جمعه ۲۷ شهريور ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۴۹۸
index
از بايگاني پرونده هاي جنايي
تيراندازي دركاخ دادگستري
بازخواني بعضي پرونده ها جذابيت هايي جداي از جذابيت هاي يك پرونده به سرانجام نرسيده دارند. اگر از زاويه اي به ماجرا بنگريم كه فرصت كالبد شكافي ماجرا از دستمان نرود مي توانيم در بازخواني يك تراژدي تلخ تجربه اي براي كاهش آن دسته از وقايع به دست آوريم.
تيراندازي در كاخ دادگستري كه يك سال قبل در همين روزها به وقوع پيوست هم نمونه اي از همين ماجراهاست چرا كه در آن نكاتي براي تجربه كردن وجود دارد. خيلي از مشاغل و فعاليت ها وجود دارد كه تنها يك مسئله آنها را از ديگر مشاغل متمايز مي كند. استرس و هيجان برخي شغل ها چنان است كه آن شغل را از ديگر حرف جدا مي كند. مثلاً همين روزنامه نگاري و خبرنگاري پر از استرس و هيجان است. فشار كار به حد اعلاي آن بر فرد وجود دارد و اين تازه يك بخش كار است چون خدا نكند كار به شكايت و اين چيزها بكشد. اما فرق خبرنگاري
به عنوان يك كار پراسترس با مشاغل ديگر در اين است كه خبرنگار در پس يك پروسه كاري نتيجه كارش را در چاپ مطالبش مي بيند و حاصل آن همه استرس ختم به خير مي شود. اما مشاغل ديگر چه؟
مثلاً نظاميان يا نه پليس. آنها كه در زمان صلح هم موظفند تا امنيت من و شما را تامين كنند و حالا تصور كنيد آنها شبانه روز هم بايد امنيت ما را تامين كنند و هم امنيت جاني خودشان تا مبادا در درگيري  با قاتل، سارق يا تبهكاري قرباني شوند. همين كار سبب مي شود تا استرس و هيجان آنها به درستي نتيجه نگيرد و گاه امنيت رواني آنان به همين دليل به مخاطره افتد.
بنابراين با اين نگاه پرونده تيراندازي در كاخ دادگستري را كه ۲۷ شهريور ۸۲ به وقوع پيوست را بازخواني مي كنيم.
شليك يك خشاب گلوله
ظهر پنج شنبه حتي آنها كه تعطيل نيستند براي فراغت و سپري كردن تعطيلي آخر هفته آماده مي شوند. خبرنگاران حوادث هم كمترين ساعت را در حوزه خبري خود سپري مي كنند مخصوصاً آن كه بايد فردا (يعني روز تعطيل) به سر كار بروند و ... اما آن روز ظهر خبري زبان به زبان مي چرخيد. بالاخره قرار بر اين شد كه فردا از طريق بازپرس كشيك قتل تهران ماجرا را پي گيري كنند. اما خبرگزاري جمهوري اسلامي ايران (ايرنا) به نقل از معاون سياسي ـ انتظامي استانداري تهران اعلام كرد كه در پي تيراندازي يك جوان تعدادي از كاركنان دادگستري مجروح شدند.
يكي از شاهدان حادثه در همان بحبوحه كه خبرنگاران تهديد مي شدند تا آن جا را ترك كنند در اين باره گفت كه حدود ساعت ۱۱ و ۳۵ دقيقه ماجرا روي داد و در پي آن دو افسر به شهادت رسيدند و يك افسر نيز مجروح شد.
با اين وضع همان روز بازپرس كشيك قتل تهران «مجيد متين راسخ» در محل حادثه حاضر شد و پس از بازجويي هاي اوليه دستور انتقال جوان تيرانداز را به زندان حشمتيه صادر كرد.
بالاخره روز شنبه ۲۹ شهريور ۸۲ همزمان با چاپ خبر تيراندازي در كاخ دادگستري و روايت هاي متعددي كه از اين ماجرا نقل شده بود چهره عامل تيراندازي نيز براي خبرنگاران مشخص شد.
اعتراف به آشوب
روز شنبه جواني با موهاي كم و سبيلي پرپشت در طبقه دوم دادسراي امور جنايي به اتاقي راهنمايي شد كه بازپرس مجيد متين راسخ به عنوان بازپرس شعبه دوم در آن منتظر عامل جنايت در كاخ دادگستري بود.
بازپرس راسخ پرسيد اسمت چيست؟ و در پاسخ، جوان گفت: ذبيح ا..... او اهل خرم آباد و ۱۵ ماه در تهران انجام وظيفه كرده بود. وي اعتراف كرد كه با اسلحه كلاشينكف دست به اين تيراندازي زده است و پذيرفت كه با اين كار موجب به قتل رسيدن دو افسر و جراحت دو افسر ديگر شده است. وي علاوه بر گلوله هايي كه به سمت افسران حاضر در محل شليك كرده تعدادي تيرهوايي و تعدادي نيز به سوي اتومبيل هاي رهگذر تيراندازي كرده بود.
به هرحال با دستور بازپرس شعبه دوم دادسراي امور جنايي تهران «ذبيح ا...» دوباره به زندان حشمتيه انتقال يافت. اين از آن دست پرونده هاي قتلي بود كه هيچ دردسري براي دستگاه قضايي و پليس آگاهي نداشت. همه چيز پرونده كامل بود. قاتل اعتراف كرده بود. سلاح استفاده شده كشف شده بود و هيچ نكته مبهمي وجود نداشت. پرونده براي صدور راي به دادگاه جنايي كيفري استان ارسال شد.
شليك هاي بي هدف
وقتي دوره دبستان تمام شده بود روز شماري مي كرديم تا به كلاس دوم و سوم راهنمايي برسيم و درس آمادگي دفاعي را بگذرانيم تا با اسلحه و اينجور چيزها آشنا شويم، اما تا سال اول دبيرستان نتوانستيم اسلحه ببينيم و تيراندازي كنيم. با همه شور و شوق تا وقتي به سربازي نرفتيم نفهميديم تحويل گرفتن اسلحه يعني چه؟
هميشه مي شنيديم كه در سربازي مي گويند اسلحه ناموس سرباز است. به هر حال تا آن شبي كه براي پست نگهباني ۳۰ فشنگ جنگي تحويلمان دادند نگران و مضطرب نبوديم. بعد از آن شب هم ديگر سعي نكرديم كاري كنيم كه سر و كارمان در خدمت به اسلحه خانه و اين كارها بيفتد ولي واقعيت همين بود.
وقتي سلاح تحويل بگيري با ترس عجيبي همراه است. تو وسيله اي در دست داري كه اگر به درستي از آن استفاده نشود به جاي تامين امنيت موجب سلب امنيت مي شود. بنابراين وظيفه حساسي به تو سپرده مي شود و اگر به درستي از نظر رواني تو را پشتيباني نكنند هر آن ممكن است تحمل از كف بدهي.
به هر حال آنچه در شهريور ۸۲ در كاخ دادگستري روي داد تنها نمونه كوچكي از استرسي بود كه به دارندگان سلاح قانوني وارد مي شود. حالا اين وظيفه تئوريسين هاست كه فكر بكنند تا چنين افرادي از پشتوانه روحي ـ رواني خوبي برخوردار باشند تا مبادا از سلاح در جهت خلاف تامين امنيت بهره ببرند.

گزارش
سريال تكراري
مهشيد مجلسي
006198.jpg
تا حالا شده به احساسي كه وقتي يه فيلم يا سريال تكراري تلويزيوني پخش مي كنه فكر كنين؟ حتي اگه خيلي هم براتون جذاب باشه ولي ديگه هيجان و اثرقبلي رو نداره.
حالا يه كمي جنايي و تلخ فكر كنين. اگه يه ماجراي قتل رو بشنوين چه حالي بهتون دست مي ده؟ اگه هر روز خبر قتل بشنوين چطوري  مي شه. مسلماً بعد از مدتي عادي مي شه مثه بقيه كاراي روزمره.
حتي اگه نوع اون جنايت يا حادثه هم خيلي تكون دهنده باشه بازم وقتي مرتب اتفاق بيفته تكراري مي شه و اثرشو از دست مي ده. حالا براي ما هم يه همچين اتفاقاتي افتاده! حادثه ها برامون تكراري شده ديگه اثري رومون نداره! چند روزي حرفشو مي زنيم راجع بهش و خبرايي كه روزنامه ها دربارش نوشتن صحبت مي كنيم و بعد هم فراموشش مي كنيم!
اما تا كي اين وضع قراره ادامه پيدا كنه؟ تا كي ما فقط بايد شاهد ماجراي تلخ و غير عادي باشيم ولي هيچ كاري نكنيم. انگار همين ديروز بود كه روزنامه ها عكس اون مرد مرودشتي رو چاپ كردن. شايد زمان در دوره ارتكاب جنايات متوقف شده؟ شايد هم خيلي سريع و گذرا داريم زندگي مي كنيم و چنان اسير غفلت و روزمرگي شديم كه يادمون رفته براي چي هستيم؟
اين يه اصل الهيه كه همه آدما اسير غفلتن و تنها اونهايي به سعادت دست پيدا مي كنن كه از خواب غفلت بيدار بشن. ياد اون حديث افتادم كه از حضرت محمد(ص) روايت مي كنن؛ «همه خوابن وقتي مي ميرند از خواب [غفلت] بيدار مي شن.»
اما ما كي مي خواهيم از اين خواب بيدار بشيم. روي ميزم تمام بريده روزنامه هايي رو كه از پارسال همين موقع جمع كرده  بودم مي ديدم. اون موقع هم ياد «اصغر قاتل» افتادم ولي چه حاصل؟
داشتم به عكس هاي «علي» و «محمد» دو جواني كه به قتل ۲۲ كودك پسر اعتراف كردن نگاه مي كردم كه ناگهان چيزي نظرمو جلب كرد. محمد از قوچان به تهران مهاجرت كرده بود. اين ماجرا منو به ياد ماجراي خفاش شب انداخت. «غلامرضا خوشرو» عامل قتل ۹ زن و دختر در مرداد ماه ۱۳۷۶ در تهران به دار آويخته شد.
اون جوان وقتي دكتر «محمود گلزاري» روان شناس باهاش گفت وگو مي كرد گفت ۹-۸ ساله بوده كه از قوچان به تهران آوردنش و در خانواده اي كه هيچ پسري نداشتن، بزرگ شده.
خفاش شب مدت ها شخصيت اصلي داستان هايي بود كه مخصوصاً ما زنا براي هم تعريف مي كرديم. رفتم تو كمد و پوشه قتل هاي سرپايي زنان رو درآوردم. كم نبودن. شروع كردم به ورق زدن برگه ها. بريده روزنامه ها، يادداشت هاي شخصي خودم و ... نگاه كه مي كردم ياد «مجيد سالك محمودي» افتادم. اون تو سالاي اول دهه شصت تو تبريز، اروميه، كرج و تهران حداقل ۴۰ زنو به يك شيوه به قتل رسونده بود.
به همين دليل هم به قاتل سرپايي معروف شد. همون طوري كه غلامرضا خوشرو همه زنا و دخترايي رو كه مورد اذيت و آزار قرار داده بود روبه يه شيوه به قتل رسونده و بعد سوزونده بود.
تو پوشم خبرايي راجع به سعيد حنايي كه تو مشهد ۱۷ زن رو به قتل رسونده بود داشتم. همه به يه شيوه كشته شده بودن؛ با روسري هاشون.
هنوزم بود ولي ديگه حوصله نداشتم واقعاً يه سريال تكراري بود. فقط آدماش تغيير كرده بود وگرنه ماجراش كه قتل بود. حالا دو تا پوشه جلوم بود. يكي راجع به كودك آزارياي سرپايي، يكي ديگه هم راجع به قتل هاي سرپايي. همشون مثل هم. فقط عنوانشون يكي نبود. حتي در شيوه ارتكاب هم مثل هم بودن. اگه كمي دقت مي كردين مي ديدين كه منشا ارتكاب جناياتشون هم خيلي به هم شبيه.
اما از اين همه فصل مشترك هيچ كس هيچ نتيجه اي نگرفته. واقعاً هيچ نتيجه براي بهبود اوضاع نبود. داشتم به اين ماجرا فكر مي كردم كه چرا هيچ كس از اين همه شباهت به اين مسئله توجه نكرده كه مي شه از ميون اون ماجراها نكاتي براي شناسايي اصل ماجرا به دست آورد.
006195.jpg
چشمم به يه بريده «روزنامه انتخاب» افتاد. شماره ۱۲۸۰. نوشته بود مردي به خاطر آزار و اذيت ۱۵ پسربچه به وسيله ماموران امر به معروف و نهي از منكر بسيج به دام افتاده بود. با خودم فكر كردم آخه چرا هيچ كس به اين فكر نيفتاده يا اين فكر به ذهنش خطور نكرده كه با وقوع چنين ماجراهايي نتيجه بگيره موقعيت پاكدشت آبستن تكرار حوادث مشابهيه؛ اينجوري مي شه روي رفتار مردم اون منطقه مطالعه كرد و جلوي خيلي ماجراها رو گرفت. اما چه فايده هيچ كس از اين حرفا نتيجه اي نمي گيره. همين پنج ماه قبل بود كه راجع به قتلهاي زنان داشتيم مي نوشتيم. چقدر گفتيم اين شرايط حكايت از بستري مناسب براي تكرار قتلها داره. هيچ كس گوش نكرد ولي به ناگاه يه نفر افغاني به نام ازبك پيدا شد كه به قتل شش زن اعتراف كرد. او مدعي شد كه زن هاي خيابوني رو به يه ساختمون نيمه كاره مي كشونده و بعد از اذيت و آزار اونارو مي كشته.

روح اصغر قاتل در جنوب تهران مي گريد
آنها آن روز گرم تيرماه سال ۱۳۱۳ را به ياد ندارند. شايد تصورشان از آن نام افسانه يك قاتل خشن و بي وجدان بوده باشد نه واقعيتي كه در ميدان سپه تهران رقم خورد. تيرماه سال ۱۳۱۳ نقطه عطفي در تاريخ جنايي ايران بود كه پس از سال ها فرصت يك نفس راحت كشيدن به مردم به ويژه والدين و آنها كه پسربچه اي داشتند دست داد.
حالا روح آن شخصيت افسانه اي تاريخ جنايي ايران در بيابان هاي ميان شهر ري و پاكدشت حيران و سرگردان تلوتلو خوران در رفت و آمد است و شيون كنان مي گويد مگر شما آن روز را نديديد كه بر سر من «اصغر قاتل» چه آوردند! من مجازات شدم در ميان ديدگان شما، پدران شما، پدربزرگان شما تا درس عبرتي براي همه باشد...!
آن روح سرگردان اينك در شهريور ۱۳۸۳ حسرت از فراموشي مهاجراني كه چون او به تهران كوچ كردند را مي خورد و مي گويد كه چرا به زندگيش تنها به شكل يك افسانه نگريستند و باور نكردند كه پايان آن همه ترس و وحشت چوبه داري در ميدان سپه بود.
خاطره اصغر قاتل دوباره زنده شد. اما آنها كه خاطره او را زنده كردند تنها ۲۵ سال دارند ولي اصغر قاتل ۴۱ ساله بود كه به دار مجازات آويخته شد!
گويا آنها كه نام اصغر قاتل را دو تا كرده اند حسابي سن ارتكاب جنايت هايش را هم پايين آورده اند. جاني افسانه اي ايران مدت ها شخصيت اصلي داستان هايي بود كه مادربزرگ ها بر اساس آن قصه «بچه برك» يا «لولوخورخوره» را مي ساختند و پدربزرگ ها چه داستان هايي كه از وحشت بردن اسم اصغر قاتل تعريف نمي كردند.
داستان اين شخصيت افسانه گون را هم مثل بقيه روايت ها شنيده بوديم ولي گمان نمي كرديم در دوره مدرنيزه شدن زندگي هايمان بارها و بارها خاطره آشفتگي جامعه ايران در ميانه دو جنگ جهاني برايمان تداعي شود.
وقتي در شهريورماه ۱۳۸۲ مرد ۳۴ ساله اي به نام «محمدعلي فيروزي» در مرودشت فارس همه نگاه ها را به خود معطوف كرد خاطره اصغر قاتل به نوعي زنده شد. او اما قربانيان خود را به قتل نمي رساند بلكه تنها به سرقت طلاهايشان اكتفا مي كرد.
چندي بعد خبر ديگري منتشر شد و مشخص شد در شهر مشهد جواني ۹ دختربچه را ربوده و مورد اذيت و آزار جنسي قرار داده است. اوايل آذرماه خبر صدور حكم اعدام براي مردي در تبريز صادر شد كه به ۲۳ كودك شش تا ۱۱ ساله تجاوز كرده بود. اما هيچ كدام از اين ماجراها به اندازه واقعه تلخي كه هفته گذشته در حاشيه پايتخت برملا شد ماجراي اصغر قاتل را زنده نكرد.
مرد مرودشتي، جوان اهل مشهد و مرد تبريزي در نيمه دوم سال ۱۳۸۲ به دار مجازات آويخته شدند. اما گويا دو جوان خراساني كه به تهران مهاجرت كرده بودند مي خواستند همچون «علي اصغر بروجردي» نام خود را در تاريخ جنايي ايران به تلخي به ثبت برسانند.
به گفته دكتر سيروس شايق، تحصيلكرده تاريخ از دانشگاه كلمبيا، علي اصغر بروجردي در سال ۱۲۷۲ در شهرستان بروجرد به دنيا آمد و در سن هشت سالگي به همراه مادر، خواهر و برادرانش راهي عراق و شهر كربلا شد. او در سال ۱۲۸۶ راهي بغداد شد و در آن جا به همراه برادر بزرگش قهوه خانه اي را اداره مي كرد.
اين تحصيلكرده تاريخ درباره اصغر قاتل مي گويد: «او از دوره اي كه در بغداد كار مي كرد به سوء استفاده از جوانان مشغول شد. به همين دليل در يك دوره زنداني شد ولي پس از  آزادي دوباره شروع به تكرار اعمال خود كرده و اين بار به طور اتفاقي براي گمراه كردن پليس بغداد شروع به كشتن قربانيان خود كرد.»
۲۵ نفر در بغداد قرباني اهداف شوم اين مرد شده بودند كه پليس بغداد توانست رد او را گرفته و به يك قدمي اش برسد. اما اصغر قاتل قدمي بيشتر از پليس برداشت و به ايران گريخت. او در سال ۱۳۱۲ در حاشيه تهران اقامت گزيد و تا زماني كه به دام افتاد قتل هشت پسربچه ديگر را هم در كارنامه سياه خود به ثبت رساند تا مرد شوم افسانه اي ايران شود.
دستگيري اصغر قاتل در دوره اي اتفاق افتاد كه ايران در فاصله بين دو جنگ جهاني از ثبات موجهي برخوردار نبود و امنيت به شيوه امروزي تعريف نشده بود. با اين حال ۷۰ سال قبل دستگيري اين جنايتكار نخستين تجربه پليس مخفي در ايران شد و نقطه عطفي در تاريخ جنايي و قضايي كشور رقم زد.
بدين ترتيب پليس مخفي ايران در پي كشف نخستين اجساد در دي ماه ۱۳۱۲ اصغر قاتل را به همراه عده اي ديگر از مظنونان به دام انداخت ولي به دليل نبود شواهد آزاد شد. اسفندماه ۱۳۱۲ پايان كار اين جاني نامدار محسوب مي شود. او اين بار به دام افتاد و لب به اعتراف گشود. محاكمه اش با حضور وكيل مدافعي كه دولت تعيين كرده بود برگزار شد و سرانجام حكم اعدام او در تيرماه ۱۳۱۳ در ميدان سپه تهران در ميان جمعيتي قابل توجه و پرهيجان به اجرا گذاشته شد. حال پس از ۷۰ سال در شهريور ۸۳ دو جوان كه يكي اهل تربت حيدريه است و ديگري اهل قوچان با مهاجرت به حاشيه پايتخت و قتل ۲۲ كودك و سه فرد ميانسال آن خاطره را تداعي كرده اند.
حكم دادگاه با هر كيفيتي و با هر دفاعي جز اعدام براي اين دو نفر نخواهد بود. خيلي كه منتظر بمانيم تا اسفندماه «علي» و «محمد» را آويخته به دار مجازات خواهيم ديد اما ما براي بچه هايمان چه قصه اي بسازيم. از آن چهره مخوف كه اصغر قاتل نام گرفت ديگر سراغي در اين دو جوان و جوان هاي ديگر نيست. آنها هم مثل خيلي از جوان هاي ديگرند با اين تفاوت كه بستر جرم برايشان فراهم شده است. تنها مي توان اميدوار بود در قصه اي كه ما تعريف مي كنيم فصلي به همان ماجراي مهاجرت و حاشيه نشيني شهرها باشد. زندگي علي اصغر بروجردي در سال ۱۳۱۳ هجري شمسي خاتمه نيافت بلكه ريشه در روزگاري دواند كه امروز ما ميراث دار آن هستيم! شايد اگر آن روز زندگي اين جاني مخوف را مي شكافتيم امروز چنين پر و بال يافته در همه جاي ايران نشانه هايش را نمي ديديم.

آنها هيچ كدام توبه نصوح را نخوانده اند
006201.jpg
اسم «نصوح» را شنيده ايد؟ حتي اگر فيلم «توبه نصوح» را هم نديده باشيد مهم نيست چون داستان نصوح از روايت هاي به يادماندني است! او مردي بود كه در حمام كيسه مي كشيد. در واقع همان دلاك خودمان! نصوح دلاك بود با اين تفاوت كه او به دليل شرايط جسماني اش برخلاف مردبودن در حمام زنان دلاكي مي كرد و كسي از اين ماجرا باخبر نبود. از قضاي روزگار زن پادشاه يا حاكم محل نيز به همان حمام مي آمد و از بد حادثه در يكي از مراجعاتش طلاها و جواهرات او گم شد. به سرعت تمام نيروهاي حاكم براي جست وجو گسيل شدند بايد همه را به خوبي مورد تفتيش قرار مي دادند.
نصوح نيز در صف كساني بود كه بايد جست وجو مي شد لحظه اي ديگر باقي نمانده بود كه راز نصوح و سال ها پنهانكاري اش در سوءاستفاده از شرايط جسماني اش برملا شود. او به درگاه خداوند پناه برد و در حالي كه تنها چند قدم تا اين بي آبرويي فاصله داشت يك دل از خداوند خواست او را ببخشد و توبه اش را بپذيرد. پروردگار نيز چنين كرد در يك قدمي نصوح خبر رسيد كه طلا و جواهرات همسر حاكم پيدا شد و بدين ترتيب مردي كه خود را در آستانه بي آبرويي مي ديد نجات يافت. از آن پس او ديگر به رفتار سابق خود تن نداد و خود را اصلاح كرد. اين داستان و روايت نمونه اي براي وصف توبه هاي خالصانه است و اين كه خداوند در خانه اش به روي همه بندگانش باز است. اما حكايتي كه اين جمعه تعطيل مي خوانيد اندكي با ماجراي نصوح تفاوت دارد. شايد در شكل ظاهري قضيه كه مشكل جسماني ـ رفتاري باشد زياد تفاوتي نكند اما داستان كساني است كه نه دست به توبه برده اند و نه خود را اصلاح كرده اند، به سوءاستفاده از شرايط دوگونه خود ادامه داده اند و سرانجام خود را دستبند بر دست در مقابل ديدگان قاضي ديده اند!
«مردان زن نما» و «زنان مرد نما» شكل تازه اي از نصوح هاي جامعه اند با اين تفاوت كه ضرب مدرنيته ظاهر رفتارشان را بزك كرده و حيله هاي ناهنجاري هاي اجتماعي نيز آن را به سمت و سوي ارتكاب جرم كشانده است.
وقتي چندي قبل خبرنگاران حوادث با جواني در شعبه سوم دادياري مواجه شدند كه برخلاف ظاهرش يك مرد بود دريافتند باز هم يك ماجراي مشابه آنچه به داستان نصوح است روي داده اما حالا كه همه در خانه حمام دارند و بازار حمام هاي عمومي از رونق افتاده بازار ديگري داغ است بازار مردان خياباني!
آن زن موسي نام داشت
سايت اطلاع رساني پليس درباره تازه ترين دستگيري مرد زن نما چنين نوشت كه حدود ساعت دو و ۳۰ دقيقه بامداد ۱۳ شهريورماه ۸۳ در خيابان ولي عصر تهران ماموران پليس متوجه تجمع چند خودرو دوروبر يك زن شده اند.
با مشاهده اين ماجرا ماموران براي بررسي موضوع نزديك تر مي روند و متوجه مي شوند زني با آرايش غليظ ايستاده است و چندين خودرو براي او بوق مي زنند. با چنين وضعي آن زن دستگير و اندك زماني بعد كه بازجويي از آن زن شروع مي شود رازي نه چندان نهفته آشكار مي شود. آن زن مردي بود به نام موسي.
موسي به زودي لب به اعتراف مي گشايد و مدعي مي شود كه از ۱۰ سالگي با پوشيدن لباس زنانه و كلاه گيس در مجالس و عروسي ها به رقص مشغول بوده و برحسب عادت اين چنين كرده است. وي در گفت و گو با خبرنگار سايت اطلاع رساني پليس نيز گفته است: «مدت زيادي بيكار بودم و پولي نداشتم، دچار سردرگمي بودم و از طرف ديگر مي خواستم ببينم دخترهايي كه كنار خيابان مي ايستند و سوار ماشين هاي غريبه مي شوند چه احساسي دارند، مي ترسند يا از اين كار لذت مي برند... براي همين به اين فكر افتادم تا با لباس زنانه پول دربياورم.»
«محمد شهرياري» داديار شعبه دوم پس از نخستين بررسي هاي اين پرونده و شنيدن اعترافات موسي گفته است: «موارد بسياري پيش آمده كه افراد فرصت طلب و كلاهبردار با استفاده از چنين روش هايي جوانان خوشگذران را فريب داده و حتي ماشين آنان را به سرقت برده اند. البته در اين مورد جنبه هاي روحي و رواني و سابقه قبلي اين فرد در استفاده از لبا س هاي زنانه در دوران كودكي نيز موثر بوده است هرچند به نظر مي رسد برخي حرف هاي اين فرد صرفاً در حد يك ادعا و زاييده افكار او باشد.»
با اين حال به نظر مي رسد اندكي تامل به وضع چنين افرادي كه دانسته تن به چنين ريسك پرخطري مي سپارند مشكلات بسياري را در جامعه ما مطرح و به حل آنان كمك كند. اوايل سال ،۱۳۸۰ محمد سلطان همتيار قاضي دادگاه جنايي تهران بارها به خبرنگاران تاكيد كرد كه به سازمان هاي مرتبط و مسئول فشار بياورند و مشكل دوجنسي ها را حل كنند زيرا در كار قضاوت بارها شاهد بوده است كه بلاتكليفي فيزيولوژيك سبب بروز نابهنجاري هاي اسفباري در آن قشر شده است. هزينه عمل جراحي و مشاوره آن هم چندان نبود. با اين حال هيچگاه موضوع دوجنسيتي ها جذاب تر از قتل و جنايت هاي ديگر نشد تا به اين مسئله پرداخته شود.
حالا از اين موقعيت كه گاه مشكل مادرزادي و فيزيولوژيك است و گاه مشكل اختلال رفتاري به چشم يك فرصت براي زورگيري و تلكه گيري استفاده مي كنند؛ باور نمي كنيد ادامه مطلب را بخوانيد.
خبرهايي از نماهاي متفاوت
* پسر دختر نما در كمد مخفي شد
* مرد زن نما آرامش نيمه شب را برهم زد
* يكي از دختران پسرنما دستگير شد
* سرقت هشت ميليون توماني با لباس زنانه
* اسم اين زن آرش است
* شيلا در اداره آگاهي به آرش تبديل شد
همه اين خبرها در سه ساله اخير در روزنامه ها به چاپ رسيده است. علاوه بر اين پرونده هايي در محاكم مربوط به جرايم اطفال نيز هست كه عمدتاً مربوط به دختران است. دختراني كه با ظاهر و لباس پسرانه در خيابان مي گشتند و گاه موتورسواري مي كردند.
جالب ترين ماجرا مربوط به سال ۱۳۸۱ است. پنج شنبه ۱۰ مرداد ۸۱ حدود ساعت ۲۳ پسر جواني كه با خودرو پاترول خود از يك مهماني برمي گشت متوجه دختر جواني شد و اندكي جلوتر از جايي كه او ايستاده بود، توقف كرد. لحظه اي بعد دختر جوان سوار پاترول شد. دقايقي از حركت خودرو و گفت وگو دو سرنشين پاترول نگذشته بود كه اتفاق غيرمنتظره اي افتاد. راننده پاترول دريافت كه به چه خيال باطلي به دام افتاده است.
وقتي آن دختر چاقويي زير گلويش گذاشت قبض روح شد ولي ديگر دير شده بود. حالا هم از ميدان فاطمي تهران دور شده بود و هم در جايي خلوت فرصت اقدامي نداشت. بالاخره با داد و فرياد و طلب كمك موضوع به سرانجامي بهتر رسيد يعني هر دو نفر به وسيله پليس بازداشت شدند. صبح روز بعد زن جوان كه خود را «شيلا» معرفي مي كرد مدعي بود كه راننده پاترول او را اغفال كرده و مزاحمش شده و جوان ديگر كه راننده پاترول بود مدعي زورگيري زن جوان بود. بالاخره موضوع به دايره پنجم آگاهي ارجاع شد و سرهنگ بختكي فرمانده اين دايره پس از چند روز بازجويي از شيلا و در حالي كه او سه شبانه روز را در بازداشتگاه زنان گذرانده بود متوجه شد شيلا يك پسر است و نه زني جوان.
در بازجويي هاي بعدي او معترف شد كه «آرش» نام واقعي اوست و در آستارا متولد شده است. آرش در سال ۱۳۷۴ در سن ۱۸ سالگي به تهران آمده و در يك خانه دوره ساز به همراه شش پسر ديگري كه آنها هم به مشكل او دچار بودند زندگي مي كرد. با اين وضع قاضي نظري در مجتمع امور جنايي تهران آرش را به پزشكي قانوني فرستاد تا مورد آزمايش قرار گيرد.
پزشكي قانوني درباره آرش توضيح داد كه او دوجنسيتي نيست ولي به بيماري اختلالات رفتاري مبتلا است.
006192.jpg
موسي با كلاه گيس در دادسراي جنايي تهران
006189.jpg
آرش سه روز در بازداشتگاه زنان به سر برد
زندگي در هاله اي از ابهام
دكتر ناصر قاسمزاده در تحليل چنين ماجراهايي مي گويد: «اين عده از لحاظ فيزيولوژيكي دچار اختلالات كروموزومي هستند كه باعث مي شود اندامشان رشد كافي و لازم نداشته باشد.» با اين حال در هيچ يك از بندهاي قانون «هرموپروديت كاذب» يا همان بيماري دوجنسيتي تفسير و تدوين نشده است.
دكتر قاسمزاده روان شناس درباره اختلالات رفتاري مي گويد: «به عنوان مثال يك دختر يا پسربچه در سن چهار يا پنج سالگي به اين موضوع پي مي برد كه از چه جنسيتي برخوردار است و براساس همين جنسيت خانواده به او وظايفي محول مي كند. حال فردي كه داراي اين اختلالات است در طول ساليان رشد با يك استرس قوي روبه رو است و اين استرس همان سردرگمي در تشخيص جنسيت و برگزيدن رفتارهاي مناسب با آن است.»
وي همچنين درباره فشارهاي وارد بر افرادي كه اختلالات رفتاري در موضوع جنسيتي دارند، مي افزايد: «استرس و فشارهاي رواني كه اين افراد در طول ساليان رشد تحمل مي كنند طبيعتاً تاثير مهمي در شرايط روحي و عاطفي و كاركردهاي اجتماعي اين افراد مانند شغل، نوع رابطه با خانواده و دوستان دارد و متاسفانه جامعه نيز نگرش منفي نسبت به اين پديده دارد.»
روان شناسان و روان كاوان معتقدند اگر در كودكي به درستي و متناسب با جنسيت نقش هاي اجتماعي به كودكان آموخته شود اختلالات جنسيتي در حداقل ها جلوه پيدا مي كند و با روش هاي درماني - مشاوره اي مي توان آن را بهبود بخشيده و به حد متعادل رساند. اما اگر فرد به لحاظ فيزيولوژيك و جسماني دچار مشكل باشد بايد دولت و جامعه شرايط عمل جراحي و درمان او را مهيا كند.
سال گذشته در حوالي بزرگراه حقاني تهران جسد دختر جواني در كانال آب كشف شد كه خفه شده بود. در معاينات پزشكي قانوني مشخص شد اين دختر جوان دچار اختلالات جنسي - فيزيولوژيكي است. هنوز پرونده قتل وي در هاله اي از ابهام است. اما آنچه در اين ميان بيش از هر نكته اي برجسته شده بود اين كه چنين افرادي به دليل ناآگاهي و ناتواني در درمان خود به انحرافات اجتماعي كشانده مي شوند.
چنين موقعيت هايي با توجه به پتانسيل هايي نظير آنچه در خيابان ها شاهد آن هستيم و پسران جوان با بوق زدن و... تفريح مي كنند شرايط را براي زورگيري هايي نظير آنچه ماجراي شيلا را به وجود آورد، فراهم مي كند. بنابراين به نظر مي رسد از يك سو عدم اطلاع رساني درباره مسايل جنسي و نارسايي هاي آن و از سوي ديگر فقدان حمايت هاي رسمي از درمان چنين افرادي سبب بروز انحرافات اجتماعي و به وجود آمدن جرايم مختلفي نظير سرقت و زورگيري در ميان پسران زن نما شده است.
دختران پسرنما
مشكل دختران پسرنما اندكي تفاوت دارد. آنها به جز دسته اي كه مشكل جسمي - جنسي دارند به دليل تقاضاي رفتاري والدين با آنها و گاه فرق هايي كه در تربيت دختران و پسران گذاشته مي شود دچار عقده هايي مي شوند كه آنان را به چنين رفتارهايي وا مي دارد.
بسياري از پرونده هاي مطرح در دادگاه اطفال درباره دختران پسر نما از همين مشكل ناشي شده است. آنها عقده هايي در تربيت داشتند كه وادارشان كرده بود با ظاهري پسرانه كارهاي مردانه انجام دهند. دختران پسرنما اگر جرمي مرتكب نشوند با عشق موتورسواري و لات بازي گرفتار مي شوند. آنچه در مقابله و مواجهه با هر دو معضل مطرح است اين كه خانواده و بعد جامعه درباره اين قشر هيچ رفتار درستي به كار نمي بندند و به جاي مشاوره درماني و درمان جسماني آنان را سرزنش و گوشه گير مي كنند. شايد اگر يك بند و يا تبصره قانون به آنها اختصاص مي يافت با درمان آنان كمتر در دادسراها و يا خيابان هايمان چنين معضلي را به چشم مي ديديم.

حوادث
هفته
جهان
پنجره
داستان
چهره ها
پرونده
سينما
ديدار
ماشين
ورزش
هنر
|  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |  ديدار  |
|  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |