چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۶۴
گفت وگو با منوچهر والي زاده تهراني، دوبلور، بازيگر و...
با صداي آلن دلون بچه محل بوديم
دوبلاژ از نظر مالي درآمد چنداني ندارد. كار ما خيلي دير گران مي شود. به  رغم اينكه هر سال كره و پنير هم گران مي شود. هميشه سر دستمزد مشكل داشتيم و هيچ وقت دستمزد دلخواهمان را نگرفته ايم 
مادرم از آنجايي كه زن مومنه اي بود آن زمان مخالف اين كارهاي ما بود، بعد ديگه يواش يواش كه ما بزرگتر شديم و در جرگه پول در آوردن افتاديم، ديگر مخالفتي نكرد
023982.jpg
عكس ها : هادي مختاريان 

علي الله سليمي - سميه كرماني
آقاي والي زاده اگر به 60سال پيش همين تهران برگرديم، شما چه خاطراتي را مي توانيد دوباره به ياد آوريد؟
باخنده بچگي خودم را و خيلي چيزها كه به آن دوران مربوط است .
همين بچگي شما از چه زماني شروع مي شود؟
دقيقا از چهارم تيرماه 1319.
يادتان مي آيد اين بچه در كدام كوچه تهران آن زمان به دنيا آمده؟
بله، يكي از كوچه هاي خيابان سعدي جنوبي كه يك سرش به خيابان لاله زار مي خورد. البته اسم كوچه الان خاطرم نيست.
اگر به ذهنتان فشار بياوريد مي توانيد اسم آن كوچه را به ياد بياوريد؟
لحظه اي تامل مي كندبله، اسم كوچهمجمر بود.
در همين كوچه و خيابان با درس و مشق آشنا شديد؟
دوران دبستان را يادم مي آيد در محله عرب ها در ناصرخسرو طي كردم. اما تحصيلات تكميلي را در دبيرستان غريب كه در خيابان سعدي جنوبي بود، گذراندم.
بعد از به پايان بردن دوره دبيرستان چه كار كرديد؟
در تئاتر گيتي آن زمان مشغول به كار شدم كه در اول لاله زار بود. الان تبديل شده به سينما ونوس.
به صورت اتفاقي سر از تئاتر در آورديد يا زمينه هاي آن از قبل فراهم بوده؟
به صورت اتفاقي نبوده. چون برادر بزرگترمپرويز به غير از كار اداري درتئاتر هم كار مي كرد. من از طريق ايشان به صاحب آن تئاتر معرفي و مشغول به كار شدم.
نام صاحب تئاتر گيتي در آن زمان در يادتان مانده؟
بله، آقاي صادق پور بود. در كنار ايشان كار كردم همينطور كنار هنرپيشگان بزرگي كه همه آنها اين تئاتر را به خاطر دارند.
كار شما در تئاتر حالت هنري داشت يا به خاطر درآمد كار مي كرديد؟
درآمد قابل توجهي نداشت. من به عشق كارهاي هنري وارد تئاتر شدم چون من از زمان بچگي با برادرم به تئاتر مي رفتم و از همان زمان به تئاتر علاقه پيدا كردم. تا اينكه كه در دبيرستان كم كم كارهاي هنري و بازي تئاتر را آغاز كردم و بعد از آن وارد كار تئاتر شدم و مدت كوتاهي در تئاترهاي لاله زار كار كردم.
آشنايي شما با دنياي گويندگي و دوبلاژ به چه زماني بر مي گردد؟
در همان روزهايي كه در تئاتر كار مي كردم با آقاي منصور متين كه از مديران دوبلاژ و نيز از گويندگان تراز اول آن زمان بودند، آشنا شدم. توسط ايشان به استوديو شاهين فيلم راه پيدا كردم و از آنجا به آقاي علي كسمايي معرفي شدم كه اين وقايع به سال هاي 38 و 39 منتهي مي شود كه در آن زمان من 17۱۸، ساله بودم.
ظاهرا ورود شما به تئاتر گيتي در لاله زار آن زمان، درهاي ساير هنرها را هم روي شما گشوده است. از صاحب آن تئاتر در اين روزها اطلاعي داريد؟
آقاي صادق پور بزرگ فوت كردند ولي ايشان دو فرزند داشتند به نام هاي ايرج كه فيلمبردار بزرگي بودند و چند سال پيش فوت كردند و فرزند ديگر ايشان منوچهر كه اكنون در قيد حيات هستند.
پدر شما چه كاره بودند؟
پدرم كارمند شركت تلفن مخابرات بود.
علاوه بر خيابان سعدي جنوبي، درمحله هاي ديگر تهران هم زندگي كرده ايد؟
تا قبل از بازنشستگي پدرم ، ما در سعدي جنوبي زندگي مي كرديم. ولي بعد از بازنشستگي او ما به خيابان شاه آباد و كوچه سيد هاشم  نقل مكان كرديم.
كوچه سيد هاشم كوچه اي بود بين مخبرالدوله و بهارستان كه به اين منطقه شاه آباد مي گفتند و الان هم كه به خيابان جمهوري معروف است، ولي اسم كوچه فكر نمي كنم عوض شده باشد.
ظاهرا دوران نوجواني و جواني شما در حول وحوش لاله زار سپري شده است. بالاخره تا چه زماني بچه لاله زار بوديد؟
تا زماني كه تقريبا بزرگ مي شديم. يادم هست جدايي ما از لاله زار به محله تهرانپارس منتهي شد و از آن به بعد هم ، چون مستاجر بوديم بيشتر مناطق تهران را گشتيم. چون ما معتقد بوديم كه اجاره نشيني و خوش نشيني.
الان هم مي گوييد؟
الان خير، الان مي گوييم كه اي كاش آن موقع اين حرف  را نمي زديم.
يعني پشيمانيد؟
خب، طبيعي است. آن زمان اهمال كرديم. آن دوران با درآمدي كه داشتيم مي توانستيم يك چهار ديواري بخريم ولي دوران كودكي و نوجواني بود و عقل معاش نداشتن كه باعث شد اينگونه پيش برويم. البته اينقدر به كارمان علاقه داشتيم كه به خانه خريدن و اين چيزها فكر نمي كرديم.

براي ورود شما به عرصه هاي هنري، مشوق شما در خانواده چه كسي بود؟
برادرم . براي من هم پدر و مادر بود هم برادري كه مشوق اصلي من در كارهاي هنري بود. تمام كارهاي هنري كه من انجام مي دادم از نظر او مي گذشت. هم نويسنده بود، هم سخنران و مشوق بزرگ كارهاي هنري من.
در اولين فيلمي هم كه مي خواستم بازي كنم با او صلاح و مشورت كردم.
درچه سالي وارد كار بازيگري شديد؟
سال 1340 بود.
چگونه ادامه داديد؟
ادامه ندادم. يعني خودم بازي نكردم. چون كار اصلي من هميشه دوبلاژ بوده. به خاطر اينكه از بچگي عاشق اين كار بودم ، الان 43 سال است كه اين كار را مي كنم.
فيلمي كه در سال 1340 بازي كرديد، مشخصاتش در خاطرتان مانده؟
بله، فيلم خداداد بود. نقش اول اين فيلم را بازي كردم. با ويدا قهرماني و زنده ياد تاجي احمدي. به كارگرداني امين اميني.
بعد از آن يعني بازيگري را كنار گذاشتيد؟
نه، بازي مي كردم منتهي از آن سال به بعد تا سال 56 سالي يكي دو تا فيلم بازي كردم و جمعا 17 فيلم سينمايي بازي كرده ام.
در سريال هاي تلويزيوني هم بازي داشتيد.
بله، اولين سريالي كه بازي كردم زماني بود كه تلويزيون ثابت بود.
در كانال دو فعلي كه در انتهاي الوند بود. اين كانال برنامه هاي تئاتري را زنده پخش مي كرد كه يك نمايشي بود به نامخسرو و شيرين گمانم سال 41 يا۴۲ بود. نقش خسرو را در آن بازي كردم. ولي سال 50 اولين كار تلويزيوني به نام سركار استوار يك سريال تلويزيوني بود كه در اين سريال در نقش جناب سروان بازي كردم. بعد از آن قصه عشق سريال بعدي بود كه بازي كردم و سال 54 و 55 در سريال ديگري به نام تلخ وشيرين.
در فيلم  هاي سينمايي معمولا چه نوع نقش هايي را بازي مي كرديد؟
نقش هاي خاصي را بازي نمي كردم. هر نقشي را كه كارگردان آن فيلم مي خواست سعي مي كردم بازي كنم. براي همين در نقش هاي متعددي بازي كردم كه وجه مشتركي با هم ندارند و هر كدام به فراخور قصه فيلم بوده و حال و هوايي كه فضاي فيلم طلب مي كرد.
از ميان فيلم هاي كه بازي كرديد كداميك را بيشتر دوست داريد؟
از ميان فيلم هاي كه بازي كرده ام فيلم هاي هيولا و رفاقت بيشتر مورد پسندم بوده. ولي روي هم رفته همه نقش هايي را كه بازي كرده ام دوست داشته ام چون يك بازيگر تا زماني كه نقش را دوست نداشته باشد نمي تواند، آن را آنگونه كه بايد و شايد اجرا كند. براي همين سعي مي كردم با همه نقش ها به نوعي كنار بياييم. ما ها نمي توانيم نقش  هايمان را دوست نداشته باشيم. چون با عشق وارد اين كار شديم. من هميشه مي گويم كه كار ما 20 درصد ممكن است بوي ماديات و پول داشته باشد ولي تا 80 درصد اين كارها عشق است.
بيشتر وقت شما طي سالهاي گذشته در كار دوبلاژ سپري شده است، در اين سا لها بيشتر به جاي كداميك از بازيگران حرف زديد؟
در كار دوبلاژ به جاي نقش هاي معروف زيادي حرف زدم. از جمله به جاي الويس پريسلي، توني كريستن، رابرت واگنر، جرج هاميلتون، تام كروز، جان تراولتا، نيكلاس كيج، راسل كروو، مايكل داگلاس، شاهرخ خان، شيشي كاپور و ...
اين بازيگران نقش هاي اختصاصي شما در كار دوبلاژ بودند؟
نه، به جاي اين هنرپيشه ها تنها من حرف نزدم. ديگر همكارانم هم بوده اند. بستگي به سليقه مدير دوبلاژ داشت.
از بين هنرپيشه هايي كه اسم برديد بيشتر به جاي كداميك از آنها حرف زديد؟
تام كروز، جان تراولتا، نيكلاس كيج سه هنرپيشه اي بودند كه بيشتر به جاي اين نقش ها من حرف مي زدم.
در كار دوبلاژ اسلوب خاصي داريد كه باعث ماندگاري كار شما در اين حرفه باشد؟
خب، در كار دوبلاژ هر نقشي را كه به ما مي دهند اصلا بايد سعي كنيم به طبيعي ترين شكل ممكن ارايه دهيم. اصلا بايد سعي كنيم در كار دوبلاژ 50 درصد بازي بازيگر را به آن برگردانيم از طريق بيان. اگر بتوانيم اين كار را بكنيم در كارمان موفق بوده ام. بقيه هم به عهده بازي او است.
وضعيت آب و نان در حرفه دوبلاژ چگونه است؟
كار دوبلاژ از نظر مالي درآمد چنداني ندارد. كار ما خيلي دير گران مي شود. به  رغم اينكه هر سال كره و پنير هم گران مي شود. هميشه سر دستمزد مشكل داشتيم و هيچ وقت دستمزد دلخواهمان را نگرفته ايم ولي چون به اين كار عشق داريم با درآمد كم كنار آمديم.
از همكاران فعلي شما كه آنها هم مثل شما در اين حرفه دارند پير مي شوند كداميك بچه محل شما در آن زمان هاي دور بوده اند؟
يكي از آنها، آقاي خسرو خسرو شاهي است كه از دوران دبستان با هم بزرگ شديم كه الان هم يكي از بهترين مدير دوبلاژ هاي روزگار ماست، كه به جاي آلن دلون هم حرف مي زند. با او بچه محل بوديم و از كودكي با هم بزرگ شديم و از همان دوران هم با هم وارد اين شغل شديم.
چه خاطراتي با هم داريد؟
هميشه صبح هاي جمعه با هم به سينما مي رفتيم و سينما را خيلي دوست داشتيم.
الان هم سينما مي رويد؟
اگر سينما را دوست نداشتم تا حالا از آن بيرون آمده بودم.
خودتان هم فيلم مي بينيد؟
بله، حتما اين كار را مي كنم، چون كارمان اين است.
يعني هر ماه فيلم هاي روي اكران را مرتب مي بينيد؟
نه، معمولا در جشنواره فيلم فجر بيشتر فيلم ها را مي بينم.
چه عادتي داريد كه برايتان جالب است يا نمي شناسيد و ديگران به شما مي گويند كه برايتان جالب است؟
من به صدا و تصوير خيلي علاقه مندم و هميشه بايد در خانه تلويزيون يا راديو روشن باشد.
پس تلويزيون زياد نگاه مي كنيد؟
بله،
راديو چي؟
راديو خيلي گوش مي كنم. شب ها كه مي خوابم حتما بايد راديو روشن باشد البته با صداي بلند نه، با صداي كم تا مزاحمتي براي ديگران نداشته باشد.
شما در راديو هم كار كرديد؟
بله، 12 سال در برنامه صبح جمعه با راديو بودم. الان هم بعد از خوب شدن بيماري آقاي نوذري برنامه اي در كنار ايشان با عنوان پنج شنبه شنيدني داريم به تهيه كنندگي خانم معصوم زاده. همين طور روزهاي دوشنبه از ساعت 6 تا 10 صبح در راديو پيام برنامه دارم. دو سال هم در برنامه راه شب حضور داشتم، اين ها كارهاي راديويي من بوده.
الان چرا با برنامه صبح جمعه همكاري نداريد؟
آخر مدل اين برنامه عوض شده، البته تهيه كننده اين برنامه آقاي سعيد توكل و نيز صادق عبدالهي از من براي آن دعوت كردند، ولي من گرفتار كار دوبلاژ بودم و نتوانستم متاسفانه همكاري داشته باشم.
قبلا در برنامه صبح جمعه معمولا چه نوع نقش هايي را اجرا مي كرديد؟
بيشتر نقش هاي جوان هاي نمايش هاي طنزگونه و طنز خانوادگي را اجرا مي كردم.
اهل شوخي هستيد؟
با خنده پيش بيايد حتما، چون بايد در كار ما نشاط باشد.
بيشتر چه نوع شوخي هايي مي كنيد؟
شوخي هاي متداول. با همكارهايم معمولا شوخي مي كنم، نمي شود كه بد اخلاق بود. بايد اول خودمان خوش اخلاق باشيم چون مي خواهيم به جامعه نشاط القا كنيم و اين مردم هستند كه بايد ما را بپذيرند.
حالا در مقابل شوخي، عصباني هم مي شويد؟
بله، مگر مي شود آدم عصباني نشود.
بيشتر از چه چيزهايي عصباني مي شويد؟
از خرج گران، از گرفتاري و دستمزدي كه در مقابل كارمان مي گيريم و كفاف كار را نمي دهد. به هر حال آدم از بچه و چيزهاي ديگر عصباني مي شود. نمي دانم بايد چه جوابي بدهم. به هر حال وقتي پيش بيايد عصباني هم مي شوم.
در زمان عصبانيت چه كار مي كنيد؟
چيزي را پرت نمي كنم. معمولا وقتي عصباني هستم و اعصابم به هم مي ريزد بلند صحبت مي كنم و به قول همسرم كه مي گويد تو اجازه نمي دهي به كسي كه باهات حرف بزند و همش مي خواي حرف خودت را بزني.
اهل تفريح هم هستيد؟
فرصت تفريح اگر باشد حتما. مسافرت و جاده را خيلي دوست دارم. مناظر طبيعي شمال را هم همين طور. البته اگر همان فرصت پيش بيايد.
با ورزش ميانه تان چطور است؟
با خنده خوبيم. شايد عده اي فكر كنند كه تظاهر مي كنم ولي بدون نرمش كردن از خانه بيرون نمي روم. در راديو هم مرتب توصيه مي كنم خصوصا در ساعت 7 صبح. دوران دبيرستان در تيم هاي واليبال و فوتبال مدرسه بودم ولي زماني كه آمدم به كار دوبلاژ ديگر فرصت ورزش كردن جدي را نداشتم ولي به ورزش خيلي علاقه مندم و فوتبال و كشتي را خيلي دوست دارم.
در زندگي گمشده اي داشتيد؟
نه، زندگي نه، ولي در كار چرا، چون در كار هنري هميشه دنبال انتها مي گردي و چون انتها ندارد، هيچ وقت به آن نمي رسي.
مردم شما را به چه اسمي مي شناسند و معمولا خطاب مي كنند؟
با خنده اگر بشناسند فقط به اسم منوچهر والي زاده مي شناسند.
در بين محلات شهر تهران كداميك را بيشتر دوست داريد؟
تهران براي من از همان اول زيبا بوده، فرقي نمي كند كدام محله اش، البته حالا زيباتر هم شده ولي روي هم رفته محلات شمالي و شمال غربي براي من جذابيت بيشتري داشته و دارد.
اين محلات چه ويژگي هايي دارند كه باعث جذابيت آنها براي شما شده اند؟
تقريبا اصول شهر سازي در آنها مراعات شده و شهروندان هم در آنجاها كمتر با مصايب و مشكلات شهري مواجه هستند. از طرفي به خاطر خيابان هاي عريض و خانه هاي خوبي كه در اين بخش ها ساخته شده آب و هواي اين مناطق هم نسبت به ساير مناطق مثل محلات شرقي شهر تهران مناسب تر است.
در بخش هاي شمال و غرب تهران بيشتر كدام قسمت ها مد نظر شماست؟
جاهايي مثل شهرك چشمه يا دهكده المپيك.
در بخش هاي شرقي شهر تهران هم كه زندگي كرده ايد؟
بله، 10 سال در محله تهرانپارس زندگي كردم.
ظاهرا شما در مدت بيش از 60 سالي كه در شهر تهران زندگي كرده ايد، محلات و مناطق مختلف را گشته و زندگي در آنجاها را تجربه كرده ايد. يادتان مي آيد اين گشت و گذار سكونتي شما در شهر تهران به چه ترتيبي بوده است؟
بله، شروعش از محله شاه آباد بوده. بعد رفتيم خيابان فرح آباد خيابان پيروزي - چهارصد دستگاه و بعد از آن به تهرانپارس آمديم. از آنجا به رزولت مفتح آمديم. مدتي هم در امجديه شيرودي بوديم. از آنجا به كارگر فعلي آمديم و مدت 31 سال است كه در اميرآباد هستيم.
بالاخره اين خانه را خريديد و ماندگار شديد؟
نه، اينجا مستاجريم.
023985.jpg
راستي! حاصل زندگي مشترك شما چند فرزند است؟
زندگي مشترك فعلي كه داريم، دومين ازدواج من محسوب مي شود، منتهي از ازدواج اولم دختري دارم به نام آيدا كه در كشور كانادا با شوهرش زندگي مي كند و از ازدواج دوم هم تنها پسرم، مجيد را دارم.
از حاصل زندگي راضي هستيد؟
بله، اگر نباشم چه كاري از دستم برمي آيد. ظاهرا سهم ما از زندگي همين قدر بوده كه به ما رسيده به هر حال خدا را شكر مي كنم.
با توجه به اينكه شما تقريبا عمري در زمينه دوبلاژ در ايران فعال بوديد با فراز و نشيب هاي اين كار از نزديك آشنا هستيد. اگر بخواهيد در اين سن از مسوولان مربوطه در اين زمينه خواسته اي داشته باشيد، چه درخواستي را مطرح مي كنيد؟
تقاضاي خاصي ندارم. فقط تنها درخواست و خواسته ام از مسوولان امور دوبلاژ در ايران اين است كه به اين كار ارزش و بها بدهند و به فكر آيندگاني كه به اين كار وارد مي شوند باشند و نگاهي به سطح دستمزد داشته باشند.
يعني از شما ديگر گذشته كه اين موارد را دنبال كنيد؟
 با خنده بله ديگه، ماها كه سني را پشت سر گذاشته ايم اگر هم بخواهيم، ديگه حوصله اين كارها را نداريم كه برويم دنبال اين كارها و براي صنف خودمان دوندگي كنيم، حالا نوبت جوانترهاست كه اين كارها را با جديت دنبال كنند.
يعني شما در موقع جواني با جديت موارد و مشكلات كارتان را دنبال نمي كرديد؟
شايد آن موقع اينقدر موانع و مشكلات در صنف ما نبود.
الان مشكلات صنفي شما زياد شده يا آن موقع ها نمي ديديد، حالا كه پا به سن گذاشته ايد بهتر مي     بينيد؟
شايد حق با شما باشد. آدم پير به خيلي چيزها فكر مي كند كه در موقع جواني اصلا به آنها فكر نكرده به هر حال پيري است ديگه، كارش نمي شود كرد.
بزرگترين آرزويي كه در اين سن از زندگي داريد؟
سلامتي. آرزوي ديگري ندارم.
گاهي وقت ها آدم با بعضي از صداها ارتباط برقرار مي كند؛ آن هم با صدايي كه هيچگاه گوينده آن را نديده يا نمي شناسد. شايد همه اين حس را تجربه كرده باشند و تنها با شنيدن صداي كسي احساس كنند كه صاحب آن صدا را دوست دارند. احساس قرابتي با صاحب صدا از سال ها قبل دارند. اين اتفاق گاهي پاي راديو مي افتد؛ آن هم در مورد گوينده راديو.
منوچهر والي زاده از جمله كساني است كه اينگونه صدايي دارد. صدايي كه براي خيلي ها از سال ها پيش آشناست. والي زاده از دوران نوجواني تا به امروز كه پا به كهنسالي گذاشته، به جاي بسياري از هنرمندان ايراني و غيرايراني حرف زده است. حالا صاحب اين صداي آشنا ميهمان صفحه يك شهروند است تا كمي از خودش بگويد.
رامشان كرديم 
فرزند دوم خانواده اي 5 نفره كه از آنها الان منوچهرخان مانده است و يك خواهر. برادرم در سن 38 سالگي در يك سانحه بهمن جاده هراز - كه اولين بهمن جاده هراز بود در سال 55 يا 56 - زير بهمن ماند و فوت كرد. ايشان از طرف خبرگزاري پارس ماموريت داشت كه به شمال برود و آن حادثه برايش اتفاق افتاد.  دست بر قضا همين برادر مشوقش در كارهاي هنري بود. برادر هم نويسنده بود و هم سخنران. پدر و مادر هم فوت كرده اند. اينها را با حسرت مي گويد: حالا آن بندگان خدا هيچ كدام در قيد حيات نيستند. از پدرم فقط اينقدر مي دانم كه اهل تهران بود. محله گلوبندك و محله چراغ برق. يادم نيست پدرم در كجا به دنيا آمده. وقتي من به دنيا آمدم كارمند شركت مخابرات بود. در دوران نوجواني خطه مازندران را خيلي دوست داشت. مدام به آنجا سفر مي كرد و در يكي از اين سفرها با زني جوان آشنا مي شود و با هم ازدواج مي كنند. پدرم او را به تهران مي آورد. بعدش من به دنيا مي آيم. مادرم اهل بابل بود. حالا كه به گذشته فكر مي كنم آنها را دقيقا به خاطر مي آورم و تصويرشان را كه هميشه با من بوده است. وقتي مي پرسيم اين تصاوير را چگونه مي بيند، مي گويد: تصاوير پدر و مادر هيچگاه نمي تواند بد باشد، به خصوص تصوير مادر كه هميشه دوست داشتني است. در ضمن پدرم به كار هنري خيلي علاقه داشت و كشيده شدن برادرم به كارهاي هنري هم دليلش همين بود، ولي مادرم از آنجايي كه زن مومنه اي بود، آن زمان مخالف اين كارهاي ما بود. بعد ديگر يواش يواش كه بزرگتر شديم و در كار پول درآوردن افتاديم، ديگر مخالفتي نكرد. رامشان كرديم... بچه زود مي تواند مادر را رام كند.
لابد بيشتر برادري مادر را راضي كرد كه آنها بتوانند كارهاي هنري انجام دهند كه هم نويسنده بود و هم سخنران. آن برادر ديگر نيست و حالا منوچهر سخنران است و گاهي مي نويسد و علاوه بر همه آنها كه به جايشان حرف زده و اسم و رسمي دارند و هنرپيشه هاي معروفي هستند، جاي يك نقاشي متحرك هم حرف زده كه خوشبخت است و اسم و رسم هم دارد: لوك خوش شانس. معلوم نيست. شايد خوشبختي فقط مال تصاوير متحرك باشد.
ازاعلام برنامه جلوي سينما تاگويندگي 
مي گويد: تمام خاطرات دوران نوجوانيم در تئاترها و سينما گذشته است. وقتي به آن سال ها فكر مي كنم مي توانم دقيقا آن صحنه ها را به خاطر بيارم. يادم هست در خيابان لاله زار آن زمان يك پاساژي بود، گمانم اسمش رزاق منش بود. درست در انتهاي اين پاساژ يك سينمايي به نام سينما اخبار بود. زمان ما فقط پنج شنبه ها و جمعه ها باز بود و يك گيشه بليت فروشي داشت كه كوچك بود. من در آن دوران 13 سالگي در آن اعلام برنامه مي كردم و مردم را به سينما و ديدن فيلم دعوت مي كردم. اصلا از همان جا بود كه به كار گويندگي علاقه مند شدم. اينقدر به اين كار علاقه داشتم كه آخر هفته ها كارم اين بود، روزي دو تومان هم دستمزد مي گرفتم.

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |