دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۹۵
زلزله اي در راه
شب ، سكوت، تهران ...
مي گويند شهرك غرب روي خط يك گسل است، شهر ري روي يك گسل ديگر و گسل اصلي سوم تهران را نه من يادم هست و نه كسي حوصله دارد كه بهش فكر كند
در فراز و فرودهاي تپه كمتر كسي را مي شد ديد، به جز پرسنل پارك كه راه مي رفتند و آشغال ها را توي كيسه هاي سياه مي ريختند
008877.jpg
عكس: هادي مختاريان 
اديب وحداني 
كيف هاي سامسونيت چمدان به نظر مي  آمدند، كوله پشتي ها شبيه كوله پشتي. مردم در خيابان ها و ساعت ۱۲ جمعه شب. از چهارراه پارك وي تا پارك ملت رفتني چيزي حدود ۴۰ دقيقه طول مي  كشد، شايد هم بيشتر. در پارك طالقاني كسي بوق نمي  زند و موتورسوارها كه فراوانند، هيچ كدام تك چرخ نمي زنند و دزدگير ماشين ها به كار نمي افتد و در عين حال كسي هم نخوابيده است. ساعت ۳۰:۳ صبح بچه ها در پارك بازي مي  كنند.
بوي پارك طالقاني با وسعت ۲۳ هكتاري و ۷۵ گونه گياهي، آلرژي زاست، جمعه شب بوي انواع قليان هاي معسل در هوا مي پيچيد و مردم در موقعيتي ويژه، مهربان گرد هم آمده بودند. زوج هاي جوان همراه بچه هاي نوزاد و زوج هاي بزرگتر همراه بچه ها بازيگوش كه ساعت ۳۰:۳ صبح هم دست از بازي برنمي داشتند و ميانسال ها با بچه هايي كه امتحان داشتند و تازه واردهايي كه دنبال جاي پارك مي گشتند و البته، آنهايي كه حوصله شان سررفته بود از نبود امكانات و برمي گشتند. همه دور هم جمع شده بودند و به نرمي و به آرامي حرص مي خوردند. بورس هندوانه هاي متعدد و قوري ها و فلاكس هاي چاي بود و روال به پا كردن چادرها و پشه بندها، بسياري هم به تعبير يكي از بچه هاي نظام آباد يك شب كارتن خواب شده بودند و روي ميزهاي محكم پينگ پنگ كه توري نداشتند، آدم ها خوابيده بودند.
چه كسي از سوسك نمي ترسد
صندلي هاي خوابيده اتومبيل ها از آدم هايي كه نخواسته بودند روي زمين پارك بخوابند پر بود، بين ماشين ها هم. عده اي از كساني كه آمده بودند تا از زلزله محتمل فرار كنند و جان سالم به در ببرند، گويا روزهاي موشك باران تهران را فراموش كرده بودند. روزهاي نه چندان زياد خطر،مايي را كه جنگ ديده ايم به ياد تكرار وضع بحران بايد بيندازد، اما جمعه شب تهران بيشتر حال و هواي سيزده بدر را داشت يا آخر شب هاي چهارشنبه سوري.
كار غيرقانوني كه نمي كنيم 
نزديك هاي پارك ملت تهران ساعت ۲۰:۳ صبح تا ۴۰:۳۰ در پشت پرايد را باز كرده و روي سقف كلي عروسك چيده است. قيمت ها به نسبت مغازه ها مناسب است، اما به نظر مي آيد اگر همراهي نداشتم كه هي با هم مرتب عكس بيندازيم و در همان زمان هم مشتري خوبي وجود داشت، لابد قيمت ها را بالاتر هم مي گفت. مي گفت زن و بچه دارد و احترام دارد و قسم مي داد كه چهره اش در روزنامه چاپ نشود. عده ديگري كه آمده بودند و به كسب حلال شب اضطرار مشغول بودند و بلال مي فروختند و چاي مي فروختند و مشتري داشتند از اين حرف ها نمي زدند. يك گل فروشي هم اين وقت شب باز بود كه انگار از سروصدا نمي توانست شب را در دكه اش بخوابد. براشان عيشي بود.
گاز گرفتگي 
«برخلاف آنچه كه به نظر مي آيد سوسك نيش نمي زند، گاز مي گيرد و پوست را مي جود» (از صحبت هاي معلم زيست شناسي در درس سال دوم دبيرستان سابق). طبيعت گردها ترسي نداشتند و به خوبي از روش هاي مقابله با گزندگان و باقي حشرات باخبر بودند، اما بين آنها كساني بودند كه حتي وسط آسفالت ته پارك طالقاني چادر زده بودند و به راحتي يا به سختي، رفت و آمد اتومبيل هاي سرگردان شب زلزله را تحمل مي كردند و رفت و آمد نيروهاي مستقر در مقر نيروي انتظامي. يكي از اين ساكنان چادرها كه اهل ميرداماد بود گفت: «ما از ترس گازي كه شب ها از درخت ها متصاعد مي شود اينجا خوابيده ايم. بعضي از آدم هايي كه بين ماشين ها خوابيده اند آنجا را انتخاب كرده اند چون مي ترسند دزد ماشين را ببرد. يك عده هم مي ترسند زلزله بيايد و درخت ها روي آنها بيفتد.» آن شب صداي دزدگيرها اصلاً نمي آمد. انگار همه قرار گذاشته بودند كه مخل آرامشي نشوند كه كسي ندارد! نيروي انتظامي هم مرتب كل شب را دور مي زد و گويا خيلي آرامش داشت كه وقتي بعد از ديدن كارت خبرنگاري من و پرسيدن دليل نوشتن گزارش امشب توسط مسوول صفحه پزشكي، گفتم «در مواقع حاد، همه كمك مي كنند تا روزنامه بهتر چاپ شود»، گفت: «فكر نمي كنم وضعيت حاد باشد»
اضطرار
جمعه شب دفتر شهردار لابد حال و هوايي داشت. نوشتن خاطرات آن شب شهردار شب هم كار جذابي است، اما به رغم اين كه شهرداري پايين پارك شهر به عنوان يك مركز عالي گزارش گرفتن واقع شده، آنجا نرفتيم و دليل مان هم با دليل نرفتن به پارك لويزان فرق مي كرد. هماهنگي هاي لازم براي ورود به شهرداري وقتي در آن ساعت هنوز انجام نشده باشد طبيعتاً ديگر غيرممكن مي شود. اما فقط ياد شبي از شب هاي تابستان ۱۳۸۱ افتادم كه در تكه اي از جاده فشم رانش زمين رخ داده بود و محمد طيب نژاد كه شهردار مظلوم آن شب بود از ساعت وقوع حادثه (حدودا ۹ شب) تا ۱۲ شب يكريز به اين طرف و آن طرف زنگ مي زد. جمعه شب در محل هاي تردد ها اتفاقي نيفتاد ولي باز هم قيافه شهردار آن شب ديدني بود.
كارتن خوابي 
شايد براي اين كه كسي درد عاشقي يادش برود يك شب گرسنگي لازم داشته باشد،اما براي اين كه كسي درد بي خانماني را بفهمديك شب در پارك خوابيدن خيلي كافي نيست. بچه هاي تحريريه وقتي عكس هايي را كه در حدود چهارراه پاسداران گرفتيم مي بينند هي غر مي زنند كه كارتن خواب ها هر شب در فضاي سبز ضلع جنوبي چهارراه پاسداران حضور دارند. يك دليل هم براي حرف آنها وجود دارد: از بالاي چهارراه ضرابخانه  تا حول وحوش ميدان نوبنياد در هيچ فضاي سبزي كسي نخوابيده است اما دو دليل براي رد ادعاهاي آنها وجود دارد، اول ساخت و ساز درخيابان است و سر و صداي دريل هاي بادي و دليل دوم، پژوها و زانتياها و ديگر ماشين هايي است كه كنار فضاي سبز پارك شده اند. اما البته شايد هيچ كداممان نتوانيم به راحتي وقتي  آدم ها يك پتو را دور خودشان پيچيده اند و خرخر مي كنند، بفهميم كه كدامشان جاي ديگري براي خواب ندارند.در وقت اضطراري بدجوري آدم ها شبيه هم مي شوند.
آلرژي و سرماخوردگي
درمانگاه ها و بيمارستان ها و حتي مطب ها بايد اين هفته خيلي شلوغ شده باشند، عده اي بيش از حد خودشان را گرم پوشانده بودند و سر صبح، توي ماه خرداد وسط فضاي باز هوا بس ناجوانمردانه سرد است. ما هي توي صفحه درمانگاه هشدار داده ايم كه پدر ومادرهايي كه تازه بچه دار شده اند آنها را خيلي نپوشانند اما به نظرمان نمي آمد كه براي يك شب بهاري يادشان بيندازيم خودشان را هم نپوشانند! هوا به هوا شدن بچه ها خطرناك و سرماخوردگي بزرگترها آزار دهنده است، جداي از اينها آلرژي ناشي از گرده گل ها را در نظر بگيريد كه سر صبح چه تعداد آدم را بيمار مي كند و روز اول هفته شان را خراب. شايد كسي به نظرش نيايد كه دكترها هم مطمئنا از اين وضع خيلي خوشحال نيستند. سعدي درباره عضوها چيزهايي را برايمان در كتاب هاي دبيرستان نوشته بود يادتان كه هست؟
آرزوي مردن كسان ديگر
مي گويند شهرك غرب روي خط يك گسل است، شهر ري روي يك گسل ديگر و گسل اصلي سوم تهران را نه من يادم هست و نه كسي حوصله دارد كه بهش فكر كند و آنها كه مي دانند هم ترجيح مي دهند نگويند تا ناامني رواني ناگزير ناشي از علم به خطر، كسي را كه در آن محيط زندگي مي كند بيشتر اذيت نكند. آدم ها خطر يا خطرهاي زلزله تهران را يك خرده يا كمي بيشتر از يك خرده مي شناسند. شهر پر است از خاطره هاي تاريخي زلزله و احتمالا آتش سوزي هاي بعداز آن وگسترش بي رويه عفونت هاي بعد از آن و بيماري هاي همه گير. حافظه تاريخي ما معمولا خيلي خوب كار نمي كند و بعد از ظهر يا بعد از زلزله را كه در صحبت با يك نويسنده سپري مي كردم، از اين مي گفت كه يك نويسنده مطرح در يك كتابش، وقت موشك باران تهران راتوصيف كرده و به جز زمين سوخته احمد محمود، فقط ۲ كتاب مهم ديگر در حال و هواي همين ۱۵ سال قبل خودمان چاپ شده بود و آن ظريف مي گفت كه در آن كتاب ها هم فقط حال و هواي جنگ در روزهاي موشك باران آمده است؛ در واقع نويسنده ها تا وقتي كه جنگ به در خانه هاي خودشان نرسيد اصلا نفهميدند كه در كشور خودشان چه مي گذرد! اين حافظه تاريخي اما در مورد زلزله يك خرده فرق بيشتري دارد و آن قدر اين شهر را زلزله به خاك كشيده كه كسي يادش نرود. حتي اگر كسي يادش مي رفت هم و حتي اگر زلزله خيلي از اين كه شد خفيف تر بود، امسال اصلا راه نداشت كه كسي از زلزله نترسد. حمايت خبري عالي رسانه ها از زلزله بم به قدري بود و آن قدر شكل حرفه اي داشت كه هر كس دست كم فقط يك صحنه تكان دهنده از مصائب پس از زلزله را به ياد بياورد ولي آن تصوير آدم ها را به بيرون پرت نكرد.
كلاف كلافگي، خستگي 
شايد خيلي هاي ديگر هم بيرون از خانه رفته بودند، شايد عده اي بند و بساط را در خانه هايشان پهن كرده بودند و در خواب ناز امن نزديك به خانه شان بودند. شايد عده اي كه به رسم چند ساله اخير در حوالي تهران، ويلا يا خانه ييلاقي گرفته اند به آنجا رفته بودند اما با اين كه حضور مردم در پارك ها و فضاهاي سبز جدي بود، نمي شد آن را ازدحام يا تراكم ناميد. جمع آدم هاي تهران فقط در محيط هاي تفريحي را در روزهاي تعطيل يادتان هست؟ اين كه سرويس هاي بهداشتي به كل شلوغ مي شدند و هيچ كس نمي توانست به راحتي يك وجب زمين صاف پيدا كند؟ در پارك طالقاني فقط آن تكه اي خيلي شلوغ شده بود كه در دسترس بود. مردم به راحتي به نزديك ترين جاها تن داده بودندو به خوبي پذيرفته بودند كه چقدر زحمت كمي لازم است تا به خلوت برسند و نمي رفتند. اصلا سربالايي ها پيموده نمي شد و در عين حال كه والدين و فرزندها را مي شد ديد كه در يك فضاي غيرطبيعي روي آسفالت قدم مي زدند، در فراز و فرودهاي تپه كمتر كسي را مي شد ديد، به جز پرسنل پارك كه راه مي رفتند و آشغال ها را توي كيسه هاي سياه مي ريختند.
شب، سكوت،تهران 
برانداختن برخي رسم ها يا ناممكن است يا خيلي خيلي سخت. يكي اش نمايش هاي آزاد توانايي ها و ناتواني ها در رانندگي و برخي ديگر از چيزهاست، از آن چيزها كه بيشتر از ازدحام مردم ديده مي شود و خيلي وقت ها زودتر از اين همه آدم! در محل تفريحي عمومي و در زمان هاي تفريحي عمومي احساس مي شود، معمولاً قيافه آدم هايي است كه تك چرخ مي زنند، پاهاشان را روي دسته هاي موتورسيكلت مي گذارند، در حين موتورسواري روي زين مي ايستند و سيرك هاي خطرناك مجاني راه مي اندازند و همين طور است درباره بچه هايي كه تازه ترمز دستي را كشف كرده اند و روش كار با پيچ ولوم سي دي چنجر را ياد گرفته اند و تيس - تيس اوپس - اوپس را ارج مي نهند و نظم نوين خودشان را وسط ماشين هاي ديگر تعريف مي كنند. بين پيژامه پوش هاي جمعه شب لابد از آن آدم ها هم خبر يا خبرهايي بود و سروصدا، موقوف. يك توجيه صد درصد غيرپزشكي اين است كه خطر يا احساس خطر ترشح هورمون هايي را تحريك مي كند كه دقيقاً با آن سيرك هاورالي ها و تورنمنت ها ترشح تر مي شوند! جمعه شب زلزله به اندازه كافي تحريك كننده بود و همه با هم توافق ضمني پيدا كرده بودند كه ديگر به سيخونك هاي صوتي تصويري محيرالعقول چندان احتياجي نيست.
چه كسي دمپايي من را پوشيده؟
به وقت اضطرار خيلي از منم منم ها معني ندارد، اما آدم موجودي است كه هي عادت مي  كند و به تناسب عادت كردنش، توقع پيدا مي  كند و به خاطر توقع پيدا كردنش، سرخورده مي  شود و واكنش هاي متفاوتي از خودش نشان مي  دهد. اين مطلب در صفحه حوادث چاپ مي شود و لابد شما با خواندن دو سطر اول همين پاراگراف خيال كرده ايد يك تحليل درباره علت يا علت هاي يك جنايت يا حادثه را مي خوانيد، اما اين كاملاً اشتباه است. جمعه شب زلزله شهر كاملاً آرام بود و در همه جاهايي كه ما حاضر شديم، مهمترين خبر حوادثي به يك اعتراض يك پدر يك خانواده برمي گشت كه سراغ دمپايي اش را از هم زيلوهايش مي گرفت. با حضور خبرنگار و عكاس ما در محال حادثه، اين اعتراض به خير و خوشي تمام شد.
بازنده ها و برنده ها
جمعه شب زلزله همه خيلي شبيه هم بودند، اما همه به يك اندازه برنده نبودند. وقتي ساعت ۳ صبح يك اتومبيل تازه به پارك طالقاني مي آيد يك دفعه پيش خودت مي ترسي كه مبادا اتفاق حادي افتاده و از راديويي كه نداري نشنيده اي. اما پسر تنومندي كه از ماشين بيرون مي آيد سيگارش را روشن مي كند و چهره اش كاملاً شبيه كسي است كه حال حرف زدن دارد و گزارش بدون گفت و گو مثل مسواك بي خميردندان است (كه هيچ كدامشان هم خيلي ضرر ندارند، اما مرسوم اند) اول از كاوه مي پرسم كه آن آقا و خانم توي ماشين پدر و مادرش اند يا مثلاً برادرش و همسرش. مي گويد: «پدر و مادرم اند» صدايش خيلي از چهره اش جوان تر است و سيگار نامطلوب و متحملاً غيرمحترمانه. مي گويد: « ما با هم خيلي راحتيم» چرايي آمدنش اين است «تا حالا بيدار بودم و درس مي خواندم، اگر زلزله مي آمد چيزي نمي شد. اما حالا كه مي خواهيم بخوابيم، مجبوريم بياييم پارك» دلخور است و نگران امتحان هندسه نهايي كه يكشنبه دارد. چون امتحان نهايي است اين بار نمي تواند مثل همه بگويد «معلم با من لج بود» و مجبور است درس بخواند ولي مثل همه، ورد همه ساله همه دانش آموزان را تكرار مي كند كه «امسال امتحانات را سخت گرفته اند و مي ترسم كه با اين اتفاق، نتوانم درست درس بخوانم.» عده اي در پارك كتاب و يك عده خيلي زيادتر درس مي خواندند و پارك در وقت عادي محل خوبي براي كارهاي زيادي است و آن شب براي تمرين مدنيت عالي بود.

تهران
008868.jpg

عكس هاي فوق را «محمد امين دلوراني» برايمان ارسال كرده است.
عكس ها شب زنده داري برخي از اهالي تهران را نشان مي  دهد كه جمعه شب را از ترس وقوع پس لرزه هاي زلزله در معابر عمومي، ميدان ها و بوستان ها سپري كردند. يكي از شهروندان در گفت و گو با خبرنگار ما مدعي شده است كه در اثر اين زمين لرزه در بعضي از منازل شمال غربي تهران شكاف ايجاد شده و تعدادي از اهالي به لحاظ ترس از وقوع مجدد زلزله و يا پس لرزه، منازل خود را ترك كرده اند. يكي ديگر از آنها كه خود را «شهرام.ش» معرفي مي  كرد به خبرنگار ما گفته است كه اين زمين لرزه موجب شكاف در سقف هاي بعضي از منازل شده و به دليل ترس از تخريب آنها، بايد امشب را در يك مكان باز سر كنيم.
شاكي بودن نگهبان هاي پارك ها يكي ديگر از سوژه هاي جمعه شب تهران بود. آنها كه شب را در منزل سپري كردند كاش بودند و شادي و شيطنت بچه ها را مي  ديدند. آنها جمعه شب را جشن گرفته بودند.
008871.jpg
008874.jpg

موتورسيكلت هاي قاچاق
براي هر كالايي امكان قاچاق وجود دارد. حتي موتورسيكلت. باور نمي كنيد خودتان خبر را بخوانيد. طي عمليات دقيق و غافلگيرانه اي دومين باند چهار نفره قاچاق موتورسيكلت هاي مسروقه از استان خوزستان به عراق متلاشي شد. اين ماجرا وقتي اتفاق افتاد كه ماموران ناحيه انتظامي استان خوزستان از قاچاق موتورسيكلت ها از خاك ايران به عراق آگاه شدند. پس از آن ماموران گروه هاي مرزي هويزه از توابع دشت آزادگان با اجراي طرح كمين ، چهاردستگاه موتورسيكلت به سرنشيني چهار نفر كه قصد عبور از مرز ايران و ورود به خاك عراق را داشتند، دستگير كردند. در اين ماجرا ماموران به سرنشينان موتورها دستور ايست دادند، اما موتورسواران به ايست ماموران توجهي نكردند.

اعتياد و مدرسه
بعضي خبرها بيشتر از آنكه خاصيت خبري داشته باشند، هشداري هستند، به جامعه و خانواده ها. اخيرا يكي از كارشناسان سازمان آموزش و پرورش شهرستان هاي استان تهران عنوان كرده كه بيش از ۶ هزار و ۵۰۰ دانش آموز در معرض خطر اعتياد در مدارس شهرستان هاي استان تهران مشغول تحصيل هستند. او عدم وجود سيستم منظم و قابل حمايت در محيط هاي آموزشي را عامل اصلي عدم شناسايي دقيق دانش آموزان در معرض خطر اعتياد دانسته و گفته: «شناسايي دانش آموزان در معرض اعتياد بدون ارايه خدمات پيشگيري و درمان، ارزشي ندارد و اين در حالي است كه سازمان آموزش و پرورش نمي تواند به دليل كمبود اعتبارات در اين زمينه خدماتي ارايه دهد.»

خاويار فاسد
بيش از ۳ تن خاويار فاسد و خطرناك در مسكوكشف شد. تعجب آور است. قضاوت آن را بر عهده شما مي گذاريم اما. اين مقدار خاويار فاسد در فروشگاه هاي مسكو خريد و فروش شده است. كشف اين ماجرا توسط خبرنگار روزنامه نوويه ايزوسيتا انجام شده وچاپ گزارش اين خبرنگار باعث شد تا بيش از ۳ تن خاويار سياه كشف و باند بزرگ تهيه و توزيع آن در پايتخت روسيه متلاشي شود. اعضاي اين باند با عرضه خاويار سياه با قيمت پايين مديران چندين فروشگاه بزرگ را با خود همسو كرده و كالاي قاچاق خويش را در طول چند سال در مسكو عرضه مي كردند. بد نيست بدانيد كه ماموران براي آنكه از صحت و سقم گزارش آقاي خبرنگار اطلاعي كافي پيدا كنند، خودشان با اعضاي اين باند وارد معامله شده اندو پس از آزمايش خاويار خريداري شده قاچاقچيان را دست گير كردند.

ديوار سد فرو ريخت
همان لحظاتي كه شما از اضطراب زلزله خواب و خوراك نداشتيد، ۱۸ نفردرچين بر اثر ريزش ديوار سد ناپديد شدند. اين ماجرا وقتي اتفاق افتاد كه با تخريب شدن ديواره حفاظ يك سد در حال احداث در مركز چين دست كم ۱۸ نفر از جمله ۱۲كودك پيش دبستاني به داخل سد سقوط كرده و ناپديد شدند. اين حادثه درسد «دالوتان» درشهر« آن شي» در استان «خوبي» چين رخ داد. در اين حادثه همچنين يك دستگاه ميني بوس حامل كودكان پيش دبستاني به داخل سد سقوط كرد و دانش آموزان و معلم و راننده خودرو در ميان سيلاب ها گرفتار و ناپديد شدند. همچنين ۴كارگر مشغول به كار در تونل هاي اين سد بر اثر اين حادثه ناپديد شدند. هنوز اطلاع دقيقي از اين ۱۸ نفر و جنازه هايشان در دست نيست. جست وجو براي يافتن جنازه هاي آنها ادامه دارد.

ضيافت پرجمعيت
شما دوست داريد چندنفر درمراسم ازدواج تان شركت كنند؟ ۱۰۰ هزار نفر؟ يك ميليون؟ از جيب شما و موجودي آن بي خبريم اما بد نيست بدانيد كه مراسم ازدواج وليعهد اسپانيا را بيش از يك ميليارد نفر ديدند. البته رقم دقيق و درست شركت كنندگان در اين مراسم يك ميليارد و ۲۰۰ ميليون نفر در سراسر جهان است. آنها موفق شده اند مراسم عروسي «فيلپه» وليعهد اين كشور را از طريق تلويزيون مشاهده كنند. شمار بينندگان اين مراسم در اسپانيا ۲۵ ميليون نفر بود كه ۵/۷ ميليون نفر آنها مراسم عروسي وليعهد اسپانيا را از طريق تلويزيون دولتي ديده اند.
بد نيست بدانيد كه پخش اين مراسم از اين تلويزيون و همچنين كانال هاي بين المللي آن ۵/۴ ميليون يورو هزينه داشته است.

حوادث
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |