دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳ - شماره ۳۳۹۵
گفت وگو با «محمد رحمانيان» نويسنده و كارگردان نمايش «اسب ها»
عبور با اريكه اي از نور
007815.jpg
گفت وگو: بهار برهاني
عكس: آذين ثمرمند
محمد رحمانيان و دغدغه هايش را همه مي شناسند. از مجلس نامه و مصاحبه و دورتر از آن تنبور نواز و اين سال هاي اخير شهادت خواني قدم شاد مطرب و پل. رحمانيان هر بار در سايه ظرفيت ها و گنجايش نمايش هاي ايراني تجربه جديدي در حيطه زبان و نگارش را آشكار مي كند كه رفته رفته براي او سبك خاص به شمار مي رود. اسب ها سال ۵۹ هجري، نمايشي است كه شايد در اجرا به سبب گسترده بودن و نقص سالن اجرا دچار اشكالاتي باشد اما شيوايي و رواني زبان اين نمايش ما را برآن داشت كه پيرامون اين نمايشنامه با محمد رحمانيان به گفت وگو بنشينيم.
* شما هميشه در بحث نمايش هاي ايراني به مقوله شالوده شكني رئاليستي اين نمايش ها اشاره كرده ايد. اين ويژگي در كارهاي خود شما بسيار برجسته و پررنگ است تا آنجا كه در نمايش اسب ها به روايت كل داستان از زبان اسب ها مي رسيم. اين برخورد ناشي از چيست؟
- در مورد نمايش اسب ها و مطلبي كه شما به آن اشاره كرديد از لحاظ ساختاري دو مقوله درهم تنيده شده وجود دارد. بحث كلاسيك آن زندگي آرام يك خانواده است كه به تدريج بحران بر زندگي آنها چيره مي شود. ساختار دوم مربوط به روايت هاي متعددي است كه مثل پازل هايي روايت اصلي را شكل مي دهند و آن را به كليت واحدي مي رسانند. منظورم روايت هايي است كه اسب ها رودررو بيان مي كنند. اين كار اصلاً كار جديدي نيست و در تئاتر روايي خودمان،  در شبيه خواني تخته حوضي روايت هايي كه مغرب زمين از دل نمايشنامه هاي شرقي اخذ كرده وجود دارد. مثلاً كاري كه «برشت» با اپراي پكن يا «دورنمات» با مفهوم فاصله گذاري انجام مي دهد.
* مثل نمايشنامه ازدواج آقاي مي سي سي پي كه با روايت «سن كلو» آغاز مي شود ما در طي كار به آن مي رسيم.
- بله، يا در نمايش معروف غروب روزهاي آخر پاييز كه با يك روايت مستقيم شروع و با روايت ديگري پايان مي يابد و در دل آن كشش ها و واكنش ها و همه آن چيزهايي كه به عنوان نمايش مي شناسيم رخ مي دهد. در نمايشنامه هاي ايراني هم نمونه بارز اين شيوه در آثار «بهرام بيضايي» ديده مي شود كه از نظر من درخشان ترين آنها هشتمين سفر سندباد است.
در «اسب ها» و «پل» هم من از اين ساختار استفاده كردم كه البته در پل ساده تر بود.
* در نمايش پل رفت و برگشت ها ساده تر بود ولي اسب ها از نظم خاصي تبعيت نمي كند.
- درست است. در نمايش اسب ها من سعي كردم شيوه تذكره نويسي و قصه نويسي قديم ايراني را رعايت كنم. در بين تذكره ها كه بهترين نمونه اش تذكره الاولياء است مي بينيد كه زمان به سرعت و بدون منطق رئاليستي حركت مي كند. داستان به زمان گذشته و حال مي رود، گاه خود راوي صحبت مي كند و گاه شخصيت ها با هم صحبت مي كنند. مثلاً در روايت معروف بردار كشيدن منصور حلاج شخصيت ها با هم صحبت مي كنند، گاه شبلي و گاه راوي ديالوگ مي گويند و ما با فلاش بك و حتي فلش فورواردهايي در طول كار مواجهيم. بنابر اين منطق تعريف قصه در تذكره ها به همين پيچيدگي و آشفتگي است كه در واقع آشفتگي نيست و شما مي توانيد نظمي نهايي را از آن استنتاج كنيد.
* اسب ها بيشتر بهانه روايت هستند يا كنايه اي به مردم؟
- من علاقه اي به سرنوشت اسب ها ندارم. هركسي وقتي راجع به داستاني كه روايت هاي گوناگونش را از تلويزيون، راديو و... شنيده مي نويسد دنبال راه كارهايي است كه همچنان جذاب و شنيدني باشد. من هم دنبال راه حل هاي ديگري بودم. يكي از راه حل هايي كه به نظرم رسيد تغيير «سوبژكتيو» از انسان به حيوان بود. در شعرهاي غنايي و معاصر هم اين مسأله رخ مي دهد. سهراب سپهري خداي تغيير سوبژكتيو است و حتي براي يك روايت مدرن تر نظرگاه را تغيير مي دهد. ممكن است هريك از ما هزار بار بگوييم مردي سيگارش را به زمين انداخت اما او مي گويد: رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي انداخت. انتخاب اسب ها هم همين طور بود. من در تحقيقاتي كه داشتم به بخشي از داستان در روضه الشهداء ملاحسين واعظ كاشفي برخوردم كه در آن اسب ها نقش ويژه اي دارند. بخش عمده اي از اين داستان از كتاب دكتر محمدابراهيم باستاني پاريزي به ذهن من رسيد. جالب اينجا بود كه تا دويست، سيصد سال پيش توفق و پيروزي يك سپاه به تعداد اسب هايش بستگي داشته است. همچنين در كتب عهد عتيق و جديد واناجيل اربعه از اسب ها به عنوان نيروي مافوق بشري و نيمه اسطوره اي نام برده شده است. همه اين عوامل دست به دست هم دادند و اسب ها قهرمان اصلي و راويان اصلي نمايش من شدند.
* از اولين نمايشنامه هايي كه با موضوع مذهبي نوشتيد (براي آقاي مرزبان)، بعد در «قدم شاد مطرب»، نمايش «پل» و حالا اسب ها، زبان رفته رفته پيچيده تر مي شود اين پيچيدگي از كجا مي آيد؟
- در «پل» دوست نداشتم زبان پيچيده اي داشته باشم. دوست داشتم روايتي باشد براي برقرار كردن يك ارتباط راحت و ساده، اما در ميانه كار از دستم رها شد. اما در اسب ها از ابتدا خواستم از نظر ساختاري، جنس كلمات و ريتم واژگان خودم باشم و دستم باز باشد. مي دانم اين موضوع به قيمت از دست دادن بخشي از مخاطبين تمام شد. اما در چند جا به نتايج مطلوبي رسيدم كه بسيار ارضايم مي كرد. شايد يكي از دلايلش اين است كه من اديب نيستم و مثل بيضايي يا حميد امجد نمي توانم هم از لحاظ كارگرداني و هم نوشتن درست عمل كنم. من هرچه مي نويسم براي اجرا مي نويسم و هيچ ساختار از پيش تعيين شده اي در زبانم وجود ندارد. در مورد پيچيده شدن زبان حرفتان را مي پذيرم، اما پيچيده بودن به معناي خوب تر شدن نيست، به معناي آن است كه خودم را راحت تر گذاشتم و از هر آنچه مي خواستم استفاده كردم، بدون آن كه به مخاطب فكر كنم. چيزي كه در «پل» يا «شهادت خواني قدمشاد مطرب» دغدغه ام بود. به هرحال در بند ارتباط با مخاطب نبودم و از اين نظر شايد باخته باشم.
* مسأله ديگري كه در شخصيت هاي نمايش وجود دارد اين است كه همه گناهكارند و مقصر. همه آدم ها ملعبه هستند، شايد سياه نباشند ولي گناهكارند. چرا؟
- وقتي شما افسارت را به نيروي برتري مي دهي حتي اگر گناهكار نباشي به نظر گناهكار مي آيي. يحيي بارها داد مي زند اسب ها بي گناهند. آيا كساني كه امروز در سرزمين كنوني عراق يا كربلا زندگي مي كنند و هر روز كشته مي شوند يا حتي كساني كه اين بمب ها را مي گذارند گناهكارند؟ قضاوت نمي توان كرد. وقتي افسار همه اينها به دست نيروي قاهر و برتري است ما نمي توانيم راجع به گناهكاري يا بي گناهي اسب ها حرفي بزنيم. آنها تبديل به عواملي شدند و بازي قدرت دست آدم هاي ديگر است. نمايش اسب ها بازي شطرنج رندان است و در واقع دستي از بيرون آنها را حركت مي دهد و به جلو مي راند. اينجاست كه وجه تقديري زندگي نشان داده مي شود و نشان مي دهد تا زماني كه آدم هايي هستند كه بدون اين كه بخواهند وارد بازي مي شوند اين جريان ادامه مي يابد. ما دقيقاً مهره هاي شطرنجيم. ما را به قلعه بزرگان راهي نيست. يا بايد بكشيم يا بميريم، سرنوشت ديگري انتظار ما را نمي كشد. نمايش اسب ها نمايشي در مورد تقدير است، همچنان كه مي تواند راجع به رستگاري باشد. البته من به قضيه جبر و اختيار كاري ندارم چون الان زندگي ما مقهور جبر است.
* اجازه بدهيد كمي هم راجع به اجرا صحبت كنيم. فكر مي كنم صحنه سالن اصلي، خيلي از ميزانسن ها را از بين برده و حتي بازي بازيگرها را تحت تأثير قرار داده است و بازيگر مجبور است به خاطر نقص سالن هم كه شده حركت هاي غيرمتعارف انجام دهد.
- همه سعي ما اين بود كه از نظر صدا و تصوير كاري كنيم كه اين سالن پاسخگو باشد. من خودم از اين وضع راضي نيستم و قول مي دهم ديگر روي اين صحنه كار نكنم.
* پايان بندي مشابهي كه هم در پل و هم در اسب ها استفاده كرديد از چه چيزي نشأت گرفته است؟
- ما از ابتداي نمايش رنگ آبي را نديده ايم. هم زمان با رنگ آبي كودك نوپا هم وارد مي شود به نشانه رهايي، آزادي و رستگاري و تماشاگر بعد از دو ساعت خون و خونريزي و كشتار نفس راحتي مي كشد. چيزي كه در نمايشنامه نوشته ام كودكي است كه به تنهايي راه مي رود و بارها به زمين مي خورد و بلند مي شود و اين همه آرزوي من براي آينده است. دوست داشتم در پايان همه چيز تحت شعاع قرار گيرد و تماشاگر همه چيز را فراموش كند و با اميد صحنه را ترك كند. يكي به من گفت: تو همه چيزي را كه رشته بودي پنبه كردي. گفتم: چيزي كه من رشته بودم ارزشي نداشت، همان بهتر كه پنبه شود، چه بهتر كه از ذهن ها دور شود. البته اين صحنه در متن بهتر بود ولي در اجرا كودكي پيدا نكردم كه خودش زمين بخورد و بلند شود و افتان و خيزان به آخر صحنه برسد و ديگران او را بر اريكه اي از نور بگذارند و به همديگر تحويل دهند.

نگاهي به نمايش «اسب ها» در تئاتر شهر
تولدي در پايان
007818.jpg
عباس گودرزي
بعد از مدتي رفته بودم كه با تئاتر شهر ديداري تازه كنم. اولين چيزي كه نظرم را جلب كرد نمايشگاهي بود در ورودي پارك دانشجو رفتم و چرخي زدم. ورودي نمايشگاه كتاب مي فروختند از همه رقم. عطر و اودكلن مي فروختند. گل و گيره سر و سي دي و نوار كاست و پوستر. غرفه اي محصولات مذهبي عرضه مي كرد ودرست در روبه روي آن در غرفه اي ديگر، از اين سر تا آن سر غرفه پوسترهاي شكيرا - جني فر لوپز و ريكي مارتين آويزان بود و به گفته پسر فروشنده «همين امروز رسيدن» به هر نحو از آن در نمايشگاه بيرون رفتم.
تابلوي بزرگ تئاتر شهر اسبها را نشان مي داد كه محمد رحمانيان نوشته و كارگرداني كرده با تعدادي بازيگر نام آشنا و يك دوجين بازيگر ديگر. بليت كه خريدم هنوز دربهاي ورودي را باز نكرده بودند. منتظر ماندم. دربها كه باز شد در سالن انتظار تئاتر شهر و در تلويزيوني بزرگ، همان كه سينماي خانوادگي گويند عده اي جنگجو بر سر و فرق هم مي كوبيدند. بليت دادم و داخل شدم و در صندلي شماره ۲۹ رديف ۶ نشستم.
در طرفين سالن كه دكور تا آنجا هم ادامه داشت تعدادي اسب را بر تيركهايي نشانده بودند و برروي صحنه هم بازيگران سياه پوش رديف به رديف نشسته بودند. نمايش با موسيقي و رقص گونه بازيگران و آوردن اسب ها برروي صحنه آغاز مي گردد، اولين جمله را اشدق مي گويد و تو مي فهمي كه خبرهايي است اما نه خوش كه ناخوش. اشدق به همراه يحيي و مريم در اطراف كوفه- شهر آبستن حوادث هنوز متولد نشده - در كار پرورش اسب اند و از اين طريق روز به شب مي رسانند و رزق و روزي شان همان است كه خود مي دانند. اينان اسب را دوست تر مي دارند و با اسب انس و الفتي باور نكردني دارند تا جايي كه يحيي مرداسبي حرف اسب ها را مي فهمد و بين او و اسب هايش يك رابطه منحصر به فرد برقرار است.
به هر حال اسب در نمايش اسب ها جايگاهي در خور تأمل دارد. و بنا به گفته يحيي «خدا به نفس اسب ها سوگند ياد كرده است» و يا در جايي ديگر از زبان يوسف اسبي پير و مراد و استاد يحيي در وصف اسب چنين گفته مي شود: «حق - دادار بيدار - چون خواست كه اسب بيافريند، باد را فرمود از شما خلقي خلق كنم، باد گفت: از ما خلقي ميافرين كه او را به آتش عذاب كني، پس خدا اسب را آفريد.»
از ميان سه شخصيت يحيي، اشدق و مريم كه در كوران اتفاقات حاضرند آنكه بيشتر از همه رنج كشيد و از اين رنج  فريادها برآورد يحيي بود. او بود كه با فرستادگان دربار كوفه به تندي صحبت مي كرد و او بود كه كوشش مي كرد تا شايد نگذارد برخي اتفاقات بيافتد. حتي تمام اسبانش را بجز يك ابلق و ماديان به مرداني بخشيد كه گمان مي كرد از ياران امام اند اما آنها نه كه يار نبودند بلكه از كساني بودند كه اردوگاه امام را ترك كرده بودند. به هر نحو يحيي كه علي عمراني عهده دار اجراي نقشش بود شخصيتي درگير با مسائل پيرامونش محسوب مي شود.
اشدق كارگر سالخورده و دنيا ديده يحيي است. او نيز اسب ها را خوب مي شناسد و در اين راه تجربه كافي پيدا كرده است و عليرغم سن و سالي كه از او گذشته اما همچنان سرحال و چالاك است و آن طور كه رضا بابك اين نقش را اجرا مي كرد قادر بود، از اين سر صحنه تا آن سر صحنه بدود. اشدق با وجود بذله گويي خنده دار نيست بلكه فردي است كه در آن شرايط آن گونه رفتار مي كند، و رفتارهايش جزيي از شخصيتش به حساب مي آيد.
سرانجام مريم زن يحيي با بازي مريم نصيرپور زني است كه دوشادوش شوهر خود حوادث را نظاره گر است. او خواهان آن است كه از اين شرايط به سلامت عبور كنند و دشواري  هاي موجود را پشت سر گذارند و هم اوست كه تولد را به سان آغاز يك زندگي مجدد در رخسار كودكي زيبا مي جويد و با تولد يك كودك پنداري فصل نويني در زندگي آنان آغاز مي گردد و با اين فصل نوين است كه نمايش با نواختن آكاردئون توسط محمد رونقي و ورود او از يك سو به صحنه و ورود كودك متولد شده از سوي ديگر به صحنه نمايش اسب ها به پايان مي رسد.
حقيقت اين است كه نمايش اسب ها عليرغم حضور آن همه اسب، نمايشي نمادين و سمبليك نيست كه بتوان به دنبال نماد و سمبل در آن گشت و گفت كه اسب ها نماد كدام وجه از وجوه مختلف شخصيت انسان است و يا اينكه اسب ها مربوط به كدام طبقه جامعه اند و يا هر موضوعي ديگر كه جنبه نمادين و سمبليك دارند، بلكه ظاهراً اسب ها موجوداتي ذي شعور هستند كه در مقطع خاصي از تاريخ حضور دارند و پابه پاي آدميان و حتي گاهي برتر از آنان از يك حق تا آنجا كه قادرند دفاع مي كنند. مطلب ديگر اينكه دكور نمايش كه علاوه بر تمام صحنه بخشي از سالن تماشاگران را نيز احاطه كرده و از طرفين سالن به شكل نعل اسب مردم تماشاگر را در برگرفته شايد تنها نماد باشد. زيرا مردم كوفه هم كه تحولات آن زمان آنها را احاطه كرده بود فقط از درون خويش بر مظلومان واقعه دل سوختند و هيچ اقدام عملي چشمگيري انجام ندادند.مطلب آخر منابعي است كه مورد استفاده نويسنده قرار گرفته است. به نظر مي رسد يكي از اين منابع و شايد تنها منبع روضه الشهداء باشد حال تا چه اندازه از منابع استفاده كرده و تا چه اندازه نظرات شخصي خويش را در نمايشنامه دخيل داده خود مطلبي ديگر است كه در فرصت هاي بيشتر به آن خواهيم پرداخت.

كارگاه آموزش نقد در جشنواره تئاتر دفاع مقدس
كارگاه هاي نقد تئاتر براي اولين بار در حاشيه برپايي جشنواره تئاتر دفاع مقدس اروميه برگزار  شد.
به گزارش امور رسانه اي جشنواره تئاتر دفاع مقدس، اين جلسات همه روزه و پس از پايان اجراي نمايش ها با حضور گروه هاي اجرايي توسط هوشنگ هيهاوند برپا مي شود. هيهاوند درباره نحوه برپايي اين كارگاه ها گفت: امسال برخلاف رويه مرسوم جشنواره هاي تئاتري، به جاي برگزاري جلسات نقد و بررسي، تصميم گرفتيم كارگاه هاي آموزشي نقد تئاتر را با حضور گروه هاي اجرايي و كارشناسان برپا بود.
به گفته وي، در اين كارگاه ها با تمركز بر شيوه هاي عملي نقد و تحليل نمايش ها، همچنين درنظر داشتن اصول و قوانين كلي اجراي نمايش، اعم از كارگرداني، بازيگري، طراحي صحنه، نمايشنامه نويسي، نقاط قوت و ضعف نمايشنامه ها مورد تجزيه و تحليل قرار مي گيرد.
هيهاوند وجه تمايز اين كارگاه ها با جلسات نقد و بررسي مرسوم جشنواره ها را در ارائه راهكارهاي عملي براي برطرف كردن نقاط ضعف كارها دانست و افزود: در اين جلسات انرژي گروه اجرايي صرف بحث هاي حاشيه اي نمي شود، چرا كه ضمن آسيب شناسي اجراها، به شكل عملي راه حل هاي برطرف كردن آن ها توسط كارشناسان و با مشاركت گروه ها اجرايي ارائه مي شود.

هنر
ادبيات
اقتصاد
ايران
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |