پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره ۳۶۴۱ - Feb 17, 2005
پرنده كه باشي
دو پله ديگر تا آسمان مانده، دو پله اي كه بتواني خورشيد را بر نيزه به گريه بنشيني، دو پله اي كه تشنگي را در شكوه آزادي محو ببيني، دو پله اي كه خون يك دشت شقايق را به صورت زمان بپاشي، دو پله اي كه هنوز پنجاه سال از وفات پيامبر نگذشته حسين (ع) بگويد كه پسر علي و فاطمه ام، روي زانوي پيامبر بزرگ شده ام...
دو پله ديگر تا آسمان مانده، دو پله تا خدا؛
اهل هركجا كه باشي اين روزها و شب ها دلت رنگين كمان است، كه آزاده ترين مردمان جهان را مي بيني كه بانگ رحيل شان دل تمام كوچه پس كوچه هاي اين شهر را از پس هزار و چندصد سال فاصله، برده است.
اهل هركجا كه باشي اين روزها و شب ها نيزه نيزه جراتي و دلت خيمه خيمه شعله ور.
اين شب ها پشت تمام پنجره هاي جهان كسي چاووشي مي خواند رفتن كارواني را و چه بانگ غريبي كه انگار فرشتگان هروله مي كنند.
اين روزها و شب ها، چقدر حاشيه پلك هاي باراني اين دشت را دوست داري، دوست دارد، دوست دارند.
اين روزها و شب ها، سلامي بايد گفت، جوابي بايد بيايد؛ سراغ آب مي روي پر از نور مي شوي و «بسم الله الرحمن الرحيم، السلام عليك يا اباعبدالله...»
السلام عليك يا عشق مي گويي و روشن مي شوي، روشن تر از تمام ستاره هاي خدا، پرنده مي شوي، پرنده تراز آسمان خدا و تازه مي شوي، تازه تر از باران.
عقربه ها هم حال و هواي غريبي دارند. عقربه ها هم بي تابند، مثل ورق هاي تقويم كه خاطره باد مجال دلتنگي شان را از لحظه موعود مي برد.
اين روزها و شب ها، عقربه ها، صداها، رنگ ها حتي عطرها هم بغضي از باران دارند، بغضي از هواي خواستن،  نخواستن...
پرنده كه باشي، آسمان كه نباشد؛ هواي پريدن كه با شد، قفس كه باشد دلي كه اينجا نباشد، خدا كند كه اين دو پله را بخواهد، بخواهند؛ «انا اصطبرت قتيلا و قاتلي شاكي».

يادداشت
اجتماعي
اقتصادي
دانش انفورماتيك
بـورس
حوادث
خارجي
سياسي
داخلي
شهري
ورزش
صفحه آخر
همشهري ضميمه
همشهري ايرانشهر
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   دانش انفورماتيك   |   بـورس   |   حوادث   |   خارجي   |   سياسي   |   داخلي   |  
|  شهري   |   ورزش   |   يادداشت   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |