سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۴۴
ديدار با خوش ركاب
عروس فوق سنگين 
021972.jpg
اهالي خزانه خوش ركاب را با نام اصلي اش صدا مي زنند؛ آنها مي گويند داف عشقي معركه است عشقي هم لقب صاحب اصلي خوش ركاب است كه جلوي دوربين ژست آرتيستي گرفته.
عكس ها : ساتيار
ابوذر منصوري 
مجموعه اي كه علي شاه حاتمي درباره خوش ركاب ساخت فقط تكه اي از واقعيت اين داف منحصر به فرد بود. خوش ركاب دافي بود كه صاحبي داشت كه در كميته هاي انقلاب اسلامي كار مي كرد و مركبش را بارها و بارها به قصد جبهه روشن كرده و به خط مقدم رفته و برگشته بود.
سريال خوش ركاب تاثير زيادي در زندگي ما و نگاه راننده هاي كاميون به داف داشت به طوري كه بعد از سريال، داف هاي زيادي با اسم خوش ركاب سجل جديدي براي كاميونشان گرفتند. من خودم راننده ترانزيت هستم اما در مسافرت هاي داخلي كه داشتم با برخورد متفاوتي از طرف صاحبان گاراژها روبه رو مي شدم. مثلا... ما اصالتا اهل بروجرديم و چند فاميل بسيار دور در آن شهر داريم كه هيچ وقت نديده بودمشان. بعد از پخش سريال خوش ركاب يك بار كه به بروجرد رفتم ديدم همه ما را مي شناسند و مي دانند كه يك خانواده در بروجرد فاميل ماست. همه ما را خانه به خانه به آنها معرفي كردند. آنجا اين خانواده هم به خاطر ما مشهور شده بودند!
خوش ركاب يك كاميون داف با پلاك خرم آباد است با شماره 12222 خرم آباد 92، اما تنها نكات عجيب درباره آن فقط اين شماره نيست؛ اطاقك چوبي اين داف 30 ساله تا به حال عوض نشده و فابريك است.
پشت اين اطاقك نوشته شده: داف عشقي - با خلق اين زمانه، يك سلام وسلام و من از حسن خدادادي كه يوسف داشت دانستم - به آرايش رخ زشت كسي زيبا نمي گردد. داف عشقي عشق پدر بود. او اين كاميون را ازجان و دل دوست داشت و هيچ وقت با آن تصادف نكرد، هيچ وقت آن را به كارواش نبرد مبادا كه پوسيدگي پيداكند در وقت بارندگي آن را كنار مي زد تا باران تمام شود و راهش را ادامه دهد. سه لنگ مجزا براي تميز كردن آن داشت؛ يكي را براي شيشه ها به كار مي برد، دومي را براي بدنه و سومي را براي چرخ ها. همه از اين عشق به اتومبيل باخبر بودند و پسر هم كه راننده كاميون بود مي دانست كه اصلا نبايد پشت فرمان اين عزيزكرده بنشيند. حتي يك بار كه بعداز كلي چك وچانه قرار شد داف را بخرد، پدر در اولين سفر بلايي بر سر او آورد كه ترجيح داد داف را پس بدهد و زندگي خودش را ادامه بدهد !
بدترين اتفاقي كه تا به حال براي داف عشقي، همان خوش  ركاب مشهور بينندگان مجموعه خوش ركاب افتاده است، شركت اين كاميون در همين سريال تلويزيوني بود. آن را گل مالي كردند و تمام بدنه اش را با خاك رس پوشاندند. آن را از ميداني گذراندند كه پر از انفجارهاي متعدد بود. حسين آقا، صاحب فعلي خوش  ركاب در اواسط قرارداد تصميم گرفت اصلا ديگر سر فيلمبرداري نرود، چون هر كاري كه كرده بود نتوانسته بود به بازيگر نقش پدرش، محمد كاسبي ياد بدهد كه اين قدر به داف نازنازي پدرش گاز ندهد، بنابراين خيلي از صحنه ها را اصلا خود حسين آقا بازي كرد.
حسين آقا راننده ترانزيت است و رسم است كه با خطرها و تنهايي ها و ترس ها وجاده هاي طولاني به راحتي آشنا باشد. او مي داند كه ترسيدن در راه هايي كه مي رود به هيچ معني  نيست به جز خود را اذيت كردن اما به وقت فيلمبرداري ترسيد، چون انفجارهاي مصنوعي خيلي آزاردهنده بود و ترسناك. او مي گويد: اگر يكي دو متر اين طرف تر يا آن طرف تر انفجار رخ مي داد، حتما ماشين آسيب مي ديد. اما شاه حاتمي كه از بچگي داف عشقي را ديده بود و مثل همه اهالي محل آن را عاشقانه دوست داشت يا درست حساب و كتاب كرده بود يا شانس آورده بود كه از احتمالاتي كه پيش رو بوده تنها اتفاق بدي كه رخ داد اصابت يك تركش به بدنه دافي بود كه سال ها در ميدان جنگ رفت وآمد و هيچ اتفاق بدي برايش نيفتاد. به هر حال، جلوي خوش ركاب بزرگ نوشته اند: يا حلال مشكلات و پايين آن زده اند يا مرتضي علي.
قبل از خوش ركاب شدن 
ماشين كه گوشه پاركينگ بمونه داغون مي شه... پيرش درمي آد... حسين بختياري  راننده ترانزيت است و پسر بزرگ صاحب اصلي خوش ركاب. وقتي از داف پدر حرف مي زند از ته دل مي گويد. مي گويد وقتي شاه حاتمي آمد و گفت كاميون را براي سريال مي خواهد، 15 روز يك بند روي داف كار كردم: نه اينكه سرحال و قبراق نبود يا نباشه. نه، داف عشقي دوست نداشت بي بزك جلو چشم مردم بياد.
حسين بختياري كسي است كه در صحنه هاي مربوط به جبهه و انفجارها دلش تاب نمي آورد و خودش پشت رل مي نشيند مبادا كه داف زخم و زار شود: كارم تو اون 15 روز رسيدن به داف بود. جوشكاري، تعويض لاستيك ها، مرتب كردن النگ و دولنگ هاي داخل اتاقك، دستي به سر و روي داف كشيدم و برقش انداختم تا براي بازي تو سريال آماده شه.
دست آخر حاصل اين تلاش و واقعيت بروروي داف قديمي مي شود مايه حيرت و تحسين همه بچه هاي شركت فيلم سازي: جلو دفتر شركت فيلم سازي كه خلاصش كردم موتورش مثله ساعت مي خوند. همه ريختن بيرون و 10، 15 نفري دور داف حلقه زدن. مي گفتن چه طور اينو گل مالي كنيم. حيف است ببريمش بيابون كناراون انفجارا ... 
اما اين ماشين قبل از بازي در اين فيلم هم بارها بوي باروت و صداي انفجار را تجربه كرده بود. داف عشقي دست كم 50 بار رفته بود جبهه و سالم برگشته بود.
021966.jpg
داستان پشت پرده 
خوش ركاب حالا ديكر يك عنوان خشك و خالي نيست. از وقتي زمزمه هيچكي نديدم تو نخت نباشه... سر زبان ها افتاد، همه آن داف خوش هيبت را شناختند و ياد جاده ها و رانندگان كهنه كار با حرف و نقل مردم گره خورد. اما داستان پشت پرده اين كاميون قديمي دلربا همچنان پنهان ماند. شايد تنها اهالي محله خزانه باشند كه بيش از بقيه در اين باره مي دانند و گروهي از بچه هاي خيابان فدائيان اسلام چيزهايي در حد شنيده ها و حرف هاي سينه به سينه به گوششان خورده باشد. پاركينگي كه بيش از 3 سال بستر استراحت اين ستاره سريال تلويزيوني بود در آن خيابان بود. از طرف ديگر محله خزانه  بود كه سال هاي سال رفت و آمد اين كاميون را ديده بود و در خاطر حفظ كرده بود. با همه اين حرف ها به واقع هنوز چيزي از ماجراي حقيقي ورود اين كاميون به سريال تلويزيوني برملا نشده است. واقعيت كه همواره سكوي پرتاب تخيل است و دستمايه هر روايتي اين بار هم رخ نشان داد. علي شاه حاتمي كارگردان سريال پرمخاطب خوش ركاب در كودكي بارها و بارها همين كاميون را مي ديده است. او به عنوان يكي از بچه هاي محله خزانه بدون اينكه تصور كند روزي كارگردان خواهد شد، هميشه چشمش به صاحب اين داف رعنا محمدعلي بختياري بوده است. اصلا به خاطر مراقبت ويژه و محبت آميز اين راننده است كه به او مي گويند محمد عشقي. علي شاه حاتمي با يك كوچه اختلاف در محل سكونت، تصوير داف و صاحب عاشقش را آنقدر مي بيند و مي بيند تا در سال هاي بعد دلش مي كشد آن را با مردم در ميان بگذارد. بله، همين طور هاست كه تقي عشقي در سريال خوش ركاب شكل مي گيرد تا جاي خالي محمدعلي بختياري صاحب اصلي داف را در خانه هاي كودكي كارگردان پر كند. هنوز هم خيلي ها در خزانه اين كاميون را به نام داف عشقي مي شناسند، نه خوش ركاب.

قاتل عمارت ها و كاخ هاي قاجاري
توسعه حمل و نقل شهري يا الگوي پاريسي
دهه 1310 بي ترديد زمان تخريب نهايي حصارهاي شهر تهران است. حصارهاي نگهبان و دروازه هاي تاريخي تهران قديم در فاصله ميان اين سال ها با برنامه ريزي مشخص و اهداف از پيش تعيين شده فرو ريخت. آنچه امروز به روشني هويداست، اين نكته است كه مي شد به دور از شتابزدگي و ذوق زدگي دست كم بخشي از اين هويت تاريخي را حفظ كرد و پيش چشم آيندگان باقي گذاشت. اما ماجرا چگونه جرقه زد و شكل گرفت و فرود آمد.
بخش اعظم اين حركت با انگيزه ايجاد يك مربع دولتي مركزي و حق انحصار آن بر تهران سر و صورت گرفت. در واقع دومين گذار تغيير چهره تهران قسمتي از استراتژي رضا شاه براي حفظ و ايجاد پايگاه قدرت خود پس از رسيدن به حكومت بود. اين تغييرات شامل تجزيه مجموعه سلطنتي قديمي، تخريب مناطق بزرگ شهر مثل سنگلج و گشايش مناطق ديگري است كه ورود به چهارراه ها را آسان مي كرد. چرا كه پايتخت بايد به فضايي متحد الشكل براي توسعه تبديل مي شد. به همين ترتيب كاربرد وسايل نقليه چرخ دار بايد به عنوان يكي از دلايل اوليه ضرورت سنگفرش و عريض كردن خيابان ها در نظر گرفته مي شد. اين تغييرات با تعريض خيابان هاي محوطه سلطنتي براي ورود كالسكه و نيز چندين خيابان ديگر در اطراف ارگ شروع شد و با ورود خودروهاي موتوري نيرو گرفت. بعدها نيز همين خودروها تعيين كننده وسعت و شكل خيابان ها و همچنين معيار ارزيابي بافت شهري شدند.
از سوي ديگر براي تسريع اين روند قوانين جديدي تدوين شده بود. نخستين قانون برنامه ريزي مدرن در ايران، قانون متمركز كردن ساختمان ها و تعريض خيابان ها و كوچه هاست كه مجلس در سال 1342 آن را تصويب كرد و در سال 1345 با قانون شهرداري اصلاح شد. همان گونه كه از عنوان اين قوانين اوليه پيداست، تدوين آنها با هدف تسهيل روند احداث شبكه جديد راه ها روي بافت قديمي شهرها همراه بوده است. بر همين اساس بود كه طي دهه 1310 شهردار تهران، ژنرال كريم بزرگمهر از قدرت قانوني اجراي برنامه هاي گسترده توسعه مجدد براي احداث شبكه جديد حمل و نقل برخوردار شد. در واقع با همين حركت بود كه بايد خيابان هاي جديد شكل مي گرفت و راه هاي قديمي عريض مي شد و پل ها و گذرها جا به جا منتقل مي شد و چنين بود كه خيلي زود علاوه بر حصارهاي شهر، بسياري از عمارت هاي قاجاري نظير دروازه هاي شهر و كاخ هاي سلطنتي كه مي توانستند در رديف ميراث فرهنگي كشور قلمداد شوند ويران شدند و از بين رفتند.
در دوره قاجار آب تهران از قنات ها تامين مي شد كه تعداد آنها به تدريج رو به افزايش بود. تا دهه 1340 تعداد 34 قنات در تهران سالم بود كه طول هر كدام بين 5 تا 10 كيلومتر و حتي برخي از آنها به 24 كيلومتر مي رسيد كه آب را از مسيرهاي متفاوت جمع مي كرد.
قنات ها همچنين تاثير قابل توجهي بر ساختار سكونتگاه ها بر جاي گذاشت. مجراي زيرزميني به يك كانال منتهي مي شد و از طريق زهكش ها و راه آب، آبياري زمين ها و آب آشاميدني توزيع مي شد.
از همين روست كه مي بينيم وجود قنات ها بر طبقه هاي اجتماعي شهر تاثير مي گذارد. ثروتمندان نزديك دهانه قنات به آب تازه دسترسي داشتند و فقرا دورتر از آن زندگي مي كردند. بنابراين شكل و مسير خيابان هاي تهران نيز تا حد زيادي تحت تاثير قنات ها و كانال هاي آب شكل گرفته بود. به همين خاطر خيابان هاي اصلي به موازات شيب شهر طراحي شده بود و از آن كوچه هايي با زاويه قائمه منشعب مي شد. پس از ايجاد شبكه لوله كشي در دهه 1320 اهميت ساز و كار قديمي توزيع آب در شكل شهري نيز تقريبا از بين رفت. اما با وجود همه اين اتفاقات، تعابير و تصاوير بازمانده از هويت تاريخي تهران قديم، چند نكته كليدي و تاثير گذار و بيروني نيز در اين جريان وجود داشت. شايد بتوان گفت تغييرات شكل شهري پاريس در اين بين از همه عوامل بيروني ديگر موثر واقع شد؛ چرا كه دومين مرحله اصلاحات تهران در دهه 1310 شباهت هاي بسياري با الگوي ياد شده دارد.
رضا شاه و ناپلئون سوم هر دو به ايجاد قدرت و حاكميت مطلق در پايتخت هاي حكومت شان پرداختند. بازگشايي خيابان هاي جديد در پاريس به مثابه معياري براي كنترل نظامي مناطق كارگري تنها يك نمونه از موج تغيير بافت شهري است. اين موضوع در مورد رضا شاه كه مي خواست سلطنت تازه تاسيس خود را از جنبش هاي آن زمان ايمن نگه دارد نيز صدق مي كرد. به زبان ديگر توسعه و احداث خيابان در زمان رضا شاه بسيار شبيه امپراتوري دوم فرانسه بود. تهران به اين دليل شبيه پاريس بود كه فضاي شهري آن به عنوان يك كليت در نظر گرفته مي شد كه در آن تمام امور از طريق ارتباط دروني ميان طبقات مختلف انجام مي گرفت. از اين رو مي توان گفت كه در يك دوره زماني كوتاه هر دو شهر تجربه طرح هاي برنامه ريزي جامع شهر را از سر گذراندند. هر چند تغييرات ايجاد شده در پاريس با در نظر گرفتن حفظ بخشي از بافت تاريخي آن شهر همراه بود، اما همان الگو در تهران چندان به اين شاخه تاريخي فرهنگي وفادار نماند و حاصل چيزي از آب درآمد همتراز نابود كردن  ردپاي برج و باروها و حصارهاي تاريخي تهران قديم.

بيرون از چارچوب
طهران جديد
021975.jpg
مدير عامل سازمان زيباسازي شهرداري تهران با اعلام خبري مبني بر زيباسازي 700 ساختمان متروكه و قديمي شهر تهران، گويا قصد دادن چهره اي جديد به بافت هاي قديمي شهر دارد. بر اساس اين خبر، شهرداري تهران از تمامي شركت هاي تبليغاتي دعوت كرد تا ضمن شناسايي اين ساختمان ها در هر منطقه در مزايده اي كه به همين منظور تشكيل مي  شود شركت كنند. بر اساس اين مزايده، نما و ديواره هاي ساختمان هاي قديمي و متروك در پوشش آگهي هاي تبليغاتي، رنگ كاري، نورپردازي يا زيباسازي مي  شوند. ساختمان هايي هم كه قابليت  كار تبليغاتي راندارند، با پوشش رنگ ونقاشي و نورپردازي، زيباسازي مي  شوند. اين خبر هنوز عكس العملي از سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري را در پي نداشته است. چنانچه سازمان مزبور با اين طرح شهرداري مخالفت نكند، اميد مي  رود كه بسياري از مناظر قديمي شهر، با رنگ و لعاب جديد، سيمايي جذاب به پايتخت ببخشد.
رازهاي تپه باستاني چشمه علي 
021981.jpg
در پي كشف تكه سفال هاي باستاني، در قسمت شمال غربي باروي ري، مجوز كاوش در اين مكان هشت هزار ساله، توسط سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري تهران داده شد. نخستين تحقيقات و كندوكاوهاي باستان شناسي در منطقه چشمه علي در سال هاي 1938-1935 ميلادي يعني 70 سال پيش توسط دكتر اريك اشميت باستان شناس آمريكايي صورت گرفت و بنابر يافته هاي سفال در آن زمان، قدمت تپه  چشمه علي در حدود 6 هزار سال پيش از ميلاد تخمين زده شد.
آنچه كه در اثر بارش باران و فرسايش خاك در منطقه چشمه علي يافت شده شامل پي ساختمان هايي در گذشته و تكه سفال هايي است كه مشخص نشده مربوط به كوره بوده يا باقيمانده ازيك تنور قديمي است.
قابل ذكر است كه بر اساس بقاياي زندگي انسان هايي كه در تپه چشمه علي مي  زيسته اند، در هزاره ششم پيش از ميلاد يعني حدود هشت هزار سال پيش همزمان با ساكن شدن انسان هايي در تپه هاي مارليك و كاشان و تپه زاهد دشت قزوين، زندگي در اين نقطه نيزجريان داشته است.
مروري بر فهرست آثار ملي 
سهم ناچيز زيارتگاه ها

021978.jpg
بررسي هاي آماري و تحقيقات انجام شده نشان مي دهد از بيش از حدود 9 هزار و 500 زيارتگاه و امامزاده كه با توجه به نگاه هاي كارشناسانه اغلب از ابنيه هاي تاريخي به شمار مي روند تنها 15درصد آنها در فهرست آثار ملي كشور به ثبت رسيده اند و بيش از 85 درصد آنها هنوز در آثار ملي كشور به ثبت نرسيده اند.
چنانچه گزارش هاي ارايه شده و بررسي هاي پژوهشي و آماري نشان مي دهد در ميان استان هاي كشور، استان تهران داراي بيشترين تعداد زيارتگاه ها و امامزاده هاي ثبت شده در فهرست آثار ملي است. در گزارشي كه از سوي دفتر طرح هاي ملي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ارايه شده، استان سيستان و بلوچستان داراي كمترين سهم در ثبت بناي تاريخي- مذهبي در فهرست آثار ملي كشور است. بر اساس همين آمار در مورد امامزاده ها و زيارتگاه ها مشخص شده كه استان فارس با يكهزار و 221 امامزاده در رتبه نخست قرار گرفته و استان سيستان و بلوچستان با 17 امامزاده يا زيارتگاه كمترين تعداد اين بناها را به خود اختصاص داده است.
بر اساس گزارش هاي ارايه شده از دفتر طرح هاي ملي وزارت ارشاد اسلامي، در حال حاضر 69 درصد از زيارتگاه ها به صورت مستمر فعاليت مي كنند و 15 درصد نيز فعاليت غير مستمر داشته و 5/16 درصد از آنها غير فعال هستند. در همين حال بين زيارتگاه هايي كه فعال مستمر گزارش شده  اند بيشترين تعداد آنها 60درصد در ماه محرم، 48 درصد در ماه رمضان، 5/38درصد در ماه صفر، 29 درصد در اعياد و ايام وفات 4 درصد نيز در دهه مبارك فجر فعال بوده اند. آنچه كه در وهله نخست از بررسي همين نتايج آماري-كه بعضا هم به صورت دقيق و كارشناسانه صورت نمي گيرد -به ذهن متبادر مي شود، تخريب بخشي ديگر از مواريث فرهنگي است كه اين بار به سمت ابنيه مذهبي نشانه رفته و از سوي ديگر اين مساله عدم تلاش مجدانه مسوولان است كه به طور كارشناسانه به حفظ وحراست از بناهاي تاريخي نپرداخته اند و بر آنهاست كه به اين مهم با نگاه جدي تري بپردازند.

صندوقچه
هرچيز كه خوار آيد ،روزي به كار آيد
به هيچ كس و هيچ چيز نبايد به چشم تحقير نگاه كرد، چون هر چيز در جا و به موقع خود به كار مي آيد.
ماخذ: مردي روستايي با پسرش در راهي مي رفتند، در بين راه نعلي افتاده بود، مرد روستايي به پسرش گفت : نعل را بردار به كار مي آيد پسر اعتنايي نكرد. مرد روستايي نعل را برداشت. وقتي به آبادي رسيدند روستايي نعل را برد و با مقداري گيلاس تعويض كرد، چون به راه ادامه دادند روستايي ضمن خوردن گيلاس گاهي دانه اي گيلاس هم به زمين مي انداخت. پسر كه دنبالش مي آمد بر مي داشت و مي خورد، آخر سر مرد رو به پسر كرد و گفت:يادت هست كه گفتم نعل را بردار، گفتي به زحمتش نمي ارزد و اعتنايي نكردي؟ پسر گفت: بله، يادم هست. پدر گفت: ديدي كه من آن را برداشتم و در مقابل آن گيلاس گرفتم، اما يك دانه به تو ندادم تا خوب متوجه شوي من۳۷ عدد گيلاس به زمين انداختم و تو هربار به خودت زحمت دادي آنها را برداشتي، اما يكبار به خودت زحمت ندادي كه نعل را برداري حالا بدان كه هر چيز كه خوار آيد روزي به كار آيد.
حلاج گرگ بودن 
كنايه از كار بي مزد كردن براي كسي كه اجرت نمي دهد.
ماخذ: حلاجي از شهر براي كار حلاجي به دهي مي رفت، زمين را برف پوشيده و هوا بسيار سرد بود.
اتفاقا در بين راه به گرگي گرسنه برخورد كرد. گرگ حالت حمله كردن به او گرفت. حلاج در حالي كه مي ترسيد، دست و پاي خود را گم نكرد و در صدد چاره برآمد. خواست با كمان به او حمله كند، ديد كمان طاقت حمله به گرگ را ندارد و مي شكند. فورا روي زمين نشست و با چك حلاجي بناي زدن بر زه كمان گذاشت. گرگ از صداي كمان ترسيد و فرار كرد.
حلاج هم فورا به راه افتاد. هنوز بيش از چند قدم نرفته بود، باز ديد گرگ دارد به طرف او مي آيد حلاج مانند قبل باز كوبيدن چك را شروع كرد و گرگ را فراري داد و به راه خود ادامه داد. باز ديد گرگ دست بردار نيست، باز حلاج كار را از سر گرفت تا بالاخره گرگ خسته شد و به سراغ شكار ديگري رفت.
حلاج چون ديد شب تاريك است به خانه بازگشت چون زنش پرسيد امروز چه كردي. گفت: حلاج گرگ بودم!
كله گرگي گرداندن 
وقتي كسي را مانند طلبكار با وعده هايي دروغ و نادرست سربگردانند اين عبارت را به كار برند.
ماخذ: در زمان قديم چون هنوز تفنگ هاي شكاري امروزي وجود نداشت گرگ بسيار بود و مردم از آزار آنها چه به خود انسان ها و چه به دام و دواب خود در امان نبودند و سخت نگران بودند، به همين جهت وقتي كسي با تله يا وسيله اي ديگر، گرگي را شكار مي كرد و به هلاكت مي رساند سر آن را براي نشاني كار خود با خود به چادرهاي عشاير و آبادي هاي همجوار مي برد و مي گرداند. مردم هم چون مي ديدند او يك زيان رساننده به دام و انسان را از بين برده است به او پولي مي دادند.
يك گرگ كه حتما بود!
وقتي كاهلي براي كار نكردن دروغ مي سازد و داستان را جعل مي كند اين مثل را به كار مي برند.
ماخذ: جواني را پدر براي آوردن هيزم به صحرا فرستاد. پسر مقداري بوته خار از زمين كند و بار الاغ كرد ولي با خود فكر كرد كه چكار كند كه اين كار پرزحمت روزانه را انجام ندهد، بالاخره دروغي پيش خود جعل كرد و شب كه به خانه برگشت به پدر خود گفت: من امروز به 40 گرگ برخورد كردم. نزديك بود خودم و الاغم هر دو طعمه آنها شويم. پدر گفت: در اين بيابان چنين تعدادگرگ وجود ندارد.
پسرگفت: شايد كمتر بود، احتمالا 30 تا بودند. باز هم پدر حرف او را رد كرد و گفت: من به اين بيابان آشنايي دارم. اين بيابان گرگ ندارد. پسر گفت: من از ترس نتوانستم آنها را بشمارم ولي شايد 10 تا گرگ بودند. باز پدر نپذيرفت. پسر گفت: خيلي خب، پدر يك گرگ كه بود و من كمتر از يك گرگ قبول نمي كنم.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |