شنبه ۹ خرداد ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۹۳
نگاهي به خسي در ميقات،نوشته جلال آل احمد
خسي كه به ميقات رفته بود
007686.jpg
محمدحسين دانايي
جلال  آل احمد، هيجان انگيزترين روشنفكر دهه چهل بود. او در اولين سالهاي دهه صفر به دنيا آمد- ۱۳۰۲ شمسي- و در آخرين سالهاي دهه چهل- وقتي كه براي ناهار بازار نفت سفره مي انداختند- از دنيا رفت، يعني در ۱۳۴۸.
در شهريور ۱۳۲۰ كه نسيمي از توفان جنگ جهاني دوم به سوي كشور ما وزيد و شنل قدر قدرتي حكومت وقت را دريد، بعضي از روشنفكران فرصت يافتند تا نگاهي به اطراف بيندازند. جلال آل احمد هم يكي از آنها بود: «جوانكي با انگشتري عقيق به دست و سر تراشيده و نزديك به يك متر و هشتاد... تحويل داده مي  شود به بلبشوي زمان جنگ دوم بين الملل.»
او پس از اين «تحويل» به سرعت از لايه هاي سنت بيرون خزيد و پوست  انداخت و به كانون فعاليت هاي سياسي روز پيوست. باز هم به سرعت دست به قلم برد و طي حدود سي سال، غير از مقالات پراكنده، تعداد سي و يك كتاب مستقل از خود به جاي گذاشت، اعم از داستان،  مقاله، نقد و تحليل، ترجمه و سفرنامه. همين حضور جاندار و مشاركت زنده در صحنه هاي مختلف انديشگي بود كه طي دهه چهل او را به هيجان انگيزترين چهره  سياسي- ادبي كشورمان تبديل كرد.
خسي در ميقات از آثار برجسته اوست كه در اينجا به بررسي آن مي پردازيم.

نثر تلگرافي
يكي از سفرنامه هاي جلال  آل احمد كه سرآمد سفرنامه هاي او نيز شناخته شده، سفرنامه حج اوست با نام «خسي در ميقات». علت برجستگي اين سفرنامه روشني انديشه و گفتار و شفافيت و سلاست نثر است كه شباهت هاي زيادي هم به شيوه ادبي سفرنامه ناصرخسرو دارد.
يكي ديگر از ويژگي هاي نثر جلال آل احمد در اين سفرنامه، كوتاهي عبارات و حذف اضافات لفظي و حتي افعال و بسنده كردن به اسم و صفت، همراه با پويايي جهشي- هم در لفظ و هم در معنا- است. اين ويژگي كه در آثار بعدي اين نويسنده به كمال رسيد و با نوعي تصويرسازي دقيق همراه شد، توسط تحليلگران ادبيات معاصر، به عنوان نثر ضربتي، چكشي و يا تلگرافي شهرت يافت. به اين قطعه در وصف قبرستان بقيع كه قبور مطهر چند امام معصوم (ع)در آنجاست،توجه بفرماييد: «سراسر قبرستان تپه ماهور و خاكي- و خاك بدجوري نرم- و گله به گله تكه سنگ سياهي به زمين فرو رفته، يا لاشه تكه مرمري با گوشه اي از يك كاف كوفي كناري افتاده،  به علامت قبري كه سنگش را شكسته اند و با خاك يكسان كرده .»
و نمونه اي ديگر در وصف مصلاي جده: «وسط زمين گله به گله مسندي يا مبنرمانندي براي خطيب- لابد- يا براي مكبر. و زمين به بزرگي ميدان توپخانه و شهر قديمي در حال پوست انداختن و مدرن  شدن. و خيابان كشي هاي جديد، درست مشغول به همان گونه تشريح كه در يزد و تهران و كرمان. و خاك و خل و ابزار ساختمان وگل و لاي.»
وصيت نامه اي پس از سفر
بهزاد غروي در حدود يك هفته پس از مرگ غيرمنتظره جلال آل احمد (يعني در هفتم مهر ۱۳۴۸) به نقد و معرفي اين سفرنامه پرداخته و در حالي كه اين سفرنامه را «وصيت نامه اي پس از سفر» خوانده، در مورد ويژگي هاي آن نوشته است: «اما خصوصيت برجسته نثر آل احمد، در مرحله اول، بهره گيري هاي موفق اوست در تلفيق گوشه هايي از امكانات زباني متون كلاسيك با نحوه نگارش زمانه ما و در مرحله بعد، فشردگي و تصويرگرايي اين زبان است در خدمت يافته هاي ذهني و برداشت هاي پياپي نويسنده. اين دو جنبه از زبان آل احمد، او را يكي از چهره دارترين نويسندگان ادبيات امروز ما كرده است، نويسنده اي كه بيشترين تأثير را در نثر داستاني و نمايشي و حتي بيش و كم ژورناليستي ما به جاي نهاد.» (روزنامه آيندگان / ۷ مهر ماه ۱۳۴۸).
مقدمات لازم براي خواندن
خواندن آثار جلال آل احمد مقدمات و مقارنات خاصي را مي طلبد: بايد ذهن كاملاً  شفاف و پا در ركاب باشد و آماده براي خيز برداشتن و جهيدن، از يك شاخه به صدها شاخه ديگر، در جنگلي پر از مفاهيم و مصاديق و تعابير و اشارات و كنايات... و نوك زدن و باز هم پريدن، بدون مجالي براي توقف يا واپس نگريدن، والا خواننده جا خواهد ماند.
وقتي كه شروع كردي، ديگر نمي تواني قطع كني، تا جايي كه نويسنده ترمزت را بكشد، درست مانند وقتي كه داري «بحر طويل» مي خواني، هنوز يك جمله يا عبارت را تمام نكرده اي كه عبارت بعدي با يك «و» يا «كه» يا «اما» تو را به سوي خودش مي كشد و اين سلسله ادامه مي يابد تا «تاي» تمت. يك نمونه از اين دست در ديدار از مدينه: « در دروازه شمالي، مسجدي بود به اسم اباذر. رفتم تو، خالي خالي. و بر فرش ريزبافت و عالي كاشان، اما كثيف كف مسجد، نمازي؛ و بعد لاي قرآن را باز كردم. آمد «ان الارض يرثها عبادي الصالحون». لابد جواب خطيب امروز صبح در مسجد النبي. و جلوي مسجد چهار راهي، و برجك پليس راهنما- از سيمان. و سوتي كه او مي زد. و بوق ماشين ها. و دو تا باغچه، جلوي مسجد با خزانه قلمه درختي در حدود فيلگوش، يا چيزي در حدود «ليل»هاي خارك، پهن برگ و كائوچو دار.»
و نمونه اي ديگر: «بعد از مسجد ابوبكر ديدن كردم. و باز دو ركعتي، و لاي قرآني. سوره توبه آمد، بي بسم الله. در دل گفتم «يعني چه؟» و آمدم بيرون. مسجدي از دوره عثماني، شايد كهنه تر. با گنبدي پخ و بزرگ و تك مناره اي، و نخلي بغل مناره به رقابت ايستاده، شاداب و افشان. بعد به مسجد الغمامه سر زدم، با گنبدهاي مكررش، همچو خانواده اي، كوچك و بزرگ، گرد هم نشسته و كنار منبر نشستم. نماز عصر تازه بر چيده شده بود و امام وعظ مي كرد، همچنان نشسته و در محراب و من در خود بودم.»
مختصات سفر
روي هم رفته ۲۳ روز طول كشيد، از ساعت ۵/۵ بامداد روز جمعه ۲۱ فروردين ۱۳۴۳ تا يكشنبه ۱۳ ارديبهشت همان سال.
مقصد به ترتيب جده بود و بعد مدينه و مكه. فاصله تهران تا جده و برعكس را هوايي رفت و بقيه سفر را زميني، با اتوبوس و كاميون.
دستاورد اين سفر هم سفرنامه اي بود با عنوان «خسي در ميقات.»
«خسي در ميقات» مجموعه تأملات يك روشنفكر ايراني است در چند زمينه. يكي از اين زمينه ها، چالش هاي جهان اسلام در برخوردي سرنوشت ساز با دنياي مسيحيت و جهان صنعتي است، در اواسط قرن بيستم ميلادي، همراه با پيش بيني چشم اندازهاي بعدي و ارائه راهكارهايي براي افزايش توان فرهنگي مسلمانان جهت برقراري تعاملي پويا و - نسبتاً - همسنگ در صحنه برخورد تمدن ها.
جلال آل احمد در اين سفرنامه، ضمن شرح جزييات تجارب و دريافت هاي خويش، از ارائه تحليل هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، عقيدتي، عبادي غفلت نمي ورزد و به حوزه هاي روانشناسي، جامعه شناسي، زبانشناسي، قوم شناسي و اساطير نيز سري مي زند.
نقد محتوا و درونمايه
صاحبنظران معتقدند كه «خسي در ميقات» هم از لحاظ سبك نگارش و هم از لحاظ محتوا و درونمايه از برجسته ترين سفرنامه هايي است كه جلال آل احمد نوشته است. به گفته عبدالعلي دستغيب «كتاب فقط در بردارنده ديدني هاي عادي زائر خانه خدا نيست، مسائل ديگر نيز در آن جلوه گر مي شود و طرح همين مسائل است كه خسي در ميقات را از سفرنامه هاي ديگر او ممتاز مي سازد.» وي سپس مي افزايد: «او در اين سفر، چشم اندازهاي تازه اي را در برابر چشم خواننده مي گشايد، اشياء و رويدادها را با نگاهي تازه مي نگرد و خواننده را در سفر دروني و بروني با خود همراه مي سازد.»(كيهان فرهنگي/ مهر ماه ۱۳۸۰).
انگيزه ها
انگيزه هاي اين سفر، فقط خداشناسي و مردم شناسي نيست، بلكه خودشناسي هم جاي محكمي در ميان مجموعه انگيزه ها دارد. خود نويسنده در مورد گوناگوني پايه هاي اين انگيزش ها مي نويسد: «همه... روانه به كشفي، هر كدام يك جور: يكي به كشف سفر، ديگري به كشف كعبه و ديگري به كشف خود كشف.»
برخي از صاحبنظران هم سفر جلال آل احمد به حج را نوعي بازگشت به فرهنگ سنتي و باورهاي ديني تلقي كرده اند- آن هم پس از سرخوردگي و دست خالي ماندن از سفر به فضاي فرهنگي و سياسي غرب. اما با وجود اعتبار اين نظريه، بديهي است كه آنچه چنين جست وجوگر پخته اي در جست وجوي آن است،  بسيار متفاوت است از آنچه به صورتي عاميانه و در قالب باورهاي سطحي القاء مي شود، چون اين سرگشته احتمالاً  بازگشته، روزگاري از دست همين ظواهر عوامانه و باورهاي قشري به تنگ آمده بود و بدامان عقايد غير گريخته بود.
وصف آسمان و شب پرستاره در سفر از مكه به مدينه، شرح اشتياق عارف شيفته اي است در عرصات شهود و اشراق، يا به قول خود آل احمد: «بره گمشده به گله باز گشته... همان بره گمشده اي كه حالا بدل به بز گري شده كه مي خواهد خودش را بيشتر گم كند.» آل احمد آن شب را چنين وصف مي كند: «سقف آسمان بر سر و ستاره ها چه پايين و آسمان عجب نزديك و عقرب سخت روبه رو نمايان. و هي باد خورديم و هي مچاله شديم.» بعد درباره آن حال چنين مي نويسد: « من هيچ شبي چنان بيدار نبوده ام و چنان هشيار به هيچي. زير سقف آن آسمان و آن ابديت، هر چه شعر كه از برداشتم، خواندم - به زمزمه اي براي خويش - و هر چه دقيق تر كه توانستم، در خود نگريستم تا سپيده دم و ديدم كه تنها «خسي» است و به «ميقات» آمده است و نه «كسي» و به «ميعاد»ي و ديدم كه «وقت» ابديت است،  يعني اقيانوس زمان. و «ميقات» در هر لحظه اي. و هر جا. و تنها با خويش.»
گم شدن عظيم
آل احمد در اين سفر- و ديگر سفرها هم- فقط به مسائل پيراموني اكتفا نمي كند، بلكه به طور دائم به درون انديشه ها و افطار خود و ديگران هم سرك مي كشد و در صدد كشف رازهاست. به همين علت، ويژگي هاي حسي و عاطفي او را در سفرنامه هايش بيشتر و بهتر مي توان شناخت. مثلاً او آخرين هدف اجتماع در مناسكي چون سعي بين «صفا» و «مروه» را همانا گم شدن عظيم فرد در جمع مي داند و مي نويسد: «اين سعي ميان «صفا» و «مروه» عجب كلافه مي كند آدم را. يكسر برت مي گرداند به هزار و چهار صد سال پيش، به ده هزار سال پيش. با «هروله» اش و با زمزمه بلند و بي اختيارش و با زير دست و پا رفتن هايش و بي «خود»ي مردم، ... و با چشم هاي دو دو زنان جماعت كه دسته دسته به هم زنجير شده اند و در حالتي نه چندان دور از مجذوبي، مي دوند... و با اين گم شدن عظيم فرد در جمع، يعني آخرين هدف اين اجتماع؟ و اين سفر...؟ در ميان چنان جمعي، اصلاً بي اختيار  بي اختياري. و اصلاً  «نفر» كدام است؟ و فرق دو هزار و ده هزار چيست؟»
جلال آل احمد در اين تجربه، به ابعاد تازه اي از معناي اجتماع دست مي يابد، از «خود» خلاصي مي يابد و در «جمع» گم مي شود و در رويارويي پيوسته و بي واسطه با هزاران چشم جوينده چنين مي سرايد: «نه چشم، بلكه وجدان هاي برهنه، يا وجدان هايي در آستانه چشمخانه نشسته، به انتظار فرمان كه بگريزند. و مگر مي تواني بيش از يك لحظه به اين چشم ها بنگري؟ تا امروز گمان مي كردم كه فقط در چشم خورشيد است كه نمي توان نگريست، اما امروز ديدم كه به اين درياي چشم هم نمي توان .... كه گريختم.»
ادامه دارد

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |