست. هر گاه آثاري ملي از آهنگسازان آذري اجرا شود، تمامي سازها بالطبع آذري و ملي خواهند بود. اما اگر اثري براي سازهاي غربي نوشته شده باشد، ما نيز از آن سازها بهره مي بريم و اين تحت تأثير اهداف آهنگساز قطعه است.
* در اركستر شما تارباس هم وجود دارد كه خيلي شبيه تار آذري است، بفرماييد آن را از كجا اقتباس كرده ايد؟
- پاشايف: ما در آذربايجان متخصصين و اساتيد فني در رابطه با ساختن سازهاي مختلف داريم. اين تارباس نخستين بار توسط آقاي احمدباكي خان اف پدر آقاي توفيق باكي خان اف، بر اساس يك تار قديمي به وجود آمد و الان هم بر همان اساس ما تارباس مي سازيم و استفاده مي كنيم.
* از چه زماني اين تارباس وارد اركسترهاي شما شده است؟
- پاشايف: الان حدود پنجاه شصت سال است. يعني از زماني كه احمدباكي خان اف نخستين بار آن را به كار برد.
- باكي خان اف: نكته اي را هم من خاطر نشان كنم كه در اركسترهاي سمفونيك، سازي به نام «كنترباس» وجود دارد كه محدوده صداهاي بم را پوشش مي دهد و اگر نباشد، اركستر يك مقداري، خالي صدا مي دهد. به همين دليل اركسترهاي آذربايجاني پس از تشكيل و بنا به ضرورت وجود صداهاي بم به اين سمت ميل كردند و تارباس رفته رفته جايش را در اركستر ملي آذربايجاني تثبيت كرد.
* آقاي پاشايف! جايگاه ساز «قانون» در موسيقي شما چيست؟
- پاشايف: در حال حاضر، قانون جايگاه خاص خود را در بين سازهاي موسيقي ملي آذربايجان به دست آورده است و در آينده ما برنامه هايي را براي ايجاد و استفاده از چند نوع جديد آن از جمله «قانون باس» را داريم.
* جناب راميز قلي اف! شما بفرماييد چرا موسيقي آذربايجان بيشتر در دو گام ماژور و مينور ارائه مي شود؟
- قلي اف: بسياري از آثار ملي و قديمي ما در همين دو گام، توسط آهنگسازان برجسته مان ساخته شده اند و براي همين، آثار جاودان قديمي خيلي برايمان مطلوب است. اما بگذاريد نكته اي را هم اينجا ذكر كنم كه خود زندگي ما هم به نوعي ماژور و مينور است، مثل شب و روز، خوب و بد، خير و شر، نيكي و بدي و الي آخر. در همين اجراي اخير تالار وحدت، ما تحت تأثير شادماني ديدار با مخاطب ايراني ماژور نواختيم و چون خواستيم يادي از قربانيان زلزله بم بكنيم، «بم ناله سي»(ناله بم) را در مينور نواختيم.
* ولي در همين قطعه اي كه به ياد درگذشتگان زلزله بم ساخته بوديد و اجرا كرديد، يك جايي از كار، خواننده اركستر شما، وارد فواصل ايراني و مشخصاً آواز دشتي شد.
005514.jpg

- قلي اف: براي اينكه آن موسيقي از نظر ما آهنگ غريبه اي نيست. فرهنگ نياكان ما در گذشته خيلي به هم نزديك بوده و بنابراين نه تنها در موسيقي، بلكه در خيلي از شئون زندگي ما همفكر و هم سليقه ايم.
* جنابعالي تكنواز برجسته اي هستيد به طوري كه هم شنونده حرفه اي و هم غيرحرفه اي به سرعت مسحور تارنوازي تان مي شود. بفرماييد در حال تكنوازي و بداهه نوازي خودتان چه حسي داريد؟
- قلي اف: شما و ديگر شنوندگان تصور مي كنيد كه من ساز مي نوازم، ولي در اصل من نمي نوازم، بلكه بدين وسيله با خداي متعال سخن مي گويم و فكر مي كنم به اين خاطر است كه شنوندگان هم لذت مي برند. يعني در اين سخن گفتن با من همراهند.
* آقاي پاشايف! اركستر ملي آذربايجان،  هم از لحاظ كار اركستري و هم به لحاظ تكنوازي همراه با اركستر، درخشش قابل ملاحظه اي دارد. شما چگونه اين دو مقوله يعني كار اركستري و امر بداهه  نوازي را با هم حفظ كرده ايد، بي آنكه نگران آسيب ديدن يكي از ديگري باشيد؟
- پاشايف: در خصوص موسيقي اركستري، موسيقيدانهاي ما ابتدا در كنسرواتوار تحصيل علمي مي كنند و ياد مي گيرند چگونه از تك تك نوازنده ها در يك اركستر بزرگ استفاده كنند. از طرفي موسيقي مقامي ما كه بر پايه بداهه نوازي استوار است، هيچ مشكلي با اركستراسيون جديد ندارد. چنانكه ملاحظه كرديد هر جا لازم باشد اركستر كار خودش را با قوت انجام مي دهد و چون وقت تكنوازي مي رسد، آنجا تكنواز هنر بداهه پردازي خويش را به نمايش مي گذارد. در اينجا وظيفه اركستر حمايت از كار تكنواز است، هر جا لازم بود آرام مي نوازند، يعني فضا را در اختيار تكنواز قرار مي دهد و هر جا جمله تكنواز تمام شد، اركستر با صداي قوي تر وارد صحنه مي شود.
* از ديدگاه شما آيا تكنوازي و گروه نوازي اهميت يكساني دارند؟
- قلي اف: ببينيد! اركستر هم در واقع متشكل از تعدادي تكنواز است كه با اشاره و اراده رهبر اركستر كار مي كنند. تفاوتش با تكنوازي در اين است كه بار اجراي كار بر دوش تك تك نوازندگان قرار مي گيرد و به نوعي تقسيم كار مي شود، اما در حالت تكنوازي، شخص تكنواز مجبور است همه مطلب را به تنهايي ارايه دهد كه البته كار مشكلي است.
005508.jpg

* يك تفاوت ديگر هم دارد. اركستر هميشه از روي نت مي نوازد ولي تكنواز ...
- قلي اف: تكنواز هم گاهي از روي نت مي نوازد و گاهي بداهه، هر دو وجود دارند. البته وقتي كه از روي نت تكنوازي مي كند، باز هم درونيات خود را بروز مي دهد. اگر غير از اين باشد، اجرا مؤثر نخواهد بود. يعني به صرف اينكه تكنواز از روي نت دقيق بنوازد، كفايت نمي كند. بايد استادي و خلاقيت خود را هم بروز دهد.
* آقاي باكي خان اف! در اجراي اخير اركستر ملي آذربايجان، دو قطعه از آثار شما هم اجرا شد. آيا اين نخستين بار است كه آثارتان در ايران اجرا مي شود؟
- باكي خان اف: من به عنوان يك آهنگساز، سفرهاي زيادي به ايران داشته ام و آثار من هم بارها در شوراي راديو و تلويزيون ايران به رياست جناب علي معلم مورد توجه و قبول واقع شده است. منتها آرزوي ديرينه من اين بود آثاري كه در آذربايجان به صورت اركستري نوشته ام، روزي در ايران اجراي زنده بشود كه خوشبختانه در نوزدهمين جشنواره موسيقي فجر و با توجهات آقايان پاشايف و قلي اف اين امر محقق شد.

005505.jpg
005502.jpg

* از اينكه آثارتان در ايران اجرا مي شود، چه احساسي داريد؟
- باكي خان اف: با توجه به سفرهايي كه به اقصي  نقاط جهان داشته ام، تصور مي كنم كه در هيچ جا نسبت به ملت يك كشور به اندازه ايران احساس دوستي و نزديكي نكرده ام. من خودم متولد باكو هستم ولي پدرم در جواني مقيم تهران و از دوستان نزديك خواننده شهير ايراني، ابوالحسن اقبال آذر بوده است. از آنجا كه پدرم بر دستگاههاي موسيقي ايران اشراف كامل داشت، من نيز از زمان كودكي به موسيقي ايراني علاقه مند شدم. به همين دليل علاوه بر نوشتن موسيقي به سبك آذري و كلاسيك غربي، آثاري هم در فضاي موسيقي ايراني خلق كرده ام. از جمله مي توانم به قطعه «نغمه هايي از شرق» اشاره كنم كه بر اساس موسيقي ايراني و براي اركستر سمفونيك نوشته ام و اميدوارم فرصتي پيش آيد تا آن را در كنار هم بشنويم.
*گويا علاقه تان به فرهنگ ايراني بيش از اينهاست؟
- باكي خان اف: بله، يك بار فرصتي دست داد تا ديداري از شهر توس و مزار فردوسي داشته باشم. در آنجا تحت تأثير اثر جاودانه فردوسي و حال و هواي مزارش، حالي به من دست داد كه مشتي از خاك آنجا را به عنوان يادگاري به آذربايجان بردم.
* از شما و ديگر هنرمندان اركستر ملي آذربايجان بسيار سپاسگزاريم.
- باكي خان اف: اين را هم اضافه كنم كه پيوندهاي من با ايران و خلق ايراني ابدي است و در اينجا براي همه ملت ايران خير و بركت آرزو مي كنم.

نگاه امروز
پس از اركستر زهي ارمنستان

سيدابوالحسن مختاباد
a_najva@hamshahri.org
مهمترين ويژگي حضور گروههاي موسيقي خارجي و اجراي برنامه از سوي آنها، انتقال تجربه اي تازه از يك سو و نيز دادن نوعي مقايسه به تماشاگران و شنوندگان و بينندگان نسبتاً ثابت در داوري روي اجراي اين گروهها و گروههاي مشابه ايراني است. اين مقايسه اگر چه به دليل ساختار پيچيده موسيقي و ماهيت آن كه هرگونه نقد درون ذهني و بيروني رابسيار دشوار مي كند ، اما تماشاگري كه گوشش به ملوديها و اين گونه خاص از اركستر و موسيقي آشناست، حتي اگر ذهن پرورش يافته موسيقايي نداشته و مطالعات جدي و عميقي هم در اين زمينه ها نكرده باشد، مي تواند در ناخودآگاه خود به مقايسه ميان اجراها بنشيند. به همين جهت است كه وقتي كنسرتي به پايان مي رسد بينندگان آن در گفت وگوها و اظهارنظرهاي عادي ميان خودشان نمره و ارزيابي اي كلي از كار به دست مي دهند.
حضور اركستر ملي آذربايجان در ايران كه نمونه وطني آن، اركستر ملي ايران، نيز در همين جشنواره اجراي برنامه داشت، اين فرصت را در اختيار علاقه مندان و بينندگان تيزبين موسيقي قرار داد تا درباره شقوق مختلف اين اركستر به داوري بپردازند. چگونگي رهبري، چينش سازها، اركستراسيون، سازبندي، آهنگسازي و توانايي نوازندگان در نواختن دقيق و حسي كارها، از جمله معيارهايي است كه مي توانست مورد مقايسه قرار بگيرد. در اين ميان، البته و طي چند سال اخير فرصتهاي ديگري هم براي شنوندگان و بينندگان برنامه هاي اين چنيني فراهم شد تا داشته هاي موسيقايي خود را با داشته هاي ديگران به مقايسه بنشينند و در مجموع به اين جمع بندي برسند كه واقعاً مرغ همسايه غاز است. اين نتيجه گيري نه به معناي تحقير و تخفيف كار نوازندگان و اركسترهاي خودمان كه به معناي نوعي انتقاد اصلاحي ميان اركسترهاي ايراني و خارجي مشابه است. اگر چه براي سخن گفتن در اين باره نيازمند ارزيابي هاي دقيق تري هستيم؛ كه مي بايد از سوي روابط عمومي مركز موسيقي و به صورت خاص و موردي از افراد درباره تمامي وجوه كار دو اركستر پرسش شود، اما تا زماني كه آن ارزيابي هم صورت نگيرد، طبيعي است كه بايد به همين باورداشتهاي كلي بسنده كرد. باورداشتي كه در نهايت منجر مي شود تا چهره هايي چون چكناوريان واركستر زهي ارمنستان، كه ابتدا به همين شيوه اجراهايي را در تهران داشتند ، چنان با استقبال روبرو شوند كه در نهايت فضا براي نوازندگان داخلي تنگ و البته اعتراض برخي هم بلند شود . آيا اجراي اركستر ملي آذربايجان هم مي تواند پيش درآمدي بر حضور دسته اي ديگر از نوازندگان از يكي ديگر از كشورهاي همجوار باشد؟ بايد منتظر بمانيم و ببينيم.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   زندگي  |   سياست  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |