يكشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۳
انديشه
Front Page

نگاهي به زندگي و انديشه هاي اورتگا يي گاست
فرهنگ و فرديت
003876.jpg
ترجمه و تحقيق: دكتر پيروز ايزدي
فيلسوف و متفكر اسپانيايي، خوزه اورتگا يي گاست، در ميان ما شخصيتي ناشناخته است، اما آثاري كه او از خود بر جاي گذاشته است در زمره تأثير گذارترين آثار قرن بيستم به شمار مي آيد. مفاهيم جديدي كه او در نوشته هاي خود مطرح كرد سبب شد تا در سال ۱۹۵۲ نام او در فهرست صد شخصيت بزرگ جهان معاصر ظاهر شود. نوشته هاي او طيف گسترده اي از حوزه ها را دربرمي گرفت. تاريخ، سياست، زيبايي شناسي و نقد هنري، تاريخ فلسفه، مابعد الطبيعه، معرفت شناسي و اخلاق از جمله موضوعاتي بودند كه مورد توجه او قرار داشتند.
خوزه اورتگا يي گاست در سال ۱۸۸۳ در مادريد چشم به جهان گشود.تحصيلات ابتدايي و متوسطه خود را در مدرسه ژزوئيت ها در ميرافلورس، مالاگا و تحصيلات دانشگاهي خود را در دانشگاه دوئستو، بيلبائو و دانشگاه مادريد به انجام رساند و در سال ۱۹۰۴ موفق به اخذ مدرك دكترا در رشته فلسفه گرديد. او به مطالعات خود در دانشگاه هاي برلين، لايپزيگ و ماربورگ ادامه داد و در سال ۱۹۱۰ در دانشگاه مركزي مادريد به سمت استادي در رشته ماوراءالطبيعه منصوب شد و به انتشار چندين مجله علمي اقدام كرد.او در سال ۱۹۱۴ به عضويت آكادمي سلطنتي علوم اخلاقي و سياسي اسپانيا درآمد.
به لحاظ سياسي او فردي مخالف استبداد محسوب مي شد و به دليل مخالفت با رژيم ديكتاتوري پريمو دريورا(۳۰-۱۹۲۳) از سمت استادي استعفا داد. اورتگا يي گاست به اين باور رسيده بود كه حكومت پادشاهي ديگر نمي تواند سبب اتحاد مردم اسپانيا براي نيل به يك هدف مشترك گردد. از همين رو، او به مسلك جمهوري خواهان پيوست. به دنبال سقوط ريورا و كناره گيري آلفونسوي سيزدهم پادشاه وقت اسپانيا، اورتگا از سال ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۲ يكي از كرسي هاي مجلس مؤسسان جمهوري دوم را به عنوان نماينده لئون اشغال كرد. يك سال نمايندگي در اين مجلس چيزي جز سرخوردگي براي او دربرنداشت و پس از آن اورتگا يي گاست سكوتي نيش دار در قبال اوضاع سياسي كشورش پيشه كرد.
در جريان جنگ هاي داخلي اسپانيا (۳۹-۱۹۳۶)، اورتگا يي گاست كه مايل به هواداري از هيچ يك از دو جناح نبود و همچنين نمي خواست در حكومت فرانكو هيچ گونه منصب دانشگاهي داشته باشد، به تبعيد خود خواسته در آرژانتين و اروپا رفت. از سال ۱۹۴۱ به استادي فلسفه در پرو در دانشگاه سان ماركوس در ليما رسيد. پس از جنگ جهاني دوم به اسپانيا بازگشت و انستيتوي علوم انساني را در مادريد تأسيس كرد، اما پس از دو سال اين انستيتو به دليل فقدان حمايت تعطيل شد. سخنراني هاي متعددي در آلمان، سوئيس و ايالات متحده ايراد كرد. در سال ۱۹۴۹ به مركز علوم انساني واقع در آسپن، كلرادو دعوت گرديد. سرانجام وي در تاريخ ۱۸ اكتبر ۱۹۵۵ در مادريد جان سپرد.
كساني كه در تاريخ فلسفه مطالعاتي دارند معمولاً اورتگايي گاست را پيرو مكاتب پديدارشناسي، اگزيستانسياليسم و فلسفه زندگي قلمداد مي كنند. سرچشمه افكار فلسفي اورتگايي گاست را بايد در ديدگاه هاي نيچه و ويلهلم ديلتاي جست وجو كرد. تعلقات فلسفي او بر رابطه بين حيات بشري و تاريخ، فرهنگ و اخلاق تمركز داشت. اورتگا يي گاست شخصيتي فردگرا بود. ويژگي بارز او نخبه گرايي اش است و با طرح و شرح نظريه آريستوكراتيك تاريخ و فرهنگ، سرمايه داري و كمونيسم را به عنوان اشكال جامعه «توده اي» مورد تقبيح قرار مي دهد. از ديدگاه او، هم كمونيسم و هم سرمايه داري فرهنگ و فرديت را تخريب مي كنند.
از يك منظر، اورتگا يي گاست آنتي تز روشنفكران برج عاج نشين به حساب مي آيد. او از جمله كساني بود كه ژورناليسم در رگ هايشان جاري است. خود مي گفت كه «بر روي دستگاه چاپ متولد گرديده است.» پدرش يك رمان نويس و روزنامه نگار برجسته بود و خانواده مادرش روزنامه اي ليبرال به نام «ال ايمپارسيل» را منتشر مي ساختند. با نگارش مقاله در اين روزنامه  و نيز نشريات ديگر بود كه اورتگايي گاست توانايي خود را در انتقال افكار عميق با استفاده از يك سبك ادبي روشن، زنده، با روح و فاخر به نمايش گذاشت. تسلط او بر زبان كاستيلي ستودني بود. اورتگا يي گاست سخنران و خطيب بسيار مجذوب كننده اي بود. او در تلاش بود تا با تأثيرگذاري بر مخاطبانش، آنان را به انديشه و تفكر درباره موضوع مورد بحث وادارد. از ديدگاه او زندگي عبارت بود از ديالوگي ميان خود و محيط اطراف. در زمينه نقد ادبي و هنري نيز افكار خاص خود را داشت. اورتگا يي گاست ادبيات را همان فلسفه اما با چهره اي تغيير يافته مي دانست. از جمله انتقادهايي كه او بر نويسندگاني چون پيراندلو و ديكنز وارد مي كرد اين بود كه شخصيت هاي انساني در آثار آنها محو گرديده اند. او بر اين باور بود كه هنرمند بايد هنرمند باشد و نه پيامبر. او هنر جديد را به عنوان فرار از واقعيت و بشريت محكوم مي كرد.اورتگايي گاست گوته را نمونه اي از نويسندگاني مي دانست كه به رسالت خود پايبند نمانده اند. نويسنده بايد از يك بينش خاص پيروي كند. اورتگايي گاست در اين زمينه چنين مي گويد: «براي مثال، رمان نويسي كه به من مي گويد فلان شخصيت عبوس است مرا برمي انگيزد كه شخصي عبوس را درنظر آورم، اما او بايد بدون اداي هيچ سخني درباره عبوس بودن اين شخص چنين چيزي را به من نشان دهد و مرا وادارد كه به كشف اين مطلب بپردازم.» افكار مشابهي را مي توان در يكي از كتاب هاي معروف او به نام «انسان زدايي از هنر» يافت كه در سال ۱۹۲۵ نگاشته شد. در اين كتاب اصطلاح «انسان زدايي» به ظهور نقاشي مدرن اشاره داشت كه چهره انسان و استعاره هاي انساني را كنار نهاده بود و اين انديشه را مطرح مي ساخت كه كيفيت هنر عمدتاً بر شكل و نه محتواي آن استوار است.
003882.jpg
اورتگا يي گاست و افكار نويي كه او مطرح كرده است، مي تواند بسيار تامل  برانگيز باشد؛ اما آنچه در اين ميان، جاي بحث فراوان دارد، توصيفي است كه وي از اشرافيت و تقابل آن با توده هاي مردم و وجه تمايز اين دو ارائه مي دهد. از گفته هاي او چنين بر مي آيد كه اشرافيت به دليل آنكه صاحب آرمان و انديشه نو است، به كارهايي دست مي يازد كه با كارهاي توده ها بسيار متفاوت است و اين استانداردها به توده  ها كه در حالت انفعالند، تحميل مي شود؛ اما حقيقتاً مرجع تصميم گيري و قضاوت درباره ماهيت اين آرمان ها و استانداردها مشخص نمي شود. از اين رو، نقد افكار گاست، فرصتي ديگر را مي طلبد كه اميد است در آينده نزديك فراهم شود.
در ساحت فلسفه، اورتگايي گاست از انديشه هاي نوكانتي به نوعي اگزيستانسياليسم روي آورد كه آن را به شكلي غيرنظام مند و به سبكي گزنده و عامه پسند مطرح مي ساخت. مابعد الطبيعه اي كه اورتگا بدان باور داشت با نقد رئاليسم و ايده آليسم آغاز مي شد. از نظر او هيچ يك از اين دو ديدگاه قابل پذيرش نيست و مقوله زندگي بر آنها تقدم دارد: «من زندگي خودم نيستم. زندگي من كه همان واقعيت است از من و اشياء تشكيل شده است. اشياء من نيستند و من نيز اشياء نيستم. ما به طور متقابل وضعيتي استعلايي داريم، اما در چارچوب همزيستي مطلقي كه زندگي مي ناميمش حالتي ذاتي داريم.» اورتگا واقعيت را همان زندگي من مي دانست كه از «خودم» و «شرايطم» تشكيل مي شود.

هنگامي كه نويسندگان نسل قبلي از جمله ميگل د اونامونو از مفاهيمي چون «روح ملي» و «روانشناسي ملي» استفاده مي كردند، اورتگا بر جامعه شناسي بر مبناي علم، اخلاق عقلاني و زيبايي شناسي تأكيد مي ورزيد. فرهنگ مسائلي مي آفريند كه هر نسلي بايد به حل آنها بپردازد. نسلي كه باعث تغيير در موضوعات مربوط و معتبر به صورت جمعي شود، يعني موفق مي شود عنصر انسجام بخش يك متن يا يك جامعه را تغيير دهد،آن گاه يك واحد تاريخي بنيادي به شمار مي آيد. يكي از استعاره هاي ريشه اي اورتگايي گاست نگاه به زندگي به عنوان يك كشتي شكسته است و به عبارتي تأكيد بر نياز به كنش و ابداع به منظور بقا. ما دائماً در خطر فاجعه هستيم و در مبارزه اي كه در پيش رو داريم خرد دارايي اصلي به شمار مي رود. او اغلب تأكيد مي كرد كه «زندگي يك وظيفه است.» اورتگا يي گاست ملهم از افكار افرادي مانند اشپنگلر بود كه مشاهده مي كند تمدن اروپايي و به ويژه اسپانيايي راه انحطاط را مي پيمايد.طي دهه هاي ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ تحت تأثير افكار اورتگايي گاست، در ميان روشنفكراني نظير برتسون، اشپنگلر، كيسر لينگ و ديگران واكنشي عليه روشنگري دموكراتيك و اجتماعي پديد آمد. اورتگا   يي گاست مي كوشيد تا «شورش توده ها» را منبعث از خود بيگانگي و انحطاط فرهنگ مدرن قلمداد كند، امري كه به طور غيرمستقيم راه را براي فاشيسم هموار كرد. وي در كتابي به همين نام ايده ها و افكار خود را شرح داد. اورتگا به لحاظ سياسي طرفدار شكلي از آريستوكراسي بود. به باور او حفاظت از فرهنگ بر عهده آريستوكراسي فكري است زيرا كه انقلاب توده ها عامل ويرانگر فرهنگ است.
اورتگايي گاست در كتاب فوق، تفسيري آريستو كراتيك از تاريخ ارائه مي دهد. او چنين استدلال نمي كند كه جامعه بايد آريستو كراتيك باشد بلكه بر اين باور است كه جامعه بشري بنا بر جوهره خود همواره از ماهيتي آريستو كراتيك برخوردار است. بر اساس اين ديدگاه كليه جوامع «آريستو كراتيك» هستند؛ چرا كه موجوديت آنها دو گروه نخبه كوچكي مركب از افراد برتر بستگي دارد. اين برتري از چند بعد وجود دارد.
در جامعه تكنولوژيك مدرن، بارزترين وجه تمايز ميان نخبگان و توده ها تخصص در زمينه مسائل تكنولوژيك است. با پيشرفت تكنولوژي، موجوديت مردم بستگي روزافزوني به تكنولوژي هايي پيدا مي كند كه درصد كوچكتر و كوچكتري از مردم قادر به فهم آنها هستند.
اورتگا يي گاست به روشني بر ارزش تكنولوژي مدرن صحه مي گذارد و مهارت كساني را كه آن را به وجود آورده و به كار مي گيرند مورد تحسين  قرار مي دهد. اما او معتقد نيست كه تكنوكرات ها يك گروه از نخبگان واقعي را تشكيل دهند. در واقع او آنها را صرفاً توده هايي با ضريب هوشي بالا فرض مي كند و يا به عبارتي وحشياني زرنگ. اورتگايي گاست همچنين بر اين باور بود كه پيشرفت صنعت گرايي و تكنولوژي بدترين شكل جامعه توده اي را پديد مي آورد يعني يك جامعه  توده اي همگون و جهاني.
به نظر اورتگا   يي گاست، تكنسين ها در جامعه انساني از بلندمرتبه ترين مقام برخوردار نيستند چون چيزهايي بالاتر از دانش فني نيز وجود دارند؛ از جمله خردي كه براي استفاده صحيح از تكنيك مورد نياز است. او در اين زمينه چنين مي گويد: «ما در حوزه اي زندگي مي كنيم كه انسان معتقد است به گونه اي افسانه وار قادر به خلق اشيا مي باشد، اما نمي داند كه بايد چه چيزي را خلق كند. او ارباب همه چيز است، اما ارباب خود نيست.» انسان تكنيكي مدرن در همان موقعيتي قرار دارد كه لوئي پانزدهم جوان در آن قرار داشت:«او صاحب كليه استعدادها بود جز استعداد استفاده از آنها.»
اما پرسشي كه طرح مي شود اين است كه چگونه مي توان به خرد دست يافت؟ در اينجا، اورتگايي گاست براي پاسخ به اين سؤال به يونان  باستان متوسل مي شود. پاسخ او داراي سه جنبه است: نخست آموزش فردگرايانه كه بيش از آن كه تخصصي باشد جامع و فراگير است و بيشتر بر اخلاق تمركز دارد تا مسائل فني و تكنيكي. دوم، كارآموزي در زمينه سنت هاي زنده عقل عملي و داوري اخلاقي نظير علم حقوق، كشورداري و قضاوت. سوم نگرش روحي به گشايش روح براي پذيرش آرمان هايي كه فراتر از آن قرار مي گيرند و دارا بودن انگيزه اي قوي و توأم با بي قراري براي تعقيب آنها.
اورتگا اين گرايش روحي را اشرافيت مي خواند. از ديدگاه او اشرافيت مترادف با زندگي مملو از تلاش و كوشش است و در تقابل با زندگي معمولي قرار مي گيرد كه مشخصه آن سكون و انفعال مي باشد و اين چيزي است كه توده ها آن را پيشه خود ساخته اند. تنها يك نيرو و محرك خارجي است كه مي تواند توده ها را به حركت درآورد.
003879.jpg
در ساحت فلسفه، اورتگا يي گاست از انديشه هاي نوكانتي به نوعي اگزيستانسياليسم روي آورد كه آن را به شكلي غيرنظام مند و به سبكي گزنده و عامه پسند مطرح مي ساخت. مابعد الطبيعه اي كه اورتگا بدان باور داشت با نقد رئاليسم و ايده آليسم آغاز مي شد
ديگر وجه تمايز اشرافيت با توده ها در اين است كه روح اشرافي روحي است كه به دنبال آ رمان هاست. برعكس مشخصه روح توده ها اين است كه درهاي خود را بر چيزهاي متعالي و آرمان ها بسته است. آنچه كه هدايت گر روح و به تبع آن كنش توده هاست نه آرمان هاي متعالي بلكه مصلحت، ضرورت و عقايد و افكار همترازان آنهاست. اما انسان اشرافي كه آرمان هايي متعالي در سر دارد، دائم از خود ناراضي است و بدون وقفه در مسير كمال ره مي پيمايد. بر عكس، توده ها كه جز به ضرورت، مصلحت و افكار و عقايد افراد همتراز خويش نمي انديشند، قناعت پيشه كرده و به وضع موجود رضايت مي دهند. نگاه انسان اشرافي به آرمان هايي كه از زمان حال فراتر مي روند نوعي آزادي فكري به آنها اعطا مي كند؛ يعني آزادي نسبي از تعصبات قراردادها و عقايد رايج و متداول. در حالي كه توده ها هيچ گونه نگاه انتقاد آميزي نسبت به زمان حال ندارند و در نتيجه به سمت نسبي گرايي، ميهن پرستي افراطي، عرف گرايي و همرنگي با جماعت سوق داده مي شوند. ملهم از نظرات نيچه، اورتگايي گاست بر اين باور است كه نشاط بشري مستلزم تلاش براي نيل به اهداف متعالي است. از اين رو، انسان اشرافي به معناي واقعي كلمه با نشاط و سرزنده است. در حالي كه توده ها رو به زوال و فاقد شور و نشاط هستند.
در پايان بايد گفت كه اورتگايي گاست در كتاب «شورش توده ها» اين ديدگاه را مطرح مي كند كه جامعه متشكل از توده ها و اقليت هاي مسلط است. اين اثر بازتاب هشدارهايي است كه ليبرال هاي قرن ۱۹ در اين مورد مي دادند كه دموكراسي خطر استبداد اكثريت را با خود دارد. در گذشته توده ها برتري نخبگان را به رسميت شناخته بودند، اما در زمانه مدرن توده ها خواهان كسب برتري و استيلا گرديده اند. از نظر اورتگا، بلشويسم و فاشيسم و حتي دموكراسي هاي ليبرال نشانه هاي غصب قدرت توسط توده ها هستند. توده هايي كه در زندگي طالب هيچ چيز نيستند و فاقد نوعي بينش خاص و اصول اخلاقي الزام آور مي باشند. اين تمايز به هيچ وجه با طبقات «بالا» و «پايين» تناظر ندارد بلكه اين زندگي در خدمت آرمان ها و در تقابل با كوته بيني و سكون است كه در اين ميان نقش اساسي ايفا مي كند. «جهان مدرن جهاني متمدن است اما ساكنان آن اينگونه نيستند.»

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   زندگي  |   سياست  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |