پنجشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۴
مروري بر زندگي و اشعار «نصرت كَسَمنلي» ، شاعر معاصر جمهوري آذربايجان
ماهني هاي عاشقانه
مرتضي مجدفر
001650.jpg
نصرت، فرزند يوسف كسمنلي (نصرت كسمنلي)، در سال ۱۹۴۶ در بخش «قازاخ» جمهوري آذربايجان به دنيا آمد. او در ۲۰ سالگي، دانشجوي رشته روزنامه نگاري دانشگاه دولتي آذربايجان شد و با سرعت و موفقيت، سه سال بعد، از اين دانشگاه فارغ التحصيل شد. وي، در حالي كه روزنامه نگاري موفق در روزنامه هاي باكو بود، به انجمن نويسندگان و شاعران جمهوري آذربايجان پيوست و علاوه بر سرايش اشعاري كه كم كم با ويژگي هاي ليريك و عاشقانه، او را به مثابه شاعري مردمي و موفق در جامعه معرفي مي كرد، به نقد ادبي روي آورد و به سبب نقدهاي جامع و نيز اشعارش، در هفتمين گردهمايي انجمن نويسندگان و شاعران جمهوري آذربايجان، به عضويت گروه اداره كننده همين انجمن درآمد و رياست شوراي شعر نيز به وي واگذار شد. از وي كه به رغم سن و سال كم، در جمهوري آذربايجان با عنوان پدر عاشقانه هاي آذربايجان (سئوگيلر آتاسي يا سئوگيلر تانريسي) ياد مي كردند، ۱۶ كتاب، چندين فيلم هنري و ۲۱۰ قطعه فيلم مستند كوتاه به يادگار مانده است. همچنين موسيقيدانان جمهوري آذربايجان بر روي بيش از ۵۰۰ قطعه از اشعار وي كه در قالب ترانه سروده شده است، آهنگ ساخته اند. وي علاوه بر فعاليت هايي كه در زمينه هنر و ادبيات داشت، در سمينارها و سمپوزيوم هايي هم كه با موضوع خلاقيت  تشكيل مي شد، حضور مي يافت.
وي قطعه شعري دارد كه در وصف شهر تبريز سروده است. در اين شعر، كسمنلي از خدا خواسته است، مرگ او را در اين شهر قرار دهد و عجبا كه چنين نيز شد و نصرت در روزهاي پاياني اولين ماه پاييز سال ۸۲ ، بر اثر نارسايي كليه، در بخش آي.سي.يو بيمارستان امام تبريز درگذشت و اين دومين سفري بود كه وي به تبريز مي آمد.
كسمنلي، نخستين بار در اسفند ماه سال ۸۱ ، همراه همسرش راحله خانم، براي ديدار از تبريز و همچنين استفاده از امكانات گسترده پزشكي در اين شهر، به ايران آمد و در بيمارستان آيت الله مدني بستري شد. در اين دوره اقامت ۱۵ روزه، پزشكان تبريزي، پيوند كليه را براي وي ضروري تشخيص دادند و كسمنلي به ديار خود بازگشت.
تابستان ۸۲ ، ديدار دوم نصرت از تبريز و انجام عمل پيوند كليه آغاز شد. در اين سفر قرار شد «سامير» ، جوان ۲۲ ساله  باكويي، به همراه نصرت به ايران بيايد و عمل پيوند كليه صورت پذيرد. در اين مدت، شاعر آذربايجاني، از دستگاه دياليز استفاده مي كرد و حال عمومي اش چندان رضايت بخش نبود، اما پذيراي صدها تن از مشتاقان خود بود كه اشعارش را به خوبي مي شناختند و او از اين همه علاقه و آشنايي در شگفت بود. در اين مدت، برخي از ادبا و شخصيت هاي هنري تبريز نيز به ملاقات كسمنلي رفتند.
جراحان تبريزي، عمل پيوند كليه را انجام دادند و كليه سامير در پهلوي نصرت كسمنلي جاي گرفت. اما اين موجود تازه وارد، همانند همه جوانها، روحيه اي سركش داشت و حاضر نبود جايگاه تازه اش را بپذيرد. بازپس زدن كليه شدت گرفت و نصرت به اغما رفت و در همين هنگام سه فرزندش رشاد، آراز و جاويدان به همراه مادرشان بر بالين پدر حاضر شدند. ولي زخم معده و ذات الريه هم به نارسايي هاي جسمي شاعر اضافه شد و او در شب نيمه شعبان سال ۸۲ ، در حالي كه دهه پنجاه زندگي خود را سپري مي كرد، در شهري كه از خداي خود مرگش را در آن خواسته بود، وفات يافت.
از نصرت كسمنلي، در ايران، علاوه بر چاپ آثار وي به زبان تركي (به صورت كتاب و نيز چاپ در مطبوعات محلي)، ترجمه هايي به فارسي هم در مطبوعات كشور به چاپ رسيده است. آن چه در پي مي آيد تعدادي از شعرهاي اوست كه به فارسي ترجمه كرده ايم. اين شعرها از مجموعه اي به نام «ماهني هاي عاشقانه» كه شامل ترجمه اشعار نصرت به زبان فارسي و اصل تركي اشعار وي است، گزينش شده است. در اين مجموعه دو زبانه كه توسط انتشارات قو در شرف چاپ است، قريب سي شعر كسمنلي درج شده است. ماهني، در بسياري از زبان هاي شرقي از جمله تركي به معناي ترانه است و عنوان كتاب مذكور از دو ويژگي شعرهاي كسمنلي يعني ترانه بودن و عاشقانه بودن اخذ شده است.
شش ترجمه از اشعار كسمنلي را در پي مي آوريم.
دست هايم مي شنود صدايم را
صدايم، تنها تا دست هايم
فراتر از دست هايم
كسي صدايم را نمي شنود.
صدايم تا قلبم
در قلبم، صدايم گم نمي شود.
صدايم به زور مي رسد تا دست هايم
دست هايم مي شنود صدايم را؛
به رشوه اي باز نتوان كرد
دست هاي صليب شده بر روي سينه ام را.
كوچك نمي شود، پست نمي شود؛
صدايم همچون كبوتر
از مشتم بال خواهد كشيد.
بي شك پرواز خواهد كرد
پرواز خواهد كرد، روزي.
من، تو، دريا
من، تو، دريا
باز هم با هم شويم هر سه.
پنهان كنم دست هايم را
در امواج گيسوانت
و تا چشم كار مي كند
بنگريم صحراي آب را
بي سر و صدا؛
تا آن جا كه درياي آبي
زل بزند به افق.
نگاه كنم چشم  هايت را
و با خنده آبشار گونه ات
تسلي يابم.
مي داني دل باخته آسمان بي انتها
ژرف تر از دريا
و فراخ تر از افق توأم.
001653.jpg
من، تو، دريا
باز با هم شويم هر سه.
و بگوييم به شن هاي ساحل، صحرا
به تو، ليلا
و به من، مجنون
و بگوييم و بخنديم!
و بپوشانيم خودمان را
به نداي مرغي نوروزي
و الوداع قطاري از درناها.
گم شويم در امواج
و در افق ديده شويم
همچون رعد و برق.
فرو بياوريم تاريكي را،
و ابر- ابر
دامن- دامن
ستاره بچينيم از آب تا به صبح...

من، تو، دريا
باز با هم شويم هر سه:
در اين ساحل سركش
و سرك بكشيم به درياي
خاطره هاي عمرمان؛
و بشنويم صداي قلب هايمان را.
تو- دريا
من - دريا
باز با هم شويم هر سه:
من...
تو...
عشق مان.

مي خواهي بروي
مي خواهي بروي،
بي بهانه برو
بيدار نكن خاطره هاي خواب آلود را.
صدايت همان صدا
نگاهت ناتني؛
مي روي اگر
بگذار بيگانه بماند صدايت هم.

تو گل رها شده در آغوش دريايي
فرا خواهند گرفت تو را موج ها.
و گرفتارت خواهد ساخت روزي
محبت ساختگي ات
همچون سندي جعلي.

پهن شوم به سان راه ها بر گام هايت
و التماست كنم؟
اين، ممكن نيست!
شكستني  نيست وقارم همانند قلبم
پستي و آن گاه زندگي، روزگار خوشي نيست!

نمي گويم تو كوه سرفرازي، خم شو
نمي گويم درمانم در دستان توست.
نه محبت پول خردي است در دستان تو
و نه من گدايي دست گشوده فراروي تو.

مي خواهي بروي..
اين راه، اين هم تو...
تنها بدرقه ات خواهد كرد يك جفت چشم.
اگر رفتي
بدان، خواستي برگردي هرگاه
بسترت بالشي خاردار خواهد بود.

مي خواهي بروي
نه حرف بزن، نه چيزي بگو!
نيست شو چون غريبه ها در مه و ابر و دود
دلبسته چه چيزم بودي
كه نتوانستي بگويي
و اكنون در پي ديدن هزار عيب مني.

مي خواهي بروي؛
بي بهانه برو؛
بيدار نكن خاطره هاي خواب آلود را.
صدايت همان صدا
نگاهت ناتني؛
مي روي اگر
بگذار بيگانه بماند صدايت هم.
001656.jpg
شبهه
روزي مرا خواهند يافت
از رد انگشتانم بر گيسوانت؛
و يا دستانت.
و يا حتي در چشمانت
كه هماره به گاه ديدن من
همچون كودكي پول گم كرده، به زمين دوخته مي شود.
پيدا خواهد شد
خاطره هاي رنگ و رو رفته
چون انجيري خشك شده در كنج دلت.
و آن گاه، مويه خواهد كرد عشقي كهن
در نوك سال هايي كه دست هايمان به آن نمي رسد.
جوينده خواهد يافت
سايه سياهِ _ سياهِ عمرش را
كه نامش «من»   بوده.
و همچون پول، از قلك بيرون خواهند كشيد
صدايم را، كه در حافظه تلفن به ياد مانده.
روزي مرا خواهند يافت
از رد خون خشك شده
بر روي چرخ ماشيني كه
كودكي را زير گرفته.
و به دادگاه عشق رهسپارم خواهند كرد
همچون يك جاني مخفي.
و باز، اميدم- تو
و يگانه شاهدم- تو
خواهي بود.
و نمي دانم از چه رو، نجواكنان و تپق زنان
همه چيز را راست خواهي گفت
و حتي شايد... .
حرف هايت-
حشره اي سياه خواهد شد
كه بال هايش را از نخي گذرانده اند.
پرواز خواهد كرد،
در دايره اي
دور خواهد زد، دور خواهد زد
و در نهايت، آرام خواهد گرفت.
كار دنيا اين است
روزي مرا خواهند يافت.
دروغ خواهيم گفت
و لب هايمان خواهند ترسيد.

چون برف
آمدم چون برف
سفيد و بي لكه،
و باريدم بي صدا بر مسيرت.
آمدم بر زندگي ات بي هيچ «شايد» ي
و جمع شدي به سان قدرت بر بازوان من.

سرانجام نغمه و حرف نگاه ها فرا رسيد
و سكوت گرداند با دستان خود ما را...
سرد شديم چون برف...
چه بگويم،
به راستي-
شايد اين سردي، جان به لب مان كرد...

اكنون خواهم سوخت با خاطره هايت
و اگر خنده اي كني-
پوشيده خواهم شد با خنده هايت
خواهم باريد به سان برف بر كف دستانت
و آب خواهم شد به سان برف در كف دستانت!...

حسرت تو، نواي تار دل من
نغمه ها- دريا، وصالت- قايق.
تو اي محبوب من،
رفتي چون برف
برخواهي گشت اگر
بي لكه برگرد، چون برف!
001659.jpg
نوشته اي در چشمانم
گم ات كردم
گريه نكردم در نبودنت.
فكرم، چون شيشه سنگ خورده پنجره اي
و نتوانستم فراخوانم نه خورشيد را،
و نه ستارگان را
به شهادت ديدن اين حقيقت عريان.
شب ها تو را در خوابم ديدم
و حتي براي ورود به رويايت
بالشم را هم پشت  و رو نكردم.۱
نمي گويم به سان افسانه در دوردست هايي
و من ساكن شبي ابدي هستم.
نمي گويم، با اين نمود
چون اتومبيلي شكسته چراغ
در شب هنگامم.
اگر اين گونه مي بود، چه باك
چشم هم نمي داشتم
دستهايم مي يافتند تو را.
راه ها را چون كلاف طناب
جمع مي كردم در دستانم.
به هم مي زدم ترتيب قطارها را(۲)
و دست مي يافتم به حسرت دستانت.
پيشه خود مي ساختم جستجوي تو را
آب مي چكاندم از چشمانم بر راه ها
و سر مي دادم اين ترانه را:
«كوچه لره سو سپميشم» (۳).
نمي گويم بي تو بودن، بسته است راه ها را
نه!
يك بار نگاه كن به چشم هايم
كلمه اي بيش نوشته نشده: «تاسف!»
--------------------
پي نوشت ها:
۱ _ يك باور آذربايجاني كه براساس آن، اگر كسي كه رويا مي بيند، از خواب بيدار شود و در آن حالت، بالش خود را پشت و رو كند، همان رويايش ادامه مي يابد.
۲ _ قطار، در اين جا، هم به معني قطار مسافربري و هم به معني رديفي است كه به موسيقي مقامي آذربايجان در آلات بادي كوچك اطلاق مي شود.
۳ _ ترانه اي فولكلوريك و قديمي در حسرت فراق يار و با آرزوي ديدار او به اين مضمون كه «كوچه ها را آب و جارو كرده ام كه به گاه آمدن يار، گرد و خاكي نباشد.»

گزارش نقد كتاب «از تمام روشنايي ها»
شخصيت شاعر _ منتقد در سنت ادبي ما وجود نداشته است
نادمي: براهني در دوره دوم (دهه۶۰) كتابي دارد كه در آن به جاي رفتن به سراغ افراد، سراغ مسائل ايدئولوژيك مي رود. مثل اين كه: چرا من بايد اثرم را شرح دهم و مسائلي كه تا قبل از اين در ادبيات ما تابو بود. با اين كار براهني حيثيت شاعري اش را تثبيت مي كند
001662.jpg
عكس :فرزين شادمهر
سيدفريد موسوي
جلسه معوقه كانون ادبيات ايران با موضوع نقد كتاب «از تمام روشنايي ها» مجموعه سروده هاي حميدرضا شكارسري با ۵۰ دقيقه تأخير شروع شد.
اولين سخنران جلسه سيد احمد نادمي بود كه بيان داشت، اين دومين باري است كه در مورد اين كتاب صحبت مي كند و آنچه ارائه مي دهد شامل يك جلسه نقد و يك گفت وگوي راديويي با آقاي شكارسري است. وي براي شروع بحث از تاريخ كاري شكارسري شروع كرد: «ايشان كارشان را با نقد در جرايد شروع كردند، اما اگر بخواهيم ايشان را بشناسيم، داراي دو شناسنامه است: يكي شعر، كه بين شاعران انقلاب چهره نماياني دارد. دوم نقد، كه ايشان اين بخش را به طور جدي از روزنامه و مجلات شروع كردند. بيفزاييد بر اين بحث ها كتاب نقدي كه چاپ كرده اند.»
وي در ادامه به توضيح لفظ شاعر- منتقد پرداخت كه: «ما در ادبيات معاصر شخصيتي داريم به نام شاعر- منتقد؛ در حالي كه در سنت ادبي مان كتابهاي نقد داريم اما نه به مفهوم امروز، بلكه اين كتابها سعي در تعريف شعر و پرداختن به مفهوم شعر دارند و با شعر، تذكره اي برخورد مي كنند و تحليل را به ذوق سليم واگذار مي كنند.»
وي افزود:«از سوي ديگر اين برخورد، تكنيكي بود؛ به صورتي كه چارچوب هايي مثل عروض را معيار قرار مي دادند و هر جا كه از اين چارچوب بيرون مي زد، بد تلقي مي شد. ورود اين شخصيت در برخورد ما با غرب و فلسفه آن صورت گرفت. تا اين زمان اگر ما منتقد داشتيم ديگر شاعر- منتقد نداشتيم؛ يعني اگر ما مي خواستيم اين صفت را در سنت ادبي مان داشته باشيم به صورت صفت و موصوفي به كار مي برديم، نه مثل اسلوب خارجي آن و با يك خط تيره. در صورت اول يكي از دو كلمه بار ديگري را مي كشد، اما در صورت دوم دو كلمه همديگر را تعريف مي كنند.»
وي با بيان زمان ورود اين صفت و سير آن افزود: «ماورود اين صفت را پس از نيما مي بينيم . اساساً  خود نيما بحث تئوريك هم دارد، بعد از نيما، اخوان سعي در نظريه پردازي مي كند و يا رويايي در مورد شعر مانيفست دارد؛ اما ما اينها را بيشتر شاعر مي دانيم تا محقق ادبي. از سوي ديگر كسان ديگري هستند كه ما اينها را به عنوان منتقد شناخته ايم تا شاعر. مثل: حقوقي يا براهني. اين هيئت براي آنها از« طلا در مس »و«شعر نو از آغاز تا پايان »پديد آمده است. البته براهني كمي فرق مي كند. براهني دو دوره زماني دارد؛ اولي كه هم كتاب شعر دارد و هم طلا در مس را مي نويسد، كه او را منتقد مي دانيم نه شاعر.
در دوره دوم (دهه۶۰) كتابي دارد كه در آن به جاي رفتن سراغ افراد، سراغ مسائل ايدئولوژيك مي رود. مثل اين كه: چرا من بايد اثرم را شرح دهم و مسائلي كه تا قبل از اين در ادبيات ما تابو بود. با اين كار براهني حيثيت شاعري اش را تثبيت مي كند و حتي كتابهاي تئوريك هم كه چاپ مي كند، مي آموزد كه با اين ديد به من نگاه كنيد و همين امر است كه كتاب «براي پروانه ها »را جريان ساز مي كند و جرياني را ايجاد مي كند كه برخي سنت هاي شعري را حذف مي كند.»
سيداحمد نادمي در ادامه به هنرمندي شاعر- منتقد پرداخت و گفت:«اگر سؤال شود كه چه كسي شاعر- منتقد هنرمندتري است؟ بايد گفت، كسي كه تعادلي ميان اين دو حيثيت برخوردار كند. اما اين به نوعي آرماني است و حتي در ادبيات جهان هم چنين كسي پيدا نمي شود كه وقتي نامش مي آيد هر دو چهره و شخصيتش به ياد بيايد.
در اين ميان ما به جاي شاعر- منتقد نمي توانيم منتقد- شاعر قرار دهيم؛ چون كساني كه شاعر- منتقد هستند چهره شاعر بودنشان ترجيح دارد بر منتقد بودن، اما وقتي مي گوييم منتقد- شاعر، منتقدي رجحان دارد بر شعريت. مثل: محمد حقوقي.»
وي با قرائت مقدمه كتاب به تحليل آن پرداخت: «اين مقدمه نشان مي دهد كه آقاي شكارسري از شخصيت منتقد بودنش خارج نشده است.» سپس با خواندن شعر اول مجموعه و مقايسه با شعر آخر آن افزود: «هيچ كدام از چيزهايي كه در شعر اول مي بينيم مثل قافيه، تكرار و هماهنگي مصوت ها، در شعر آخر نمي بينيم. از لحاظ موسيقايي هم همين طور است. اين حركت را اگر ايشان در مقدمه نمي گفتند، يك منتقد پيدا مي كرد، اما اين متن تصريح مي كند كه من در عين اين كه شاعر هستم منتقد هم هستم. اين خيلي خوب است كه در زماني كه همه از تعريف كردن شعر فرار مي كنند، مي بينيم كه كسي ترسيم اين مفهوم را در شعرش تعريف مي كند. از سوي ديگر اگر بخواهيم آقاي شكارسري را بشناسيم (ولو به عنوان منتقد) از طريق شعر مي شناسيم. اين موارد از محاسن اين مجموعه است،اما ايرادهايي هم هست. اگر اين مقدمه را كنار تقديم نامه بگذاريم مي بينيم كه به آقاي«كوروش صفوي»تقديم كرده است. در اين ميان برمي خوريم به يك زبان شناس و اين نقد است كه با زبان شناسي گره مي خورد. اگر اين مطلب را نمي نوشت يا در يك نقد مي نوشت، بحث فرق مي كرد اما در حال حاضر به نظر مي رسد كه اين كتاب تشكيل شده تا روش خاص نقد خود را بياموزد. مثال اين كتاب مثل كتابهايي است كه شعر«آناخماتوا »(كه روس است) را به دو زبان فارسي و انگليسي ترجمه مي كنند و فقط براي تقويت زبان است نه كار ديگر.»
وي با خواندن شعرهاي «خواب صبا» و «دروغ گو» افزود: وجود اين مقدمه باعث مي شود تا ذهن مخاطب ايرادگير شود: حالا كه اين بحث مطرح شد آيا نمي شود از آن ايراد گرفت و ديديم كه در اين نمونه ها با اين كه از آخرين شعرها به شمار مي رفت اما هنوز به آن ايده آل هاي مقدمه كتاب نتوانسته بود برسد.
رمضاني  فرخاني: به اين سادگي، نمي شود يك شاعر، شعرش را مديون يك زبان شناس باشد، تازه اگر آقاي صفوي را زبان شناس بدانيم كه من نه به عنوان يك شاعر بلكه به عنوان يك منتقد مي گويم كه ايشان را زبان شناس به معناي تلويحي«صاحب زبان»و مجتهد آن نمي دانم
نادمي افزود:«اين متن به شعر لطمه زده است. شعر آقاي شكارسري يك شعر اجتماعي و مضمون گرا و داراي حركتي اجتماعي است كه اين مقدمه با درگير كردن شما با نقد، يك ضربه اساسي به شعرهاي زيباي اين مجموعه مي زند.به عنوان آخرين مشكل مي توان گفت كه اين كار حتي لذت و دريافت را هم ازشان مي گيرد؛ از لذت كشف گرفته تا ديگر لذت ها.»
آقاي نادمي كلام خود را اين گونه به پايان برد: «ما بايد به ساختار و بحث ساختمان شعر اين مجموعه مي پرداختيم كه اين مقدمه جلوي ما را مي گيرد.
از سوي ديگر يك منتقد بايد بداند چه كار را نبايد بكند؛ اما آقاي شكارسري آن قدر در ساختار متمركز و ساختمان پيوسته شعر پيچيده است كه نمي تواند شعر بلند بگويد و مي بينيد كه شعرهاي اين مجموعه كوتاه است. ايشان در مقدمه مي گويد كه با فرم موسيقايي كلام و قافيه هاي بي جا مخالفم. اين مجموعه يك غزل هم دارد؛ من در آن گفت  وگو پرسيدم كه: با اين حرفها نتيجه مي گيريم كه شما ديگر غزل نمي گوييد؟ كه ايشان جواب داد: هيچ چيزي نشدني نيست.»
جلسه با صحبت هاي محمد رمضاني فرخاني ادامه پيدا كرد: «آقاي شكارسري مي گويد من مي خواهم از تظاهر كلامي دوري كنم و به يك هارموني و ارتباطات معنوي در متن شعر برسم. اما با توجه به شعرهاي اين مجموعه آدم دچار توهم و تعارض مي شود. گويا شاعر دچار يك طرح كودك- شاعري شده است. يعني مي گويد من با اين تئوري شعر مي گويم اما نتوانسته اين كار را انجام دهد.»
رمضاني  فرخاني با اشاره به تقديم نامه اين مجموعه افزود: «به اين سادگي، نمي شود يك شاعر، شعرش را مديون يك زبان شناس باشد، تازه اگر آقاي صفوي را زبان شناس بدانيم كه من نه به عنوان يك شاعر بلكه به عنوان يك منتقد مي گويم كه ايشان را زبان شناس به معناي تلويحي «صاحب زبان»و مجتهد آن نمي دانم، يعني اگر ما به اين معنا ايشان را زبان شناس بدانيم مقدار معتنابهي زبان شناس داريم كه مي توانيم به بازي هاي جهاني اعزام كنيم و مدال آور باشند.»
رمضاني، با اشاره به حاصل ترجمه «ديوان شرقي- غربي» گوته، توسط آقاي صفوي افزود: «آقاي شكارسري در اين كار با خود تعارف كرده و اين دو ساحت، ساحتي نيست كه با هم هماهنگ باشند، آن هم در كنار كلامي مثل آن تقديم نامه آغاز كتاب ايشان كه نوشته اند: تقديم به روح پدرم كه وجودم را به او مديونم و دكتر كوروش صفوي كه شعر را...» !
اما در بخش دوم صحبت ها، نادمي به نقد نظرات آقاي رمضاني پرداخت كه: «آقاي صفوي حتي كتابي در شيوه ترجمه دارد و يا مثلاً كتابي مثل«دنياي صوفي »را ترجمه كردند و در اين ترجمه سعي كردند ترجمه را با دنياي عاميانه گره بزنند.
از سوي ديگر ايشان كتابهايي دارد به نام هاي«شعر»،«نظم »و«نثر»كه با ديدي زبان شناسي به توضيح اين سه موضوع مي پردازد. به نظر مي رسد كه آقاي شكارسري در اين زمينه است كه خود را شاگرد آقاي صفوي مي داند و در اينجاست كه به اين نوع تئوري در شعر مي رسد.»
وي در پايان با اشاره به چند شعر از جمله «از تمام روشنايي ها» گفت: «اين مقدمه حق شعرهاي اين مجموعه را خورده است.»
به عنوان بخش پاياني جلسه، در بخش دوم آقاي رمضاني ادامه داد: «من جايگاه آقاي صفوي را در اين مجموعه نمي بينم، براي مثال هر شاعري، ممكن است تحت تأثير گوته، فروغ يا سهراب يا مثلاً مولانا و بيدل و حافظ و حتي شاملو و غيره باشد و اين از شعرشان معلوم است اما من هرچه مي گردم ردپاي آقاي صفوي را در اين مجموعه نمي بينم.»
سپس با خواندن شعر «بازگشت» آن را تحليل كرد و افزود:  اين مجموعه شعر روان و خوش پرداخت كم ندارد اما از آقاي شكارسري توقعي بيش از اين مجموعه بايد داشت ولي نوعي محافظه كاري در فرم و ساخت در اين مجموعه وجود دارد.»وي سخنان خود را اين گونه به پايان برد:اگرچه به نسبت جامعه شعري امروز اين مجموعه از سطح خوبي برخوردار است اما توقعات ما را برآورده نمي كند.


قابل توجه خوانندگان :
شنبه ۸۴‎/۳‎/۷صفحه ۱۱ ويژه شعر خواهد بود

ادبيات
انديشه
سياست
علم
موسيقي
ورزش
|  ادبيات  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |