پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۳
استرس تهديدي براي جامعه
براساس يك تحقيق دانشگاهي ۷۰ درصد از شهروندان تهراني از استرس رنج مي برند. اين در حالي است كه چندي پيش قائم مقام سازمان بهزيستي كشور اعلام كرده بود كه ۲۵ درصد از افراد جامعه به نوعي مبتلا به اختلالات رواني هستند. وي افسردگي را شايع ترين بيماري رواني در كشور ذكر كرده و گفته بود: «۲۱ درصد از افراد گروه هاي سني ۱۶ تا ۵۰ سال به افسردگي مبتلايند.» اين آمار در ميان دانشجويان ۲۸ تا ۳۱ درصد اعلام شده است.
هر چه هست شمار مبتلايان به استرس و ديگر اختلالات رواني، بحث برانگيز و نگران كننده است و اين سؤال را به ذهن متبادر مي سازد كه به راستي چه عواملي باعث بروز و ظهور استرس مي شود و ريشه هاي آن را بايد در كدام محمل اجتماعي جست وجو كرد. اين پرسشي است كه در گزارش حاضر، چند متخصص با ديدگاه هاي متفاوت به آن پاسخ داده اند.
005649.jpg
تهيه و تنظيم: اسدالله افلاكي
چرا افراد به استرس مبتلا مي شوند
دكتر فربد فدايي روانپزشك و استاد دانشگاه در اين باره مي گويد: «بهتر است، ابتدا، استرس يا فشار رواني و عامل بروز آن را تعريف كنيم. در واقع عوامل بروز فشار رواني يا استرسورها متنوع هستند. از عوامل فيزيكي- شيميايي گرفته تا عوامل روانشناختي، مي توانند استرسور (فشار رواني) محسوب شوند، براي نمونه، گرما و سرماي بيش از حد هم نوعي استرسور(فشار رواني) تلقي مي شوند. استرسورها نياز به سازگاري مجدد را به وجود مي آورند. يعني شخص مجبور مي شود در بخشي از زندگي خود تغييراتي به وجود بياورد تا با شرايط جديد سازگار شود و همين موضوع، فشار و ناراحتي رواني ايجاد مي كند. مثلاً  تغيير شغل، مهاجرت، ازدواج و طلاق، استرسورهايي هستند كه استرس ايجاد مي كنند. بدين ترتيب كه فرد ممكن است از نظر ذهني دچار اضطراب و افسردگي شود و يا حالت هاي پرخاشگري و تحريك پذيري پيدا كند.»
تغيير و تحول يكي از عوامل بروز استرس است
دكتر فدايي مي گويد: «از آنجا كه زندگي در جامعه شهري جديد مرتباً  با تغيير و تحول همراه است بنابراين در جامعه ما از استرس و عوامل ايجادكننده آن زياد صحبت مي شود. اما آنچه مسلم است اين كه اختلالات رواني تحت تأثير دو عامل ظاهر مي شوند: يكي زمينه قبلي و ديگري عوامل ژنتيكي، اما عاملي كه سبب آشكار شدن زمينه ها مي شود معمولاً  تغيير و تحول ناگهاني در زندگي افراد است. اگر عوامل استرس آور از شدت بالايي برخوردار باشند بدون زمينه قبلي هم مي توانند باعث ناراحتي شوند. زلزله، سيل، آتش فشان، گردباد، جنگ و تصادف از عواملي است كه در ۷۵ درصد از حادثه ديدگان ايجاد وضعيتي مي كند كه به آن اختلال استرس به دنبال حادثه مي گويند. مثلاً  ما در مورد آسيب ديدگان جنگ با پديده موجي شدن مواجهيم.
ولي به طور كلي در زندگي اكثر مردم رويدادهايي پيش مي آيد كه برخي توان برخورد با آن را ندارند. در نتيجه با وضعيتي روبه رو مي شوند كه اختلالات انطباق ناميده مي شود. مثلاً ورود به دانشگاه براي همه مردم بايد قاعدتاً  يك اتفاق خوشايند باشد ولي اين اتفاق خوشايند ممكن است در يك فرد باعث اضطراب و نگراني شود و يا ازدواج و تولد فرزند گرچه استرسورهاي خوشايندي هستند اما بر حسب ديدگاه فرد و تجربيات قبلي اش ممكن است براي او ايجاد نگراني كند.»
واكنش هاي متفاوت نسبت به عوامل استرس زا
به زعم دكتر فدايي «واكنش افراد نسبت به عوامل استرس آور چند نوع است. اول اضطراب به نحوي كه باعث اختلال در زندگي فرد مي شود. دوم افسردگي، به شرط آن كه در زندگي روزمره اختلال ايجاد كند. معمولاً ما با تركيبي از حالت هاي اضطراب و افسردگي در افرادي مواجهيم كه با استرسورها روبه رو شده اند.
نوع ديگر، اختلال انطباق همراه با اختلال در سلوك است يعني فردي كه با يك استرسور روبه رو شده با عصبانيت، تحريك پذيري و پرخاشگري با مسائل برخورد مي كند. از همين روست كه در شهري مثل تهران كه عوامل استرس آور به نسبت زياد است مردم عموماً كمي حالت عصبانيت و تحريك پذيري دارند و با كوچكترين موضوعي از جا در مي روند و نسبت به هم پرخاشگري مي كنند.»
به اعتقاد اين روانپزشك، نبود امنيت شغلي و نداشتن كار، از دست دادن كار، اشتغال فصلي- مانند آن چيزي كه در ميان كارگران شهر معمول است- از مهمترين عوامل استرس آور است.
نقش نهادهاي حمايتي در پيشگيري از استرس
دكتر فدايي معتقد است: «با يك محيط مناسب خانوادگي و در پي آن محيط مناسب آموزشي و سرانجام داشتن يك محيط مناسب شغلي و تأمين شغلي مي توان از عوامل استرس آور كاست. گذشته از اين مردم از لحاظ وضعيت بهداشتي هم احساس امنيت كنند. به همين دليل يكي از عوامل كاهش دهنده استرس در جامعه، مي تواند سيستم هاي حمايتي در جامعه باشد يعني مردم در زمان بيكاري و بيماري بدانند كه نهادي وجود دارد كه به مشكلات آنها رسيدگي مي  كند. افزون بر همه اينها، همبستگي ميان افراد خانواده و جامعه يكي از عوامل كاهش دهنده استرس است و اين موردي است كه در جوامع سنتي هنوز به چشم مي خورد.»
استرس يا تنش
دكتر قاسم قاضي روانشناس و استاد دانشگاه تهران درباره استرس مي گويد: «جايي كه انسان نمي تواند بيش از اندازه فشاري را تحمل كند آنجا استرس ايجاد مي شود البته اين واژه را مي توان به تنش هم تعبير كرد. به عبارت ديگر وقتي ما نمي توانيم يك فشار رواني را تحمل كنيم، بدن مان صادقانه واكنش نشان مي دهد كه در چنين وضعيتي ممكن است تيك پيدا كنيم يا زانويمان بلرزد، دهانمان خشك شود يا صورتمان برافروخته شود.»
اين استاد دانشگاه مي گويد: «فشارهاي رواني عامل اصلي استرس هستند. وقتي فردي نتواند يك فشار رواني را تحمل كند دچار استرس مي شود. مثلاً  كسي كه نسبت به شغلش مسئوليت دارد اگر بيش از حد توان اين فرد به او كار ارجاع بدهند دچار پريشاني مي شود و استرس پيدا مي كند يا دچار هيجان مي شود كه اين هيجان همراه با واكنش هاي بدني است.»
نقش عوامل اقتصادي در بروز استرس
دكتر قاضي عوامل اقتصادي را در بروز و ظهور استرس بسيار مؤثر مي داند: «استرس يك واكنش سطحي و موقتي است اما اگر ادامه داشته باشد به افسردگي و اضطراب تبديل مي شود. وقتي يك فردي مدام شكست بخورد و پيوسته در كمبود و مضيقه باشد مسلماً از حالت استرس خارج شده و اين استرس جاي خود را به افسردگي و اضطراب مي دهد. عدم امنيت شغلي، ورشكستگي از عوامل استرس آور محسوب مي شوند. ولي به طور كلي مي توان گفت هر فقداني مثلاً  مهاجرت يك دوست صميمي، از دست دادن همسر و فرزند و والدين فشارهاي رواني ايجاد مي كند كه چنانچه شخص نتواند اين فشارها را تحمل كند مبتلا به افسردگي مي شود. »
پيامدهاي استرس در جامعه
اين استاد دانشگاه مي افزايد: «جامعه سالم جامعه اي است كه توليد كند. خواه اين توليد صنعتي باشد خواه فكري. اما اگر انساني شاد نباشد نه چيزي ياد مي گيرد و نه چيزي توليد مي كند. يك انسان افسرده دل و دماغ كار ندارد. يك شاگرد افسرده در كلاس چيزي نمي آموزد. بر اين اساس جامعه اي كه توليد نداشته باشد سير قهقرا طي خواهد كرد. بنابراين جامعه اي پويا و روبه جلوست كه افراد آن شاد باشند و بخواهند توليد كنند حال چه توليد فكري باشد چه توليد صنعتي.»
چگونه مي توان جامعه اي پويا ساخت
دكتر قاضي معتقد است : «بايد اين كار از مدارس آغاز شود، بايد مدارس مكاني باشد كه بچه ها شاد باشند به طوري كه حتي اگر كودكي در خانه دچار مشكل است يا خانواده اش با هم درگيرند، معلم او با مهرباني و ايجاد محيطي شاد، نگراني و دغدغه را از او دور سازد و از فشارهاي رواني او بكاهد. به طور يقين اگر ما دو نسل صبر كنيم يعني بچه ها را خوب تربيت كنيم اينها در آينده نزديك خانواده تشكيل خواهند داد، وارد بازار كار و اجتماع خواهند شد و بدين ترتيب نسل اصلاح مي شود. الان ديگر نمي شود يك پدر ۴۰-۵۰ ساله را عوض كرد و الگوي رفتاري او را تغيير داد به ويژه  اين كه او تحت فشارهاي اقتصادي و اجتماعي هم باشد. اما مي توان بستر جامعه را طوري تنظيم كرد كه در آينده جامعه اي مولد و پويا داشته باشيم. لازمه اين كار هم كاستن از خشونت در جامعه است. بايد جو جامعه، جو خش، مچ گيري و زورگويي نباشد.»
تعريف استرس از ديدگاه پزشكي
دكتر منوچهر قاروني متخصص قلب و عروق مي گويد: «استرس يك دفاع طبيعي موجود زنده است. دفاعي كه مقدار كم آن نه تنها بد نيست كه براي فرد ضروري و مفيد است. زيرا انسان را از خطرات دور نگه مي دارد. اما وقتي از حد طبيعي فراتر رود، انسان آسيب پذير مي شود.»
ويژگي هاي افراد مبتلا به استرس
اين استاد دانشگاه تهران مي گويد: «انسانها به دو تيپ A و B تقسيم مي شوند. گروه A افرادي هستند سختكوش، جدي و با نظم كه معمولاً  هر گاه جايي قراري داشته باشند زودتر از موعد مقرر در محل حاضر مي شوند. اين افراد تند غذا مي خورند و در رانندگي عجول اند. برعكس گروه B را افرادي تشكيل مي دهند كه بسيار راحتند، دير مي رسند، نظم و ترتيب ندارند. مثلاً  اين افراد نسبت به يك انفجار كمتر از خود هيجان نشان مي دهند در حالي كه گروه A هيجان بيشتري از خود نشان مي دهند. بنابر آنچه گفته شد گروه A بيشتر به استرس مبتلا مي شوند و درصدمبتلايان به استرس در گروه B بسيار كمتر از افرادي است كه در گروه A قرار دارند.»
شهر عامل استرس است
دكتر قاروني معتقد است: «هر چه زندگي شهري به سمت مكانيزه شدن پيش مي رود و هر چه تكنولوژي بيشتر پيشرفت مي كند استرس بيشتر مي شود، زيرا انسانها براي دستيابي به رفاه بيشتر آرامش خود را از دست مي دهند. به طوري كه شخص براي آن كه مطرح باشد و از سوي ديگران تحسين شود زحمات بي شماري را متحمل تر مي شود كه به بروز استرس مي انجامد.»
تأثير استرس بر قلب
اين متخصص قلب و عروق اذعان مي دارد:«وقتي رگهاي قلب بر اثر جبر زمانه تنگ شد ممكن است با يك استرس،  روي رگي كه تنگي دارد اسپاسم ايجاد شود و اين باعث سكته شود. اما غالباً  بعد از سكته وقتي بيمار آنژيو مي شود ما مي بينيم رگ باز است ولي فرد سكته كرده و اين نشان مي دهد كه سكته ناشي از استرس بوده است. متأسفانه پيش از اين، سن سكته بالاي ۸۰ سال بود ولي در حال حاضر به ۳۵ الي ۴۰ سال رسيده است. از سوي ديگر قبلاً به نسبت هر ۴ مرد يك زن زير پنجاه سال سكته مي كرد ولي الان اين ميزان ۲ به ۱ شد. يعني در برابر هر دو مرد كه سكته مي كنند يك زن نيز سكته مي كند و همه اين موارد به خاطر استرس و هيجان ناشي از نبود امنيت شغلي و اجتماعي است كه فرد ناگزير به تحمل اين استرس هاست كه در نهايت به سكته مي انجامد.
نكته ديگر اين كه استرس نه تنها عامل اساسي بيماري هاي قلبي است بلكه عامل اصلي سرطان ها نيز هست. وقتي استرس زياد بشود ايمني بدن كم مي شود و وقتي ايمني بدن كم شد سلول هايي هستند كه فرصت طلبند و در هر لحظه هزاران سلول سرطاني توليد مي كنند و در نتيجه به دليل ضعف سيستم دفاعي بدن، فرد مبتلا به سرطان مي شود.»
دكتر قاروني مسائل اقتصادي را عامل اصلي بروز استرس مي داند و مي افزايد: «در جامعه امروز، همه انتظار دارند از بهترين امكانات برخوردار باشند حال آن كه در هيچ جامعه اي حتي در اروپا و آمريكا چنين امكاني براي همه شهروندان وجود ندارد. در نتيجه اين باعث استرس مي شود. مثلاً  زن به مرد سركوفت مي زند كه در مقايسه با همرديفان خود نتوانسته است به پست و مقامي دست يابد يا امكاناتي مشابه آنها براي خانواده خود فراهم آورد، چنين فردي در اينجا با يك استرس مواجه مي شود. بعد هنگامي كه از خانه خارج مي شود و در حال رانندگي و در ترافيك شهر جريمه مي شود اينجا استرس ديگري به او وارد مي شود. پس از آن دير به اداره مي رسد و كارتش قرمز مي خورد. اين استرس ديگري به او وارد مي كند. با ارباب رجوع مشاجره مي كند و اينها همه با هم جمع مي شود و به مرحله انفجار مي رسد.
نكته ديگر اين كه تمام بيماراني كه از شهرهاي بزرگ به ما مراجعه مي كنند از استرس رنج مي برند اما كساني كه از روستاها به پزشك مراجعه مي كنند دچار استرس نيستند.»
انواع استرس
به زعم اين استاد دانشگاه نوع استرس متفاوت است. وي مي گويد: «استرس در ميان جوانان بيشتر ناشي از رقابت  شغلي و دانشگاهي و مدرسه اي است. حال آن كه در سنين بالاتر، مسائل كاري، رابطه رئيس و مرئوسي، برخورد با ديگران، برخورد با مالك و مستأجر و نظاير آن باعث استرس مي شود. ولي در سنين پيري، استرس تبديل به ترس و وحشت مي شود و بيماران پير، بيشتر از تنها بودن و مردن و اين كه همه آنها را تنها گذاشته اند.»
نقش خانواده در بروز استرس
اين استاد دانشگاه معتقد است: «خانواده نقش اساسي در بروز استرس دارد. به عبارت ديگر پي ر يزي استرس از دوران بچگي آغاز مي شود. بدين ترتيب كه وقتي بچه شلوغ مي كند او را از لولو مي ترسانند تا ساكت شود. وقتي بچه را دنبال مراسم تشييع جنازه مي برند و يا وقتي بچه را در مدرسه به خاطر يك مسأله پيش پا افتاده تنبيه مي كنند، اين مسائل در ضمير ناخودآگاه او باقي مي ماند.الان اكثر مردم از پزشك مي ترسند چرا كه در بچگي آنها را از پزشك ترسانده اند. از آنجا كه شخصيت  ما معمولاً  در ۴ سال اول زندگي شكل مي گيرد طبيعي است كه اگر خانواده اي مشكلات اقتصادي داشته باشند يا با هم مشاجره كنند به طور طبيعي اين عوامل باعث بروز استرس در فرزندشان خواهد شد.»
وي در پايان مي افزايد: «بايد با برنامه ريزي درازمدت، بستر مناسب براي جامعه اي سالم و بدون تنش فراهم آيد.
لازمه اين كار نيز فرهنگ سازي است كه اين كار بايد از خانواده و مدرسه آغاز شود.»

گفت وگو با دكتر مسعود غفاري
فرزندان امروز، والدين ديروز
ما به پدرانمان نزديكتريم تا فرزندانمان. اين موضوع وقتي كه از منظر تفاوت علائق، نيازها و نگرش هاي فرزندان با والدين مورد توجه قرار مي گيرد به پديده شكاف يا اختلاف نسلي مي انجامد. اما فرزند زمانه خويش بودن فقط اختلاف نسل ها را دامن نمي زند، بلكه جايگاه، نقش و انتظارات متقابل والدين و فرزندان را نيز دستخوش تغيير و تحول اساسي كرده است. تعريف تربيت، حدود آزادي، كنترل و نظارت بر فرزندان و نيز مرز استقلال يا وابستگي فرزند به خانه و خانواده از جمله مسائلي است كه در دنياي جديد تعاريف و تفاسير متفاوتي پيدا كرده است، برخي از اين مسائل را در گفت وگويي با دكتر مسعود غفاري روانشناس و عضو هيأت علمي گروه روانشناسي باليني دانشگاه علامه طباطبايي در ميان گذاشته ايم. از دكتر غفاري تاكنون سه كتاب «زن در جامعه ايران» ، «بنياد شناسي رفتار» و «انتخاب عاقلانه نه زندگي عاشقانه» در حوزه مسائل اجتماعي منتشر شده است. متن گفت  وگو با ايشان را در ادامه با هم مي خوانيم.
005646.jpg
* جايگاه فرزندان در جامعه امروز كجاست؟
- جايگاه فرزند به تناسب ساختار جامعه و خانواده متفاوت است به طوري كه در جامعه سنتي فرزندان جاي تعريف شده خود را داشتند و مديريت خانواده به عهده پدر بود و در اين جايگاه فرزندان نيز به رشد اجتماعي، عاطفي، فرهنگي، شخصيتي و شناختي دست مي يافتند و همه اعضاي خانواده در كنار همديگر احساس آرامش مي كردند.
در جامعه صنعتي و فراصنعتي فرزندان تا حداكثر بيست و يك سالگي در كنار خانواده هستند. به طور معمول افراد در ۲۱سالگي به تواناييهاي منطقي لازم براي ادامه مستقل زندگي نائل مي شوند. بنابراين بدون نياز به وابستگي به خانواده به تناسب تواناييهاي خود به زندگي جدا از خانواده مي پردازند. ولي در جامعه نيمه صنعتي و نيمه سنتي كه كشورهاي در حال توسعه را شامل مي شود، فرزندان بدون تجربه، آگاهي، شناخت و احساس مسئوليت پدران و همين طور رشد يافتگي كامل عاطفي، اجتماعي، اخلاقي و شناختي و حتي، جسماني جاي پدران را گرفته اند. در رفتار فرزندان اين جوامع به گونه اي خودمختاري منفي همراه با ناسازگاري رفتار مشاهده مي شود و متأسفانه خانواده پيوسته با رفتارهاي باج دهي درصدد فراهم كردن رضايت آنهاست.
* حد و مرز آزادي، اختيار و كنترل نظارت والدين بر فرزندان چيست؟
- لازم مي دانم كه بين آزادي و رها كردن يا از مسئوليت ها چشم پوشيدن تفاوت قائل شويم. يعني آزادي براي رشد، سازندگي و شكوفايي بسيار لازم است در صورتي كه رها كردن چنين نيست. همين طور بين كنترل و سخت گيري تفاوت است، يعني كنترل لازمه تربيت شدگي، نظم پذيري، جامعه پذيري و فرهنگ پذيري است. در صورتي كه سخت گيري مي تواند منجر به آسيب هاي رواني و شخصيتي شود.
* شكل هاي افراط و تفريط شيوه نظارت بر فرزند چگونه است؟
-خيلي روشن است كه افراط و تفريط در امور از هنجار بيرون رفتن است، در هر فعاليتي هنجارها بايستي در نظر گرفته و رعايت شود. ملاك ما الگوهاي پيگيري رشد مي باشد. يعني ما پيوسته فرزندان خود را با دست كم ده تن از همسالان، همجنسان و هم طبقه خود مقايسه كنيم. متوسط كاركرد آنها ملاك رفتاري ما بايد باشد. نظارت و كنترل را هم بايد با انجام مطالعه و مشاوره با روانپزشكان، روانشناسان، مشاوران و مددكاران اجتماعي انجام شوند.
* شكاف و اختلاف بين والدين و فرزندان در نيازها و علائق به چه مسائلي بر مي گردد؟
- بي شك ما پدر و مادرها محصول زماني متفاوت، جامعه اي با ساختار متفاوت و استانداردهاي متفاوتي هستيم. حتي اگر فرزندان ما همسان با ما رفتار كنند، كمتر مي توانند ما را درك كنند ولي ما بايد تا حد ممكن آنها را درك كنيم. چون ما مسئول آنها و آنها محصول ما هستند. بيشترين درك ما بهتر است متوجه نيازهاي رواني آنها از مجموعه نيازهاي زيستي، اجتماعي و رواني باشد. گرفتاري وقتي است كه پدر و مادرها تنها با نيازهاي زيستي مانند خوراك، پوشاك و خانه و ... آشنا هستند. اصلاً  از بقيه نيازها بي خبرند به طوري كه اكثر ما پيوسته، در منزل از ميزان برنج، روغن، گوشت، مرغ، ميوه و ...(اموري مربوط به نيازهاي زيستي) آگاهي كافي داريم. ولي از كمبودهاي عاطفي، احساسي، هيجاني همسر و فرزندان خود بي خبريم. اينجاست كه آسيب هاي عاطفي، رواني شخصيتي پديد مي آيد. مي توان گفت نگاه بسياري از پدر و مادرها به فرزندان خود، نگاهي همسان به مرغ و جوجه است. چون مرغ و جوجه تنها به يك ظرف دانه و يك ظرف آب نياز دارند. با احتمال بالا بسياري از ما هرگاه با دشواري روبه رو شديم از پدران و مادران خود اين جمله را شنيده «آبت نبود يا نانت نبود» اين گوياي آن است كه گروه بسيار بزرگي از پدران و مادران ما آب و نان را تنها نياز انسانها مي شناسند. ناآگاهي از ديگر نيازها و محروميت ناشي از آن است كه زمينه بسياري از آسيب هاي اجتماعي و كجروي ها را پديد مي آورد. پس بايستي به همه نيازها، چه زيستي و چه رواني،  چه اجتماعي به اندازه خود توجه كنيم.
* آيا پدر و مادرها مي توانند فرزندان را مانند خودشان تربيت كنند؟
- مهم اين است كه ما فرزند خود را موجودي سازگار، توانا و كارآمد تربيت كنيم. تعاريف مختلفي از تربيت شده است. مانند:
- پرورش استعدادها در جهت مطلوب
- رشد روش داوري درست
- ارائه بهترين پاسخ به هر محرك
- دستيابي به هدفهاي خوب و مناسب براي فرزندان.
اگر پدر و مادرها كه اثرگذارترين الگوها هستند اختلافات خود را حل كرده، فضايي امن، گرم، صميمي و محترمانه را ايجاد كنند مي توانند بستر تربيت را فراهم كنند . پدر و مادرها بايد تفاوت خانه و ساختمان را بشناسند. ساختمان جايي است كه در و ديوار و پنجره و فرش و صندلي در آن است ولي خانه جايي است كه هفت رابطه در آن حاكم است.
۱- عشق ۲- احترام ۳- مسئوليت ۴- تعهد ۵- همكاري ۶- حمايت و حصول جويي ۷- يك رنگي و يك پارچگي.
كسي كه از ساختمان بيرون مي آيد رابطه اش با ديگران خودخواهانه بوده و به منافع كوتاه مدت فردي مي انديشد. ولي آن كس كه از خانه بيرون مي آيد رابطه اش عاشقانه، محترمانه، مسئولانه، تعهدگرانه، همكارانه، حمايت گرانه، يك رنگانه و حصول جويانه خواهد بود. در چنين فضايي مردم افرادي مي شوند گروه گرا، جامعه گرا دوستدار و دوست داشتني كه پيوسته به منافع جمعي بلندمدت مي انديشند و در زندگي شخصي خود «يار همسر» خود مي شوند نه بار او. گفتني است كه ساختمان را تنها مي توان با پول خريد ولي خانه را حتماً  بايد ساخت. پس داشتن ساختمان به پول نياز دارد و داشتن خانه به ۳ چيز:
۱- سلامت رواني ۲- دانش و سواد و شعور زندگي ۳- هنر زندگي كردن
*  براي معضل اجتماعي فرزند سالاري كه هزينه به عهده خانواده است چه راه حلي را پيشنهاد مي كنيد؟
- اين رفتار از آن جهت در بين اكثريت نزديك به اتفاق بچه ها ديده مي شود. يعني در هر شهري، در هر گروه تحصيلي به معناي آن است كه اين رفتار اثر پذيرفته از ساختمان اجتماعي است.
بنابراين باز پيشنهاد مي شود:
۱- تا آنجا كه مي شود از گستردگي خانواده پيشگيري كنيم يعني حداكثر ۲ فرزند
۲- زن و شوهر تا حد امكان به توافق و تفاهم برسند (تفاهم يعني شناخت و پذيرش تفاوتها و در نهايت تا مي توانند آگاهيهاي عملي خود را نسبت به نيازمنديهاي بچه ها و اصول رشد و شرايط فرزندپروري افزايش دهند و در صورت لزوم از مشاوران راهنمايي بگيرند. هميشه مشاور ما كسي بايد باشد با دو ويژگي بي نظير و صاحب نظر.
در پايان يادآور مي شوم هر چه از فرزندان خود انتظار داريم ابتدا خودمان آن را انجام دهيم، يعني اگر انتظار داريم فرزندمان مستقل، توانا، كوشا و سازگار باشد، خود اول اين كار را انجام دهيم. منظور اين است كه هر ويژگي مثبتي را كه دوست داريم فرزند ما از آن برخوردار باشد، ابتدا آن را در خود پديد آوريم، چون پدر و مادرها الگوهاي فرزندان هستند و همين طور در سطح جامعه، آنچه را كه نمي پسنديم كه ديگران انجام دهند، خود انجام ندهيم.
گفت وگو از : بهشته فارغي

ديدگاه
پيامدهاي خانوادگي بيماري ام.اس
امروزه به رغم پيشرفت هاي چشمگير دانش پزشكي و گسترش آن در جوامع مختلف و شناخت و درمان بسياري از امراض، به نظر مي رسد هنوز هم راهي دراز در اين عرصه فراخ بايد پيموده شود تا شايد روزنه اي اميد بخشي در جهت تشخيص علت و نحوه معالجه برخي بيماري ها پيدا شود كه از آن ميان بيماري ناشناخته  ام.اس (S.M) مي باشد. ام .اس (مولتيپل اسكلروزيس) نوعي بيماري است كه دستگاه عصبي مركز بدن را درگير و گرفتار مي سازد. دستگاه عصبي مركزي در برگيرنده مغز و نخاع است. ماده مخصوصي به نام «ميلين» رشته هاي عصبي را احاطه و محافظت مي كند. ميلين رشته هاي عصبي را كمك مي كند تا جريان الكتريكي را هدايت كند.
در بيماري ام.اس پوشش ميلين در نواحي متعددي از دست مي رود و منجر به جا گذاشتن بافتي جوشگاهي به نام اسكروز مي شود. پژوهشگران تاكنون درنيافته اند كه چه چيزي سبب نابودي غشاي بيروني سلول هاي عصبي مي شود و هيچ كس نمي داند چه سرنوشتي در انتظار اين گونه بيماران است و پيشرفت اين بيماري كي فروكش خواهد كرد. اما قدر مسلم آن است كه اين بيماري مي تواند هركسي را گرفتار خود كند، ولي در عين حال اصولاً مسري نيست و تاكنون هيچ گونه موردي از واگير داشتن اين بيماري از هيچ كدام از مراكز پزشكي داخلي و خارجي گزارش نشده است.
مبتلايان به اين بيماري، توانايي انجام يك رشته كارهاي روزمره خود را كمابيش از دست مي دهند. اما خوشبختانه اين بيماري، ماهيت برگشت پذير دارد و بررسي هاي انجام شده در اين باره، حاكي از آن است كه ام.اس تنها از لحاظ فيزيكي زندگي فرد مبتلا را تحت الشعاع خودش قرار مي دهد و اطلاق اصطلاح «لاعلاج» به آن دور از انصاف مي باشد.
از جمله مسايلي كه خانواده هاي درگير با اين موضوع را بيش از پيش متزلزل مي سازد، نحوه برخورد دستگاه قضايي با ماجراست. بند ۵ ماده ۸ قانون حمايت از خانواده، مصوب پانزدهم بهمن ماه ۱۳۵۳ كه مي گويد: «ابتلاي هريك از زوجين به امراض صعب العلاج، به نحوي كه دوام زناشويي براي طرف ديگر در مخاطره باشد» متأسفانه دستاويزي قانوني براي فروپاشي نظام خانواده هاي مبتلابه شده است.
با اندكي بررسي در سير تاريخي اين موضوع، در مي يابيم كه منظور از امراض صعب العلاج، مسري صعب العلاج است نه صرف صعب العلاج بودن و اينجاست كه قانونگذار، مي بايست در كاربرد اين لفظ، دقت نظر مضاعفي مي داشت يا به عبارت ديگر، منظور خود را واضح تر بيان مي كرد.
صعب العلاج بودن ام .اس بر هيچ كس پوشيده نيست؛ ولي اگر بدين بهانه كه يكي از زوجين مبتلا به اين بيماري است، طرف ديگر با تمسك و توسل به ماده قانوني «عسر و حرج» بار سنگين مسئوليت همسر بودن را، آن هم در چنين شرايط سخت و حساسي، از روي دوش خويش به زمين بيفكند، كمال بي انصافي خواهد بود. در چنين مواردي، دادگاه مي بايد در صورتي با طلاق موافقت كند كه چاره ديگري براي حفظ سلامت و حيات فرد مدعي و جدايي طلب پيش رو نباشد و نيز دادگاه تنها در جايي بايد حكم به طلاق دهد كه زن، در واقع دچار مشقتي فراتر از طاقتش شده باشد. اما اين كه اين بيماري مي تواند اثبات گر «عسر و حرج» و يكي از مصاديق آن باشد، پرسشي است كه پاسخ آن را مي بايد در رفتار و مسئوليت پذيري زوجين نسبت به يكديگر جست وجو كرد.
آيا انصاف است كه به صرف اين كه شخصي مبتلا به اين بيماري شد،  طرف مقابل با ادعاي «عسر و حرج» تقاضاي طلاق كند؟ مگر نه اين كه عسر و حرج، امري «عارضي» و «حادث» است و نبايد به طور عام بدان توسل جست؟ و نيز با استفاده از بند ۵ تبصره الحاقي به ماده ۱۱۳۰ مورخ ۲۹/۴/۸۱ چون عسر و حرج واقعي محقق نمي شود، استناد به آن منتفي خواهد بود.
لذا با توجه به ظرفيت بالاي اين بيماري- كه آماري برابر ۳۰۰ نفر به يكصد هزار نفر دارد- شايسته است پيش از آن كه تبصره مذكور، موجب بروز مشكلاتي در جهت از هم پاشيدگي خانواده هاي مستعد اختلاف شود و تراكم كار قضايي را در پي داشته باشد، قانونگذار محترم در اقدامي به موقع در صدد حذف يا دست كم اصلاح آن برآيد.
مجيد چيت ساز

نگاه به زندگي
مشاوره رواني و پيشداوري
هنگامي كه به برخي پيشنهاد مي شود با مشاوري حرف بزنند يا نزد مشاور بروند، مي گويند: «مگر من ديوانه ام كه نزد مشاور بروم؟!» حتي برخي ديگر كه در برابر چنين پيشنهادي سكوت مي كنند، در ذهن خود اين جمله را بيان مي كنند. گاه اين افراد چنان خشمگين مي شوند كه مي گويند: همه روانشناسان ديوانه اند! آنها لحظه اي نمي انديشند كه كدام رفتار و طرز تفكر آنهاست كه باعث مي شود اطرافيانشان چنين پيشنهادي را بدهند. اگر اين افراد علايم بيماري فشار خون داشته باشند و به آنها پيشنهاد شود كه نزد پزشك بروند، آيا همين واكنش را نشان مي دهند! البته كه نه. پس چرا در مورد مشكلات رفتاري و رواني خود بي توجهي مي كنند و به خاطر خود و اطرافيان به مشاور مراجعه نمي كنند؟ چرا فكر مي كنند اگر كسي در زمينه مسائل رفتاري، روحي و رواني دچار مشكل شود، ديوانه است؟ آنها از چه مي ترسند؟
به راستي ديوانه كيست؟ چرا تا به اين اندازه از مراجعه به مشاور و متخصصين علوم رفتاري مي ترسيم؟ مشاوره يعني چه و مشاور چه كسي است؟  آيا فقط كساني كه دچار بيماري هاي شديد رواني هستند نزد مشاور مي روند؟
* ديوانه كيست؟
در گذشته به كساني كه دچار بيماري شديد رواني بودند، ديوانه مي گفتند. مردم تصور مي كردند آنها جن زده شده اند و در جسم اين افراد شيطان حلول كرده و براي اين كه شيطان را از آنها دور كنند، برخورد بدي با آنها مي كردند و آنها را به شدت شكنجه مي دادند. حتي در واژه نامه هاي فارسي ديوانه به معني «همچون ديو» آمده است. در حالي كه همه مي دانيم هيبت ترسناكي به نام ديو موجودي افسانه اي است و واقعيت ندارد.
در واژه نامه هاي روانشناختي از واژه  جنون به جاي ديوانگي استفاده مي شود. اين بيماران كساني هستند كه معمولاً به زمان و يا مكان آگاهي ندارند، باورهاي غيرمعمولي(هذيان) دارند، دچار توهم هستند به طوري كه چيزهايي را مي بينند، مي شنوند و حس مي كنند كه در دنياي واقعي وجود ندارد، رفتارهاي عجيب و غريبي از جمله خنده ها و گريه هاي بي مورد دارند و به طور كل ارتباطشان با واقعيت، مختل يا قطع شده است.
تعداد اين افراد بسيار كم است. آنها به درجه اي از نقص عقلاني و بيماري رواني دچار هستند كه برايشان پيامدهاي قانوني به همراه دارد. مانند: پذيرش جبري آنها در بيمارستان هاي رواني، گزينش قيم و سرپرست براي آنها و عدم اجازه براي بستن هر گونه قرارداد. اما اين گروه اندك با چنين ناراحتي  شديد رواني تنها ۱ تا ۲% كل جامعه را تشكيل مي دهند. ولي مشكلات روحي و رواني، گستره وسيعي دارد كه از لحاظ شدت بروز علائم و نوع بيماري بسيار متفاوت هستند. علائمي از قبيل: فقدان لذت و علاقه به امور، دل تنگي، غمگيني، تغيير در ميزان اشتها و وزن، نگراني و بي قراري، احساس پوچي و تهي بودن، اشكال در تمركز، پرخاشگري، رفتارهاي بزرگ منشانه و... ممكن است به درجاتي در همه افراد وجود داشته باشد. ولي شدت اين علايم و ميزان تداخل آنها در زندگي روزمره است كه مي تواند بيانگر وجود بيماري باشد. بنابر اين آگاهي به اين نكته مهم است كه به خاطر پيچيدگي شرايط زندگي، هر يك از ما به نوعي، ميزاني از اين علايم را تجربه مي كنيم.
امروزه سالم بودن به معني اين نيست كه بيمار نباشيم بلكه به اين معناست كه شادمانه زندگي كنيم، در آرامش باشيم و در ارتباطي معنوي به سر بريم. شناسايي مسايل و مشكلاتي كه ما را از يك زندگي شادي بخش و معنوي دور مي كند و يافتن راه هاي رهايي از آنها، يكي از مسئوليت هاي اساسي ما و سفري هيجان انگيز است. استفاده از برچسب هايي مثل ديوانه، احمق و مريض ما را از دستيابي به سلامت واقعي دور مي كند.
* مشاوره چيست و مشاور كيست؟
«مشاوره» به معني همكاري كردن و راي ديگران را در انجام كاري خواستن است. بنابر اين با توجه به چنين معناي گسترده اي از مشاوره اگر ما براي انتخاب منزل و يا ماشين به شخص ماهري مراجعه كنيم، با او مشاوره كرده ايم. همين طور اگر ما در ارتباط با خود و يا ديگران مشكل داشته باشيم و به فردي كه در اين زمينه مهارت داشته و تحصيلات دانشگاهي دارد مراجعه كنيم، وارد رابطه اي ياري دهنده به نام «مشاوره» شده ايم. اين نوع مشاوره همان چيزي است كه به هنگام بروز برخي از ناراحتي ها و علايم مشكلات روحي و رواني مورد نظر است. از اين روي هنگامي كه واژه «مشاوره» را به كار مي بريم منظور تعامل و ارتباطي است بين دو نفر كه يك طرف فردي است كه مشكل دارد به نام «مراجع» و طرف ديگر متخصصي است در زمينه علوم رفتاري و رواني به نام «مشاور».
مشاوره جريان بحث و بررسي مشكلات و مسائلي است كه مراجع علاقه مند به طرح و مواجه شدن با آنهاست. در اين تعامل «مشاور» كسي است كه سعي مي كند به مراجع كمك كند تا اطلاعات بيشتري درباره خود به دست آورد، احساساتش را بشناسد و آنها را بيان كند، نيازهايش را به طور معقولي برآورده سازد، با خود و ديگران رابطه مثبتي برقرار سازد و براي اين منظور هدف هايي تعيين نمايد و نحوه رسيدن به آنها را مشخص كند. به عبارت ديگر «مشاوره» به تغيير باورها، نگرش ها، ادراك ها و رفتارهايي كه تشكيل  دهنده زندگي مراجع است، منجر مي شود و مشاور كسي است كه به مراجع كمك مي كند تا با پذيرش مسئوليت رفتار خود و تغيير شيوه زندگي، سازگاري مؤثرتري با خود و محيط خويش برقرار سازد.
با چنين تعريفي از «مشاوره» و «مشاور» يك مركز مشاور ممكن است از وجود روانپزشك، روانشناس و مددكار اجتماعي براي پاسخگويي به مشكلات گوناگون مراجعان استفاده نمايد.
از آنجايي كه سرچشمه بسياري از مشكلات در نوع و نحوه ارتباط شخصي با خود و افراد ديگر است ما در تعامل با ديگران فرصت بهتري براي شناسايي رفتار خود و ديگران بدست مي آوريم و اين امكان فراهم مي شود تا خود و ديگران را به گونه اي كه هستيم و هستند بپذيريم و روابطمان را گسترش دهيم. بنابر اين مشاوره گروهي نيز مي تواند مانند مشاوره فردي مفيد باشد. مشاوره گروهي يك رشته فعاليت هاي سازمان يافته و تعامل بين اعضاي گروه است كه در يك زمان و در يك مكان به خاطر حل مسائل گوناگون انجام مي پذيرد.
* چرا از مراجعه به مشاور مي ترسيم؟
هنگامي كه به دليل ناآگاهي، مراجعه به مشاور در حكم ديوانگي باشد، روبه رو شدن با برچسب هاي ترسناك ديوانه و كم عقل و تصوري كه ديگران مانند گذشتگان از ناخوشي هاي روحي و رواني دارند، كار بسيار دشواري خواهد بود.
برخي از افراد هنگامي كه با مشكلي مثل خشم هاي انفجاري يا احساس دلتنگي در خود مواجه مي شوند فكر مي كنند كنترل خود را بر روي رفتارشان از دست داده اند و اين بي اختياري براي آنها شرم آور و ترسناك است. بنابر اين آنها ساده ترين راه يعني انكار وضعيت موجودشان را انتخاب مي كنند و از مراجعه به مشاور خودداري مي كنند. از طرفي وضعيت ناخوشايند روحي و رواني، مربوط به خصوصي ترين جنبه هاي زندگي آدمي است. از اين روي گاه از حرف زدن درباره آن احساس شرمندگي مي كنيم حتي اگر رابطه مثبت و امني با مشاور برقرار كرده باشيم ممكن است بترسيم كه برخي از مسائل را به خود اقرار كنيم و با دنياي درون و خود حقيقيمان روبه رو شويم.
گفته مي شود شناسايي مشكل و اعتراف به وجود آن، پيمودن نيمي از سفر بهبودي است. اين حركتي دشوار است و نياز به فروتني و شهامت دارد.
تهيه و تنظيم: حسام الدين معصوميان شرقي

اجتماعي
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |