جمعه ۲۷ شهريور ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۴۹۸
index
يادداشت
روياهاي همسر رئيس جمهور مكزيك
006210.jpg
ترجمه: علي قاسمي
معمولاً او را با اوا پرون يا ليدي مكبث مقايسه مي كنند، اما خودش مادر ترزا را ترجيح مي دهد. مارتا ساهاگون همسر رئيس جمهوري مكزيك يعني وينسنته فاكس است. او تنها زن سياستمداري است كه در اين كشور به شدت مرد سالار، دست به فعاليت هاي سياسي زده و توانسته براي جانشيني همسرش در انتخاباتي كه دو سال ديگر برگزار مي شود خود را به يكي از بهترين گزينه ها تبديل كند.
داستان زندگي «مارتيتا» (مكزيكي ها او را به اين نام صدا مي زنند) در نظر مردم چيزي شبيه افسانه هاي پريان است. مارتا در سن ۱۷ سالگي و در يكي از شهرهاي كوچك ايالت سلايا ازدواج كرد و وقتي خيلي جوان بود صاحب سه فرزند شد. همسرش داروخانه داري فقير بود كه دست بزن هم داشت. مردم سلايا از اين زن خاطره يك مادر نمونه را در ذهن دارند؛ زني مهربان، نيكوكار و فداكار. كساني كه داستان زندگي اش را نوشته اند تعريف مي كنند كه او وقتي به سياست روي آورد در ابتدا وارد حزب بسيار محافظه كار PAN (حزب اقدام ملي) شد و هدف اصلي اش تنها اين بود كه «از رنج هاي كانون خانوادگي اش بگريزد». او تجسم عيني روحي سرشار از اراده بود.
نامزدي اش براي شهردار شدن در سال ۱۹۹۴ به شكست انجاميد اما اين نامزدي باعث شد با وينسنته فاكس كه او هم در حزب PAN مبارزه مي كرد، تماس داشته باشد. كم كم دستيار او شد و اين مسئله در سال ۱۹۹۵ و درست در زماني بود كه فاكس به سمت فرمانداري ايالت گواناجواتو انتخاب شد. وقتي وينسنته در سال ۲۰۰۰ پيروز انتخابات رياست جمهوري مكزيك شد مارتا مدير ارتباطاتش بود و سپس با هم ازدواج كردند.
او موسسه واموس مكزيكو را كه تشكيلاتي براي اعمال نيكوكارانه به خصوص كمك به كودكان و زنان بي سرپرست جوامع سرخپوست بود به راه انداخت. اين كار موفقيتي مالي و فردي به همراه داشت. مارتا به اين وسيله گروهي از دوربين هاي تلويزيوني را به دنبال خود مي كشاند و به همراه آنها هر هفته به روستاهاي فقيرنشين سرك مي كشيد و بين مردم دوچرخه،  كامپيوتر و دارو تقسيم مي كرد.
چند ماه بعد، او كه محبوبيت بسياري كسب كرده بود خطاب به مردم گفت: «شما حق خواهيد داشت به مارتا راي دهيد. فكر مي كنم مكزيك آماده است كه يك رئيس جمهور زن داشته باشد.» طبق نظرسنجي هاي صورت گرفته محبوبيت او در افكار عمومي رو به افزايش است. سال ۲۰۰۲ نيز نظرسنجي صورت گرفته امكان رسيدن او به رياست حزب PAN را در بهترين وضعيت نشان مي داد.
كتابهاي زيادي نوشته شده كه مارتا را بزرگ و متفاوت جلوه مي دهد. اولگاورنات،يكي از زندگينامه  نويسان او در موردش مي گويد: «مارتا مثل زنگوله پيترپان است كه زنان آزار ديده، بيماران ايدزي و كودكان را نجات مي دهد. از سوي ديگر او زني تردست، دسيسه گر، مستبد و وسوسه گر است.»
در سال ۲۰۰۲ روزنامه بريتانيايي فايننشيال تايمز درگزارشي تحقيقي نوشت كه موسسه واموس مكزيكو در واقع با هدف تامين نيازهاي مالي براي تبليغات انتخاباتي دوره بعد باني آن ايجاد شده است. بايد در نظر داشت كه دو سال بعد از آغاز به كار آن قاعدتاً بايد حداقل يك سوم سرمايه آن صرف فقرا مي شد.
در ماه ژوئيه دبير ويژه وينسنته فاكس به نام آلفونسو دورازو استعفا داد و اين مسئله براي مارتا شكست به حساب مي آمد. او از كابينه اي كه «قدرت رئيس جمهوري بين يك زوج تقسيم شده» به خشم آمده بود. به خصوص از رفتار رئيس جمهور كه به همسرش كه «هيچ ارزشي از نظر اخلاقي ندارد» اجازه مي دهد كه در نهايت قدرت به چنين كارهايي دست بزند.
زخم  دردناك ديگر از شمشير نيويورك تايمز بود. روز ۱۲ ژوئن در سرمقاله  اين روزنامه نوشته شده بود كه «نه تنها رياست جمهوري وينسنته فاكس به وسيله همسرش متزلزل مي شود، بلكه دموكراسي در مكزيك هم به دليل حضور او با مشكل مواجه شده است.» به نوشته اين روزنامه آرزوهاي همسر رئيس جمهور تنها موجب بازگشت حزب قبلي يعني PRI به قدرت خواهد شد. اين روزنامه آمريكايي مي نويسد: «زمان آن فرا رسيده كه فاكس و همسرش دست از روياي رياست جمهوري بردارند.»
فاكس به اعتقاد بسياري از تحليلگران «در برخورد با همسرش مردي ناتوان است.» مارتا از اين تحليل خشمگين شده و به انكار آن و دفاع از خود مي پردازد و مي گويد: «ما زوجي خوشبخت و عاشق هستيم ... نمي دانم چه كسي اين داستان را سرهم كرده است.» او در نهايت تصميم خود را گرفت و روز ۱۳ ژوئيه گفت: «من نامزد رياست جمهوري نخواهم بود.» و اضافه كرد: «هرگز از فعاليت  براي افرادي كه هيچ كمكي ندارند دست برنمي دارم.» به اين ترتيب به نظر مي رسد اين داستان هنوز تمام نشده باشد.

خبر
نوشته اي واحد
بر روي پول واحد
006213.jpg
نزديك به شش سال از ورود پول واحد اروپا به بازارهاي جهاني مي گذرد و وزراي اقتصاد كشورهاي عضو اتحاديه تاكيد مي كنند كه نوشته روي پول ها بايد در همه كشورها يكسان باشد.
در جلسه غير رسمي اين هفته در شونينگن هلند در شرايطي كه كشورهاي تازه وارد به اتحاديه درخواست رسم الخط متفاوتي براي خواناترشدن آن در كشورهايشان را داشتند، گريت زالم وزير كشور هلند به مخالفت با آنها پرداخت. وي گفت: «به دليل وضوح و وحدت اروپا بايد نوشته هاي روي يورو در سراسر اروپا، به استثناي يونان كه حروف الفباي لاتين ندارد، به يك شكل باشد.» او در خاتمه به شوخي گفت: «ما از وجود چنين مشكلي تعجب كرديم اما موفق به حل آن شديم و اين مسئله ثابت مي كند كه وزراي اقتصاد مي توانند مسايل بغرنج را حل و فصل كنند.»

اسنار رئيس افتخاري
حزب مردمي
006219.jpg
حزب مردمي اسپانيا قصد دارد در پانزدهمين كنگره خود كه از يكم تا سوم اكتبر در مادريد برگزار مي شود ساختارهاي خود را تغيير داده و پست جديدي تحت عنوان «رئيس افتخاري» ايجاد كند. بديهي است كه چنين سمتي براي خوسه ماريا اسنار، رئيس جمهور قبلي اسپانيا در نظر گرفته شده است. دو شرط احراز اين پست داشتن سابقه رياست حزب و همكاري در طرح هاي سياسي حزب است كه اسنار واجد هر دوي آنهاست. اين موقعيت به معناي بازگشت مجدد اسنار به صحنه سياسي خواهد بود.
اسنار اعلام كرده بود از سياست كناره گيري مي كند و بارها و بارها اين مسئله را تكرار كرد.او ماريانو راخوي را نيز به عنوان جانشين خود تعيين كرد كه البته او در انتخابات پارلماني ۱۴ مارس (كه سه روز پس از سوءقصد مادريد، حادثه اي كه ۱۹۱ كشته برجاي گذاشت صورت گرفت) شكست خورد. حزب مردمي شكست خورد و راخوي نتوانست نخست وزير شود. به نظر مي رسد در اين شرايط اسنار از تدريس در دانشگاه جورج تاون واشنگتن، نوشتن كتاب و مديريت لابراتوار افكار حزب مردمي چندان راضي نيست.
وقتي ساپاترو، رئيس جمهور جديد، فرداي روز به قدرت رسيدنش اعلام كرد سربازان اسپانيايي را از عراق باز مي گرداند، اسنار بلافاصله به جورج بوش، رئيس جمهور آمريكا، تلفن و مخالفت خود را اعلام كرد. او پس از آن مدام در گفت و گوهاي رسانه اي اش مي گفت كه بدون سوءقصد ۱۱ مارس و توطئه رسانه اي پس از آن سوسياليست ها هيچ شانسي نداشتند. براي راخوي كه رئيس حزب مردمي است تحمل سايه اسنار و انتقاداتش كار دشواري است به اين ترتيب پست جديد مي تواند عملاً او را درگير امور كند.

درخواست غرامت از آلمان
به خاطر جنگ جهاني دوم
006207.jpg
آيا مي توان پس از ۵۰ سال پرونده بسته اي را بازگشايي كرد؟ اما لهستان اين كار را كرده است. جمعه هفته گذشته پارلمان اين كشور راي داد كه دولت آلمان بايد به خاطر ويراني هايي كه نازي ها طي جنگ  جهاني دوم در لهستان به بار آورده اند، غرامت بپردازد. وزيرخارجه اين كشور كه به شدت مخالف اين تصميم است و آن را عاملي براي تيره شدن روابط دو كشور مي داند و با تصميم جديد به شدت مخالفت كرده، مي گويد كه «اين پرونده ديگر بسته شده است» اما ۳۲۸ نماينده همگي در پاسخ به او مي گويند: «خوب بازش مي كنيم.»
لهستان به اين دليل كه «تا به حال غرامت مالي و هيچ كمكي براي بازسازي خرابي هاي مادي و معنوي جنگ جهاني كه طي آن آلمان ها به اشغال و نسل كشي پرداختند دريافت نكرده است خود را كاملاً محق مي داند. مارك بلكا نخست وزير لهستان مي گويد كه اين تصميم در واكنش به درخواست غرامت دو موسسه آلماني است كه در سال ۱۹۴۵ خسارت ديده اند و تهديد كرده اند كه به دادگاه هاي آلمان، لهستان و حتي دادگاه اروپايي استراسبورگ شكايت مي كنند تا غرامت بگيرند.
البته رسماً طبق قرارداد منعقده در سال ۱۹۵۳ كه بين سران آلمان شرقي و لهستان كمونيست به امضا رسيد غرامتي به لهستان تعلق نمي گيرد اما پارلمان اين كشور مي گويد چون قرارداد تحت فشار مسكو امضا شده و طرف ديگر فقط آلمان شرقي بوده مي توان آن را باطل دانست. به اعتقاد كارشناسان بين المللي، لهستان هيچ شانسي براي رسيدن به خواسته اش ندارد و به همين دليل ارزش ندارد كه روابطش را بي خود با آلمان تيره كند.

همسفر چه گوارا
006216.jpg
آلبرتو گرانادو ۸۲ ساله امشب در آلتاگراسيا واقع در حوالي كوردوبا كه در ۷۰۰ كيلومتري شمال بوئنوس آيرس واقع است به شدت هيجان زده شده است. در اين  كلبه سفيد كه سقفش از جنس روي بود و از سال ۲۰۰۱ به بعد به موزه تبديل شده او دوران كودكي اش را در كنار ارنستو چه گوارا سپري كرده است. دهها نفر به او سلام مي دهند، او را در آغوش مي كشند و همانند جسمي مقدس لمسش مي كنند.
اين پيرمرد با آن قد ۱۶۰ سانتي متري اش بسيار هوشيار به نظر مي رسد و تجسم زنده خاطرات و سال هاي جواني چه گوارا است. او يكي از معدود كساني است كه پيش از اسطوره  شدن ارنستو او را مي شناخته است. او به ياري فيلم «دفتر خاطرات سفر» دوباره توانسته مسافرت به آمريكاي لاتين را كه در سال هاي دهه ۱۹۵۰ به همراه دوستش چه گوارا داشته زنده كند. او مي گويد: «اين فيلم به شدت مرا تحت تاثير قرار داد. نيم قرن پس از اين ماجرا حس مي كنم كه دوباره خودمان را در آينه مي بينم.»
همسفر قديمي چه گوارا از كوبا، كه ۴۳ سال است در آن جا زندگي مي كند، آمده است. او به آرژانتين يعني زادگاهش آمده تا در اولين اكران اين فيلم كه والتر سالس برزيلي كارگرداني كرده حضور داشته باشد. اين فيلم اقتباسي از Diarios de motocicleta (خاطرات سفر با موتور) اثر چه گوارا است.
اواخر دسامبر سال ،۱۹۵۱ ارنستو چه گوارا به همراه دوستش آلبرتو گرانادو بوئنوس آيرس را ترك كردند. در آن زمان آنها به ترتيب ۲۳ و ۲۹ سال داشتند. آلبرتو زيست شناس و متخصص ميكروب  جزام و ارنستو دانشجوي پزشكي بود. آنها آرزو داشتند كه آمريكاي لاتين را كاملاً كشف كنند چون حس مي كردند عملاً چيزي از آن نمي دانند. آلبرتوي پير مي گويد: «هيچ انگيزه سياسي اي نداشتيم و فقط تشنه ماجراجويي بوديم.» سفر با يك موتور قديمي نوترون ۵۰۰ ساخت سال ۱۹۳۹ آغاز شد. گرانادو به قول خودش اين «حيوان عظيم ما قبل تاريخ» را به بهاي چند پزوي ناچيز خريداري كرده بود؛ اما طولي نكشيد كه آنها به ناچار سفرشان را پياده، با كشتي يا اتوبوس ادامه دادند.
اين سفري كه در ابتدا بيشتر به ماجراجويي عجيب دو جوان مشابه لورل و هاردي شباهت داشت تا قهرمانان انقلابي، به سرعت تغيير كرده و آغازگر تحولي عظيم شد. آنها به جست و جوي هويت خود پرداختند. آدم هايي كه در سفر ديدند و بي عدالتي هاي اجتماعي كه در كشورهاي مختلف شاهد بودند نگرش آنها نسبت به جهان را تغيير داد. آلبرتو مي گويد: «اين سفر خيلي زود سرنوشت ما را رقم زد.»
پس از هفت ماه سرگرداني و طي ۱۲ هزاركيلومتر مسير، روز ۲۶ ژوئيه ۱۹۵۲ آنها به سفرشان پايان دادند در حالي كه ديگر آن افراد سابق نبودند. چه گوارا پس از بازگشت در بوئنوس آيرس نوشت: «من ديگر خودم نيستم.» ارنستو در دفتر خاطراتش از مشاهدات خود در ميان سرخپوستان، روستاييان و كارگران هم نوشته است.
در بيابان آتاكاما در شيلي ملاقات با زوجي انقلابي او را متحول مي كند و زندگي هاي از هم پاشيده در معادن روباز مس «دادن كمپاني» در چوكيكا ماتاي شيلي او را به شورش وا مي دارد. آلبرتو مي گويد: «مي ديدم كه چه گوارا كم كم تغيير مي كند و در كارش مصمم تر مي شود. كم كم گفت وگوهايمان سياسي شد. او از مبارزات مسلحانه سخن مي گفت اما اصلاً در آن زمان نمي توانستم تصور كنم كه او تبديل به قهرمان كاريزماتيك انقلاب كوبا مي شود.»
وقتي اين سفر پرماجرا به پايان رسيد دو دوست از هم جدا شدند. آلبرتو گرانادو در ونزوئلا جايي كه ديكتاتور پرزگيمنز تازه سرنگون شده بود ماند و به او پيشنهاد شد كه مسئوليت بخش زيست شناسي دانشگاه كاراكاس را به عهده بگيرد.
ارنستو چه گوارا هم به بوئنوس آيرس بازگشت و مدرك پزشكي گرفت. يك سال بعد دوباره به جاده هاي آمريكاي لاتين بازگشت و ديگر به بوئنوس آيرس برنگشت. ژوئيه ۱۹۵۵ در مكزيكو ديداري سرنوشت ساز داشت. يك تبعيدي كوبايي به نام فيدل كاسترو طرح خود براي سرنگوني ديكتاتور باتيستا كه متحد آمريكا بود را با او در ميان گذاشت. به اين ترتيب زندگي ديگري براي او آغاز شد. آلبرتو گرانادو ۹ سال بعد بود كه دوباره دوستش را ديد.
سال ۱۹۶۱ يعني دو سال پس از انقلاب كوبا، چه گوارا وزير صنايع شد و از دوست و همسفر سابقش دعوت كرد كه به هاوانا آمده و در «ميهن جديد» او مستقر شود. آلبرتو اين دعوت را پذيرفت و اولين دانشكده پزشكي دانشگاه سانتياگو كوبا را پايه گذاري كرد و سپس به ادامه تحقيقات خود پرداخت. او از مشاركت در پرورش گاوهاي قهوه اي كوچك و بسيار پرشير به خود مي باليد. آلبرتوي پير مي گويد: «هركدام به روش خود به اعتقاداتمان پايبند بوديم.» و ادامه مي دهد: «من عاشق كوبا هستم، اما هرگز دست از آرژانتيني بودنم برنداشته ام.»
خانواده چه گوارا كه جزو طبقه اشراف به شمار مي رفت سال ۱۹۳۲ راهي آلتاگراسيا در دامنه سلسله جبال آند شد تا ارنستوي كوچك كه از آسم رنج مي برد در هواي خوب اين منطقه رشد كند. آلبرتو مي گويد: «من شش سال بزرگتر از او بودم اما او با برادرم توماس همكلاس بود. وقتي در كوردوبا راگبي بازي مي كرديم با هم دوست شديم. او كلمه «Fuser» كه در زبان خودش متضاد «عصبانيت» است و همچنين «سرنا» كه برگرفته از نام مادرش (سليا دلاسرنا) است را لقب حرفه اي خود در بازي كرده بود. او بسيار با اراده و پرحرارت بود و از هيچ چيز نمي ترسيد. به رغم مشكل آسم در ورزش هاي مختلفي شركت داشت و مدام در پي اين بود كه از مرزهاي خود فراتر برود.» با اين حال او گاهي به ناچار زمين را ترك مي كرد و همواره يكي از والدين يا دوستانش كنار زمين حاضر بود تا شيشه دارويي را كه التهاب ريه ها را آرام مي كند به دستش بدهد. چه گوارا بعدها در نامه اي به مادرش نوشت كه راگبي به او كمك كرده كه بتواند شرايط سخت زندگي سيرامائستزا را تحمل كند.
در اين فيلم رودريگو دلاسرنا يكي از عموزادگان چه گوارا نقش گرانادوي خونگرم و شوخ و شاد را بازي مي كند و گائل گارسيا برنال مكزيكي نقش چه گواراي احساساتي، كمرو و درونگرا را به عهده دارد. گرانادو تعريف مي كند: «ما خيلي متفاوت بوديم، اما عشق به ورزش، ادبيات و سفر ما را به هم پيوند مي داد. چه گوارا كمي سرد به نظر مي رسيد در واقع بسيار حساس و كمرو بود.در برابر بي عدالتي ها ما واكنشي مشابه يعني خشم داشتيم، اما زندگي نشان داد كه خشم او آنقدر قوي بود كه باعث شد سلاح به دست بگيرد.» والتر سالس براي نشان دادن مسير دقيق سفر اين دو دوست سه ماه را در آرژانتين، شيلي، پرو، كلمبيا و ونزوئلا گذرانده است. گرانادو در مراحل اصلي سفر با تيم فيلمبرداري همراه بود تا نكات دقيق را برايشان فراهم كند. «اين كار مثل زنده كردن يك رويا بود.» تكان دهنده ترين كار براي او بازگشت به سان پابلو واقع در قلب آمازون بود. دو پزشك جوان يك ماه در اين منطقه كار كرده و انقلابي پزشكي ايجاد كرده بودند: «به ما مي گفتند از بيماران فاصله بگيريد تا مرض شان به شما سرايت نكند، اما ما با اين باور مخالف بوديم و برعكس با جزامي ها غذا خورده و با آنها فوتبال بازي مي كرديم.» ۵۰ سال بعد، آلبرتو بيماري را ديد كه در نوجواني از او پرستاري كرده بود: «او پس از ۵۰ سال ما را دقيقاً به خاطر داشت به خصوص اين كه با جزامي ها مثل افراد عادي برخورد مي كرديم.» پيرمرد پس از پايان فيلم اشك مي ريزد و مي گويد: «تهيه كننده فيلم، رابرت ردفورد، يك كپي از آن را برايم به هاوانا آورده بود. آن را به همراه خانواده خودم و چه گوارا تماشا كرديم.» اما گرانادو نتوانست در اكران آن در جشنواره جهاني Sundance در آمريكا شركت كند چون مقامات اين كشور به او ويزا ندادند. به هرحال موفقيت فيلم، زندگي اين مرد بازنشسته را متحول كرد. او در نمايش جشنواره هاي ايتاليا و كن حضور داشت و قرار است به كانادا هم برود. به ناگاه غم در چشمان اين مرد سالخورده مي نشيند و او فوراً چشم هايش را مي بندد و مي گويد: «نكند محبتم به او را خوب نشان نداده باشم. در كوبا او ۱۵ ساعت در روز كار مي كرد و من جرات نداشتم مزاحمش شوم. اما او بسيار بامحبت بود و به ديدنم مي آمد گاهي هم برايم پيغام مي داد.» اما ارنستو كه چهره اي سياسي شده بود وقت نداشت از طرح هايش با او حرف بزند. تصوير او با كلاه ستاره دارش كم كم آمريكاي لاتين، آفريقا، آسيا و كشورهاي سوسياليست را در برگرفت. سال ۱۹۶۵ دو دوست براي آخرين بار همديگر را ديدند.
چه گوارا كوبا را ترك كرد و به كنگو رفت سپس در سال ۱۹۶۶ راهي بوليوي شد به اين اميد كه در باقي  قاره دست به انقلاب بزند. يك سال بعد دستگير شده و در روستاي كوچك هيگوئرا كشته شد و به اين ترتيب اسطوره اي در جهان متولد شد كه موجب افتخار آلبرتو شد: «تصميم گرفتم دست نوشته هاي سفرم را منتشر كنم تا همه اين مردي را كه از جنس گوشت و استخوان بود با همه خوبي ها و بدي هايش و نه فقط از طريق خط مشي سياسي و سخنراني هايش بهتر بشناسند. مهم است كه مردم بدانند چه گوارا از كجا آمده و چگونه شكل گرفته است .» گرانادو هميشه لبخند مي زند آمريكاي لاتين از زمان سفر سال ۱۹۵۰ تغييري نكرده است همان فقر، همان بي عدالتي ها. اما به اعتقاد او مي توان اميدوار بود :«نشانه هايي از تغيير در ونزوئلا و آرژانتين ديده مي شود.» او به فيدل كاسترو عميقاً وفادار است و معتقد است اگر «چه» زنده بود همراه وفادار او باقي مي ماند.
ترجمه: سهيلا قاسمي
منبع: لوموند

سه سال پس از حملات ۱۱ سپتامبر
جهش تاكتيكي القاعده
006204.jpg
در جنگ مرزبندي نيروهاي طرف مقابل و تمركز بر رهبر و فرمانده دشمن امري مرسوم و معمول است؛ اما كارشناسان معتقدند كه تمركز و تاكيد بيش از حد روي القاعده و شخص اسامه بن لادن، در حالي كه واقعيت امر پيچيده تر و شايد خطرناك  تر از اين است، اشتباه بزرگي است. شكي نيست كه هسته القاعده اكنون ديگر متلاشي شده است. آنها پناهگاه هاي امن خود و اردوگاه هاي آموزشي شان را در افغانستان از دست داده اند و سازماندهي و برقراري ارتباط با وجود فشار شديد براي آنها كاري بسيار دشوار شده است. هسته مركزي متشكل از موسسان و رهبران اصلي نيز در عرض سه سال گذشته به سختي ضربه خورده است. جورج بوش رئيس جمهور آمريكا نيز در سخنراني اخيرش در گردهمايي جمهوريخواهان تصريح كرد كه «بيش از سه چهارم اعضاي كليدي و همدستان القاعده در اين سه سال كشته يا دستگير شده اند.»
اما شمارش اجساد در جنگ لزوماً روش كارآمدي براي برآورد موفقيت نيست. چرا كه القاعده يك تشكل نظامي يكپارچه و عادي نيست و به تبع آن جنگي هم كه آمريكا و متحدانش درگير آن شده اند جنگي عادي نيست. اين كه از بين رفتن اعضاي القاعده را نشان از «پيروزي» در جنگ بدانيم حاكي از نوعي سوء تفاهم در تشخيص اهداف القاعده و پي  بردن به ذات آن به عنوان يك سازمان است. براي مثال اين سؤال كليدي مطرح مي شود كه آيا سرباز گيري و جذب نيروهاي جديد القاعده سرعت بيشتري دارد يا شكار اعضاي قديمي آن. يا اين كه پايگاه هاي حامي آنها در سراسر جهان در حال فرسايش است يا روندي صعودي دارد.
تمركز روي هسته مركزي القاعده همچنين به نوعي غفلت از اين مسئله مهم است كه نوك پيكان مدت هاست كه از گروه اوليه القاعده به سوي گروه هاي تندروي كوچكتر و با دامنه فعاليت وسيع تر تغيير جهت داده است. در برخي موارد گروه هاي شورشي به جهت ارتباط با القاعده راديكال تر شده اند اما در نهايت همچون گروه «جماعت اسلامي در اندونزي» كه هدف هاي بين المللي را مورد حمله قرار مي دهد، به صورت مستقل عمل مي كنند.
ديگر شورشيان محلي و منطقه اي نيز كه زماني به دلايل قومي يا ملي مبارزه مي كردند به جمع دشمنان در جنگ عليه تروريسم پيوسته اند؛ يا به اين دليل كه خود اين گروه ها ترجيح مي دهند با توسل به قدرت و اسم القاعده وارد نزاع هاي جهاني و فرا منطقه اي شوند يا اين كه دولت هاي سركوبگر اين گروه ها بين  المللي جلوه دادن آنها را براي استفاده از مزاياي جنگ با ترور از جمله كمك هاي خارجي براي سركوب شورش هاي داخلي مفيد حال خود مي دانند. گاهي نيز هر دوي اين دلايل يك جا جمع مي شود. مثلاً در افراطي  گري و بين  المللي شدن فزاينده بحران چچن كه دولت روسيه نيز به آن دامن مي زند، واقعيت اين است كه اين گروه هاي ناراضي و شورشيان محلي هستند كه بيشتر حملات پس از ۱۱ سپتامبر را انجام داده اند نه هسته اصلي گروه القاعده. نسل جديد و جوان گروه هاي جنگ طلب اغلب ارتباط مستقيمشان با القاعده ـ اگر ارتباطي وجود داشته باشد ـ بسيار اندك است. هيچ يك از افراد گروهي كه بمبگذاري ماه مارس ۲۰۰۴ در مادريد را انجام دادند، بر خلاف عاملان واقعه ۱۱ سپتامبر، آموزش ديده، دستچين شده و تحت فرمان مستقيم اسامه بن لادن نبودند. اصلاً هيچ يك از آنها هيچگاه به افغانستان سفر نكرده اند. هر چند كه آنها از القاعده و شيوه ها و دستور العمل هاي آن الهام گرفته اند، اماخود به عنوان گروه هاي نسبتاً مستقل و خود گردان در اروپا فعاليت مي كنند. هرچه كه شبكه تروريست ها پراكنده تر و با اتكاي بيشتر به گروه هاي محلي عمل كند، مقابله با تهديد هاي آن نيز دشوار تر مي شود. چرا كه شناسايي و ردگيري اين بازيگران مستقل امكانات، هزينه و نيروي فراواني مي طلبد. از آن جا كه اين گروه ها مستقل عمل مي كنند از بين بردن يكي از آنها نه به معناي ختم قائله است و نه به دستگيري بن لادن منجر خواهد شد.
با وجود اين ساختار غير متمركز شخص بن لادن به عنوان فرماندهي كه دستور العمل هاي مشخصي صادر مي كند اهميت كمتري پيدا مي كند. اما به عنوان ايدئولوگ و استراتژيست نقش او پر رنگ تر مي شود. گروه هاي محلي با الهام گرفتن از خطوط كلي، نحوه اجراي عمليات را خود طراحي مي كنند. اكنون به نظر مي رسد كه حاميان و گروه هاي كوچكتر براي انجام عمليات ديگر منتظر دستور مستقيم بالا دستي ها نمي مانند. اما اين بدين معنانيست كه هسته مركزي القاعده بيكار نشسته و نقشه هاي جديدي طراحي نمي كند. بسياري معتقدند كه آنها تمام توان خود را بر روي طراحي حمله بزرگ ديگري در خاك آمريكا متمركز كرده اند. در جنگ تبليغاتي نيز القاعده موفقيت هايي كسب كرده است. شكي نيست كه حمله به عراق و حمايت از اسرائيل فاصله كشورهاي اسلامي را با آمريكا افزايش داده است. از طرفي طرز فكر خطرناك توسل به خشونت نيز در حال گسترش است. از اين روست كه بسياري از تحليلگران اكنون سخن از مواجهه با يك شورش جهاني به ميان مي آورند تا جنگ با سازمان مشخصي همچون القاعده.
از سوي ديگر هم بايد گفت كه عمق و دامنه افراطي گري آنقدر هست كه به شورشي يكپارچه و سرنگوني برخي دولت ها - آنچه كه خواست بن لادن است - بينجامد. احساسات ضد آمريكايي رشد كرده، اما نمي توان آن را به معناي افزايش حمايت از بن لادن تعبير كرد و اين چنين است كه سه سال پس از حملات ۱۱ سپتامبر هيچ يك از طرفين نمي تواند داعيه پيروزي در جنگ را داشته باشد.
ترجمه: رضا ثابتي
منبع:بي بي سي

جهان
هفته
پنجره
داستان
چهره ها
پرونده
سينما
ديدار
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |  ديدار  |
|  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |