شنبه ۲۵ تير ۱۳۸۴
گفت وگو با يك معتاد در حال بهبودي
گام اول
001134.jpg
فخر السادات كهنداني
بسياري از مردم تصور مي كنند مفهوم بهبودي فقط مصرف نكردن مواد مخدر است، اما تجربه كساني كه قطع مصرف كرده و بر اثر عوامل مختلف دوباره به مصرف روي آورده اند، نشان مي دهد كه اين بازگشت دوباره مصرف نه تنها عملي نيست بلكه تجربه اي است تكان دهنده؟ چرا كه برخي از بهبود يافتگان با وجود پرهيز بلند مدت هنوز در اثر عدم صداقت و خودفريبي قادر نيستند از لذت بهبودي كامل و پذيرش اجتماعي بهره مند شوند، اما مرور برخي تجارب نشان مي دهد كه اقدام يك بيمار در تلاش براي بهبودي خود از چه مسيري مي گذرد و با چه موانع و مشكلاتي همراه است.آنچه در ادامه مي خوانيد گفت وگويي است با يكي از بيماران در حال بهبودي و تلاش مستمري كه او براي رهايي از اين بيماري انجام داده است. او اين تلاش را گام اول مي نامد.
* شخصيت يك معتاد را چگونه توصيف مي كنيد؟
- اگر بخواهم خودم را به عنوان يك معتاد در گذشته تعريف كنم كه شايد تعريفي را كه ارائه مي دهم در همه افرادي مثل من صادق باشد. من در گذشته عصبي و پرخاشگر و به نظر يك آدم جنگ جو مي آمدم. دروغ مي گفتم، از همه توقع داشتم به من توجه كنند و حمايتم نمايند، بدون آن كه خدمتي و يا كاري را در حق كسي انجام بدهم. خدمت من به ديگران، به دور از توقع و انتظار نبود، در واقع نفع خودم را در نظر مي گرفتم و زندگيم كاملاً بدون برنامه و تحت الشعاع مواد مخدر بود. انگار مواد، به من دستور مي داد كه چه بكنم چه بخورم و تنها خودم را مي ديدم. دور از مردم بودم، در انزوا و خلوت خودم تنها ياور و دوستم را مواد مخدر مي دانستم.
* در زمان مصرف مواد مخدر آيا به اعتياد خود وقوف و آگاهي داشتيد؟
- شايد آن زمان انكار مي كردم و براي همين دروغ مي گفتم، چرا كه من در هيچ چيز كنترلي نداشتم، دست به هر كاري مي زدم به نوعي افكار و احساسات مرا تغيير مي داد آن هم به سمت مصرف بيشتر، و فكر به آن، باعث مي شد هيچ تعادلي در زندگيم نداشته باشم، كارهايم از روي افراط و تفريط بود.
* و اين عدم تعادل باعث نمي شد كه فكر كنيد با ديگر مردم تفاوت داريد؟
- دقيقاً، چون من يك بيماري به نام اعتياد داشتم كه در هيچ چيز كنترلي وجود نداشت و اين تفاوت من با ديگر مردم بود. براي مثال، من علت اعتيادم را به گردن دوست و يا ديگري مي انداختم، در حالي كه امروز با توجه به شناختي كه از بيماريم به دست آوردم به اين درك رسيدم كه بيماري اعتياد كنترل زندگي مرا به دست گرفته بود و اين كنترل زماني تمام شد كه خود را در برابر آن عاجز ديدم.
* امروز كه اقدام به ترك مواد مخدر كرده ايد آيا هنوز خود را در برابرش عاجز مي دانيد؟
- بله، من در مورد اعتياد هنوز هم عاجز هستم چرا كه اگر اين احساس را نداشته باشم به زندگي گذشته ام برمي گردم و بايستي از ديگران كمك بگيرم كه خود اين مسير را طي كرده اند، مثل معتادان بهبود يافته گمنام. اما بايد اين نكته را هم يادآور شوم كه عاجز بودنم در برابر مواد به چند دليل مهم برمي گردد، من عاجز بودم، چون مواد قدرت هر گونه عمل و تصميم گيري را از من سلب كرده بود، و به راحتي تسليم خواسته هايش مي شدم و اين فقط درصد كمي از مشكلات من به شمار مي رفت.
* «عاجز بودن» در برابر بيماري اعتياد را توضيح دهيد؟
- به نظر من، عاجز كسي است كه برخلاف ميل باطني اش تمايل به انجام كاري را نداشته باشد. اما از طرفي ميل به انجام آن كار را دارد، ولي نمي تواند انجامش دهد، عاجز يعني خسته شدن، به بن بست رسيدن، درمانده شدن، سر تسليم فرود آوردن، خود را به تمامي در اختيار مواد مخدر قرار دادن، و بالاخره عاجز به كسي گفته مي شود كه ديگر در مقابل عجز خود نه راه پيش دارد، نه راه پس. عاجز يعني بي چاره بودن، احساس بي تفاوتي و تهي بودن و خلاصه اينكه عاجز يعني رسيدن به آخر خط.
*با اين اوصافي كه از مفهوم عجز و عاجز بودن ارائه داديد مثالي بياوريد تا مفهوم آن روشن تر بيان شود؟
- بله من از خودم مي گويم، من مجبور بودم به خاطر مواد مخدر دروغ بگويم و كلاه برداري كنم. مجبور بودم به عزيز ترين كسانم در خانه و خانواده ام خسارت بزنم (خسارت عاطفي، مالي) مثلاً دزدي بكنم. من در مقابل مواد مخدر عاجز بودم و براي همين مجبور بودم براي تهيه مواد بعضي از وسايل شخصي ام را بفروشم. حتي من مجبور شدم كه براي تهيه مواد دست به هر كاري بزنم، هر جايي بروم و هر نوع عملي را انجام بدهم، حتي از وسايل خانه پدر و مادرم- برادرم و خواهرم كه شايد ارزش مادي بالايي نداشتند بدزدم و پول مواد را تهيه كنم.
* در اينجا پرسشي در ذهن ايجاد مي شود و آن انحراف فكري معتادگونه است، شما آن  را چگونه توصيف مي كنيد؟
- مفهوم انحراف فكري معتادگونه به نظر من اين است كه يك بيمار معتاد هر چيزي را كه به سود خود باشد مي بيند، افكار او منفي است، فقط خودش را مي بيند به عبارتي خودمحور است، بسيار خودبزرگ بين و ترس از قضاوت ديگران دارد. من به عنوان يك بيمار وابسته به مواد مخدر تمام اتفاقات روزمره را دليلي براي استفاده مواد مخدر مي دانستم، براي مثال، اكثر ما، دنبال بهانه مي گرديم، براي مثال من آرامش ندارم. پس مي روم مواد مصرف مي كنم، وضع مالي من خوب نيست، پس مي روم مواد مي زنم، من بيكارم و احساساتي مثل اينكه چرا هوا سرد است، چرا گرم است، چرا باد مي آيد، چرا خوابم نمي برد؟ چرا مردم بلند حرف مي زنند و... اين ها نمونه اي از تفكرات معتادگونه يك معتاد است.
* شما يك بيمار در حال بهبودي هستيد و اين به چه معناست؟
- بله، من پاكي ۵/۱ ساله دارم... يعني از يك سال و نيم گذشته سم زدايي جسمي كردم و در حال حاضر دارم روي پاكي روحي و ذهني خودم كار مي كنم. كه البته با كمك يك راهنماي بهبودي اين كار انجام مي شود.
* آيا وسوسه بعد از ترك و ميل به مصرف به سراغ شما آمده؟ اگر بله... چگونه مقابله كرديد؟
- بله، بسياري از مواقع اين وسوسه به سراغم آمده، اشاره كردم كه معتاد به دنبال بهانه است، اما آنچه كه موجب تقويت اين وسوسه مي شود به ذهنيات معتادگونه برمي گردد. براي مثال جمعه ها دلگير است، پدرم به من قول داده بود برايم يك موتور بخرد، همسرم مرا تهديد به طلاق كرد، عروسي... عزا... تولد... رفتم، آنجا وسوسه شدم تا دوباره مواد بزنم. يا، دوباره هوس كردم درست مثل شب عيد... پارسال...
به طور كامل، سرو كار داشتن با ارتباطات قبلي (دوستان قبل، شب نشيني ها) موجب شروع دوباره اعتياد مي شود، مسافرت، عروسي و حتي عزا و يا خانه اقوام... كه اگر احياناً مصرف كننده هستند، تداعي حالات ذهني براي شروع دوباره مصرف است!
براي مثال يك بار در حالت ترك بودم و با دوستي كه او هم مبتلا به مواد مخدر بود برخورد كردم، او مرا دعوت به مصرف كرد، با وجودي كه گفتم ترك كرده ام، اما پيشنهاد داد كه با كمي مصرف (يعني نصف مصرف قبل) معتاد نمي شوم! و من با مصرف دوباره معتاد شدم. اشكال ما بيماران پس از دوره سم زدايي جسمي اين است كه تصور مي كنيم تحت هيچ شرايطي وسوسه نمي شويم چون خطر بازگشت به مصرف را درك نمي كنيم، در حالي كه به تجربه هم در مورد خودم و ديگران ديده ام كه در ۳ ماه اول بيشترين خطر براي وسوسه دوباره شروع مصرف وجود دارد. وقتي ترك سم زدايي را انجام مي دهيم، مدتي حالمان از نظر جسمي و روحي خوب مي شود، احساس خوبي را تجربه مي كنيم، دنيا را يك طور ديگري مي بينيم و كمتر قبول مي كنيم كه اين خطر در كمين ما نشسته است.
* به نظر شما چه بايد كرد؟ با اين وسوسه، با اين طرز فكر...
- به نظر من، بايستي به دنبال علت هاي وسوسه گشت، اين علت همان گونه كه اشاره كردم به روابط قبل ما برمي گردد، به نوعي زندگي و شيوه اي كه اعمال مي كرديم، نزديكي با خانواده هامان و ايجاد ارتباط صميمانه و البته رفتاري توأم با جلب اعتماد خانواده. مي توانيم در به حداقل رساندن اين وسوسه كمك كنيم، جايگزين كردن مواردي كه مثبت است و شادي آفرين است، البته نه شادي هاي كاذب، اينكه در جمع اقوام و آشنايان و خانواده بودن انجام ورزشهاي سبك، شركت در جلسات معتادان گمنام(NA)، دادن پيام بهبودي به ديگر معتادان، در رسيدن ما به سطح سلامتي روحي و رواني ما كمك مي كند. همچنين كمك به خانواده مثل ظرف شستن يا تعمير وسايل خانه و حتي خريد نان و... جايگزين مثبت به شمار مي روند.
*چرا برخلاف اين نكات مثبتي كه بدان اشاره كرديد براي آن كه در ترك باقي بمانيد باز افكار منفي مانع از اين پايداري مي شود؟
- من هزاران بار ترك كردم و اين يك دروغ نيست، ولي براي هر بار مصرف تنها يك دليل كوچك مي آوردم. وقتي به خودم اطمينان نداشتم، چون به خاطر خودم ترك نمي كردم و اعتراف صادقانه اينكه به درگير بودنم با اين بيماري اعتقادي نداشتم، مسلم است كه نمي توانستم پايدار در ترك باشم. هر بار بعد از ترك دنبال تأييد گذشته بودم خصوصاً گرفتن اين تأييد از جانب كساني كه مرا به يك بار مصرف ترغيب مي كردند.
* تجربه هاي تلخ و سختي را پشت سر گذاشتيد، چرا نتوانستيد از تجربه هاي دردآور گذشته براي خودداري از شروع دوباره استفاده كنيد؟
-من يك بيمارم... بيمار وابسته به مواد مخدر... و هيچ شناختي از اعتياد و حتي موادي كه مصرف مي كردم نداشتم و عدم شناخت من نسبت به اين بيماري باعث مي شد كه راه كنترل يا متوقف كردن بيماريم را نشناسم و اينكه بعد از ترك چه برايم پيش مي آيد و اين وسوسه علت اش از كجا ريشه گرفته است كه مي تواند از فرد بيمار مقاومت را سلب نمايد ديگر اينكه به خاطر خودم ترك نمي كردم و اگر اين كار را انجام مي دادم، براي نشئگي اول باري بود كه پس از مصرف برايم پيش مي آمد و حالت خوشايندي را در من ايجاد مي كرد.
* به عواقب پس از ترك فكر نمي كرديد؟
- خير، اصلاً به عواقب پس از ترك فكر نمي كردم، چون اگر فكر مي كردم دوباره روي به مصرف نمي آوردم. نوعي اجبار در من بود، و اصلاً خودم را معتاد نمي دانستم، چون نسبت به بيماري آگاهي نداشتم، اما امروز به دليل شناختم از اين بيماري اين عواقب را درك مي كنم، امروز مي فهمم كه حتي با كمترين مقدار دوباره به دام مي افتم و آن وقت پذيرش خانواده، شادابي امروزم، دوستان بهبوديم و روحيه خوبي را كه دارم از دست خواهم داد. تصور ما بيماران وابسته به مواد اين است كه عروسي با مواد خوش مي گذرد، مسافرت بدون مصرف مواد مزه نمي دهد و توجيه من براي مصرف اين بود كه با يك بار مصرف و يا« همين دفعه كشيدن»دوباره معتاد نخواهم شد.اما اگر اين ترس هميشه همراه ما باشد يعني ترس از بيداري اين وسوسه، كمتر به سمت دوباره مصرف كردن مي رسيم.
* به عبارتي موضوع حق انتخاب است. مي توانيد اين انتخاب را انجام بدهيد و مي توانيد انجامش ندهيد؟
- خب، من شايد اول بار كه مواد را انتخاب كردم حق انتخاب داشتم يعني اينكه چه موادي را مصرف كنم. اما وقتي آلوده شدم،اين حق انتخاب از من گرفته شد، ديگر برايم فرقي نمي كرد چه چيز را مصرف كنم. گويي از آن به بعد مواد مرا انتخاب مي كرد نه من آن را. هر بار كه لغزش مي كردم و دوباره مصرف را شروع مي كردم مي گفتم اين بار با دفعات قبل فرق دارد، ديگر مصرف نمي كنم، در حالي كه خودم با دست خودم، خودم را فريب مي دادم.
* آيا لغزش و شروع مصرف دوباره يكباره اتفاق مي افتد؟
- خير، تماس با مصرف كننده، دور شدن از دوستان بهبودي، كم رنگ نمودن جلسات، صادق نبودن با خود و ديگران، خود محوري و چيزهايي كه باعث مي شود آن حالت روحاني و معنوي تضعيف شود، عواملي كه موجب لغزش در من مي شد در معرض مسيري بود كه در قبل باعث گرايش من به سوي مواد مي شد، صحبت از مواد، نوع و نحوه مصرف مواد، همجواري با دوستان بيمارم كه اقدام براي بهبودي نكرده بودند، دليلي براي گرايش من مي شد.
* حالا چگونه است كه پس از ۵/۱ سال اين گرايش را نداريد؟
- اشتباه است اگر فكر كنيم اين گرايش در ما بيماران وابسته به مواد وجود ندارد، اين فكرش هميشه با ماست، مهم كنترل اين فكر است، و عواملي كه باعث مي شود مانع اين لغزش شود...
* چه عواملي؟ مي توانيد نام ببريد...
- اول خداوند... او بود كه با مهرباني بي وصف اش مرا انتخاب كرد و باعث شد راه بهبوديم را پيدا كنم و با اين انجمن آشنا شوم.
دوم راهنمايم... سخناني كه مثل يك جرقه در مغز من روشن شد، تا درست فكر كردن را ياد بگيرم. (راهنما كسي است كه پاكي ۲ سال به بالا دارد و طبق ۱۲ قدم و رعايت ۱۲ سنت به بيماران روبه بهبودي كمك مي كنند. البته از نظر روحي و ذهني).
سوم: دوستان بهبودي، با ديدن آنها، با برخورد با آنها كه توانسته اند، يك ماه، ۶ ماه، يك سال، ۳ سال پاك بمانند و من مي گويم مشكل من كجاست؟ اينجا كساني هستند كه مثل من هستند و با اين بيماري كنار آمدند، مرا مي فهمند و راه روشن بهبودي را به من نشان مي دهند.
چهارم شناخت بيماريم: آشنايي با بيماريم، فهميدن اينكه چه چيزهايي باعث مي شد من در گذشته ترك ناموفق داشته باشم.پنجم رعايت اصول برنامه كه انجمن به من مي دهد و نيز رعايت يكسري اصول ساده اي كه در قبل نمي گذاشتند من در ترك بمانم و امروز با برنامه ريزي در زندگيم و رعايت نكات اصولي، عدم بازگشت خود را به زندگي قبلي ام فراهم مي سازم.
ششم: خدمت كردن! خدمت كردن به خانواده ام، دوستان بهبوديم، حالم را بهتر مي كند و خودم را از گذشته اي كه داشتم دور مي سازم و بدين وسيله از بد دور مي شوم تا پذيرفته شوم!
* شما گفتيد پذيرش، چه تفاوتي بين آن با اقرار كردن وجود دارد؟
- اقرار كردن يا همان اعتراف يعني با زبان عنوان كردن كه«من بيمارم»پذيرفتن يعني پذيرش آن چيزي كه با تمام وجودم صورت مي گيرد. اعتراف به زبان مي آيد پذيرش از قلب و ذهن. كه در آن عمل نقش برجسته اي دارد.
* سخن آخر را بگوييد، سخني كه پيامي را براي خوانندگان اين مطلب داشته باشد.
- اگر خواننده اين مطلب يك فرد سالم و عاري از مواد و وابستگي به آن باشد، مي تواند تصويري از قبل و بعد يك بيمار مبتلا به اين درد را بهتر بشناسد و هرگز با او به عنوان يك مجرم و يا منحرف اجتماعي برخورد نكند و اگر خواننده اين مطلب كه حاكي از پرسش و پاسخ بود، يك بيمار وابسته به مواد مخدر باشد، سراسر سخنان من پيام بهبودي است، گرچه اين پيام تنها در گام اول از ۱۲ گام به سوي بهبودي مي باشد.

اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |