چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۳
ميزگردي به مناسبت سالگرد صدور فرمان مشروطيت
انقلاب يا جنبش
000987.jpg

ياسر هدايتي
نهضت مشروطه از جنبش هاي پرفراز و نشيب تاريخ معاصر است. حضور ويژه نخبگان و علما، شكوه پرشور مردمي و حوادث خاصي كه هنوز برخي از علل آن از پشت پرده ابهام بيرون نيامده، دست به دست هم داده تا اين مقطع از تاريخ ايران را هر چه بيشتر مبهم بنماياند. اين كه هنوز هم بسياري از اسناد تاريخي نهضت مشروطه در بوته نظرات مخالف و موافق مورخان و پژوهشگران قرار دارد خود از موارد چالش برانگيز در تحليل دقيق و ساختمند اين نهضت است. ۱۴ مرداد سالگرد صدور فرمان مشروطيت است. به همين خاطر بر آن شديم تا با نگاهي ديگر و منظري متفاوت تر در ميزگردي با حضور اساتيد و پژوهشگران تاريخ معاصر و متبحر در تاريخ مشروطه به گفت وگو بنشينيم.
استاداني كه در اين ميزگرد شركت كرده اند هر كدام مؤلف كتاب و مقالاتي چند در زمينه تاريخ مشروطه هستند. آقاي دكتر مظفر نامدار، رئيس گروه علوم سياسي شوراي بررسي متون و كتب علوم انساني پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، آقاي موسي فقيه حقائي، پژوهشگر در تاريخ معاصر و مدير بخش پژوهشي مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران و آقاي سيد مصطفي تقوي پژوهشگر در تاريخ معاصر كه كتابي با موضوع تحولات ايران از مشروطه تا كودتاي ۱۲۹۹، از ايشان زير چاپ است؛ مدعوين ما در اين ميزگرد هستند. قسمت اول اين گفت وگو از نظرتان خواهد گذشت.
* آقاي دكتر نامدار از منظر شما رهيافتهاي جنبش مشروطه و اهداف آن چه بودند؟
نامدار- در اينجا دو روش بحث وجود دارد: يك بار مي توان مشروطه را مانند يك نهضت اجتماعي و به صورت يك مجموعه مشخص با يك اسم خاص مورد تجزيه و تحليل قرار داد. اگر از اين زاويه به مشروطه نگاه كنيد به اعتقاد من برخلاف مشهورات تاريخي مشروطه اين چنين نيست. مشهورات تاريخي يكي از مشكلاتي است كه ما در تاريخ معاصر با آن درگير هستيم و به ندرت هم در اين مشهورات شبهه  وارد شده- يعني شما حتي كتاب تاريخ دبيرستانهاي ما را هم نگاه كنيد همين روش تاريخ نگاري غلبه و سلطه دارد- در تاريخ نگاري ما نقد و بررسي جايگاهي ندارد. بيشتر يك سلسله مباحث به عنوان مسلمات فرض مي شود و دانش آموز و حتي دانشجو اين مشهورات را به عنوان وحي منزل بايد بپذيرد. بنده همچنان كه گفتم مشروطه را اينچنين نگاه نمي كنم. مشروطه به عنوان يك جنبش فكري و سياسي از ابتدا به نام مشروطه شهرت نداشت كه ما اكنون به عنوان يك موضوع واحد درباره آن بحث كنيم. به هر حال از منظر جامعه شناسي جنبش هاي اجتماعي بايد گفت هر جنبش اجتماعي دو مرحله دارد: مرحله نفي نظام موجود و مرحله تأسيس نظام مطلوب. در مرحله نفي نظام موجود يك جامعه به هر دليلي به جايي مي رسد كه ديگر توان تحمل وضع و نظام موجود را ندارد. متأسفانه معمولاً جنبش هاي اجتماعي را تحت عنوان انقلاب يا نهضتهاي اجتماعي در همين مرحله نفي نظام موجود مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهند و به ندرت به مرحله دوم آن كه تأسيس نظام مطلوب است، مي پردازند.
001002.jpg

* آيا اين مسئله كه شما با قيد متأسفانه هم از آن ياد كرديد بيشتر از اين ناشي نمي شود كه بسياري از اين جنبشها در بدو نفي نظام موجود يك ايده واضح و از پيش انديشيده درباره تأسيس نظام مطلوب ندارند و اگر هم طرحي در ذهن دارند، طرحي مبهم است كه در بسياري از اوقات براي رسيدن به آن ناكام مي مانند.
نامدار- لطفاً به جاي مبهم بفرماييد آرماني. اگر بگوييم مبهم، نتيجه گرفته مي شود كه تمام انقلاب ها و جنبش ها كور هستند و در آنها عقل دخالت ندارد و مردم به دنبال چيزهاي مبهم مي گردند. بعيد است كه مردم و نخبگان يك جامعه جان ومال و وقت خود را در راه يك امر مبهم بگذارند. البته از منظري نيز اين حرف شما تأييد مي شود كه جنبشهاي اجتماعي در مرحله نفي نظام موجود، جنبشهايي كور و فاقد جهت خاص هستند.
* البته اين ابهام مي تواند به آن معناي صرف نباشد، بلكه اين ابهام ناشي از يك وضعيت بينابين ميان آن نگاه آرمان گرايي كه مردم مي خواهند داشته باشند و آن نگاه واقع گرايي كه در پس زمينه ذهن خود دارند، است. منظورم از اين ابهام همان دوگانگي است كه براي مردم در مرحله نفي نظام موجود و تأسيس نظام مطلوب رقم مي خورد. پس مطمئناً هيچ حركتي بدون يك پيش زمينه ذهني به وجود نمي آيد.
000999.jpg

دكترنامدار- بله، و يك آرماني هم در پشت آن حركت اجتماعي است و گر نه محال است كه يك حركت اجتماعي اتفاق بيفتد. شما ممكن است در مرحله نفي نظام موجود آرمان ها را در مرحله بالايي داشته باشيد. اختلاف در اين مرحله امر مهمي است زيرا مردم در نفي نظام موجود به ندرت اختلاف مي كنند. اختلاف وقتي به وجود مي آيد كه بخواهد نظام مطلوب تأسيس شود. در تاريخ نگاري مشروطه هم اين اشتباه در لفظ وجود دارد. وقتي بحث نفي نظام قاجاري است، اصلاً اختلافي نمي بينيم زيرا افرادي به عنوان مشروطه خواه و مشروعه خواه وجود ندارند. در انقلاب اسلامي نيز ما همين بحث را داشتيم. هنگامي كه وارد انقلاب اسلامي مي شويم مي بينيم كه در مرحله نفي نظام اجتماعي غير از روحانيت، ماركسيستها، ليبرالها و ملي گراها نيز در سطحي بسيار پايين تر حضور دارند. زيرا همه مي خواهند به حكومت شاهنشاهي ضربه بزنند. پس ما اختلاف را كه منجر به ايجاد جريان هاي متعدد مي شود هنگامي شاهد هستيم كه به مرحله تأسيس نظام مطلوب مي رسيم؛ يعني آنجايي كه نظم موجود را به هم ريخته ايم و به دنبال جانشيني براي آن هستيم. افراد زيادي دچار اين اشتباه مي شوند. اما انقلاب، تنها مرحله نفي نظام نيست. اگر انقلابي را تنها در مرحله نفي نظام موجود حصر كنيم، مي بينيم، نفي نظام موجود يك حركت ابتدايي است و در اين حالت به نظر من هيچ چيز مانند جنبش اجتماعي و انقلاب اتفاق نمي افتد. چرا كه مردم تا آرمان هاي خود را در يك نظام اجتماعي نبينند، وارد صحنه نمي شوند. چنان كه گفته شد حتي لفظ مشروطه نيز در مرحله تأسيس نظام مطلوب بر اين جنبش اطلاق شد. ما در مرحله نفي نظام با جنبش عدالتخانه روبه رو هستيم. عدالتخانه سه ركن اصلي دارد: قانون، تعديل قدرت استبداد و اجراي قوانين اسلام. شعارهاي مردم در جنبش عدالتخانه همين سه خواسته است. انقلاب مشروطه، انقلاب مشروطه نيست بلكه نظام مشروطه است. هر انقلابي اگر به ثمر برسد، نظامي را با خود به وجود مي آورد. آن نظام مشروطه بود كه اين انقلاب را به انقلاب مشروطه معروف كرد. اين نقطه مقابل انقلاب اسلامي است. ما در تئوريهاي كلي انقلاب اسلامي، يك تئوري كلي انقلاب اسلامي داشته ايم كه منجر به تأسيس نظام جمهوري اسلامي شد. ما هيچ گاه به انقلاب ايران، انقلاب جمهوري اسلامي نمي گوييم؛ انقلاب اسلامي مي گوييم. پس نام اين جنبش در ابتدا مشروطه نبود بلكه انقلاب عدالتخانه بود اما بعد در تاريخ نگاري چون حاكميت به دست كساني افتاد كه به دنبال نظام مشروطه و نظام مشروطه مطلقه بودند اين انقلاب را به نام انقلاب مشروطه شهرت دادند.
* بنابراين به نظر شما ما در نامگذاري مشروطه با يك شهرت كاذب روبه رو هستيم و لفظ مشروطه مربوط به مرحله تأسيس نظام مطلوب است؟ در اينجا بايد توجه داشت اين اعتقاد يك پيش فرض نيز دارد و آن اين است كه جنبش مشروطه طرح از پيش انديشيده اي نداشته است.
000996.jpg

نامدار- به طور كلي در مرحله نفي نظام موجود كسي طرح ايده آل خود را نمي دهد. ارائه طرح ايده آل در اين مرحله مساوي است با ايجاد اختلاف. هيچ كس در مرحله نفي نظام موجود يك نظام كلي شاخص را ارائه نمي دهد. در انقلاب اسلامي نيز همين مسئله مطرح است. براي همين نيز عده اي به حضرت امام(ره) ايراد گرفته اند كه شما اصلاً جمهوري اسلامي نمي خواستيد و جمهوري اسلامي بعدها آمد. در مرحله نفي نظام موجود اصلاً معني ندارد كه رهبران يك جنبش اجتماعي بخواهند ايده آل خود را مشخصاً مطرح كنند.
* آقاي حقاني، نظر شما در اين مورد چيست؟
موسي حقاني- بحث نفي نظام موجود را اگر به معناي سرنگوني نظام قاجار بگيريم، چنين مسئله اي در مشروطه وجود نداشت. براي همين عده اي درباره مشروطه بحث انقلاب يا نهضت را بيان مي كنند و ادعا مي كنند كه اساساً نمي توان نام انقلاب را به اين حركت داد و لذا جنبش مشروطه يك نهضت قلمداد مي شود.
بنده نيز معتقدم اين جنبش، نهضتي است كه از سوي مردم با رهبري علما براي جايگزيني يك شكل ديگر از حاكميت آغاز شد.اين به معناي نفي نظام و سرنگوني حكومت قاجاري نيست، بلكه در ابتدا به شكل اداره جامعه ايراد داشتند و گمان مي كردند آن مشكل را با تأسيس يك عدالتخانه مي توان برطرف كرد.
* يعني شما هم اعتقاد داريد كه نمي توان يك طرح از پيش انديشيده شده را براي نفي نظام موجود در جريان مشروطه قائل شد؟
موسي حقاني- مي توان قائل شد، اما اين همان طرح تأسيس عدالتخانه است. در نهضت عدالتخانه ما مي خواهيم شكل اداره جامعه را از حالت استبدادي خارج كنيم، آن هم نه به معناي مطلقي كه در تاريخ نگاري مشروطه قلمداد و نشان داده شده است؛ چرا كه ما در ايران استبداد مطلق، به آن معنا كه در اروپا وجود دارد را نداريم.
* شما برچه مبنايي استبداد ايران را متفاوت از استبداد آن روز اروپا مي دانيد؟
موسي حقاني- استبداد در ايران با عوامل مختلفي كنترل مي شود، يكي از عواملي كه مي توانست استبداد را كنترل كند وجود علما و قدرت بسيج گري آنها بود. اما راجع به قسمت دوم سؤالتان از آقاي دكتر نامدار بايد عرض كنم كه به نظر مي رسد اين حركت در مقطع اول خود تئوري داشت.
000993.jpg

آن وجه غالب نهضت هيچ ابايي نداشت از آن كه بگويد: ما مي خواهيم عدالتخانه ايجاد كنيم و در پي اجراي قوانين شريعت اسلامي هستيم.
آن افرادي كه در جريان مشروطه حضور و قصد براندازي رژيم قاجار را داشتند، پنهان كاري مي كردند و ايده هاي اصلي خود را عنوان نمي كردند. اما براي عموم مردم اين چنين وانمود شده بود كه با توجه به اينكه روحانيت در رأس حركت بود مي خواهند به سمت اجراي قوانين اسلامي بروند. نهضت در اين مقطع به شدت رنگ و بوي مذهبي دارد. اين را كسروي و ناظم الاطباء نيز مي گويند. كسروي درخصوص تبريز- كه به نظر من تبريز در مشروطه يك نقطه عطف در چرخش به سمت مواضع غيرديني است، البته نه مردم تبريز بلكه جرياني كه از تبريز وارد نهضت مشروطه شد- صراحتاً مي گويد كه وقت ظهر مردم، بازار را مي بندند و نماز جماعت مي خوانند. سلماني ها از تراشيدن ريش مي پرهيزند. و در انتخاب نمايندگان گويي مي خواهند امام جماعت انتخاب كنند. بعد از اين مقطع است كه با حاكم شدن جريانهاي سكولار شاهد رنگ و بوي غيرمذهبي در مشروطه هستيم.
من فكر مي كنم كه در مرحله نفي نظام موجود اعلام كرديم كه چه مي خواهيم و آن تأسيس عدالتخانه بود. براي مردم اين فكر جا افتاده بود كه قرار است تغييري در نظام ايجاد شود، به طوري كه قوانين اسلامي پياده شود و بعضي افراد كه مانع تحقق اجراي اين قوانين و آسايش مردم هستند از راه برداشته شوند. اين خواسته هاي اوليه مردم در نهضت است. بنابراين اينكه بگوييم هيچ فكري پشت اين نهضت نبوده و بيان نمي شده است، با توجه به اسناد و مداركي كه از آن زمان مانده چندان صحيح نيست. ما از ابتداي دوره ناصرالدين شاه، شاهد يك چرخش در ميان بعضي از روشنفكران هستيم. روشنفكران ما در آن برهه تقريباً دو طيف بودند: يك عده گروهي هستند كه به هيچ وجه حاضر به همكاري با گروههاي مذهبي نيستند، مانند آخوندزاده و ميرزا آقاخان كرامي، در يك قسمت از زندگي اش. عده اي هم نظير ملكم خان معتقد هستند كه اساساً بدون كمك آنها نمي توان كار را به جايي رساند، بلكه بايد از قدرت بسيج گرايي علما استفاده كرد، مردم را به صحنه كشاند و بعد با كنترل اوضاع و سوق دادن شرايط اجتماعي با ايجاد بحران به سمتي حركت كرد كه بتوان اداره امور را از دست علما خارج كرد. از زمان تحصن در سفارت انگليس اين واقعه كم كم اتفاق افتاد. ما دو جريان در مشروطه داشتيم: جرياني در تهران و جرياني در قم؛ جرياني كه در تهران بود تا ديروز خود را تابع علما مي دانست، اما از روزي كه در سفارت تحصن كردند به سمتي رفتند كه علما را تهديد كنند و گفتند كه اگر به مشروطه رضايت ندهيد شما را مي كشيم.
* آقاي تقوي، در اينجا دو بحث مطرح شد، يكي اينكه مشروطه را به عنوان يك نهضت تلقي كنيم و نه يك انقلاب. دوم اينكه استبداد در ايران تفاوت عمده اي با استبداد در اروپا داشته است و همين تفاوت بنيادي است كه جريان نهضت مشروطه را نسبت به جريانهاي ديگر به نوعي متفاوت جلوه مي دهد، نظر شما در اين باره چيست؟ همچنين آيا علما، واقعاً با يك طرح از پيش انديشيده به دنبال اين نهضت بودند يا نه؟
تقوي- در مجموع استبداد، شاخصها و ويژگي هايي دارد كه عام است و در سراسر دنيا در يك تعريف ويژه از استبداد بازشناسي مي شوند. اما ساختار اجتماعي، بافت فرهنگي و پيشينه تاريخي، ويژگي هاي خاصي را براي هر جامعه اي ايجاد مي كند كه در نتيجه استبداد حاكم بر آنجا نيز متفاوت مي شود.
پس استبداد در ايران و جوامع شرقي به دلايلي با استبدادي كه در غرب جاري بوده و هست، تباين و تنافر دارد. مشكل جنبش مشروطه در نوع استبداد ايران و تفاوتش با استبداد جوامع ديگر نيست. اين خود بحثي جامعه شناسانه است كه در جاي خود مفيد است.
* به نظر من اين بحث مي تواند به مسئله تأثير و تأثري كه انقلاب كبير فرانسه بر جنبش هاي ديگر مانند جنبش مشروطه داشته است، كمك كند.
تقوي - بله به جاي خودش مي تواند كمك كند. اما من فكر مي كنم همين كه حاملان هر نهضتي براي تحقق اهداف آن جنبش به صحنه مي آيند،؛ ضمن اعلام نفي وضع موجود، يك شماي كلي از وضعيت تثبيت و استقرار خواهند داشت. يعني اين نفي وضع موجود و ترسيم نظام مطلوب تا حدودي منطقاً متلازم هستند و محال است كه تصور شود، فرد يا جامعه اي به نفي وضع موجود مي پردازد و در عين حال به طور اجمال به ترسيم چهره اي از نظام مطلوب خود نمي پردازد، حتي در ذهنيت فردي يا اجتماعي خود. چه در انقلاب اسلامي و چه در انقلاب مشروطه، ما مي بينيم كه ضمن نفي نظام موجود، دورنمايي از آن وضعيت مطلوب نيز ترسيم مي شود و اين در باز خوردش در اسناد و شعارهاي آن زمان واضح است. مطمئناً تفصيل و تبويب اين مسئله به دوران استقرار و ثبات برمي گردد. در نهضت مشروطه هم وقتي مردم به نوعي وضعيت جامعه را به چالش مي طلبند، طبيعتاً چيزي را به عنوان جانشين آن معرفي مي كنند و آن تأسيس عدالتخانه با محدود كردن قدرت استبداد و مهار نقش بيگانه است كه به اجمال مطرح مي شود. اين تسلط عنصر استبداد و دخالت بيگانه در شئون مختلف زندگي اجتماعي، سياسي و فرهنگي جامعه است كه مردم را به واكنش مي كشاند. واكنش در مقابل حكومتي كه خود در چهارچوب استبداد قرار دارد و توانايي مهار كردن بيگانه را نيز ندارد.
در اين تعريف است كه به گونه اي خودكار مي بينيم كه نهضت مشروطه بااين نام در يك مقطع خاص تاريخي پذيرفته مي شود، به معناي محدود كردن قدرت استبداد. تلقي عمومي بازيگران عمده جنبش مشروطه اين بود كه مي خواهيم اين ساختار استبدادي را محكوم كنيم و در تصميمات حكومتي مشاركت نخبگان و عقلاي قوم نيز دخيل باشد. نتيجه اين مشاركت بالطبع عقلاني شدن تصميم گيري ها و قانون مند شدن فرايند امور و در نتيجه پيدا كردن راهكاري براي مهار دخالت بيگانه در سرنوشت جامعه است.
اين واكنش مردم بر پيشينه اي مبتني است. در مجموع از زمان جنگ هاي ايران و روس به بعد در نوع ساز و كار تصميم گيري  شاهان قاجار، سير تحول و تكامل نهادسازي در ساختار سياسي جامعه، در محدوده شاه، صدر اعظم كه نوكر او تلقي مي شد و نماينده او در ولايات محصور مي شد، به تدريج با تشكيل شوراي وزيران و... اين ساختار سير تكاملي خود را طي مي كند. اين نشان مي دهد كه جامعه ما بر اساس اين تجربيات احساس مي كند كه اگر فرايند تصميم گيري  محدود به شاه و اطرافيان او باشد، تصميم گيري ها غالباً ناكارآمد و غيرعقلاني مي شود و در اين تصميم گيري است كه مواردي مانند قرارداد رويتر، نهضت تنباكو و... پيش مي آيد. بنابراين در مقطع اوليه جنبش مشروطه، واكنش به وضعيت جامعه و نفي آن، مبتني بر يك سري تجربيات تاريخي است كه به اجمال و به طور كلي نخبگان جامعه را در درجه اول و از طريق آنها بدنه جامعه را در مرحله بعد تحت تأثير قرار مي دهد. در راستاي اين نيروي محركه اي كه جامعه را براي به چالش كشيدن و نفي وضع موجود به صحنه مي آورد، تحولاتي است كه در بينش و درك افراد نسبت به قدرت سياسي و كاركردها و وظايف آن در جامعه به وجود مي آيد. اين در دو صورت و قالب مطرح شد: عده اي با الگو گرفتن از تحولات غرب، خواهان نفي وضع موجود بودند كه در آن مقطع تاريخي مخاطبي در جامعه نداشتند يعني پيوندي با توجه به سطح سواد، نوع گفتمان و نوع عناصري كه در فرهنگ و ادبيات آنها وجود داشت، تأثيري بر بسيج گري مردم براي به چالش كشيدن وضع موجود نداشتند.
اما ما در همين مقطع تاريخي شاهد يك نوع تلقي جديد در رويكرد ديني خود نيز هستيم. از طرفي علما و مراجع تقليد آن تلقي اي را كه نسبت به شاهان گذشته مثل شاهان صفويه داشتند، درباره شاهان قاجار نداشتند. از سوي ديگر به گونه اي يك جريان نوع انديشي ديني براي روز آمد كردن عناصر فرهنگي و ديني جامعه براي پاسخگو كردن فرهنگ خودي مطرح است. مجموعه  تداخل اين اوضاع و غلبه اين رويكرد ديني است كه سرانجام در مقطع خاصي جامعه را براي نفي وضع موجود بسيج مي كند.
* آقاي دكتر نامدار، شما در ابتداي سخن به يك تقسيم بندي دو مرحله اي اشاره كرديد.مرحله اول نفي نظام موجود و مرحله دوم تأسيس نظام مطلوب. لطفاً در قدم اول به بررسي نفي نظام موجود براي تبيين رهيافت هاي جنبش مشروطه بپردازيد.
دكتر نامدار- در مرحله اول نفي اجمالي است. زيرا در اين مرحله آرمان داريم و آرمان ها هميشه اجمالي هستند، هر چند در مرحله تأسيس، تفصيلي مي شوند. آرمان ها بايد در مرحله اجمال آنقدر مقدس باشند كه مردم به خاطر شان به صحنه بيايند.
هنگامي كه ما از نفي نظام قاجاري صحبت مي كنيم، منظورمان نفي يك سلسله نيست و انقلاب را هم لزوماً به منزله سرنگوني نمي بينم. من انقلاب را ملازم با سرنگوني نظم مي بينم. نظم آن نوع تفكر و انديشه اي است كه بر اين ساختار سياسي حكومت مي كند. اگر انقلاب را به اين تعبير كه عرض مي كنم، در نظر بگيريد، مشروطه يك انقلاب است. چرا كه تمام اركان اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي ايران را دگرگون كرده و اين دگرگوني يك دگرگوني بنيادي بوده است.
* پس شما برخلاف آقاي حقاني مشروطه را با تعبير خاص خودتان يك انقلاب مي دانيد.
دكتر نامدار- بله من مشروطه را يك انقلاب مي دانم زيرا يك دگرگوني بنيادي در تمام اركان ايران ايجاد كرد. مشروطه حتي در نوع نگاه ما به باورها و اعتقادات مذهبي و ارزشي دگرگوني ايجاد كرد.
شايد اينكه عده اي از علماي ما در مقابل مشروطه ايستادند، همين بوده كه آنها متوجه اين دگرگوني بنيادي شده بودند و تنها به اين توجه نداشتند كه يك سلسله ساختارهاي صوري تغيير مي يابد. پس ما از يك ساختار به نام سلسله قاجاريه صحبت مي كنيم كه مبتني بر يك نوع نگاه به سياست، اقتصاد و جامعه است و مردم اين نگاه و نوع تفكر را نمي خواهند.
* يعني آيا واقعاً مردم به اين هم انديشي رسيده  بودند كه ديگر اين نوع نگاه را نمي خواهند؟ چون در ابتداي اظهارات جنابعالي و با تأييد آقاي حقاني، اين گونه مطرح شد كه مردم نمي دانستند چه چيزي را نمي خواهند مردم يك نگاه آرماني دارند، اما اين آرمان آن قدر عميق و ريشه دار نيست كه منجر به دگرگوني كليه ساختارهاي جامعه شود.
دكترنامدار- من هم آوازي را قبول دارم. هم آوازي، لزوماً هم انديشي نيست. هم انديشي يعني همه يك نوع تفكر را داشته باشند. هم آوازي يعني همه يك خواسته سياسي- اجتماعي مشخص داشته باشند و اگر اين هم آوازي نباشد اساساً هيچ جنبش اجتماعي اي اتفاق نمي افتد. به هر حال بايد بپذيريم كه جنبش هاي اجتماعي را نخبگان ساماندهي و هدايت مي كنند. ولي نخبگان به تنهايي نمي توانند نظامي را دگرگون كنند و نظام جديدي را جانشين آن كنند. بايد هم آوازي مردم وجود داشته باشد.
* به نظر مي رسد اين هم آوازي در بد بودن وضع موجود است، اما يك چگونگي بد بودن نيز وجود دارد. آيا اين نكته را كه در رأس هرم قدرت، شاه را داشته باشيم و پس از او صدراعظم را با قدرت تامه، بد مي دانيم، يا اين كه تنها با ظلم زيردستان اين دستگاه، مخالفيم؟
دكتر نامدار- ما نمي توانيم مردم را تحليل ذهني كنيم. تحليل را بايد در شعارهاي آنان و خواسته هايي كه در شعارهاي آنها منعكس است، جست وجو كرد. اگر بخواهيم فراتر از اين سطح برويم وارد تحليل ذهني شده ايم و ممكن است عقايد خودمان را تحميل كنيم. در خواسته ها و شعارهاي اين مردم، بازتاب عملكرد سياسي منحط صد سال اخير آن رژيم پيداست، زيرا آن را لمس كرده اند.براي انقلاب اين لمس ارزش دارد زيرا آن تفكر براي نخبگان است. به نظر من جامعه نه با عقل بلكه با احساس به سمت انقلاب مي رود. عقل در پس اين خواسته ها خفته است.يعني در پس آنجايي كه وضع نظم مطلوب ترسيم مي شود. من آرمان خواهي بالايي را در نهضت مشروطه نمي بينم.در مشروطه هيچ كس نمي گويد سلسله قاجاريه بايد منهدم شود. اين خواسته نه در صحبت نخبگان است و نه در شعارهاي مردم.مردم آن چيزي را كه لمس مي كنند، نفي مي كنند. دولت قاجار ساختارهاي سياسي و اجتماعي ايران را برهم زد و نحوه معيشت سنتي مردم را دگرگون كرد. قراردادهاي استعماري، بافت فرهنگي اجتماعي ايران را دچار تغيير مي كرد. مردم اين موارد را نمي خواستند و بازتاب آن را در جنبش تنباكو و مخالفت با قراردادهاي استعماري مي توان مشاهده كرد. اين نفي مردمي است كه البته به خودي خود تبديل به يك نظم سياسي جديد نمي شود.
* آيا شما معتقد به يك نظم خواص نيز هستيد؟
دكتر نامدار- اساساً نظم سياسي جديد توسط خواص شكل مي گيرد.
ادامه دارد

نگاه امروز
وارونه نوشتن مشروطه خواهي
محسن حيدري
تمايل به ساده سازي تحليل هاي نظري و رويدادهاي تاريخي، امري پسنديده در كار مطبوعاتي است به شرط آن كه موجب كاهش دقت و خلط مفاهيم نگردد و در نتيجه، به كج راهه نيانجامد.
تحليل هايي كه گاه پيرامون نظريه سياسي شيخ فضل ا... نوري ارائه مي شود از آسيب هاي ياد شده به دور نيستند زيرا برخي منتقدان شيخ فضل ا... نوري با داشتن فهمي مركب و مدغم از عدالت خواهي و مشروطه خواهي و با ساده سازي معادلات نظري و تاريخي انقلاب مشروطيت، زمينه ساز ارائه فهمي ديگرگون از واقعيت شده اند كه مي توان آن را وارونه نوشتن تاريخ ناميد.
در اين دسته از تحليل هاي ساده سازي شده، از يكسو شيخ فضل ا... مي كوشد تا با طرح پيشنهاد تأسيس عدالتخانه به جاي مجلس شورا، نظريه سياسي خود را به كرسي بنشاند و از ديگر سو با ارائه تفسيري موسع از مشروطيت، گوهر خواست مردم و انقلابيون عصر مشروطه، حريت و دموكراسي معرفي مي شود. حال آن كه مشروطيت يا كنستيتوسيون در معناي لغوي و نيز در معناي تاريخي خود در ايران به معني مشروط بودن و محدود بودن هيأت حاكمه به قانون و عدالت قانوني است و عدالت خواهي و تقاضاي تأسيس عدالتخانه مي تواند چارچوبي براي محدود كردن سلطنت يا همان پيگيري آرمان مشروطيت باشد.
براي تكميل چنين فهم وارونه اي لازم مي آيد كه مفهوم عدالت در نظريه سياسي شيخ  فضل ا... به «عدالت نفساني فرد حاكم» فرو كاهيده شود و از ديگر ابعاد و كاركردهاي اين مفهوم سياسي صرف نظر شود.
در ادامه چنين تحليل هاي ساده سازي شده اي طرح تقابل گونه عدالت خواهي و مشروطه خواهي و با ارائه تفسيري مضيق از مفهوم عدالت و عدالت خواهي و ارائه همزمان تفسيري موسع از مفهوم مشروطيت و مشروطه خواهي صورت مي گيرد، نظريه «شرط عدالت حاكم بدون نياز به رأي مردم» به نظريه سياسي شيعه نسبت داده مي شود تا با نوعي نگاه ليبراليستي، عدالت و دموكراسي را رو در روي هم قرار داده و عدالت خواهي شيخ فضل ا... را مستلزم نفي و رد ارزش هاي دموكراسي تلقي نمايد.
در اين تحليل كه عدالت هيأت حاكمه به عنوان تنها قائمه دولت شيعي و يگانه منبع مشروعيت حكومت معرفي مي شود، مجموعاً تزاحم و تعارض عدالتخواهي و مشروطه خواهي مورد تأكيد قرار مي گيرد. ادعايي كه پس از بررسي، ادله قانع كننده اي براي آن نمي يابيم.
در واقع در اينجا براي ساده سازي مسأله و رسيدن به نتيجه اي از پيش تعيين شده، سه گذر غيرمنطقي انجام شده است تا با طرح تقابل انديشه سياسي شيعه و نظريه سياسي انقلاب اسلامي با دموكراسي، زمينه طرح مطالبات راديكال سياسي، مبتني بر فهمي ليبرالي از دموكراسي فراهم شود و در دستور كار گروهها و جريانات خبري قرار گيرد.
در واقع، گذر غيرمنطقي اول، فرو كاهيدن مفهوم عدالت از منظري ليبرالي و انديويدواليستي است كه بدون هيچ گونه استدلال خاص صورت مي گيرد و تكرار مي شود و مفهوم «عدالت  اجتماعي» ارمغان صد در صد تمدن غربي مدرن معرفي مي شود و بدين ترتيب، حوزه هاي اجتماعي و اقتصادي از دايره شمول مفهوم عدالت در نظرگاه شيعي خارج مي شود. چنين ادعايي علاوه بر آن كه در حد ادعا باقي مي ماند دهها قرينه متن شناسانه معارض در ميان ميراث سياسي تمدن اسلامي دارد.
در گذر غيرمنطقي دوم همانطور كه اشاره شد، مشروطيت با توسعه مفهومي به جمهوريت و يا «تشكيل و اداره حكومت بر پايه رأي مردم» تبديل مي شود. چنين تلقي قرن بيستمي از مفهوم مشروطيت، تفاوت فاحشي با مفهوم مشروطيت در ذهن و دل مردم عصر قاجار و رهبران آنها دارد و اين تفاوت بايد ايجاد شود تا در رابطه اي مكمل فهم مضيع از عدالت قرار گيرد و اگر چنين نباشد، اثبات تقابل ميان عدالت و مشروطيت به اين سادگي ممكن نبود.
در گذر غيرمنطقي سوم، شرط عدالت حاكم در نظريه سياسي شيخ فضل الله در تضاد با «شرط انتخاب حاكم از سوي مردم» معرفي مي شود و اين ابهام، نتيجه ناخودآگاه و قطعي تجزيه ناپذير ديدن و مطلق انگاشتن مفهوم مشروعيت است. نگرش تزاحمي به عدالت و مردم سالاري حكايت از آن دارد كه سابقه علمي تقسيم مشروعيت به مشروعيت پيشيني و مشروعيت پسيني مورد توجه قرار نگرفته و بدون آن كه رد و ابطال شود، عملاً كنار نهاده شده است.
در مجموع عليرغم چنين تحليل هاي ساده سازي شده و جهت داري، به نظر مي رسد قانون اساسي جمهوري اسلامي به عنوان ميراث و ميثاق ملي و حاصل نتايج آزاديخواهانه، اسلام خواهانه و استقلال جويانه مردم ايران، دليل روشني است بر ضعف برخي تحليل هاي سياسي كه با هدف كاهش اعتماد عمومي نسبت به نظام سياسي كشور ارائه مي شود.
در چنين شرايطي تأكيد بر همه ابعاد نظري و عملي قانون اساسي و تلاش براي تحقق اصول قانون اساسي مي تواند تضمين كننده عدالت و سلامت در نظم سياسي كشور باشد و افزايش اعتماد عمومي را به ارمغان آورد.

انديشه
اقتصاد
ايران
روزنت
سياست
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  روزنت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |