جمعه ۲۷ آذر ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۵۸۴
index
ورود سلاح به كشور متاثر از نيازهاي مختلف است
فوري رسيدگي شود
هر كسي كه از فقدان امنيت رنج مي برد سعي در تامين امنيت خود دارد. خيلي ساده است كسي كه از نظر جسماني ضعيف تر باشد و در دعوايي قرار گيرد براي پيروزي دست به ابزاري براي قدرتمند شدن مي زند
008913.jpg

سينا قنبرپور
نامه از دفتر رئيس جمهور آمده بود. مهر خيلي فوري داشت. رئيس دفتر رئيس جمهور چند بار تماس گرفته بود تا رسيدن فكس را پيگيري كند. نامه درون كارتابل دبير ستاد گذاشته شد. مهر خيلي فوري و پيگيري هاي مكرر رئيس دفتر منشي را مجبور كرده بود با سرعت بيشتري اين نامه را براي رويت دبير ستاد آماده كند.
كارتابل روي ميز دبيرستاد گذاشته شد. دستور رئيس جمهور مربوط به تيراندازي جمعه شب قبل بود. همان تيراندازي كه معاون اول پليس آگاهي پايتخت در آن مجروح شده بود.دبير ستاد تعجب كرده بود؛ همه چيز كه در كنترل پليس است و سارقان مسلح هم دستگير شده اند نگراني براي چيست.
دستور رئيس جمهور فوري بود؛ به طور ويژه رسيدگي كنيد.
دبير ستاد از ابتدا تا انتهاي نامه را دوباره خواند. رئيس جمهور خواسته بود تا دبير ستاد گزارشي جامع براي طراحي برنامه اي در مقابله با سلاح و قاچاق آن در كشور تهيه كند. گزارش ها همه حكايت از آن داشت كه قاچاق سلاح به داخل كشور افزايش يافته. رئيس جمهور تاكيد كرده بود نمي خواهد دوباره شاهد مجروح، مصدوم يا معيوب شدن افسران ارشد نيروي پليس به دست افراد مسلح باشد، دستور رئيس جمهور فوري بود.

ماجراي جمعه شب يك عمليات موفق پليس بود كه در كمتر از ۴۸ ساعت سارقان مسلحي را در آن به دام انداخته بودند.
سه سارق كه رئيس آنها يك عراقي الاصل بود نقشه و ترفندي را طراحي كرده بودند تا بتوانند سلسله سرقت هاي مسلحانه اي در پايتخت انجام دهند. حالا طعمه اصلي آنها با هوشياري، پليس را خبر كرده و كارآگاهان نيز در زمان مناسب هر سه را دستگير و از توسعه و دامنه كار آنها جلوگيري كرده بودند.
تنها يك اتفاق افتاده بود. اتفاقي گريزناپذير كه همه پليس ها آن را به خوبي مي شناسند. در درگيري ميان پليس و سارقان و با وجود استفاده از عنصر غافلگيري به وسيله كارآگاهان باز هم يكي از كارآگاهان ارشد پليس از ناحيه دست مجروح شده بود.
به هرحال ماجرا اينك در كنترل پليس بود و ماموران چهار قبضه كلت كمري، چند نارنجك و يك كلاشينفك مخصوص عمليات هاي تروريستي كشف و ضبط كرده بودند. از فعاليت يك باند مجهز خيلي زود جلوگيري شده بود.

دستور فوري است؛ اين را دبير ستاد تلفني به فرمانده پليس پايتخت مي گفت. دبير ستاد چند دقيقه اي بعد از خواندن نامه رئيس جمهور با فرمانده پليس پايتخت موضوع را در ميان گذاشت. لحظاتي بعد كه گوشي تلفن را گذاشت منشي دفترش را صدا كرد. دبير ستاد مي خواست دستور را فوري اجرا كند.
نامه اي بنويسيد. يك پيوست داشته باشد. اصل نامه را به آگاهي بفرستيد و رونوشت آن را به فرماندهي پليس پايتخت. دبير ستاد مضمون نامه را روي كاغذي دستنويس كرده بود. آن را به منشي داد؛ فقط مي خواهم فوري باشد.
دبير ستاد داشت در اتاقش قدم مي زد كه منشي تماس تلفني را به او خبر داد. آقاي دبير، جناب رئيس جمهور مي خواهند با شما صحبت كنند.
دوباره پشت ميزش نشسته بود و دقايقي بعد رئيس جمهور او را خطاب قرار داد؛ كاري كرده ايد؟
ـ بله، با آگاهي و پليس پايتخت تماس گرفتم قرار شده است آنها گزارشي تهيه كنند.
ـ نه، اين طوري نمي شود، مي خواهم خود شما شخصاً اجراي اين كار را برعهده بگيريد وگرنه از شما جلوتر خبرنگارها هستند. روزنامه اقتصادي امروز را خوانده ايد؟ آن را ببينيد مي فهميد چه مي گويم.
008910.jpg

گزارش روزنامه صبح راجع به قاچاق سلاح بود. كشف بيش از ۱۱ هزار قبضه سلاح در مدت شش ماهه گذشته و بررسي علل جذب اين تعداد سلاح به كشور. دبير، صفحه مربوط به گزارش را جدا كرد و به منشي دستور داد هيچ تلفني را جز رئيس جمهور وصل نكند و تمام قرارها را تا اطلاع بعدي منتفي كند.
گزارش اينگونه آغاز مي شد. بازار خريد و فروش سلاح دست كم سه ميليارد تومان در سال چرخه مالي دارد. ۱۱ هزار قبضه سلاح در شش ماه اگر قيمت متوسط ۱۵۰ هزار تومان را حساب كنيم براي يك سال چنين رقمي درمي آيد.
اين حكايت از سلاح ها تابع مقررات همه بازارهاست؛ عرضه و تقاضا. گزارش تاكيد كرده بود كه اين تقاضاي زياد است كه عرضه را متاثر كرده و رشد قاچاق را سبب شده است.
تا تقاضا نباشد عرضه اي پديد نمي آيد مگر تئوريسين ها با يك فرهنگسازي مدت دار نيازي در جامعه بسازند و آن نياز سبب تقاضا شود.
گزارش اينگونه ادامه مي يافت: هركسي كه از فقدان امنيت رنج مي برد سعي در تامين امنيت خود دارد. خيلي ساده است. كسي كه از نظر جسماني ضعيف تر باشد و در دعوايي قرار گيرد براي پيروزي دست به ابزاري براي قدرتمند شدن مي زند.
پس ساده تر اين كه در چنين فضايي نياز به داشتن سلاح به وجود مي آيد. اگر كسي قصد تبهكاري در جامعه هم داشته باشد اين نياز در او شكل گرفته است كه براي اقدام تبهكارانه خود ابزار تهيه كند. پس همين نيازهاست كه تقاضا براي سلاح را شكل داده است.
بنابراين مشكل از باز بودن مرزها نيست، مشكل جاي ديگري است. جايي ميان ساختار اجتماعي و اقتصادي.

حالا روي ميز دبير ستاد دو برگه كاغذ بود؛ نامه رئيس جمهور و بريده روزنامه و يك بازار. نامه رئيس جمهور دبير ستاد را دوباره به ياد گفت وگوي تلفني با رئيس جمهور انداخت؛ فوري، خودت بايد پيگيري كني.
بنا به گفته فرمانده انتظامي آذربايجان غربي ۸۵ درصد جرايمي نظير سرقت، راهزني و زورگيري به وسيله سلاح صورت مي گيرد. آدم ربايي، قتل و تهديد را هم بايد به اين جرايم افزود.
اما چه گزارشي بايد براي رئيس جمهور تهيه شود. چه راهكاري بايد براي اجرا ارايه داد.
صبح روز بعد ستاد تشكيل جلسه داد. موضوع جلسه قاچاق سلاح به داخل كشور بود. همه نسبت به وضعيت مرزها و بي ثباتي در كشورهاي همسايه شكايت داشتند. اعضاي شركت كننده در جلسه فقط به همين مسايل توجه كردند. گزارش فوري تهيه شد. فرمانده پليس پايتخت و فرمانده آگاهي نيز گزارش هاي مفصلي ارايه كرده بودند. اين دو گزارش نيز به عنوان ضميمه به گزارش ستاد اضافه شد. همه چيز آماده ارايه به رئيس جمهور بود.

گزارش دبير ستاد براي رئيس جمهور آماده بود. يك هفته بود كه اين گزارش روي ميز گذاشته شده بود. اما دبير ستاد از گزارش راضي نبود. اين نسخه درمان اين درد نيست. منشي دبير ستاد در اتاق را باز كرد: آقاي دبير،از دفتر رئيس جمهور يك برگ فكس رسيده است، شما بايد خيلي سريع به دفتر ايشان برويد.
دبير ستاد فوراً خود را به دفتر رئيس جمهور رساند. رئيس جمهور عصباني بود؛ مگر نگفتم نمي خواهم شاهد قرباني شدن عده اي ديگر از نيروهايمان براي مبارزه با سلاح باشم، پس اين اقدام فوري شما كجاست؟
دبير ستاد، آرام و آهسته پاسخ داد؛ درمان اين درد با نسخه هاي فوري ميسر نمي شود. بايد طرحي متفاوت بريزيم.

نامه از دفتر رئيس جمهور آمده بود. مهر خيلي فوري خورده بود. رئيس دفتر رئيس جمهور چند بار تماس گرفته تا رسيد فكس را پيگيري كند. نامه در كارتابل دبير ستاد جاي گرفت. مهر خيلي فوري منشي را واداشته بود به سرعت. كارتابل دبيرستاد روي ميز بود كه دبير وارد اتاقش شد.
نامه را نگاه كرد؛ آقاي دبير ستاد،شما از اين تاريخ مسئول بررسي معضل قاچاق سلاح هستيد. فوري در اين باره اقدام كنيد و پيش نويس لايحه اي براي ارايه به مجلس آماده كنيد.

قتل هاي تهران
شهر در امن و امان است ولي ما نگرانيم
سردار مرتضي طلايي سوژه اين هفته پوشه قتل هاي تهران ما را فراهم كرد. چند هفته اي است كه كار و كاسبي ما كساد شده و هيچ پرونده اي نبود كه در پوشه قتل هاي تهران بتوانيم راجع به آن فعاليت كنيم.
البته نه  اين كه اصلاً قتلي در كار نباشد اما چيز دندان گيري هم نبود. بالاخره فرمانده پليس تهران طلسم سوژه اي پوشه ما را شكست.
او در يك مصاحبه مطبوعاتي راجع به يك گروه سارق مسلح نكته اي درباره قتل هاي تهران گفت. سردار طلايي با ارايه آماري از وضعيت وقوع و كشف جرايم در تهران بزرگ به وضعيت قتل هم اشاره كرد.
براساس آماري كه سردار طلايي اعلام كرد قتل هاي تهران در مهرماه با ۱۳ فقره به ۱۱ فقره در آبان ماه كاهش پيدا كرده است.
فرمانده پليس تهران اين بار با لبخندي از سر رضايت اين آمار را اعلام كرد و به شوخي هم گفت: «اين از همان دسته آمار و ارقامي است كه شما براي كارتان [ستون پوشه قتل هاي تهران] دوست داريد.»
فرمانده پليس تهران آمار ديگري هم داد. مقايسه آمار قتل آبان ۸۲ و آبان امسال. براساس آمار و جدول پليس آگاهي از وقوع جرايم،وقوع قتل عمدي در آبان امسال ۳۱ درصد نسبت به وقوع قتل عمدي در سال گذشته كاهش يافته است. سال گذشته در آبان ماه ۱۶ فقره قتل و امسال ۱۱ فقره قتل در تهران واقع شده است.
بدين ترتيب نسبت كشف به وقوع قتل نيز نسبت به سال گذشته رشد داشته است زيرا سال گذشته رقم و درصد كشف به وقوع قتل ۷۳ درصد بود و امسال اين رقم به ۸۴ درصد افزايش داشته است. بنابراين آن جمله معروف كارتون «رابين هود» اين جا مصداق واقعي پيدا مي كند وقتي آن كركس ها كه حكم سربازان «پرنس جان» را ايفا مي كردند: «شهر در امن و امان است.»
اما سردار طلايي از نكته اي ابراز نگراني كرد. او كه درباره ماجراي نقشه سرقت مسلحانه از يك جواهرفروشي در چهارراه استانبول سخن مي گفت و عملياتي كه براي دستگيري سه سارق مسلح انجام گرفته است با نشان دادن چهار قبضه كلت و يك سلاح كلاشينكف تاشو تروريستي و چند نارنجك گفت: «باب شدن استفاده از اين حجم سلاح نگران كننده است و ما خواستار اقدام قاطع در برابر چنين مجرماني هستيم ضمن آن كه دستگاه قضايي بايد با رسيدگي خارج از نوبت و به شكل ويژه اين امكان را فراهم كند.»
پوشه قتل هاي تهران ما هم با نگراني اي مشابه نگراني فرمانده پليس تهران شكل گرفت. وقتي به آمار مركز كنترل و فرماندهي نيروي انتظامي نگاه كنيم و ببينيم در همان اندك قتل هاي كشور (سردار رويانيان با اشاره به تعداد ۲۱۰۰ فقره قتل ۸۲ آن را كمتر از سه درصد كل جرايم واقع شده در كشور معني كرد) چه حجمي با سلاح گرم به وقوع پيوسته و چه انگيزه هايي داشته است.
وقتي ۲۵ درصد از قتل هاي كشور فاقد انگيزه و نقشه قبلي بوده و صرفاً به سبب وقوع نزاع روي داده است يا وقتي ۵/۱۰ درصد از قتل هاي كشور درون خانواده ها به وقوع پيوسته، ۱۰ درصد از قتل ها در حين سرقت و ۱۱ درصد هم انگيزه اخلاقي داشته بنابراين ما قتل حرفه اي نداشته ايم و صرفاً عوامل ديگري بسترساز وقوع اين جرم شده است. پس نگراني از قتل هاي تهران حتي در حد يك فقره هم جايز است. حتي اگر ما مردم را بترسانيم! واقعيت اين است كه وقتي سر يك بوق زدن در خيابان به دليل آن كه راننده اي حوصله اش در خيابان از ترافيك سر رفته و چاره اي جز بوق زدن ندارد و نمي يابد (!) و بعد همين بوق زدن تبديل به يك دعواي فيزيكي مي شود،هيچ بعيد نيست كه در حين دعوا يكي براي غلبه بر ديگري از ابزاري خطرناك استفاده كند؛ مثلاً قفل فرمان!
بعد حتي يك ضربه هم كافي است تا قتلي رقم بخورد. بنابراين بايد از اين موقعيت ترسيد! و به همين دليل هم بايد راجع به چند فقره ناچيز قتل هاي تهران هم نشست و نوشت و تحليل كرد. البته بدون پياز داغ!

يادداشت
بهانه اي براي مردن
مهشيد مجلسي
با خودم قرار گذاشته بودم تو روزاي باروني مثل همين شنبه و يك شنبه هفته اي كه گذشت، اگه تو مسيرم كسي بود كه منتظر ماشين مونده بود براش بايستم و ببرمش. نظرم بيشتر به خانوماي مثل خودم بود چون تا قبل از اين كه اين «رنو»ي فكسني رو بخرم خيلي وقتا شد كه هم سردم بود و هم ماشين نبود و هم دلم نمي خواست سوار هر ماشيني از جمله همونايي كه فقط براي خانوما بوق مي زنن بشم.
حدود ساعت دو بعدازظهر روز يك شنبه بود كه توي هواي باروني متوجه كسي شدم. يه زن بود. ظاهرش جوون بود. داشتم نگاهش مي كردم ناخودآگاه شروع كردم به برانداز كردنش. دستاش تو جيب پالتوش بود و فقط داشت راه مي رفت. وقتي مي خواست از عرض خيابون بگذره اصلاً توجه نمي كرد ماشين هست يا نه! روسري از سرش افتاد. البته عقب رفت ولي اصلاً حواسش نبود. من داشتم تويه ترافيك نسبتاً روان به اون مي رسيدم. حالا ديگه همه حواسم به اون خانوم بود. داشتم با خودم فكر مي كردم كه اگر برم كنارش و دعوتش كنم تا جايي اونو برسونم چه عكس العملي نشون مي ده.
صداي بوق ممتدي منو به خودم آورد. ماشين جلويي رفته بود و راه من آزاد شده بود. اون خانمه هنوز داشت به جلو مي رفت و هر چند قدم روسريش به عقب مي رفت ولي حواسش نبود تا چند قدم بعد. اول فكر كردم لابد يكي از همون زناي خيابونيه اما بوق ماشين عقبي بازم نذاشت به فكرم ادامه بدم! حق با ماشين عقبي بود چون راه باز شده بود. راهنما زدم تا بيام كنار تو مسيري كه خانمه داشت مي رفت. اما نگاه كردم ديدم يه پرايد سفيد جلوتر از من جلوي پاي خانمه ايستاد. اون زن نگاهي به داخل پرايد انداخت و رفت كه دستگيره در رو بالا بكشه و سوار بشه. عصباني شدم و تو دلم گفتم ديدي اونم يه خيابوني بود!؟
اما خيلي زود فهميدم كه قضاوتم زودهنگام بوده. يا خانمه پشيمون شد يا آقاهه. به هرحال من ايستادم. گفتم بيا تا يه جايي مي رسونمت.
اون حتي منتظر گفتن من نشد، داشت سوار ماشين مي شد. من بهش سلام كردم و اونم جواب داد. همين كه نشست سيگاري درآورد و گفت اشكالي نداره؟
گفتم نه و سعي كردم خوب به چشاش و صورتش نگاه كنم. اون زن جووني نبود و چهره زيبايي داشت.
چشماي رنگ روشن. موهاشو رنگ كرده بود ولي مي تونستي سفيداي زيادي تو موهاش ببيني.
خواستم سر صحبت رو باز كنم؛ گفتم: اصلاً حالتون خوب نيس.
گفت: آره قرص خوردم. چند تا.
گفتم: چه قرصي؟ و در جواب شنيدم قرص خواب.
به سيگارش چند پك زد و تو حالت گريه و بغض گفت حالم اصلاً خوب نيس. دلم شكسته و شروع كرد به گفتن. تو ترافيك عباس آباد بوديم. مي گفت از شوهر اولش كه مرتب كتكش مي زده به سختي جدا شده درآمد خوبي داره، خونه داره و بعد از تجربه تلخ زندگي اولش كه دو پسر ۲۰ و ۱۸ ساله نتيجشه فقط دنبال يه كسي مي گشته كه بهش احترام بذاره. يه مردي پيدا شد و عقدش كرد ولي حالا بعد از چهار سال به يه دليل واهي گذاشته و رفته.
گفت نمي خواسته سوار ماشيناي شخصي بشه ولي دلش مي خواسته پيش يكي حرف بزنه، پيش يكي كه مثل دوستاش بابت زندگي رابطه اش با مردي كه حالا رهاش كرده  بهش سركوفت نزنن و بعد دوباره از مرد دومي گفت.
فكر كردم نكنه حالا تو ماشين من حالش بد بشه و بعد بلايي سرش بياد. اگه اين طوري مي شد كه پاي من به وسط ماجرا كشيده مي شد، ترسيدم. با خودم گفتم اي كاش سوارش نكرده بودم و او به حرف زدن ادامه مي داد. گفت كه به چه بهانه احمقانه اي گذاشته و رفته.
گفت مادرم مريض بود و رفته بودم مواظبش باشم تموم اين مدت اون خونه من بود، مهماني هاش خونه من بود و همه كاراش. اما همين شبي كه مادرم مريض بود اون مهمون داشت و من نبودم. حالا همين رو بهانه كرده و رفته!
پرسيدم رفته؟ يعني چه؟
گفت:خانوم جان الهي كه هيچ وقت سرت نياد. اون اولش قهر كرده بود. فكر كردم با عذرخواهي و توضيح براي غيبتم مسئله حل مي شه ولي بعد از چند بار تماس فهميدم كه حرفش عوض شده و ميگه ديگه نمي خوام ببينمت.
گفتم:خب خيلي هم دلش بخواد، خونه كه مال تو بوده، خرج و مخارجش رو هم مي دادي. پس ديگه چي؟ ولش كن. ولي اون زن عصباني شد.
حالا نيم ساعتي بود كه با هم تو ماشين بوديم. صداي برف پاك كن منو به خودم آورد كه ديگه بارون نمي باره. رسيده بوديم تو خيابون ولي عصر. گفت منو يه جايي بذار مي خوام فقط راه برم تا اثر كنه. تازه يادم اومد كه براي چي دلهره گرفته بودم. اون قرص خورده بوده. خودكشي با قرص خواب آور! واي چرا اصلاً حواسم نبود.
گفتم بذاريد منم همراهتون بيام يه وقتي خداي ناكرده بلايي سرتون نياد. گفت ديگه برام فرقي نمي كنه. تو كيفم شماره نوشتم. در رو باز كرده بودم تا بره. گفتم صبر كن حداقل يه شماره به من بده تا از سلامتت باخبر بشم. گفتم من توي روزنامه كار مي كنم. ولي اون گفت نه... گفتم پس بيا اين تلفن رو بگير. تكه اي از يه برگه كاغذ بريدم و روي اون تلفن خونه و سركارمو نوشتم. اسممو هم نوشتم. گرفت و گفت پس سرنوشت منو بنويس... اگه زنده موندم باهات تماس مي گيرم و رفت.
همين دو، سه هفته قبل بود كه براي ديدن دو دختر ۲۰ و ۲۳ ساله به بيمارستان لقمان الدوله رفتم. دو دختر ديپلمه بودن و مي خواستن كار كنن ولي پدر به جز دانشگاه رفتن به اونا اجازه هيچ كار ديگه اي نمي داد. اونا هم خودكشي كرده بودن و حالا پدر تهديدشون كرده بود از بيمارستان بر گردن با بنزين آتيششون مي زنه. من رفتم تا از طريق يكي از دوستام اونارو به يه مركز شبانه روزي معرفي كنم. اونا نبايد به خونه برمي گشتن. اما فقط يه شب از خونه دور بودن. مركز شبانه روزي اونارو نپذيرفت و بيرونشون كرد. منم ديگه كاري براشون نتونستم بكنم.
يه خانمي كنار خيابون داشت قدم زنون راهشو مي رفت. يادم به همون خانمه افتاد. كاش حداقل اسمشو پرسيده بودم. تا حالا چه بلايي ممكنه سرش اومده باشه. يه بار سوره حمد رو خوندم و از خدا خواستم اونو در پناه خودش حفظ كنه... يه خانمي داشت كنار خيابون قدم زنون راه مي رفت. راستي تو دل اون و تو ذهن اون چي مي گذره... فقط خدا مي تونه ما رو از اين بلاها حفظ كنه و....

از ميان بايگاني پرونده ها
قهرمان مسابقات ارتش
يك سال قبل در چنين روزهايي ماجرايي در يكي از بيمارستان هاي تهران روايت مي شد كه گرچه حادثه اي تلخ بود اما پرونده اي اجتماعي داشت. پرونده اي كه با گذشت يك سال از آن بايد يادآوري كنيم جنايي نيست اما اگر به همين شكل در بايگاني بماند تبديل به بستري براي جنايت تلخي مي شود.
روي آن پرونده نوشته شده است؛ «پيشكسوتان گم شده!»
برگه هاي بايگاني شده اين پوشه كم نيستند اما نخستين  برگه حكايت از سرنوشت  يك قهرمان كشتي دارد كه در بيمارستان هاي شهداي تجريش و بعد طالقاني تهران بستري بود زيرا هيچ كس ر انداشت!
* * *
موضوع خيلي ساده شروع شد. وقتي مريضي را اورژانس تهران پس از هماهنگي نيروي انتظامي مقابل در ورودي اورژانس بيمارستان خاتم الانبيا در خيابان يافت او را به بيمارستان شهداي تجريش انتقال داد.
دكتر كريمي پزشك كشيك وقت دستور رسيدگي داده و تا روزهاي بعد هم او را تحت درمان قرار داد. برخلاف عرف رايج كه معمولاً افراد بي هويت و بي پول سرويسي نمي گيرند، اين مرد ۴۵ ساله اين بار ديگر پشت در اورژانس رها نماند و حتي يك مددكار نيز براي  گفت و گو با وي به كنار تختش در اورژانس مي آمد.
آن مريض به دليل دو جراحت سطحي ولي خطرناك در ناحيه گردن تحت مداوا قرار گرفته بود و اينك به هيچ يك از رفتارهاي پرسنل بيمارستان شهداي تجريش واكنش نشان نمي داد. سرانجام پس از چند روز از تاريخ بستري شدنش در اورژانس شهداي تجريش (۲۶ آذر ۸۲) و در حالي كه به سختي به رفتارها واكنش نشان مي داد مددكار توانست سرنخي بيابد.
آن سرنخ يك برگ چك پاره پاره شده بود. مددكار بيمارستان شهداي تجريش با حوصله به ترميم آن چك مشغول شد و نام يك شخص و يك نهاد دولتي را روي آن يافت.
بلافاصله تماس گرفت. آن جا فدراسيون كشتي است؛ بله بفرماييد. شما شخصي  به نام «مسعود كشميري» مي شناسيد؟ لطفاً صبر كنيد...
بله مسعود كشميري قهرمان يك دوره مسابقات ارتش هاي جهاني و نايب قهرمان جهان در سال ۱۹۷۱ اينك منتظر شناخته شدن بود!
الو، خانم هنوز پشت خط هستيد؟ ... بله بفرماييد.
مددكار دريافت مريضش كسي جز يك قهرمان سال هاي نه چندان دور نيست. كسي كه پشت تلفن صحبت مي كرد مژده اي داد؛ ما يك نفر نماينده براي رسيدگي به كارهاي او مي فرستيم.
با اين حال تا رسيدن آن نماينده به تشخيص پزشكان مريض به سبب از دست دادن تعادل رواني اش و اين كه هيچ واكنشي به رفتارها و صحبت ها نشان نمي داد به بيمارستان طالقاني تهران واقع در ولنجك انتقال يافت.
سرانجام پس از چند روز، شايد هم چندين روز، نماينده فدراسيون بالاي سر مسعود حاضر شد و اين مسئله روشن شد كه او پس از واردشدن جراحت بر گردنش به اورژانس بيمارستاني در محدوده ونك انتقال يافته و پس از يك درمان سرپايي دوباره به پشت در اورژانس در خيابان انتقال يافته است. در واقع به سبب نداشتن همراه و پول به درستي موردتوجه قرار نگرفته بود. آنچه در ماجراي پيش آمده براي مسعود كشميري جاي ابهام داشت وضعيت جراحت هاي او بود.
دو بريدگي در ناحيه گردن؛ يكي سمت راست گلو و ديگري چپ. اما هيچ گزارشي از پليس در ميان نبود كه اين مرد دچار سانحه يا حادثه اي شده است. از سوي ديگر به سبب خودكشي هم نمي شد فرضيه اي ساخت زيرا در سابقه اين كار و در تجربه موجود اثري از خودزني در ناحيه گردن كمتر به چشم خورده است. بنابراين مسعود كشميري در حالي در بيمارستان طالقاني دوست و هم رشته اي خود را كنار خود ديد كه به نظر مي آمد از مسئله يا مسايلي در رنج است.
نماينده اي كه فدراسيون كشتي براي حمايت و كمك به كشميري فرستاده بود خود كشتي گير و از دوستان مسعود بود. او مي گفت پس از شروع جنگ تحميلي خانواده كشميري او را رها كردند. به دليل مشابهت اسمي كه ميان يك شخص ديگر و اين قهرمان كشتي بود اتفاقات بدي براي اين كشتي گير افتاد و همين مسايل او را گوشه گير كرد.
با اين وضع و در حالي كه يك سال از زمان بستري شدن اين قهرمان گمنام در بيمارستان شهداي تجريش گذشته است اما هيچ كس از سرنوشت بعدي او خبر ندارد.
به نظر مي رسد پرونده حمايت و پشتيباني از قهرمانان ملي نيازمند مرور و بازنگري باشد.
شايد مسعود كشميري آرزو مي كرد در دوره رضازاده ها كه بيمه ها از يك سو آتيه خاص براي قهرمانان تامين مي كنند و شركت هاي تجاري به شكلي ديگر،كشتي مي گرفت و قهرمان آسيا و نايب قهرمان جهان مي شد، شايد آن وقت سرنوشتش چنين تلخ رقم نمي خورد. اما پرونده كشميري هنوز هم يك علامت سؤال در خود دارد. چگونه اين ورزشكار در خيابان زخمي شد؟ آيا مي خواست خودكشي كند؟

حوادث
ايران
هفته
جهان
پنجره
داستان
چهره ها
پرونده
سينما
ديدار
ماشين
ورزش
هنر
|  ايران  |  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |
|  ديدار  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |