سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۴۴
شب هاي احياء
بپر و دستت را از گوشه يك ستاره بگير
021885.jpg
خدايا تو گويي كه چه خواهي؟ مو گويم كه هيچ، اسيري را نگاهي... همين و بس!
عكس: خبرگزاري فارس 
احسان ناظم بكايي
آخرين بار كي واردش شديم و لحظاتي را در آن سپري كرديم؟
شايد مجلس ختمي بود و سالگردي يا اصلا شب هاي احياي سال قبل يا اصلا...
بوي تازگي مي دهد، بوي نو، نگاهمان به غريبه اي مي ماند كه كنجكاوانه  تحولاتش را مي نگريم، اما با اين نگاه غريبه، احساس قربت در آن را مي كنيم مثل ده ها هم محلي و هم كيش اطرافمان.
مسجد محل را مي گويم، جايي كه خيلي وقت ها با سرعت از كنارش رد مي شديم يا آگهي ترحيم كسي را روي ديوارش مي ديديم، صف هاي جماعتش به هنگام اذان به ندرت به دو صف مي رسيد و نمازگزاران هم موسفيد و هم مو سياه بودند اما امشب مسجد جايي براي نشستن ندارد و برق چشمان صدها جوان در فضايش پراكنده شده. امشب شب آشتي دوباره است با مسجد و مسجد تا سحر نوراني است و جولانگاه ميليون ها فرشته اي كه از آسمان آمده اند تا شاهد يك ميهماني فراتر از آسمان باشند.
مرگ خيلي نزديك است، ترسناك ترين حقيقتي كه آن را تاييد مي كنند،ولي همه مي خواهند از آن فاصله بگيرند.
اين ساعات و شب ها، شب هايي كه خصلتشان تنهايي و سكوت و نزديكي به آسمان است، زمان مناسبي است تا يادي از اين پل رعب  آور بكنيم.
پس بهتر است دست به كار شويم و دو ركعتي نماز ليله الدفن بخوانيم براي خودمان و چه حالي دست مي دهد وقتي در انتهاي نماز بگوييم: ابعث ثوابها الي قبر... و بعد اسممان را ببريم و مي فهميم چقدر تنهاييم.
خلصنا من النار در خواست بي  محابايي كه صد بار تكرارش مي  كنيم، در ميان انبوهي از خصايصي كه تنها متعلق به اوست و بعد خاموشي و ملاقاتي رودررو و قرآني كه بر سر مي  گذاريم، قرآني كه جز در اين شب، آن را نگشوده ايم. كتابي كه براي ما آمده، نخوانده در برابرش باز مي  كنيم براي طلب آن چيزي كه سزاوارش نيستيم و چنان او را مهربان يافته ايم كه در درخواست هايمان چنين جري شده ايم....
در ميانه تاريكي، قلبي به لرزه مي  افتد و اشكي مي  چكد و صدايي به لرزه مي  افتد، كار تمام شد.
خواب چيز غريبي است. يك سوم عمرمان را درآن فرو مي  رويم، وقتي بيايد اما، وسوسه انگيز است و گيرا و باز هم ما را با خود مي  برد.
جنبش و حركت روزانه، خواب و استراحتي شبانه را مي  طلبد، اما اين چند شب، حركت ما بايد از تمام روزهايمان بيشتر باشد. آخر مقدرات ما در همين چند شب رقم مي  خورد اما خواب مي  آيد، وسوسه انگيز تر از هميشه، درست مثل تمام وسوسه هاي ديگر دنيا و نبرد سر مي  گيرد بين تويي كه مي  خواهي در تاريكي شب خلوت كني و خوابي كه شيرين وار پيش مي  آيد.
لشگر خواب آورد بر دل و جانت شكست 
شب همه شب، همدم ديده بيدار باش

ستون ما
امشب شب چيدن ستاره هاست 
محمد جباري 
يادت باشد امشب را. يادت باشد تك تك لحظه هاي امشب را. يادت باشد امشب با بقيه شب ها خيلي فرق دارد. خودت مي داني. از قيافه ات پيداست.از چشمان منتظرت. از دل بي قرارت. روزهاست منتظر امشب هستي. شبي كه يك بار مي آيد و مي رود تا سال بعد. قدر لحظه  لحظه هايش را بايد بداني. قدر هر نفست را، هر نگاهت را. امشب اگر برود و تو در خواب باشي ديگر هيچ. چشمانت امشب بايد رنگ بيداري بگيرد. امشب شب بيداران است. چشمانت را باز كن. باز كن تا ببيني. خواب را فراري بده. خواب هر روزه، هر ماهه، هر ساله، خواب را بيرون كن. ديگر بس است خوابيدن. زندگي ات را بيدار كن. چشمانت را باز كن. مي داني چند وقت است چشمانت تار شده است؟ مي داني چند وقت است چشمانت نور را خوب نمي بيند؟ مي داني چند وقت است ستاره ها را نديده اي؟ امشب شب ستاره هاست. چشمانت را باز كن و به آسمان نگاه كن. به آسمان تاريك و پرستاره. تاريكي را نبين. ديدن تاريكي بس است. امشب فرصت ديدن ستاره هاست. ببين آن ستاره در گوشه تاريك آسمان به تو چشمك مي زند. نمي بيني؟ چشمانت را بازتر كن. باز هم نمي بيني؟ نكند گردوغبار رفته به چشمانت؟ يك مشت آب خنك و زلال چاره دردت است. بپاشان قطره ها را روي صورتت. بگذار خنكي آب جاري شود روي پوستت. بگذار سفيدي چشمانت جلا يابد. قناعت نكن. آب فراوان است وچشمانت تشنه. بپاشان قطره ها را روي گونه هايت. ببين چقدر تشنه بودند ذرات وجودت. گلويت را نگاه كن. له له مي زند. جرعه اي آب زلال دوايش است.
دريغش نكن. دستانت، پاهايت، همه وجودت دارند له له مي  زنند. صدايشان را نمي  شنوي؟ صدايشان را در اين چند ماه نشنيده اي؟ امشب اما وقت شنيدن است. بشنو صداي تشنگي وجودت را. بشنو و خودت را بسپار به آب. خودت را رها كن درآغوش آب و جرعه جرعه آب بنوش. بگذار همه سلول هايت تر وتازه شوند. بگذار گردوغبارها شسته شود. آرام باش. عجله اي نيست. تو تشنه تر از آني كه با يك جرعه آرام شوي. بنوش. امشب وقت نوشيدن است. جرعه ها گواراي وجودت. بنوش و به آسمان نگاه كن. ستاره را ديدي؟ يكي آن طرف. يكي در آن گوشه. آن يكي در قلب آسمان. مي                              بيني ستاره  ها را؟مي       بيني آسمان چقدر زيباست؟ دستت را بالا ببر. شك نكن. دستت را بالا ببر و ستاره اي بچين. شك نكن. مگر يادت نيست. امشب با بقيه شب ها فرق دارد.. امشب ستاره ها خوشه خوشه آماده اند براي چيده شدن. باور كن. تنها بايد باور كني. آب بنوش و به ستاره ها نگاه كن و دستت را دراز كن. يك ستاره منتظر توست. آرام او را در دستانت بگير. ببين چقدر آرام مي شوي. خجالت نكش.
يك ستاره ديگر بردار، يك ستاره ديگر. دستانت پرستاره شده است ولي چرا اينقدر احساس سبكي مي  كني؟ دستت را به گوشه آسمان بگير و پرواز كن. باور نمي      كني. به همين سادگي است. تو سبك تر از آني كه فكر مي     كني. ديگر هيچ گردوغباري نيست براي سنگين بودن. همه ذرات وجودت له له مي    زنند براي پرواز. دستانت را به گوشه آسمان بگير و پرواز كن. باور كن. مگر يادت نيست؟ امشب با بقيه  شب ها فرق دارد. شب پرواز است.

ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
طهرانشهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |