پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۴
اي قامت تو از شب يلدا درازتر
روز سه شنبه در صفحه شعر قول داديم كه در دنبال دو مطلب تئوريك درباره شعر طنز، امروز نمونه هايي موفق از شعر طنز را ارائه دهيم. اينك آن نمونه ها با اين توضيح كه اين شعرها از ميان شعرهايي انتخاب شده است كه در شب شعر «در حلقه رندان» قرائت شده است و به زودي در كتابي با همين عنوان منتشر خواهد شد.
منوچهر احترامي
هجوم فرهنگي

002160.jpg
اي ديش تو بر بام و تو از ديش به تشويش
تشويش رها كن كه مصوني تو ز تفتيش
پنهان چه كني ديش دو متري به سر بام
يك سوي بنه پوشش و از ديش ميندش
از تاري تصوير مباش اين همه دلگير
از بابت برفك منما اين همه تشويش
مرغوب نبودست مگر نوع ال.ام.بي
كاين سان به تو تصوير دهد محو و قاراشميش
شب تا به سحر بر سر بامي پي تنظيم
از بام فرود آي و خجالت بكش از خويش
دي بر سر هر بام يكي ديش عيان بود
امروز چو نيكو نگري بيشتر از پيش
گر چشم خرد بازكني موقع ديدن
بربام كسان ديش ببيني زيكي بيش
اين سوي عرب ست بود آن سوي سي .ان.ان
اين جانب ري مي نگرد، آن سوي تجريش
اين زير بليتش بود از كيش الي قشم
آن تحت تيولش بود از قشم الي كيش
شرقي طلبي دست بر اين فيش فشاري
غربي خواهي شست نهي بر سر آن فيش
فرياد از اين ديش كه چون گاو زراعت
در مزرع افكار من و تو بزند خيش
اين ديش چو مار است كه هر سو بكشد سر
يا عقرب جراره كه هر جا بزند نيش
لوف(۱) است اگر ديش شود ميش يقيناً
جز بره ي ادبار(۲) نمي زايد از اين ميش
بس نكته كه در ديش نهان است وليكن
چون قافيه تنگ است نگردم پي باقيش
۱- لوف: نوعي از گل شيپوري، شاعر ديش را به خاطر شباهتش به دهانه شيپور به گل شيپوري تشبيه كرده است.
۲-ادبار: بخت برگشتگي
عمران صلاحي
002172.jpg
1
بگذار ترا به لب تبسم برسد
راز دل ما به گوش مردم برسد
بنشين بغل آينه تا بار دگر
زيبايي تو، به چاپ دوم برسد
۲
مرديم در اين زمانه از دلتنگي
اوضاع زمانه هم شده خرچنگي
خشك است و عبوس هر كه بينم يارب
قدري برسان تهاجم فرهنگي
شهرام شكيبا
سن ايچ نامه

002151.jpg
الهي به آنان كه جاهل شدند
ازين راه انسان كامل شدند
همان مردمان كله مخملي
همان مردم چاكرم داش علي
به شعبان بي مخ به طيب قسم
به داش فرمون و داش مصيب قسم
الهي به چاقوي قيصر قسم
كمك كن كه من هم به حالي رسم
كنون چاقوي تيز نايد به كار
فلك مي كند پوست را از خيار
الهي به نامردي مردمان
كزين وضع و بدبختي ام وارهان
درين كوچه خلوت پيچ پيچ
نماندست اين بنده را عشق هيچ
مرا از غم و غصه آزاد كن
خراب دل بنده آباد كن
چو دانيم پايان كار است هيچ
بيا تا بنوشيم چندي سن ايچ
سن ايچي به من ده كه حال آورد
نجابت فزايد، كمال آورد
سن ايچ خانه از شور خالي شدست
گرفتار آشفته حالي شدست
سن ايچ خانه زين پيش اين سان نبود
مبادا چنين بي صدا و سرود
سن ايچي بياور كه از من دگر
نباشد در اين جا سن ايچ نوش تر
سن ايچي به من ده كه خوشدل شوم
رخم سرخ گرديده، خوشگل شوم
سن ايچي كه قيصر از آن مست كرد
زد و دشمن خويش را پست كرد
سن ايچي كه تلخ است و شيرين بيان
كند بنده را شهره عاشقان
بياور سن ايچي و در جام ريز
درونش دو قطره يخِ پاكِ ريز
به آن كاسه ماست، نعنا بزن
خياري بياور وز آن پوست كن
سپس قطعه قطعه كن و خرد كن
كه اين است از مزه هاي كهن
به همراه كشك بادمجان و سير
بده تا روم بر فلك شيرگير
دوگالن سن ايچ دگر هم بيار
كه دلگيرم از گردش روزگار
شادروان دكتر حسن حسيني
002166.jpg
گرچه ناآگاه خنجر مي زنند
دوستان هم گاه خنجر مي زنند
گاه بهر مال اشباه الرجال
گاه بهر جاه خنجر مي زنند
روز روشن، خيل شاعر پيشگان
با هلال ماه خنجر مي زنند
بانوان دل نازك و كم طاقتند
با كمي اكراه خنجر مي زنند
پيروان حكمت «خيرالامور...»
در ميان راه خنجر مي زنند
«مؤمنان آئينه يكديگرند»
ليك اما، آه خنجر مي زنند
عارفان هم گاه گاه از پشت سر
في سبيل الله خنجر مي زنند
عده اي هق هق كنان و عده اي
قاه اندر قاه خنجر مي زنند
اي برادر بد به دل وارد مكن
در زمان شاه خنجر مي زنند
عبدالجبار كاكايي
دراز

002157.jpg
براي بلندترين شاعر جهان محسن وطني
اي قامت تو از شب يلدا درازتر
قدت ز طول و عرض تماشا، درازتر
در آفرينش تو چه تبعيض رفته است
هم دست پهن تر شده هم پا درازتر
اين خلق پر شكايت بيمار كوتهند
يا آفريده اند شما را درازتر؟
زخمي زدي به حاشيه لايه ازون
شد بعد زخم طول مداوا درازتر
در حيرتيم از قد و بالايت اي عزيز
بودست بند ناف تو از ما درازتر
لنگر بگير تا كه ببيني چه مي كشي
اي از طناب كشتي دريا درازتر
ما با توايم ليك تو با ابر و آفتاب
هم صحبتي چه فايده از ما درازتر
تو پاسخ تمام معماي عالمي
اما چه پاسخي؟ ز معما درازتر
محمدحسين شعباني
خاطره

002178.jpg
نوه كوچك و بازيگوشم
گفت: من عاشق تاخت و تازم
اسب و فيل و شتر برقي كو؟
گفته بودي كه برات مي سازم
گفتمش قربون شكل ماهت
خود به از صد شتر جمازم
خنده سر داد و پريد رو گرده ام
گفت بابا حاجي طنازم
سكه اي را كه به دستم دادي
حالا بايد به كجا بندازم؟
گفتمش قافيه را باخته ام
گرچه «باني» سخن پردازم

گزارش
سميه رشيدي
پوئتيك نو و بازخواني هاي نيما
002223.jpg
حوزه هنري قصد دارد سلسله جلسات سخنراني با موضوع «پوئتيك نو و بازخواني هاي نيما» برگزار كند. سخنران اين جلسات «ميراحمد ميراحسان» ، شاعر و منتقد ادبي هنري خواهد بود.
هفته گذشته اولين جلسه اين سري سخنراني ها در حوزه هنري شهر تهران، برگزار شد. ميراحمد ميراحسان در اين جلسه به  ضرورت هاي اين بحث اشاره كرد و افزود: «اولين جلسه به متدولوژي سخني كه خواهيم داشت اختصاص دارد، با توضيح اين كه چرا اين بحث انجام خواهد شد. پوئتيك نو و بازخواني هاي نيمايي چه ضرورتي براي سخنراني دارد و سخنراني در مورد آن چه فايده اي دارد؟ اگر ديد و تفسير مرده اي از اين موضوع داشته باشيم، حق با ماست كه بگوييم اين موضوع ضرورتي ندارد؛ چرا كه بحث كردن درباره موضوعي كه جدا از زندگي مردم است فايده اي نخواهد داشت. اما من فكر مي كنم امر فرهنگ هر چند در همه جوانب بلاواسطه گروه كوچكي را به خود جذب مي كند، ولي با شالوده هاي حيات اجتماعي، در كلي ترين شكل و تمام جوانب فرهنگ از جمله شعر پيوند مي خورد.»
پس از آن، مير احسان به معرفي جلسات بعدي اين سلسله سخنراني پرداخت: « جلسه دوم در باره كلمات «پوئتيك»،«نو»َ ،«بازخواني« و «نيمايي» توضيح خواهيم داد و اينكه آيا فقط يك پوئتيك به عنوان پوئتيك كهنه وجود دارد و يك پوئتيك به عنوان پوئتيك نو، در مقابل آن قرار دارد؟ آيا يك بوطيقا كه سرچشمه ارسطويي دارد در مقابل بوطيقاي ديگري كه سرچشمه بودلري دارد قرار مي گيرد، من معتقدم كه«بوطيقاهاي مختلف وجود دارد. پوئتيك با تأويل و تفسير متفاوت است. پوئتيك از يوناني و از ريشه «پوئيسس» وارد تمدن اسلامي شد و«بوطيقا» نام گرفت. اما من ترجيح مي دهم همان كلمه پوئتيك را به كار ببرم. اساساً در اين بحث به اين نتيجه خواهيم رسيد كه در مورد چيزي به عنوان بوطيقا مي توان دچار شك شد.»
وي در ادامه گفت: «در جلسه سوم درباره نيما و پوئتيك نو بحث خواهد شد و به زمينه پيدايش نظريه ادبي نيما مي پردازيم. در جلسه چهارم بازخواني هاي شعر نيما مورد بررسي قرار خواهد گرفت. در اين جلسه سعي مي كنيم شعر نيما را در پرتو شعر تندركيا، اخوان، سپهري، فروغ، رويائي، صفارزاده و... بازخواني كنيم.»
ميراحسان در مورد بازخواني هاي صورت گرفته و مفهوم بازخواني گفت: «من معتقدم كساني كه به بازخواني پرداخته اند، اشتباه كرده اند؛ چرا كه معتقدند حرف درست فقط حرف خودشان است و ديگران در اشتباه بوده اند. اين ديدگاه از بنياد اشكال دارد. قضيه اين است كه در دوره هاي مختلف بنابه آنچه منظر شاعر يا تئوريسين نيما بوده است، نكته اي از تجربه نيما مورد توجه قرار گرفته است. در نتيجه ما با موتيف هاي تكميل كننده در رابطه با نظريه نيمايي و واكنش نيمايي در شعر روبه رو هستيم. از بين اين افراد عده اي با شعرشان نيما را بازخواني مي كنند؛ يعني در اين حالت شعر به عنوان يك موجود زنده، با متني به نام متن نيما رو به  رو شده است و اين موجود زنده واكنش هاي خود را نسبت به اين شعر داشته كه مربوط به ساختار ذهني و مشخصات فردي اين موجود بوده است.»
وي در ادامه گفت:«اين روزها بعد از ماجراي هرمنوتيك مدرن در ايران، كلمه خوانش و بازخواني و... زياد به كار برده مي شود. اما هيچ بازخواني بدون احاطه و سلطه به ميراث نمي تواند صورت بگيرد. به همين دليل، بازخواني هايي كه مي شود بسيار سست است و چيزي به جز تقليد نيست. بازخواني آنجايي صورت مي گيرد كه شما به عنوان يك موجود مستقل، بتوانيد آينه اي شويد و چيزي را به شيوه خودتان بازتاب دهيد.»
مير احمد ميراحسان، در ادامه، به معرفي ديگر جلسات اين سلسله سخنراني ها پرداخت: «جلسه پنجم، جريان تصويري شعر نو در انقلاب است كه در حقيقت به انقلاب و شعر ختم مي شود. جلسه ششم به پوئتيك نو انقلاب اسلامي اختصاص دارد و اين كه اساساً اين رويداد و پديده  ي عظيم كه زندگي ايراني را كن  فيكون كرد، در تعامل با شعر نيمايي چه نتايجي به بار آورده است. آيا انقلاب يك پديده ويرانگر بود يا اتفاقي بود كه به تجربه فرهنگي و شعري ما چيزي افزود؟ در جلسه هفتم به بوطيقاي نيمايي در دهه شصت خواهيم پرداخت. من قصد دارم جلسه هشتم را به بابك احمدي و تأثير او روي تئوري ها و نقدهاي مشهور به پسانيمايي، اختصاص دهم و با توجه به شرحي كه بر ايده ها و انديشه هاي مدرن و پسامدرن در ايران رواج داد، جايگاه او را تعيين كنم.»
اين نويسنده و منتقد سينما در ادامه گفت: «جلسه نهم به طور مشخص به شاعران پسانيمايي اختصاص خواهد داشت. كساني چون بابا چاهي، مهرداد فلاح و براهني. من فكر مي كنم كه چه ما با اين افراد موافق باشيم و چه نباشيم، شايسته آن هستند كه با نام و به طور مشخص مورد گفت  وگو قرار گيرند؛ چرا كه فقير يا غني، دهه هفتاد همين تجربه ها، بخشي از تجربه  شعري ما را تشكيل مي دهد و اگر پديده بدي است، پنهان نگه  داشتن آن يك تومور چركي مي شود و اگر تجربه خوبي است، پنهان كردن آن، پنهان كردن دستاوردهاي زيبايي شناسانه است و اگر تجربه اي آميزه از تجربه هاي مثبت و منفي است، ما بايد بتوانيم با يك مكالمه عمومي، مسائل را ذكر كنيم. در جلسه دهم به جمع بندي نظرات منتقدان ادبي اين دو دهه ،  كساني چون رضا براهني،  ضياء الدين ترابي، شاپور جوركش، محمد مختاري، بابك احمدي و  ... خواهيم پرداخت.»
اين جلسات دوشنبه دوم هر ماه در حوزه هنري شهر تهران واقع در ميدان آرژانتين برگزار خواهد شد.

گوشه
چه دخلي به صفحه شعر دارد؟
زهير توكلي
برخلاف دوستانم و سرورانم، اسماعيل اميني و سيدعبدالجواد موسوي كه روز سه شنبه، در نوشته هايشان چندان متعرض چند و چون زد و بندهاي «شعر» و «طنز» نشدند و به اصطلاح به معقولات در نپيچيدند، مي خواهم همين كار را بكنم چون اين صفحه، صفحه شعر است و بايد دست كم وجدان حرفه اي خودم را توجيه كنم تا اين شعرها امروز در اين صفحه درج شوند. بي وجداني اش به اين است كه مبادا اينها طنز باشند كه لباس نظم پوشيده اتفاقاً اعتراف مي كنم برخي از اين شعرها آنچنانند.
***
شعر، هنري برخاسته از زبان است، آن گاه كه در اثر واقعه هاي عاطفي يا عرفاني شاعر، حادثه اي در بيانش مي افتد و شعر به جانش. اما شعر چيزي ست و شاعرانگي چيزي فراتر از شعر. شاعرانگي همان چيزي است كه باعث مي شود براي شعر مخاطباني پيدا شود كه اكثراً شاعر نيستند (اگرچه در اين روزگار شاعران از خجالت هم درمي آيند و دفترهايشان را براي هم «در مي آورند» نه براي مردم) طنز هم طيف وسيعي دارد كه همه در يك مرتبه هنري نيستند. تقسيم بندي انواع طنز يكي به همين علت است. در آن سر طيف فقط انبساط است؛ شناور شدن در خنده براي گذشتن از زمان سنگين (و به قول ميلان كوندرا: سبك كردن بار هستي)
از لطيفه هاي ركيك كه گاه در دهان همه اصناف و اقشار مردم از توانگر و درويش و جاهل و عالم و پير و جوان و حتي نوجوان مي چرخد و قديم صورت اديبانه آن هزليات بوده است تا انواع تفنن هاي ادبي (حتي تفنن هايي مثل چيستان كه صورتي كاملاً جدي يعني قصيده داشته اند و چه قصيده ها كه در خدمت اين تفنن درنيامده است اما دستاورد حسي اين چيستانها جز انبساط چيزي نيست) همه در اين سر طيفند. پس از آن در حركت به آن سوي طيف، هرقدر انگيزه هاي ديگري به آن انگيزه اول ضميمه شود و هرقدر آن انگيزه ثانويه اصيل تر باشد طنز هم اصيل تر مي شود مي گوييم طنز برانگيخته و نمي گوييم طنز پيامدار و از اصالت انگيزه ها حرف مي زنيم نه از فاخر بودن پيام طنز زيرا اين پيام اثر نيست كه از حس و عاطفه برمي خيزد بلكه آن انگيزه هنرمند است كه حتي به حس و عاطفه او شكل و جهت مي دهد بنا بر اين حتي همه انواع «هجو» را هم نمي توان به يك چوب راند، چه بسا برخي از هجوها كه از نفرتي اصيل برخاسته و بسيار مرتبه بلندي داشته باشند (مثل هجونامه فردوسي)
اما آن انگيزه هاي ثانوي هرچه باشند، در يك اصل انبساط خاطر مشتركند و اين انبساط از طنازي شخص طنز پرداز برمي خيزد، استعدادي كه مثل شاعري، بايد خداداد و مادرزاد باشد والا طرف مان را خنك و بي مزه مي خوانيم اما جوهره اين طنازي چيست؟ اگر جوهر شاعرانگي درهم ريختن (ونه برهم زدن كه اين كار شاعران اين روزگار است) نظم جهان و طرحي نو و شگفت انگيز از فلك غدار دادن است كار طناز هم همين است با اين تفاوت كه ذهن شاعر تجربه هستي شديد را از طريق تجسد آن تجربه در شعر به هستي سبك تري بدل كند تا هم خود يادگاري داشته باشد و هم ديگران را به ياد ياري بيندازد اما طناز همين هستي سنگين اين نشئه را كه بارش بر دوشمان افتاده است منبسط مي كند.
برمي گردم به آن نكته كه شعر با شاعرانگي و طنز با طنازي فرق دارد و چنين نتيجه مي گيرم كه اگر يك طنزپرداز روحيه شاعرانه داشته باشد و به سراغ شعر برود حاصلش مي شود طنز شاعرانه و اگر شاعري طنازي داشته چيزي از كار درمي آيد به نام شعر طنازانه كه اين دومي، تاريخش از ابتداي شعر فارسي است. استاد رودكي مي گويد:
اي آن كه غمگني و سزواري
واندر نهان سرشك همي باري
از ترس آن كجا نبرم نامش
ترسم ز بخت، انده و دشواري
رفت آن كه رفت و آمد آنك آمد
بود آنچه بود خيره چه غم داري
شو تا قيامت آيد زاري كن
كي رفته را به زاري باز آري
خواهي هموار كرد گيتي را
گيتي ست كي پذيرد همواري
مستي مكن كه نشنود او مستي
زاري مكن كه نشنود او زاري
ابري پديد ني و كسوفي ني
بگرفت ماه و گشت جهان تاري
اندر بلاي سخت پديد آرند
فضل و بزرگمردي و سالاري
از بالا تا پايين اين قطعه (يا قصيده) درباره مرگ است اما اسم مرگ را نمي آورد و در بيت دوم عوام وار استدلال مي كند كه مي ترسم و مي گريم اما اسمش را نمي آورم چون نحس است و وقت و بختمان را شور مي كند يا مثلاً لحن طنز و محاوره اي بيت چهارم كه آدم را به ياد آن وقت هايي مي اندازد كه زن شوي از دست داده مي گريد و مي مويد و مي خراشد تا جايي كه صداي مادرش هم (يعني مادرزن سابق براي داماد مرده) درمي آيد كه:
شو تا قيامت آيد زاري كن
كي رفته را به زاري باز آري
و از اين قبيل طنازي هاي ظريف در گنجينه پيشينيان ما بسيار است و اصولاً ظرافت در عرف قدماي ما، معناي طنازي مي داده است چنان كه كلمه ظريف (ظريفي گفت، ظريفي در آن مجلس بود و...) معني طناز مي داده است.
***
اگر بخواهيم بحث را در يك جمله خلاصه كنيم شعر بازيگري زباني است و طنز بازيگوشي زباني.
بازيگري زباني هرقدر گسترده تر و عاصي تر شود به بازيگوشي زباني نزديك تر مي شود و از آن طرف بازيگوشي زباني هرقدر ظريفتر و دقيقتر باشد به بازيگري زباني پهلو مي زند تا جايي كه در شاعري مثل حافظ نمي توان بين بازيگوشي و بازيگري زباني، چندان تفكيكي قائل شد و شاعري و طنازي اين استاد يكي شده است.
***
من قصد استقصا ندارم اما اين جا بايد اداي احترام كنم به شاعر شيرين سخن روزگار ما  عمران صلاحي. مروري بر آثار ايشان نشان مي دهد كه در هر دو مقوله طنز و شعر كاملاً حرفه اي عمل كرده است و به مرور، طنازي براي او ملكه شده است و حتي شعرهاي جدي اش هم طنزآميزند؛ چنانكه خودش در گزينشي از شعرهاي طنزآميزش، بسياري از شعرهاي مجموعه هاي گذشته اش را آورده است كه در نظر اول جدي مي نمايند اما آن باريك بيني و پهلوگشايي در آنها دريافتني ست در نگاه دوم.
***
آمديم به سر بحث كه طنزهاي لباس شعر پوشيده چه دخلي به صفحه شعر دارند؟
پاسخ آن است كه رسيدن به آن ملكه طنازي در شعر، تنها در صورتي ميسر است كه آثار طنزپردازان را تتبع كرده باشي و نزديكترين شكل طنز به شعر، همين قبيل طنزهاي منظوم هستند. از طرف ديگر روزگار ما، طنز را به عنوان يك نوع ادبي پذيرفته است و در نتيجه، شعر طنز را مي توان يك ژانر از شعر تلقي كرد همان طور كه شعر حماسي و شعر غنايي را ...

بازتاب
نگاهي ديگربه نكوداشت نوذر پرنگ
عليرضا پوراميد
با همت انجمن شاعران ايران و دفتر شعر جوان با حسن استفاده از اعتبار و نفوذ استاد بيژن ترقي، جناب نوذرپرنگ تن داد و پذيرفت كه برايش بزرگداشت برگزار شود كه به راستي بي نيازتر و وارسته تر از هرگونه مجلس تجليل و تبجيل است، اما به دليل همين وارستگي و انزواطلبي هايش در جامعه نياز شديد به چشم مي خورد كه او را بشناسند و اهل فرهنگ ايشان را بشناسانند:
دلم به رنگ و بويي در هوس نمي افتد
نياز گوشه نشينان به كس نمي افتد
شگفت نيست اگر گوشوار فريادم
به گوش مردم فرياد رس نمي افتد
نوذرى
و انجمن شاعران با همه تنگدستي ها و تنگ مكاني هايش روز پنج شنبه ۳۰ تير ماه ۸۴ برگزاركننده سپاس و ستايش از اين استاد بود گرچه حق اين بود در مورد شعر پرنگ و بويژه غزل او خيلي بيشتر و فراتر دامنه سخن گسترده گردد و حداقل بخشي از تأثيري كه او بر غزل امروز دارد و نيز شناخت جاي و جايگاهش، مؤثر واقع شود. مردي كه تمامي وجودش شعر است و غزل و چشماني كه لرزه بر تن ات مي اندازد كه اين نفوذ شمه اي از نوع نگاه او و رمزي از نعمت خوب نگريستن اوست. مردي كه نه در سخن و نه در رفتار و نه در سلوكش جلوه و تشخصي را مشاهده نمي كني، اما به رغم سنين كهولت، مردمك چشم او خورشيدوار بر جان و روان شعله مي افروزد و شعرش نيز كه بند بند و بيت بيت بر دست و پاي دل و جان بند مي فكند:
پير گشتم پشتم از بيداد بشكست اي جوان
زان شكوه بام دولت، طاق ايوان مانده است
نوذر
اما من به عنوان يكي از اهالي هنر موسيقي مي خواهم از نگاه خود به اين مراسم بنگرم و جملاتي از باب گلايه تقديم كنم.
اجراي موسيقي بسيار هنرمندانه و چشم و گوش نواز جواد بطحايي با گروهش از موارد بارز اين مراسم بود.اما چند روز قبل از اجرا به رغم توافقات قبلي، باز هم تيغ صرفه جويي ابتدا و اول از همه گوش و گردن اهالي موسيقي را نواخت كه: «بودجه نداريم» و صد البته شوريدگي ها و شيفتگي هاي جناب بطحايي به شخص استاد پرنگ و بيان و اظهار صادقانه اين دل بستگي در اين هنگامه حسابگري ها و مصلحت انديشي ها (كه مي توانست به ناشي گري هم تعبير شود) فراتر از اين بود كه مانعي بتواند جواد بطحايي نوازنده سنتور و ملودي ساز خوش قريحه و اهل معني و گروهش را منصرف سازد.
ز بعد خواجه كه اين بنده از حواشي اوست
كسي نگفته ازين شعر ناب نازكتر
رسيده بر لب نوذر دو مصرع رنگين
ز بيت حافظ عالي جناب نازكتر
ظرائف حركات رجال عشق ببين
نشسته ام به دلي از جناب نازكتر
نوذر
چنانچه برگزاركنندگان، اهل داد و ستد و بازار و ماديات بودند اي بسا كه مي توانستند وجهي را هم بابت حضور و اجرا از جناب بطحايي دريافت نمايند!
به هر حال، گذشته از شوخي و طنز جمله بالا بايد از دوستان برگزار كننده تشكر و امتنان داشت.

ادبيات
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |