جمعه ۲۴ مهر ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۲۶
index
ژانگ ييمو
با نگاتيوهايي به رنگ خون
007197.jpg
نادر خوانساري
اين روزها فيلم قهرمان از جمله آثاري است كه نامش به دفعات در مجلات معتبر سينمايي جهان و در خبرگزاري ها شنيده مي شود. فيلمي كه حدوداً دو سال قبل آماده نمايش بود اما حالا به نظر مي رسد ارزش هايش كشف شده است. ژانگ ييمو كارگردان اين فيلم از مهم ترين فيلمسازان نسل پنجم چين و از جمله فيلمسازان مهم سينماي آسيا محسوب مي شود. آنچه در ادامه مي خوانيد داستان زندگي او يعني كسي است كه براي در دست گرفتن نخستين دوربين فيلمبرداري اش حاضر شد خونش را بفروشد.
در ۱۹۷۶ با مرگ مائو سه تونگ، انقلاب فرهنگي چين به پايان خود نزديك شد. دنگ شيائوپينگ جانشين او، شروع به بازگشايي دانشگاه هاي تعطيل شده در دوران حكومت مائو كرد. در ۱۹۷۸ ژانگ در سن ۲۷ سالگي موفق به گذراندن امتحان ورودي دانشگاه فيلم بيجينگ شد ولي به واسطه سن زياد از ورود او به دانشگاه ممانعت به  عمل آوردند. با درخواست تجديدنظر او به وزارت فرهنگ، درنهايت به سال ۱۹۸۲ در كلاس هاي آن دانشگاه ثبت نام كرد.
هم درسان او در آن جا عبارت بودند از چن كايگه، تيان ژوانگ ژوانگ و ژانگ جون ژائو. فيلمسازاني كه بعدها هسته اصلي فيلمسازي نسل پنجم چين را شكل دادند. ژانگ به همراه اين سه هم درس بعد از فراغت از تحصيل دراستوديوي فيلمسازي گوانكزي فيلم، در نقطه اي دورافتاده به عنوان دستيار كارگردان گمارده شدند، ولي خيلي زود دريافتند كه در آن جا كارگرداني براي دستياري حضور ندارد. آنان با كسب مجوز از دولت، گروه جوانان را شكل بخشيده و شروع به ساختن فيلم هاي خود كردند. ژانگ در چند فيلم فوق العاده مثل «يك و هشت» ژانگ جون ژائو (۱۹۸۴)  و «زمين زرد» شاهكار چن كايگه (۱۹۸۴)  كه در جشنواره فيلم
هنگ كنگ توفاني به پا و توجه جهان را به سينماي چين جلب كرد، به عنوان فيلمبردار ظاهر شد.
ييمو درسال ۱۹۵۰ در شهر زي ان ايالت شانكسي در چين كمونيست به دنيا آمد. پدرش از افسران ارتش چيانگ كاي چك بود و يكي از برادرانش به جاسوسي متهم و ديگري به تايوان تبعيد شد. آينده اش نااميدكننده بود چرا كه خانواده او در دهه ۱۹۵۰ پيشينه اي مظنون و در دهه ۱۹۶۰ دوران متشنج انقلاب فرهنگي چين، سابقه اي جنايتكار داشت. او از دبيرستان بيرون كشيده شد و براي بيگاري، نزد روستاييان مناطق دوردست چين فرستاده شد. بعدتر به كارخانه نساجي رفت و در ضمن كار در آن جا بود كه براي خريد نخستين دوربين، خونش را فروخت.
پس از پشت سر گذاشتن تجربه فيلمبرداري در نيمه دهه ۸۰ ژانگ به شهرزادگاهش زي ان منتقل شد و در نقش فيلمبردار و هنرپيشه فيلم «چاه قديمي» (۱۹۸۷)  وو تيان مينگ به كار گرفته شد. او به خاطر بازي در چاه قديمي جايزه بهترين بازيگر را از جشنواره بين المللي فيلم توكيو به دست آورد. پس از اين موفقيت اساسي، بخت ژانگ ييمو بيدار شد. خصوصاً زماني كه اجازه يافت تا نخستين فيلمش با نام «ذرت سرخ» (۱۹۸۷)  را كارگرداني كند. ذرت سرخ با بردن خرس طلايي در جشنواره فيلم برلين همان سال، موفقيتي جهاني بين منتقدان و در بازار فروش داخل و خارج چين به دست آورد. ستمي كه از لحاظ خاك و ناموس در وراي تهاجم خونين ژاپن به چين نهفته بود، دستمايه اصلي ذرت سرخ بود. فيلم انكاري عامدانه نسبت به وجود هرگونه تفكر و عقلانيت در حمله ژاپني ها به چين بود، درست برعكس سبك ساخت «زمين زرد». ذرت سرخ سرشار از برش هاي سريع، كلوزآپ هاي پي درپي و تصاوير فيلمبرداري شده بسيار زيبا و كارت پستالي است ولي آنچه بيش از همه چيز شانس بزرگي براي ژانگ تلقي مي شد، كشف بازيگري توانا با نام گونگ لي در ۲۱ سالگي و در دانشكده مركزي هنرهاي دراماتيك بيجينگ بود. فيلم هاي ژانگ ييمو اين هنرپيشه توانا را به ستاره اي بين المللي بدل كرد و ايفاي نقش هاي اين ستاره، جذابيتي غريب براي فيلم هاي او فراهم آورد. جذابيتي كه فيلم به فيلم تماشاگران بيشتري را به سينما مي كشاند.
پس از «اسم رمز گربه وحشي» كاملاً فراموش شدني در سال ،۱۹۸۷ ژانگ «جودو» را در ۱۹۸۹ ساخت كه جايزه بهترين فيلم جشنواره فيلم شيكاگو را تصاحب و نامزد دريافت جايزه اسكار شد. نخستين فيلم ييمو پس از ماجراي خونين دولت چين در سال ۱۹۸۹ و در ميدان تيانامن، حكايتي (با طعنه هاي ظريف سياسي) درباره زني جوان بود كه مجبور به ازدواج با پيرمردي شياد مي  شود كه گرداننده يك خانه مرگ است. فيلم بعديش «فانوس قرمز را بياويز» (۱۹۹۲) به نحوي وسيع تر علايق او را مي نماياند. اين فيلم نيز درباره زني است كه با مردي بدطينت و پدرسالار ازدواج مي كند. با يك ارباب. هر دوي اين فيلم هاي اخير كه به واسطه سانسور و علي رغم نمايش در اكثر كشورهاي جهان هنوز در چين به نمايش در نيامده اند مربوط به سال هاي ۱۹۲۰ و پيش از روي كارآمدن كمونيسم در چين و سرشار از فيلمبرداري غني، اصولي و سبكي استوار بر تدوين سريعند. ييمو در هر يك از آنها با وسواس و دقت زياد به كاوش در رفتار تحميلي و درونيات هر يك از اين زن ها مي پردازد و شرايطي را كه منجر به ستم به آنها به عنوان جنس ضعيف مي شود به تصوير مي كشد.
درست در هنگامي كه منتقدان سبكي خاص در فيلم هاي ژانگ ييمو يافته بودند، او فيلم «داستان كيوجو»  (۱۹۹۲) را ساخت. فيلم درباره زن بارداري روستايي است كه درصدد يافتن عدالت و قانون براي شوهرش كه توسط كدخدا مضروب شده برمي آيد. فيلم به جاي برخورداري از فريم هاي محكم و رنگ آميزي شده هميشگي ييمو، در زمان حاضر ايالت شانكسي و به صورت شبه مستندي كوبنده توام با شات هاي تعقيبي- حركتي طولاني ساخته شده است.
هرچند ساخت فيلمي درباره چين معاصر ريسك سياسي بالايي داشت ولي فيلم به جهت تقارن با مبارزات ضد فساد آن زمان دولت چين موردپسند حاكميت قرار گرفت. اين موضوع سبب شد تا ييمو همچون قهرمان ملي به  حساب آمده وشاهكارهاي قبلي او از ليست سياه خارج شوند ولي اين بخت خوش با «مثلث شانگهاي» (۱۹۹۵) برگشت. دولت چين با اطلاع از دربرنامه نمايش قرارگرفتن مستند غم انگيز «دروازه آسايش بهشتي» (۱۹۹۵) درباره قتل عام ميدان تيانامن، فيلم مثلث شانگهاي را از جشنواره فيلم نيويورك بيرون كشيد. خبر غم انگيزتر بعد از اين ماجرا خبر جدايي ژانگ و گونگ لي از يكديگر بود. در ۱۹۹۶ ييمو به همراه گروهي از هنرمندان بين المللي اپراي «توراندخت» پوچيني را كارگرداني كرد و در ۱۹۹۷ كمدي «راحت باش» را با بازي جيانگ ون بازيگر فيلم ذرت سرخ ساخت. او در ۱۹۹۹ نيز با پس گرفتن ناگهاني دو فيلم اخيرش از بخش مسابقه جشنواره فيلم كن بحث هاي بسياري را برانگيخت.
در سال ۱۹۹۹ فيلم «نه يكي كمتر» او جايزه شيرطلايي جشنواره فيلم ونيز را از آن خود كرد. فيلم گزنده ديگرش در همان سال با نام «راهي به سوي خانه» جوايز متعددي منجمله جايزه ويژه هيات داوران جشنواره فيلم برلين و جايزه ويژه تماشاگران جشنواره فيلم ساندنس را برايش به ارمغان آورد. اين فيلم داستان جواني شهري بود كه براي شركت در مراسم تشييع جنازه پدرش راهي روستاي زادگاهش مي شد، فيلم از لحاظ بصري چنان غني و از نظر دراماتيزه كردن داستان و پرداخت شخصيت ها چنان كامل بود كه طرفداران آثارش را به وجد آورد. فيلم بعدي او «اوقات خوش» فضاي حاكم بر آثار او را قدري روشن كرد، فيلم مضموني طنز داشت و در آن مرد مجردي ميانسال اتوبوس مدرسه اي را به يك متل هدايت مي كرد تا در آن جا پايه هاي ازدواج با زن مورد علاقه اش را بنيان نهد.
007194.jpg
فيلم بعدي اين كارگردان اكشن حماسي ـ تاريخي «قهرمان» با بازي بازيگران مستعدي چون جت لي، توني لونگ و مگي چونگ همراه بود. تمامي علاقه مندان آثار ييمو به اتفاق فيلمبرداري زيبا و تفصيلي كريستوفر دويل در اين فيلم را كه ارزش كار ييمو را دوچندان كرده تحسين مي كنند. مناظر زيبا، طراحي لباس و صحنه و جزييات بي نظير در دكوپاژ و ميزانسن و بازي هاي كامل همگي اين اثر كارگردان را به يكي از نقاط تحسين برانگيز كار او بدل مي سازند. فيلم جدا از آن كه كانديد دريافت اسكار و گلدن كلاب بهترين فيلم خارجي زبان سال ۲۰۰۳ بود، موفق به دريافت هفت جايزه از جوايز فيلم هنگ كنگ در عين نامزدي در ۱۴ رشته شد. قهرمان، پرفروش ترين فيلم تاريخ سينماي چين بوده و كمپاني آمريكايي ميراماكس علي رغم آن كه فيلم در سال هاي ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳  درچين و بسياري از نقاط دنيا اكران شده بود، توزيع آن در آمريكا را برعهده گرفت. البته ميراماكس همچون فيلم ديگر آسيايي خود «فوتبال شائولين» مدعي است كه اين فيلم با تدوين متفاوتي عرضه شده است.
ژانگ ييمو فيلم «خانه خنجرهاي پرنده» را در سال ۲۰۰۴ ساخته و اين فيلم نيزكه در جشنواره كن ۲۰۰۴ براي نخستين بار به نمايش درآمده قرار است از سوم دسامبر امسال در آمريكا به نمايش درآيد. فيلم تازه فيلمسازي كه راه سختي را تا اين جا پيموده است.

چهره روز
الفريده يلينك
يك منتقد خجالتي
خسرو نقيبي
مي گويد حاضر نيست در جشن نوبل كه در سوئد برپا خواهد بود شركت كند. اين حاصل بيماري «ترس از اجتماع» زني است كه به خاطر قلم تند و تيز و انتقادهاي اجتماعي صريحش نظر اهداكنندگان جايزه نوبل را به سمت خودش جلب كرده؛ او الفريده يلينك است. يك زن اتريشي كه در همين يك هفته اي كه از انتخابش توسط آكادمي نوبل مي گذرد، سه كتابش به فهرست پرفروش هاي سايت آمازون راه پيدا كرده و ناشران خيلي از كشورها ـ از جمله ايران ـ كه تاكنون او را نديده  بودند، حالا به سرعت ترجمه برخي از مهم ترين كتابهاي او را در دستور كار خود قرار مي دهند.
يلينك دهمين زني است كه در طول تاريخ حدوداً ۱۰۰ ساله اعطاي جايزه نوبل، نوبل ادبيات را به خود اختصاص مي دهد: «جريان سيال موافقت ها و مخالفت هاي آثار او با هر موضوعي، در كنار نثري كه به شكلي پرشور پوچ بودن واقعيت هاي رايج را به تماشا مي گذارد، دليل اصلي اعطاي جايزه به الفريده يلينك است.» اين جملات آكادمي در توضيح دلايل انتخاب امسالشان است. يلينك پس از اين انتخاب از آكادمي تشكر كرده اما حرف هايي زده كه نه حاكي از ذوق زدگي كه حاصل نگاه متفاوت او به زندگي است. او گفته كه يك منتقد اجتماعي است كه مي خواهد حرف هايش را بزند؛ در حالي كه اين جايزه دست و پايش را براي پرداختن به آنچه مي خواهد مي بندد: «آنها ديگر از من خواهند خواست كه كنترل شده برخورد كنم؛ به هر چيزي نپردازم و از خيلي چيزها كناره بگيرم. هرچه باشد من يك جايزه نوبل در كارنامه ام دارم كه موقعيتم را خطيرتر از قبل مي كند.»
خيلي از منتقدان يلينك اما انتخاب امسال نوبل را همچون سال هاي گذشته انتخابي سياسي قلمداد مي كنند. آنها مي گويند همه اين جار و جنجال 
007191.jpg
به خاطر پرداختن او به جنگ عراق و زير سؤال بردن سياست هاي رئيس جمهور كنوني آمريكاست. در واقع كتاب تازه يلينك كه به تازگي به
انگليسي ترجمه شده، توصيف حماسي يك جنگ كودكانه است. «بامبي  لند» كه كنايه از صنعت سرگرمي سازي آمريكا هم هست، به زندگي خبرنگاراني مي پردازد كه به همراه سربازان آمريكايي در جنگ حاضر بوده اند. او حتي اعلام كرده كه در كنار تلويزيون مي نشسته و چيزهايي را درباره اين كتاب و كتاب تازه اش مي نوشته؛ با تماشاي صحنه هاي نبرد و با تماشاي عكس العمل  مردماني كه مي خواهند فراتر از يك آدم معمولي باشند اما قرباني نگاه يك گروه سياستمدار مي شوند، كتاب تازه يلينك هم اين راه را ادامه داده است و اين بار در قالب يك نمايشنامه به سياست هاي بوش تاخته است. منتقدان او مي گويند اين جايزه هم جايزه اي است مشابه آنچه ارديبهشت  امسال در جشنواره سينمايي كن به مايكل مور براي مستند افشاگرانه اش درباره واقعه ۱۱ سپتامبر اهدا شد. آنها يلينك را هم نويسنده اي همجنس با فيلمسازي چون مور مي پندارند اما آكادمي حس ديگري داشته است:« بامبي لند نشان مي دهد كه وطن پرستي و احساسات ناسيوناليستي مي تواند راه به ديوانگي برد. يلينك تنها اين را در كتابش ثابت كرده...» آكادمي همچنين اين انتقاد را كاملاً نامربوط دانسته واعلام كرده است كه تصميمش را زماني گرفته بوده كه هنوز ترجمه انگليسي اين كتاب منتشر نشده بود.
يلينك متولد ۱۹۴۷ در اتريش است، كشوري كه هرگز در اين رشته از نوبل جايزه اي را به دست نياورده بود. پدرش يك يهودي اهل چك و از جمله كساني بود كه در حمله آلمان نازي به كشورهاي حاشيه اي مجبور شد در اردوگاه هاي كار اجباري زندگي كند. يلينك فرزند اين شرايط است و براي همين از جنگ متنفر است. گرايش اوليه اش در كار، موسيقي، سپس تئاتر و بعد هنرهاي تجسمي بوده و در اين دو رشته آخر حتي درس هم خوانده است اما نخستين دلمشغولي جواني اش شعر نوشتن بوده؛ اولين كتابي هم كه از او منتشر شده مجموعه شعرهايش بوده كه گرايش هاي سياسي اش هم آشكارا در آن به چشم مي آمده است. در دهه ۹۰ و در آغاز هزاره مهم ترين كتابهايش را مي نويسد تا به عنوان يكي از ارزشمندترين نويسنده هاي آلماني زبان شهرتي به هم بزند. اين اما به آن معنا نيست كه او را در آمريكا يا كشورهاي انگليسي زبان به جا آورده باشند. براي همين است كه پس از كسب جايزه تازه خيلي ها به سراغ او رفته اند و گذشته اش را بررسي مي كنند.
يلينك كسي كه با تكيه بر قلم قدرتمند و درخشانش تندترين حرف ها را به آتشي ترين مخالفان مي زند؛ بي آن كه آنها او را پس زنند. در پس اين ظاهر مهاجم اما باطني غمگين قرار دارد. باطني كه ترس از اجتماع را در يلينك سبب شده است. او به راحتي اعتراف مي كند كه از جامعه مي ترسد و از اطرافيانش خجالت مي كشد. در كتابهاي او اتفاقاً زنان پيروز نيستند او جبر هميشگي حاكم بر مناسبات آدم هايي را كه به آزار زنان مي رسد موردتوجه قرار مي دهد و براي همين است كه در سخت ترين شرايط درباره زناني مي نويسد كه زندگي هايشان بر باد رفته است. آنها كه مي خواهند يلينك را با آنچه در ايران يافت مي شود به جا آورند مي توانند به فيلم «معلم پيانو» رجوع كنند. همان فيلم جنجالي ميشائيل هاينكه كه در آن ايزابل هوپر به يكي از زنان درد كشيده آثار يلينك جان داده بود.
كمتر از دو ماه ديگر مراسم اعطاي جايزه نوبل در استكهلم برپا مي شود. اگر در آن روز مياني آذرماه، وقتي نام الفريده يلينك خوانده شد كسي روي صحنه نيامد، زياد تعجب نكنيد. او با همه كساني كه تا كنون اين جايزه را گرفته اند متفاوت است.

لانگ شات
ژاك دريدا
تئوري هاي جاذب فلسفي
007200.jpg
نام ژاك دريدا از آن نام هاي آشنايي است كه برخي هر چقدر هم فكر كنند يادشان نمي آيد كجا آن را شنيده اند اما براي برخي ديگرهم اين نام بايك دنيا حرف رو به روست. مردي كه او را مشهورترين چهره فلسفه مدرن ناميده اند اين هفته بر اثر سرطان ديرينه اش درگذشت.
در ابتداي دهه ۹۰ وقتي دانشگاه كمبريج تصميم گرفت مدركي افتخاري را به دريدا اعطا كند، كارمندان و برخي از اعضاي هيات علمي اين دانشگاه با اعتراضي شديد اللحن، همه اندوخته دريدا را مشتي تئوري احمقانه ناميدند كه مرز ميان واقعيت و خيال را از بين برده  است. اين تناقض هميشه در زندگي دريدا وجود داشته است. نويسنده و فيلسوفي كه آغازگر تئوري شالوده شكني و از پايه گذاران تفكر پست مدرن در اروپاست. دريدا را مهم ترين فيلسوف زنده فرانسوي هم مي ناميدند. او كسي بود كه در تمام عمر سعي كرد با تمركز بر روي واژه ها يا اجسام معنايي فراتر از آنچه بايد را از آنها بيرون كشد و همين هم به تئوري اش شكل مي داد. اين نگاه كه در پشتوانه تفكري نهيلستي و بي اتكا بر زمان و مكان را داشت خيلي زود با واكنش منفي اطرافيان دريدا مواجه گشت. كساني معتقد بودند او نويسنده اي پوچگرا و هيچ انديش است با اين وصف مكتب او در تمام سال هاي زندگيش پيروان بسياري داشت. چه بسياري كتابها كه اصل پايه و اساسشان بر تفكر دريدايي استوار شده و چه بسيار هنرمندان و نويسندگاني كه در كارهايشان از او الهام گرفته اند.
دريدا در سال هاي زندگيش چهره اي شاخص در زمينه حقوق بشر هم بود. او از جمله مدافعان حقوق مهاجران فرانسوي، از گروه مخالفان آپارتايد در آفريقاي جنوبي و از دسته افرادي بود كه سعي فراواني كرد تا بر اطرافيانش تاثيري شگرف در زمينه آزادي بيان بگذارد.
دريدا در نخستين سال دهه ۳۰ ميلادي به دنيا آمد در ۱۹۵۲ از الجزاير يعني زادگاهش براي ادامه تحصيل به فرانسه رفت و بعد استاديار دانشگاه هاي سوربن و هاروارد شد. نخستين مقالاتش را در همين ايام نوشت و در چند اثر مهمش سعي كرد تئوري اش را به شكلي بنيادين پايه بگذارد. براي همين هم بود كه نه همانند ديگران پركار بود و نه سعي مي كرد به تكرار رو آورد. عمده مقالاتش بي ترديد داراي حرف هاي تازه  بر بستر تفكري مشترك هستند.
او اين هفته در سن ۷۴ سالگي در شرايطي درگذشت كه مدت ها بود با بيماري سرطان دست و پنجه نرم مي كرد و اميد چنداني به زندگيش وجود نداشت اما به هرحال خبر درگذشتش از مهم ترين و پرواكنش ترين اخبار هفته اي كه گذشت بود.

چهره ها
ايران
هفته
جهان
پنجره
داستان
پرونده
سينما
ديدار
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  ايران  |  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |
|  ديدار  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |