شنبه ۲۵ تير ۱۳۸۴
نگاه امروز
نفوذ فلسفه
جهانداد معماريان
يك فرهنگ همواره با عناصر دروني و بيروني خود در حال تعامل است زيرا كه حيات آن منوط به چنين تعاملي است. چنين فرهنگي تابع عوامل چندي است كه گاه اين عوامل سبب تسريع حركت آن مي شود و گاه نه.
تعامل فرهنگ ايراني با اسلام چنان بود كه آن را در فرهنگ و تمدن عرب نمي يابيم.چنانكه جورج سارتن مي گويد: «تمدن اسلامي، نتيجه پيوند جوانه نيرومند عرب بر روي درخت تناور تمدن ايراني بود و راز نيرومندي عجيب و تحول ملكات و فضايل آن در همين مطلب نهفته است.» مصداق آشكار اين سخن شيخ الرئيس ابوعلي سينا است.
او بانفوذترين فيلسوف جهان اسلام در شرق و غرب است. او را فيلسوف مي دانند چراكه در طريق خود هيچگاه از عقل و برهان فروگذار نبوده است و از آن رو اسلامي ناميده مي شود كه به وحي چونان يك منبع معرفتي مي نگريست. ريموند كارل پوپر در بيان اين كه يك دانشمند و عالم در هنگام نظريه پردازي چگونه سير مي كند ميان دو مقام تفكيك قائل مي شود؛ مقام گردآوري كه مقام يافتن نظريه است. در اينجا دانشمند چه بسا در خواب به يك نظريه علمي دست يابد چه بسا خواندن يك داستان سبب نظريه پردازي وي شود. اما مقام ديگر مقام داوري و توجيه است. در اينجا عالم بايد از ابزاري مدد بجويد تا عقل جمعي را قانع كند. چراكه در اين صورت نظريه از حالت فردي خارج شده و هويت جمعي مي يابد.
چه بسيار است موضوعاتي كه ابن سينا آنها را از زبان وحي دريافته است (مقام گردآوري) اما ابزار او براي داوري فلسفه يونان و منطق است. ابن سينا توحيد را كه هسته مركزي قرآن است با زبان فلسفه بيان مي كند. در برهان سينوي نه مقدمه اي از قرآن يافت مي شود نه حديث. اما محتواي آن قرآني است.او فرزند دليل است و دليل او را هدايت گر است. «نحن ابناء الدليل اينما مال نميل»
بدون ترديد او ميراث عقلاني و نظري صرف فلسفه يوناني را طلب مي كرد چنانكه در مساله حدوث و قدم عالم، صرفا جانب عقل را مي گيرد و حكم به قديم بودن عالم مي كند و از هيچ تكفيري هراس ندارد زيرا كه عقل روشنايي هستي است. گفتن اينكه ابن سينا فلسفه اسلامي را تحت سلطه خود درآورد به اين معنا نيست كه اسلام را تحت نفوذ قرار داد.برعكس، نفوذ ابن سينا معادل نفوذ فلسفه است در اسلام(م.م.شريف)

گفت و گو با دكتر كريم مجتهدي استاد ممتاز دانشگاه تهران درموردتأثير ابن سينا در غرب
روشنايي عقل
001152.jpg
گفت و گو: جهانداد معماريان 
عكس ها: عليرضا بني علي
اشتهار ابن سينا در درجه اول، به علت نفوذ كم نظير او، ابداعات گوناگون و سهولت اسلوب و سبك و روش او است در بيان مطالبي كه از مصادر مختلف اقتباس كرده و تلفيق آنها با يكديگر، و ارائه آنها در قالبي شيوا به صورت آميزه اي از حكمت يوناني و حكمت مشرق. همين رويه ابتكارآميز است كه ابن سينا را نه فقط در عالم اسلام بلكه در مغرب زمين، در قرون وسطي، نيز يگانه ساخت است زيرا تدوين جامع كلام مسيحيت به دست آلبرت كبير و آكويناس تحت تأثير اساسي ابن سينا بوده است. شيخ در اين باره مِي گويد: «شرح نوشتن بر كتب فلسفي قدما ديگر بس است. اكنون زماني رسيده كه ما فلسفه خاص خود را بنيان نهيم» . گفت وگوي حاضر به بررسي تأثير ابن سينا اختصاص دارد كه با هم در صفحه ۹ مي خوانيم.
001158.jpg
* نفوذ علمي و فرهنگي ابن سينا در دنياي غرب بسيار زياد بوده است. در دوران نهضت ترجمه كه اوج آن در غرب در قرن دوازدهم بوده، بسياري از آثار ابن سينا به زبان لاتيني ترجمه شده است. امروزه اين مسأله را چگونه مي توان فهم كرد؟
- از لحاظ تاريخي توجه به شرق اسلامي و فرآورده هاي طبيعي از نوع كشاورزي و صنايع خاص اعم از كاربردي و يا تجملي بيشتر از دوره شارلماني شروع شده به نحوي كه او با هارون الرشيد، روابط سياسي داشت و به بغداد سفير فرستاده بود. اين توجه بعداً با شروع جنگ هاي صليبي كه تا اواخر قرن سيزدهم ادامه داشته است، بيش از پيش افزايش يافته كه در قرن دوازدهم ميلادي منجر به تشكيل دارالترجمه هاي مهمي چون طليطله (تولد) در اسپانيا و صقليه (سيسيل) در جنوب ايتاليا شده است. از اين لحاظ - از نيمه دوم قرن ۱۲ تا دوره تجديد حيات فرهنگي غرب (رنسانس) -  هيچ فيلسوف و دانشمند مسلمان به اندازه ابن سينا مطرح نبوده و آن هم به انحاي مختلف چه به لحاظ فلسفه و منطق و كلام و چه به لحاظ طب و داروسازي وغيره... تأثير به سزايي داشته است. البته در قرن ۱۴ تأثير ابن رشد بيشتر بوده است؛ ولي ابن رشد فقط از يك لحاظ و حتي شايد صرفاً از لحاظ سياسي و گرايش به اصالت ماده اثر گذاشته است، بطوري كه مي توان از ابن رشديان لاتيني صحبت كرد ولي تأثير ابن سينا يك شكل و يكدست نبوده است و نمي توان از ابن سينائيان لاتيني سخن گفت، بلكه ما با طيفي از افكار مختلف روبرو هستيم كه هريك به جهتي صبغه سينائي دارند.
* افرادي چون گونديسالينوس، روبرت گروس تست، دونس اسكاتوس وغيره تحت نفوذ ابن سينا بوده اند، ولي به يك نحو از افكار او استفاده نكرده اند، چرا؟
001161.jpg
براي اينكه اين مطلب را دقيق تر فهم كنيم و تأثير بسيار خاص ابن سينا را در مراحل تاريخي مختلف دريابيم، بهتر است وضع شهر طليطله را در قرن دوازدهم ميلادي مداقه نظر قرار دهيم. اين منطقه از سال ۷۱۱ ميلادي در دست مسلمانان بوده و مجدداً به سال ۱۰۸۵ يعني اواخر قرن يازدهم ميلادي (حدوداً ۴۹ سال بعد از فوت ابن سينا) به دست مسيحيان افتاده است. مسيحيان در كنار مسجد معروفي در طليطله، كتابخانه بسيار مهمي را پيدا كرده اند كه حاوي مجموعه اي از آثار ارزشمند به زبان عربي ( و احتمالاً  به زبانهاي ديگر شرقي شايد از جمله به فارسي   نيز بوده است)؛ طلاب و دانشجويان از اقصي نقاط اروپا به آنجا روي مي آورند و دارالترجمه اي زير نظر ريمون دو سوتا، اسقف شهر، مشغول كار مي شوند. در آنجا همچنين دو استاد مسيحي يعني همانطوري كه شما هم نام برديد گونديسالنيوس اسپانيائي و ژرار دوكرمون ايتاليائي به كار ترجمه مي پردازند كه در تحول علم و فلسفه در غرب سرنوشت ساز بوده اند. گونديسالينوس اسم ابن سينا را به ذهن تداعي مي كند؛ از او و شايد از افراد بسيار ديگر افزون بر ترجمه، حدوداً پنجاه رساله با گرايش عرفاني و اشراقي منسوب به ابن سينا باقي مانده كه بعضي از آنها با نوشته هائي از ديونيسيوس اريوباغي و خاصه ژان اسكات اريژن ايرلندي التقاط پيدا كرده به نحوي كه امروزه از ابن سيناي مجعول نيز سخن به ميان آمده است.
اين موضوع بسيار عجيب مي نمايد، خاصه كه كتاب اشارات ابن سينا در اروپا به زبان لاتيني ترجمه نشده بود . همين نشان مي دهد كه ابن سينا از نظرگاه اين مؤلفان اعم از اينكه درست فهم شده باشد يا نه امكان نوعي تجديد حيات فرهنگي را با اتكاء به معارف وارثيه هاي محلي موجود مقدور و ميسر مي ساخته است.
*ولي سهم گروس تست و دونس اسكاتوس چه بوده است؟
اينها مربوط به قرن سيزدهم و چهاردهم است. گروس تست كه در واقع از اولين استادان دانشگاه اكسفورد و مربي واقعي را جرس بيكن بوده، به جنبه هاي علمي بيشتر توجه داشت وسعي مي كرد رابطه اي ميان نورشناسي و هستي شناسي برقرار سازد. دونس اسكوتوس در اوايل قرن چهاردهم بيشتر به ممكنات توجه داشت و در جهت عقلي سازي مسائل از افكار ابن سينا استفاده كرده، بدون اينكه الزاماً خود سينائي باشد. كلاً در قرن سيزدهم، ابن سينا بيشتر به عنوان فيلسوف مشائي البته نه الزاماً ارسطوئي مورد توجه بوده است. دو رساله اثولوجيا و كتاب العلل كه در آن عصر منسوب به ارسطو بوده مورد استفاده متكلمان قرار مي گرفته است. آلبرت كبير و شاگرد او طوماس اكويني كاملاً  مي دانسته اند كه اين رساله ها از ارسطو نيست و گرايش افلوطيني و ابرقلسي آنها بسيار بيشتر است، با اين حال با اقتداء به ابن سينا از آنها براي معقول سازي كلام مسيحي استفاده هاي فراوان كرده اند. در كتاب معروف طوماس تحت عنوان «درباره وجود و ماهيت» اسم ابن سينا به صراحت ذكر شده، خاصه در مورد تفكيك وجود از ماهيت و همچنان تفكيك ممكن از واجب كه به همين سبب مكتب فكري طوماس اكويني در آن عصر با استقبال فراواني روبرو شده است.
* آيا مي توان گفت كه فلسفه اشراق ابن سينا با محوريت فلسفه نو افلاطوني گسترش يافته تا راه را براي استحكام تمايلات ديني در قرون وسطي غرب هموار سازد؟
همانطوري كه عرض كردم كتاب «اشارات» ابن سينا هرگز در آن دوره شناخته شده نبوده است، با اين حال نوعي آثار ابن سينائي با صبغه عرفاني و اشراقي در غرب به وجود آمده كه امروز آنها را منسوب به ابن سينا ي مجعول مي كنند، ولي در كلام مسيحي بيشتر از بحث هاي عقلاني ابن سينا كه گوئي در مجموع گرايش هاي ارسطوئي و افلاطوني را با يكديگر متعادل مي سازد، استفاده شده است.
* اثر ابن سينا در «هستي شناسي» و «علم النفس» و «اخلاق» غير قابل انكار است. طبقه بندي ابن سينا از نفس از رهگذر آثار آلبرت كبير تأثير زيادي گذاشته است، اينطور نيست؟
كاملاً درست است. اگر اجازه بدهيد در اين زمينه اندكي تخصصي تر صحبت بكنيم. در قرون وسطي قدرت خاص بعضي از كلمات عربي مورد توجه مترجمان و متكلمان غربي آن عصر بوده و در اين ميان از همه مهمتر اصطلاح انيّه است. از صورت ظاهري اين اصطلاح به خوبي پيداست كه كاربرد آن صرفاً  انتزاعي بوده است. علامت تأنيث در آخر آن يعني يّه iyya به نحو متداول به لاتيني itas _ آورده مي شده است. در هر صورت اين كلمه كاملاً نوعي تفكر افلاطوني را نشان مي دهد كه در قالب اصطلاحات مشائي ارسطوئي بيان شده است. آن به معناي وجود و به زبان فرانسه Etre و Existence يعني از يوناني ausis و on است، آن هم به معناي مقوله عالي. اين اصطلاح هم در رساله اثولوجيا و هم در رساله كتاب العلل آورده شده است. در اثولوجيا آن جزو شش اصل عالم دانسته شده يعني «عقل» ، «انيّه» ، «غيره» ، «هويه» ، «حركت» و «سكون» . عقل مخلوق اول خداوند است ولي پنج اصل ديگر قابل فهم نيست مگر اينكه آنها را با پنج مقوله عالي افلاطون در رساله سوفسطائي تطبيق بدهيم. نهايتاً خداوند علت اولي و انيّه محض و مطلق است. اين اصطلاح عربي را به صورت لاتيني Anititas نوشته اند و با دقت با آثار مختلف غربي در قرون وسطي مي توان نشان داد كه عملاً با محوريت همين «انيه» «هستي شناسي» (ontologie) به معناي جديد كلمه در غرب، صرفاً ريشه سينائي دارد. البته مطالب بسيار زيادي درباره تلفيق فكر ابن سينا با افلوطين و ابرقلس و ژان اسكات اريژن وجود دارد كه اهميت آنها براي متخصصان پوشيده نيست آنهم چه به لحاظ فلسفه اولي و چه به لحاظ علم النفس و چه به لحاظ اخلاق يعني اخلاق متكي بر عقل كه به سبب اطاله كلام از ورود به اين بحث ها در اينجا خودداري مي شود.
* البته بعضي از مسائل اصلي هنوز بي جواب مانده است، از جمله اينكه آيا تأثير ابن سينا بيشتر از لحاظ فلسفه بوده و يا از جهت جنبه هاي ديگر معارف نيز او مؤثر واقع شده است ؟
- نكته مهم اينجاست كه غربي ها هيچگاه در واقع ابن سيناي متفكر را از ابن سيناي طبيب و طبيعت شناس و بطور كلي دانشمند جدا نمي كرده اند و در هر دوره به سبب نياز و يا به دلايلي كه كل آنها براي ما روشن نيست، شايد براي كسب آزادي بيشتر در تفكر، به انحاي مختلف به افكار او متوسل مي شده اند. افزون بر طب كه جاي خود را دارد و در مدارس و مراكز مختلف اروپا تدريس مي شده است، حتي از تأثير مستقيم ابن سينا از طريق «رساله عشق» صحبت به ميان آمده است. ترجمه لاتيني اين رساله هيچگاه پيدا نشده ولي گوئي محتواي آن به نحوي در سنت هاي شعري و موسيقي دانهاي آخر قرون وسطي، خاصه در نزد موسيقي دانهاي دوره گرد تروبادور (Troubadours) تأثير گذار بوده است. حتي عده اي از متخصصان اعتقاد دارند كه بدون شك از طريق موسيقي «فلامينكو» اندلس وگرايش عرفاني «آلماريا» اين تأثير تا اوايل تجديد حيات فرهنگي ادامه داشته است.
* با چنين توصيفي آياتأثير ابن سينا فقط در قرون وسطي بوده و يا در دوره هاي بعدي نيز او اثر گذار بوده است؟
- اتفاقاً مي خواستم به همين موضوع كه اهميت زيادي هم دارد اشاره بكنم. در اواخر قرن پانزدهم ميلادي ، در نظر گاه استادان و دانشجويان دانشگاههاي ايتاليا، ابن سينا در درجه اول مؤلف كتاب «قانون» دانسته مي شد و ترجمه ژراردوكرمون كه در قرن دوازدهم انجام گرفته بود، هنوز در دست بود و با اصلاحات و تكلمه هاي متفاوت، در كل مراكز معتبر ايتاليا و در شهر مونپليه فرانسه و بعدها در حوزه لوون بلژيك تدريس مي شد. ترجمه لاتيني كتاب نزديك به سي بار خواه بطور كامل و خواه به صورت منتخبات در قرن شانزدهم به چاپ رسيده بود. متن عربي آن بعداً  همراه متن «نجات» به نحو كامل به سال ۱۶۹۳ ميلادي در شهر رم چاپ و منتشر گرديد. با اين حال نبايد فراموش كرد كه در مقدمه تمهيدي اين كتاب توجه خاصي به فلسفه اولي ديده مي شود و كاملاً محرز دانسته شده است كه فقط با دقت در مقدمات فلسفي مي توان به مشاهدات عملي پرداخت و در معالجه بيماران موفقيت واقعي كسب كرد. بين حكمت نظري و حكمت عملي هميشه مي بايستي تعادل حفظ شود، زيرا نهايتاً ضابطه سلامت از هر نوعي كه تلقي شود در درجه اول چيزي جز تعادل و اعتدال نمي تواند باشد. در اينجا با اجازه شما اشاره به موضوع بسيار مهمي مي كنم كه به عقيده من اهميت فوق العاده دارد، خاصه كه به اعتقاد من هنوز در ايران تا به امروز اين مطلب ناشناخته مانده و درباره آن هيچ نوع بحث و تحقيق واقعي نشده است. منظور اينكه به سال ۴۷-۱۵۴۶ ميلادي در شهر ونيز كتابي در مورد فلسفه ابن سينا چاپ و منتشر شده كه از آن تاريخ به بعد در تمام فهرست هاي آثار ترجمه شده اين متفكر بزرگ مسلمان در غرب انعكاس يافته است، ولي عملاً هيچگاه كيفيت اين اثر واقعاً  مورد ارزيابي دقيق قرار نگرفته و مترجم آن نيز به اندازه كافي معرفي نشده است. اين مترجم بسيار فرهيخته كه خود نيز مثل ابن سينا طبيب و فيلسوف بوده آندرا آلپاقوAndera Alpago نام دارد (در بعضي از منابع تولد او به سال ۱۴۵۰ ميلادي ذكر شده و ظاهراً  به سال ۱۵۲۲ فوت كرده است). او از اواخر قرن پانزدهم و اوايل قرن شانزدهم ميلادي سي سال از عمر خود را در شهر دمشق طبابت مي كرده است و در اين مدت به خوبي به زبان عربي مسلط شده و همچنين با علوم و رسوم مسلمانان و خاصه با تعليمات ديني و اصول فقه و علم كلام و فلسفه اسلامي آشنايي پيدا كرده است. بنا به نوشته خود او، در اين موارد اطلاعات بسيار زيادي را از يك طبيب دمشقي كسب مي كرده كه احتمالاً همان محمد ابن مكي شمس الدين دمشقي مي باشد كه ظاهراً در هشتاد سالگي به سال ۱۵۳۱ ميلادي در دمشق فوت كرده است و خود نيز پنهاني شيعه بوده است. اين شخص مطالب زيادي درباره صوفيان و دراويش دوره صفوي در اختيار آلپاقو گذاشته و به اختلاف شديد شاه اسمعيل با امپراطوري عثماني اشاره كرده است. به نظر مي رسد كه هر دو آنها احتمالاً متمايل به برقراري روابط دوستي و مودت ميان شاه اسمعيل و مقامات ونيزي بوده،اند. آلپاقو در مقدمه كتاب به نوعي كلام تطبيقي دست زده و مطالب زيادي در مورد معاد به آن افزوده است. كتاب بعد از فوت آلپاقو توسط برادرزاده او يعني پاالاآلپاقو، همانطوري كه گفتيم در شهر ونيز چاپ و انتشار يافته است. مسلماً آلپاقو خود در عين حالي كه كاملاً مسيحي بوده تا حدود زيادي نيز گرايش نوافلاطوني داشته و صريحاً بيان كرده كه مي توان به عقل اول نزديك شد يعني به اولين مخلوق خداوند. او روح محض و بسيط را همان عقل كلي مي دانسته كه در ضمن علت امور ديگر است. البته اين بحث ها نياز به تحليل بيشتري دارد كه در اينجا مجال كافي نيست.
* آيا در عصر جديد تمثيل انسان معلق ابن سينا، در بحث هاي دكارت مثلاً در تجربه «فكر مي كنم پس هستم» (كوژيتو) مورد استفاده نبوده است، و حتي نمي توان گفت كه سنت ابن سينا در فلسفه هاي عصر جديد به نحوي انعكاس يافته است؟
- بسياري از استادان معتبر مصري چون ابراهيم مدكور كه افزون بر اينكه يكي از ابن سينا شناسان بنام جهان بوده (او دوره كامل الشفا را تصحيح و به چاپ رسانده است)، از شاگردان مستقيم ژيلسون نيز بوده و فلسفه غرب را بسيار دقيق و عميق مي دانسته است، به اين سئوال جواب مثبت داده اند. ولي به عقيده من تأثير ابن سينا بر دكارت اصلاً مستقيم نبوده است و حتي احتمال نمي دهم كه او مستقيماً متني از ابن سينا را خوانده باشد. دكارت از لحاظ فلسفه اولي نه فقط تحت تأثير سوآرز حقوقدان و متكلم بزرگ اسپانيائي بوده بلكه در نوشته هاي اصلي لاتيني خود مستقيماً از اصطلاحات و سبك نگارش او استفاده كرده است. اگر هم گاهي قرابتي با ابن سينا در افكار او ديده مي شود از طريق سنّت سوارز بوده است. ولي از طرف ديگر هم نبايد فراموش كرد كه كلاً غربيان در سير تحولي تفكر خود نقاط بسيار مهمي از ابن سينا آموخته اند از جمله اينكه به استقلال عقل انسان اعتقاد پيدا كرده اند. از طريق آثار ابن سينا است كه به مرور اصطلاح لاتيني Lumen Naturae يعني «روشنائي طبيعي» كه همان «روشنايي عقل» است در نزد آنها رايج شده است. البته دكارت نه فقط به دفعات اين اصطلاح را به كار برده، بلكه در نظام فكري او آن، ريشه اصلي ضوابط وضوح و تمايز و تصورات بديهي است. در روش علمي و رياضي او نيز در درجه اول از همين اصول استفاده شده و گفتار در روش او نيز بر همين اساس نگارش يافته است. در عصر معاصر حتي از تأثير ابن سينا در پديدارشناسي هوسرل مي توان صحبت كرد. آنجا كه مفهوم بسيار مهم Intentionalite به كار مي رود كه اصطلاح به نحوي در قرون وسطي از ابن سينا گرفته شده است يعني قصد معني.

انديشه
اجتماعي
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |