دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۴۷
پس از چهار بار رفتن تا پاي طناب دار
خداداد نمي خواهد قصاص شود
خداداد براي اولين بار سال ۷۱ براي قصاص پاي چوبه دار رفت. اما درآخرين لحظه به علت اينكه شاكي پرونده بين دادن رضايت و عدم رضايت دودل بود، ازمرگ نجات پيدا كرد و خداداد به همين سادگي براي اولين بار از چنگال مرگ گريخت و اين بار البته بار آخر نبود
«خداداد» با سند از زندان آزاد شده است تا پول ديه را تهيه كند. اما كل دارايي او نصف اين ديه هم نمي شود
012033.jpg
عكس: احمد جلا لي فراهاني 
حميده عبداللهي 
كنار دو دخترش نشسته است. به عنوان اولين سوال از او مي خواهم تا از روز حادثه بگويد. رنگش پريد، چند لحظه مكث كرد. از دخترانش خواست تا به گوشه ديگري بروند و عوض جواب دادن فقط ساكت نشسته بود وفكر مي كرد؛ شايد به ۱۴ سال پيش. سعي كرد، جزئيات را مو به مو تعريف كند و چيزي را از قلم نيندازد.
مي گويد: روز حادثه مثل خيلي از روزهاي ديگر سر يك موضوع بسيار كوچك (كه حالا حتي آن را به خاطر نمي آورد) با برادر خانمش شروع به جر و بحث كرده است و برايش سخت بوده كه ببيند پسري كه در خانه اش بزرگ شده سرش فرياد بزند و او را متهم به خيلي از مسايل پوچ كند.
«هر دو نفرمان آنقدر عصباني شده بوديم كه شروع به كتك زدن همديگر كرديم. همسرم هم شاهد درگيري مان بود. او سعي كرد با صحبت كردن ميان ما ميانجيگري كند. اما برادرش به طرفم چاقو پرت كرد.» دل زن، با ديدن اين صحنه لرزيد. چشم  هايش را بست. وقتي مطمئن شد هيچ اتفاقي براي شوهرش نيفتاده است، چشم  هايش را باز كرد. ديد كه شوهرش چاقو را از روي زمين برداشته و قصد دارد آن را به سمت برادرش پرتاب كند.
«خداداد» چاقو را پرتاب كرد و همسرش براي اينكه مانع چاقو شود به طرف برادرش مي رود و... چاقو به قلب منيژه همسر خداداد فرو مي رود و باعث مرگ او مي شود.
خداداد بعد ازمرگ همسرش از خانه متواري مي شود اما طاقت نمي آورد. به هر حال او عمد يا غير عمد منيژه را كشته بود. همسري كه هيچگاه پايين تر از گل به او نگفته بود. دوري از دو دخترش هم عذابش مي داد. با اين همه طاقت عذاب وجدان را ندارد و خود را به كلانتري محله شان تسليم مي كند.
سرنوشت، چيزي كه هيچ كس نمي تواند آن را پيش بيني كند و به زانو در آورد، چنين سرانجامي را براي خداداد تعيين كرده است. بدون اينكه از كسي اجازه بگيرد. اين بار نوبت خداداد است كه مهر قتل زني را بر پيشاني داشته باشد كه بيش از هر چيز در دنيا او را مي خواست و هر كاري كه مي كرد فقط و فقط به خاطر او بود.
خداداد براي اولين بار سال ۷۱ براي قصاص پاي چوبه دار رفت. اما درآخرين لحظه به علت اينكه شاكي پرونده بين دادن رضايت و عدم رضايت دودل بود، ازمرگ نجات پيدا كرد و خداداد به همين سادگي براي اولين بار از چنگال مرگ گريخت و اين بار البته بار آخر نبود.
خداداد آن روز احساس مي كرد، همه چيز تمام شده و يك گام براي رسيدن به آرامش ابدي اش بيشتر نمانده است. البته او كاملا از بازي سرنوشت غافل بود و نمي دانست كه روزگار چه خوابي براي او ديده است.
اولياي دم يك روز رضايت مي دادند و چند روز بعدپشيمان مي شدند وبه اين ترتيب ۹ سال گذشت. خداداد آخرين بار سال ۱۳۸۰ مرگ را از نزديك مشاهده كرد، براي بار چهارم.
او ۴ بار مرگ را جلو چشم هاي خودش ديده است و هر بار هم آرزو مي كرده كه زودتر تمام شود. گذشت هر لحظه و هرگام او را از آرامش دورتر مي كرد. دلش مي خواست اين دفعه ديگر حكم اجرا شود. طاقتش تمام شده بود. اما باز هم تمام نشد و در چهارمين باري كه به محوطه اعدام رفت اولياي دم بالاخره قبول كردند كه به جاي قصاص، قاتل ديه پرداخت كند و به اين ترتيب ۱۰ ميليون تومان ديه براي او بريده شد.
حرف هايش كه تمام شد. دخترهايش آمدند. اينبار نوبت پدربود كه برود. خواهر بزرگتر شروع كرد: «چندسال اول كه كوچكتر بودم، معني قصاص و رضايت و اين جور حرف ها را نمي دانستم. بزرگتر كه شدم چيزهايي ياد گرفتم. از پدربزرگ و مادربزرگ مي خواستم تا رضايت بدهند، پدرم آزاد شود. اما قبول نمي كردند. اصرارهاي من و خواهر كوچكم براي گرفتن رضايت باعث شد پدربزرگ و مادربزرگم رفت و آمدشان را با ما كم كنند.»
در يكي از عيدهايي كه پدرم در زندان بود، به ديدنمان آمدند از من و خواهرم پرسيدند عيدي چه مي خواهيم، ما فقط خواستيم كه پدرمان را به ما برگردانند. يك بار هم كه با آنها در اين باره بحث مي كرديم، گفتم، ما تكيه گاه و پشت و پناه مي خواهيم، اما پدربزرگ و مادربزرگ گفتند كه پشت و پناه شما ما هستيم. به آنها نگفتم اما واقعا اگر پشت و پناه ما بودند اجازه نمي دادند بعد از مرگ مادرمان، تا اين سن و سال بي پدر بزرگ شويم.
خواهر بزرگتر احساس مادري نسبت به خواهر كوچكترش داشت. احساسي كه هر بار از نبود مادر بغض مي شد سعي مي كرد به باران نزديكش نكند تا خواهرش رنج بي مادري نكشد.
نمي  دانستند پدرشان را مقصر بدانند يا نه. پدربزرگ و مادربزرگ پدريشان كه از بچگي پيش آنها زندگي مي كردند يك حرفي مي زدند و پدربزرگ و مادربزرگ مادريشان حرف هاي آنها را تكذيب مي كردند.
آن روز هيچكس غير از آن ۳ نفر در منزل نبود. خانواده همسر خداداد به همراه دو فرزند او به شمال رفته بودند. خانواده خداداد هم منزل خودشان بودند. هيچكس به واقع نمي داند كه آن روز چه اتفاقي افتاده است.
خداداد با سند از زندان آزاد شده است تا پول ديه را تهيه كند. اما كل دارايي او نصف اين ديه هم نمي شود. در ضمن او بايد جهيزيه دو دخترش را كه عقد كرده اند تهيه كند. چند ماهي است كه مي خواهد به ديدار آيت الله شاهرودي برود. «مي خواهم به آقاي شاهرودي بگويم، فقط تكليف من را روشن كند. من پول پرداخت ديه را ندارم. ديگر طاقتم تمام شده، شرايطم طوري است كه حتي به قصاص هم راضيم. ۱۴ سال زمان كمي نيست. همه مشكلاتش از يك طرف، انتظار هم از طرف ديگر آزارم مي دهد.
براي بچه هايم پدري نكرده ام. مي خواهم جبران كنم، اگر عمري باقيمانده باشد. دختران من علاوه بر مادر، از نعمت وجود پدر هم محروم بوده اند. دلم مي خواست آن روزهايي كه غصه نبود مادرشان را مي خوردند، نوازش شان كنم و برايشان لالايي بخوانم، اما ۱۴ سال از آنها دور مانده ام و اين حسرت در دلم مانده كه يك روز را با آرامش كنارشان به شب برسانم.»

حادثه
012024.jpg

سه شنبه ۳۰ تيرماه دو مرد ناشناس مسلح به سلاح گرم به ۴ مغازه واقع در محدوده خيابان وليعصر حدفاصل پارك وي تا ظفر شليك كردند. ساعت يك بامداد سه شنبه هفته گذشته دو ناشناس سوار بر موتور به سمت ۴مغازه شليك و به سرعت از صحنه متواري شدند.اين حادثه تنها خسارت مالي داشته است. ماموران انتظامي هنوز مرمي فشنگ هاي شليك شده را كشف نكرده اند. پليس تحقيقات خود را در رابطه با علت و شناسايي عاملان اين حادثه آغاز كرده  است.
012027.jpg
012030.jpg

قطع انگشت
شما يك جوان ۲۵ ساله و كارمند هستيد. ۵ سال پيش بعد از راضي كردن خانواده تان با دختر مورد علاقه خود ازدواج مي كنيد.يك ماه بعد از ازدواج دخالت هاي مادر همسرتان شروع مي شود. به خاطر علاقه اي كه به همسر خود داريد، اين مساله را به روي زنتان نمي آوريد.
يك سال مي گذرد. دخالت هاي مادر زنتان بيشتر شده است، صبرتان لبريز مي شود. با آرامش به همسرتان مي گوييد، به مادرش تذكر دهد تا در زندگي خصوصي شما دخالت نكند. همسرتان عكس العمل تندي از خود نشان مي د هد. انتظار چنين برخورد تندي از جانب همسرتان را نداشتيد، به همين علت شما هم شروع به داد و فرياد مي كنيد. اختلاف ها از همان زمان شروع مي شود. حتي وجود دو فرزندتان باعث از بين رفتن كدورت ها نمي شود.
يك روز مادر زنتان بدون هيچ مقدمه اي مي گويد بايد دخترم را طلاق بدهي. آن موقع ممكن است كه مثل آتشفشان منفجر شويد. بچه هايتان را به منزل پدرتان مي بريد و به خانه بر مي گرديد. خود را براي يك درگيري منطقي آماده مي كنيد. همسرتان به جاي صحبت شروع به داد و فرياد مي كند و درمقابل چشمان شگفت زده شما مي گويد، اگر رضايت به طلاق ندهيد شما را خواهد كشت.
آنقدر از اين حرف حيرت كرده ايد كه توان حرف زدن را از دست مي دهيد. خانه را ترك مي كنيد. تا يك ماه براي برگشت به خانه نمي توانيد خود را قانع كنيد.
بعد از يك ماه به خانه برمي گرديد. انتظار داريد همسرتان به استقبال شما بيايد و از غيبت يك ماهه تان شكايت كند، اما او با ديدن شما به اتاق مي رود. سر يك مساله خيلي كوچك دوباره شروع به جروبحث مي كنيد. ناگهان متوجه مي شويد باراني از قابلمه، ديس، چاقو، شيشه و خيلي از وسايل آشپزخانه بر سر شما فرود مي آيد. با دستتان حالت دفاعي به خود مي گيريد و اشيا را به اطراف پرتاب مي كنيد. در همين بين متوجه قطع انگشتانتان مي شويد. مطلبي را كه خوانديد شروع يك فيلمنامه يا حكايت نيست، بلكه واقعيتي است كه زير پوست همين شهر اتفاق افتاده است.زن و شوهري كه به خاطر دخالت هاي مادرزن اختلاف پيدا كرده، همديگر را تهديد به قتل مي كنند.
در بين يكي از دعواهايشان كه سر يك مساله خيلي كوچك صورت مي گيرد، زن با پرتاب چاقو به سمت شوهرش چند تا از انگشتان او را قطع مي كند. مرد از همسرش به خاطر تهديد به قتل و قطع عضو به دادسراي عمومي رسالت شكايت مي كند. بازپرس شعبه پنجم دادسراي رسالت به پرونده اين زن و شوهر رسيدگي مي كند.

۳۰۳ نفر مسموم
تعداد مسموم شدگان ناشي از آب آلوده در روستاي ده چشمه شهرستان فارسان به ۳۰۳ نفر رسيد.
البته مسوولان اين شهرستان براي مهار اين بحران يك درمانگاه صحرايي در روستاي ده چشمه احداث كرده اند و همچنين ۱۰ اكيپ سيار بهداشتي دانشگاه علوم پزشكي استان چهارمحال و بختياري براي ضدعفوني كردن منازل مسكوني و ساكنان روستاي ده چشمه اعزام شدند.اين اكيپ در دو روزگذشته ۵۰ درصد از اين روستا را ضدعفوني كرده اند.تعداد ۳۰نفر از مسمومان كه حال وخيم داشتند به بيمارستان «سيدالشهدا»ي فارسان اعزام شدند.همچنين به دليل اهميت موضوع در دو روز گذشته، سومين جلسه ستاد بحران در اين شهرستان تشكيل شده است.در جلسات ستاد بحران شهرستان، كارشناسان بهداشتي علت مسموميت مردم منطقه را وجود دو نوع ميكروب در آب آشاميدني گزارش كردند.علايم اين مسموميت تب ۳۸ درجه بيمار به همراه استفراغ است.
مدير شركت آب و فاضلاب شهرستان فارسان، احتمال آلودگي آب شرب منطقه را رد كرد و گفت: «ريختن مواد زايد در سرچشمه آب، احتمال آلودگي است.»
حسين پيلور افزود: «كارشناسان اين شركت در حال آزمايش آب منطقه هستند و نتيجه آن در روزهاي آينده مشخص مي شود.»
تعداد مشتركان استفاده كننده از آب منطقه سرچشمه «پيرغار» ۷ هزار مشترك ذكر شده و آبآشاميدني شهر فارسان و روستاهاي پردنجان و ده چشمه نيز از اين چشمه تامين مي شود.
روستاي «ده چشمه» با ۲هزار نفر جمعيت از توابع شهرستان فارسان در ۳۵ كيلومتري مركز استان چهار محال و بختياري قرار دارد.

چند ساعت در دادگاه جنايي
آنچه را كه مي خوانيد پرده اي كوتاه است از پشت پرده يك دادگاه جنايي. اين بار باچند نفر از مادران كيف قاپ ها سر صحبت را باز كرده ايم. قضاوت و تحليلش باشد براي بعد.
وارد دادگاه جنايي كه مي شوي احساس مي كني اينجا ديگر آخر خط است. كمي به اين طرف و آن طرف نگاه مي اندازم، چهره ها همه درهم رفته و گرفته است. از هيچ كس نمي شود انتظار داشت تا به سوال هايت جواب دهد. روي صندلي مي نشينم. كنارم خانمي ۵۵ ساله نشسته است. آن قدر نگاهش منتظر و مضطرب است كه دل هر كسي را به رحم مي آورد. از دليل آمدنش مي پرسم. مي گويد: «پسرم را پنج روز است كه اينجا آورده اند، ولي از احوالش هيچ خبري ندارم.» مي گويم: «به چه جرمي؟» مي گويد: «پسرم پيك موتوري است، يكي از بچه هاي ساكن محله مان كيف قاپ بوده است. پسرم از اين ماجرا بي اطلاع بوده. روزي جلو راهش را مي گيرد و چون كمي ناراحتي در ناحيه پا داشته پسرم از سر دلسوزي وي را سوار موتور مي كند تا به مقصد برساند.
ماموران نيروي انتظامي او را روي موتور شناسايي كردند و به سراغشان رفتند. پسر كيف قاپ از بيم اينكه دستگير شود، از پشت موتور پايين پريده و فرار كرده است. براي همين ماموران پسر مرا دستگير كردند.
انگار خدا با ما بود، چون بعد از چند روز خود مجرم به در خانه مان مراجعه كرد تا بپرسد چه اتفاقي بر سر پسرم آمده؟ من هم گفتم: «پسرم فراري است و بعد از كلي آرتيست بازي و دنگ و فنگ با ماموران نيروي انتظامي به دامش انداختيم، حالا هم كه مجرم را به ماموران تحويل داده ايم و او هم، همدستانش را معرفي كرده است، امروز آمده ام كه ببينم تكليف پسرم چه مي شود؟»
در حالي كه به در نگاه مي كند، بلند مي شود مي گويد: «برم ببينم مي توانم از كسي خبري بگيرم.» خداحافظي مي كند در همين حال زن جواني كنارم مي نشيند مي گويم: «شما براي چه اينجاييد؟» مي گويد: «مادرم ماشيني خريده، از قرار، دزدي از كار درآمده. حالا صاحب ماشين از مادرم شكايت كرده. مادرم يك روز بازداشت بود كه شوهرم براي اينكه مادرم را آزاد كند سند گرو گذاشته.»
پسري حدودا ۱۸ ساله با دستبند و زنجيري به پا به همراه سربازي در حال رفتن است. زني هم كه چادري سياه به سر كرده پا به پاي او راه مي رود. جلو در كه مي رسند پسر پيشاني زن را مي بوسد و مي رود. به كنار زن مي روم مي پرسم: «پسرتان است؟ جرمش چيست؟» به كناري خلوت مي رويم. مي گويد: «پارسال پسرم را به جرم كيف قاپي گرفته اند. ماموران كه او را گرفتند شاكياني آمدند و از او شكايت كردند و گفتند: «او كيف ها را نمي دزديده، اما راننده موتور بوده؟ ما هم قبول كرديم كه پول هايشان را بپردازيم، اول صحبت از ۴۰ هزار تومان و رقم هاي پايين بود، اما كم كم رقم پول ها بيشتر و بيشتر شد و حالا اين رقم ها به حدي است كه در حد توان ما نيست.» ظاهرا اين زن، شوهرش هم در زندان است. مي گويد: «خرج ما را پسرم مي داد كه او هم در زندان افتاده، حالا البته خانواده ام كمكم مي كنند، اما تا كي؟»
زني از دور نزديك مي شود. به ما كه مي رسد، مي ايستد و به حرف هاي زن گوش مي دهد. بعد بدون اينكه كسي از او چيزي بپرسد مي گويد: «پسر من هم به ۱۰ سال زندان محكوم شده. قرار بود به جاي اينكه به زندان رفتنش را عزا بگيريم برايش جشن عروسي بگيريم، حالا ۴ سال از آن ماجرا مي گذرد.
عروسم از آن زمان به بعد با ما زندگي مي كند. قرار بود به قيد ضمانت آزادش كنم، اما دوباره چند نفر پيدا شده اند كه از پسرم شكايت كرده اند.آنها براي آزادي پسرم يك سند ۵۰ ميليوني مي خواهند، من هم يك مستاجر هستم، علاوه بر پسرم دو دختر ديگر هم دارم، عروسم هم كه با ما زندگي مي كند، شوهرم هم كارمند است شما بگوييد من چه كنم؟»
بعد به گريه مي افتد و از رفقاي ناباب پسرش مي گويد و اينكه حالا همگي شان جيم شده اند و هيچ خبري از آنها نيست. مي گويد: «پسر من۲۳ ساله بود كه به زندان رفت و حالا ۲۷ ساله است. اين مهر دزدي حتي بعد از آزادي پسرم براي هميشه و تا آخر عمر بر پيشاني مان است.»

اينجا
مساله اي به نام كار
در بهارامسال، ۶۰ مورد حادثه ناشي از كار در استان كردستان رخ داده است كه طي آنها يك نفر جان خود را از دست داد. از اين تعداد افراد حادثه ديده، ۳۸ نفر دچار شكستگي و جراحت، ۹ نفر دچار نقص عضو، يك نفر فوتي و ۴ نفر دچار ساير صدمات شدند.
بيشترين آمار صدمه ديدگان مربوط به بخش هاي ساختمان با ۲۶ مورد، ۱۶ مورد مربوط به بخش صنعت و بقيه در ساير بخش ها بوده است.
۲ دوره كلاس آموزشي براي ۷۷ نفر در ۱۳ جلسه برگزار شد تا با آموزش از حوادث ناشي از كار پيشگيري شود.
كردستان داراي حدود ۸۸ هزار كارگر مشمول قانون كار است كه در حدود ۴۴ هزار كارگاه مشمول قانون كار فعاليت مي كنند.
جانور مرموز
يك حيوان وحشي، ۵۰ راس گوسفند اهالي روستاي شمسي از توابع دهستان رستاق شهرستان صدوق را دريد.
احتمالا اين حيوان بايد از گونه گربه سانان، داراي جثه اي كوچك و پوزه اي كشيده باشد.
اين جانور طي يك ماه اخير به آغل حمله كرده و با مكيدن خون گوسفند، شكم حيوان را دريده و پس از خوردن جگر، بقيه لاشه را رها مي كند.تابستان پارسال نيزده ها راس گوسفند در روستاهاي همجوار شمسي توسط اين جانور كه گونه آن معلوم نيست، تلف شدند.تعداد دام هاي شهرستان صدوق حدود ۱۵ هزار راس گوسفند و بز و ۱۰ هزار راس گاو است.
دهستان رستاق در ۳۰ كيلومتري شمال مركز استان يزد واقع است.
زير پل سيدخندان 
خبري كه مي خوانيد مربوط به يك دعواي خياباني است كه چند روز پيش در پل سيدخندان اتفاق افتاده است. در اين درگيري كه روبه روي بيمارستان قمر بني هاشم بين سرنشينان دو خودرو سواري رخ داد ۳ جوان شرور در وسط بزرگراه با قفل فرمان و جك خودرو خود به ضرب و شتم خونين ۲ سرنشين مسن تر خودرو پرايد پرداختند . همچنين شدت درگيري به اندازه اي بود كه برخي زنان از ديدن اين صحنه خونين و وحشتناك به ويژه شكسته شدن سر يكي از سرنشينان خودرو پرايد جيغ مي كشيدند و اين ۳ شرور كه ظاهري منطبق با مدهاي غربي - نه جاهلان قديمي - نيز داشتند، در نهايت قساوت، به عربده كشي مي پرداختند و دخالت راننده شجاع شركت واحد براي پايان دادن به اين نزاع خياباني نيز به جايي نرسيد.
دومين نزاع خونين 
از همدان خبر مي رسد كه در يك نزاع دسته جمعي در روستاي «وردآور» از توابع شهرستان «تويسركان» در استان همدان ۱۱ نفر زخمي شدند. ظاهرا مساله كمبود آب و نبود امكانات مناسب عامل اصلي اين ماجرا بوده است چرا كه كشاورزان اين منطقه هميشه روي مساله آب با يكديگر مشكل دارند.
اين دومين نزاع دسته جمعي اهالي دو طايفه ساكن در روستاي وردآور در سال جاري است.
مجروحان اين نزاع دسته جمعي به يك بيمارستان در شهرستان تويسركان منتقل شدند.
روستاي «وردآور» در ۲۵ كيلومتري شمال غربي شهرستان تويسركان قرار گرفته است.
۳۰ بنگاه غيرمجاز
گرچه چالوس شهر توريستي و رويايي تابستان و درياست اما از اين شهر خبر مي رسد كه ۳۰ بنگاه غيرمجاز معاملات و خريد و فروش مسكن در سال جاري در اين شهرستان تعطيل شده اند.
آن بنگاه ها بدون مجوز در زمينه خريد و فروش ملك و مسكن فعاليت داشتند. شهرستان گردشگرپذير چالوس در غرب مازندران ۱۵۰ هزار نفر جمعيت دارد. همچنين با رشد روزافزون بنگاه هاي غيرمجاز املاك دراين شهرستان تاكنون بيش از ۱۰۰ بنگاه غيرمجاز معاملات و خريد و فروش مسكن شناسايي شده است.از مدت ها قبل تغيير بي رويه كاربري اراضي كشاورزي و جنگلي غرب مازندران به عنوان يك مشكل مطرح بوده و شماري از مسوولان منطقه مي گويند: بنگاه هاي معاملاتي غيرمجاز در تسريع اين روند نقش دارند.

حوادث
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |