پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۴
پرسش كانتي از امكان متافيزيك
آزمون عقل
003726.jpg
شاهد طباطبايي
رشد و نمو علم نيوتني در دوران روشنگري كه باعث تفسيري مكانيستي و مادي از جهان گرديد چالش بزرگي در مقابل اخلاق و دين به عنوان اموري غيرقابل تبيين ايجاد كرد. سپس اين چالش از اخلاق و دين به سمت متافيزيك به عنوان پشتيبان اين دو مقوله متوجه شد  با وجود نظرات بعضاً متضادي  كه در عرصه متافيزيك وجود داشت اين شاخه از معرفت را دچار تشكيك ها و مشكلات بسياري كرد. در اين ميان كانت به منظور حفظ اخلاق و دين در مقابل اين حملات به بررسي متافيزيك و محدود كردن حيطه عمل آن پرداخت تا از يك سو آن را به نحوي براي حفظ اخلاق و دين اثبات نمايد و از سوي ديگر ادعاهاي نابه جاي آن را كه موجب اين چالشها گرديده حذف كرده و عرصه عمل متافيزيك را مشخص و محدود كند. مطلبي در اين باب نگاشته شده كه از پي مي آيد:
در دوران روشنگري با پيدايش تضاد و اصطكاك ميان علم نيوتني، تجربه گرايي شكاك و نگرش علمي از يك جهت و متافيزيك لايب نيتسي، عقل گرايي جزم گرا و اخلاق و دين از جانب ديگر، تناقضات دروني متافيزيك آشكار شد و موجبات تزلزل نهضت روشنگري كه نهضتي ذاتاً عقل گرا بود فراهم گرديد.
همچنين اين جريانات در ارتباط مستقيم با مساعي كانت در تفكر پيش انتقادي وي بود و به دليل همين تعارضات وي عرصه تفكر متافيزيكي را عرصه نبرد و پيكار مي خواند. وي اذعان داشت كه تجربه تاريخي ما را بر آن مي دارد كه نتايج شك آميزي در مورد متافيزيك بگيريم، از قبيل اين كه آن را ناممكن بدانيم يا نسبت به پرسش هاي آن بي تفاوت گرديم، اما تشكيك در امكان متافيزيك يا بي تفاوتي نسبت به پرسشهاي آن را صحيح نمي دانست. در نظر كانت هرچند متافيزيك به مثابه يك علم وجود ندارد اما به عنوان سرشت طبيعي انسانها وجود دارد و عقل انسان نيز توسط همين نيازهاي دروني راهبري مي شود لذا نمي توان نسبت به پرسش هاي آن بي تفاوت بود.
در حقيقت ناديده گرفتن متافيزيك از آن جا كه منجر به اضطراب عقلاني ما مي شود ناممكن است، زيرا عقل ما دغدغه هايي فلسفي دارد كه تنها از طريق فلسفه قابل تسكين است. همچنين تشكيك در امكان متافيزيك نيز قابل تأييد نيست زيرا متافيزيك امري است در ساحت عام معرفت و شناخت و بنابراين به طور جداگانه قابل نفي نيست.
پژوهش متافيزيكي از همان توانايي شناختي استفاده مي كند كه در عرف عام و احكام علمي در مورد جهان تجربه از آن استفاده مي شود. ما از همان اصول استدلالي كه در احكام تجربي مثل جدول ضرب  استفاده مي كنيم، به صورت ناب تري در احكام متافيزيكي مثل احكام مربوط به خداوند و نفس استفاده مي كنيم. اصول متافيزيكي آن قدر متعارف و مقبول اند كه انسان هاي معمولي هم به راحتي آن را مي پذيرند ليكن متافيزيك براي رسيدن به توضيحات كامل تر، اين اصول را به پيش مي برد و تا رسيدن به آنها دست از اين اصول برنمي دارد؛ لذا پيچيدگي تفكر در تأملات متافيزيكي مربوط به نقصي در آن ها نيست؛ چرا كه تأمل متافيزيكي صرفاً از اصولي شروع مي شود كه در مورد تجربه چاره اي جز به كارگيري آنها نيست و تجربه استفاده از آنها را به وفور موجه دانسته است. حال اگر درمورد احكام تجربي و متافيزيك از يك قوه عقل استفاده مي شود و استفاده تجربي هم از عقل صحيح است پس استفاده متافيزيكي از آن نيز صحيح است. از سوي ديگر اگر نتايج متافيزيكي متناقض باشند پس به طور كلي عقل دچار تناقض دروني مي شود و نفي متافيزيك در حكم نفي شناخت به عنوان پديداري عقلاني است.
هيوم نيز پيش از كانت و همانند او به همبستگي و التزام ميان متافيزيك و شناخت در حالت كلي معتقد بود و در پايان جلد اول «رساله» به عنوان نتيجه  بحث اش مي گويد: بررسي عميق كثرت تناقضات و نقص ها در خرد انساني چندان تأثيري بر من گذاشته است كه مي توانم تمامي باورها و استدلالها را نفي كنم... اما خوشبختانه با وجود اين كه عقل از زدودن اين ابرها ناتوان است خود طبيعت براي اين منظور كافي است و بيماري و هذيانهاي فلسفي را شفا مي دهد.
با اين حال كانت برخلاف نظر هيوم در مورد عدم توانايي عقل در ايجاد بنياني براي حكم كردن،  نوع ديگري از عقل را جهت جلوگيري از فروافتادن در دستان نجات بخش طبيعت ارائه مي كند. به نظر كانت اگر سعادت اخلاقي انسان در متافيزيك مورد بحث قرار مي گيرد پس مجاز نيستيم متافيزيك را نفي كنيم و معضلي كه با متافيزيك ايجاد مي شود بايد از راه ديگري به جز نفي آن حل شده و به هر حال متافيزيك بايد ممكن باشد. در نتيجه هنگامي  كه وي در كتاب «نقد عقل محض» در پي صورت بندي پاسخ به اين پرسش برمي آيد كه آيا متافيزيك به عنوان يك علم و نه به عنوان سرشت طبيعي انسان ممكن است؟ مسأله مورد نظر او را بايد درست فهميد، زيرا گرچه در مورد امكان متافيزيك به معناي شناخت خدا و نفس همان طور كه در سيستم لايب نيتسي- ولفي مطرح بوده، در كتاب نقد عقل محض كانت بعداً بايد تصميم گيري شود؛ اما امكان متافيزيك به معناي امري كه براي عقلانيت شناخت و نيز اخلاق لازم است نزد كانت برخلاف هيوم محل شك نيست.
در حقيقت، در اين مورد اخير پرسش از امكان متافيزيك تبديل به پرسش از چگونگي امكان آن مي شود. (البته در اين صورت استفاده كانت از اصطلاح متافيزيك مبهم مي شود زيرا او مطمئن نيست كه بگويد فلسفه انتقادي او متافيزيك را به پايانش مي رساند يا اين كه نشان مي دهد چه متافيزيك جديدي ممكن است)  اما از آنجا كه بايد در مورد مشروعيت متافيزيك تصميم گرفت و نه واقعيت آن، نمي توان به آن به صورت تجربي پاسخ داد و نيز از آنجا كه پرسش در مورد امكان خود متافيزيك است، اين پاسخ نمي تواند مبتني بر ادعا يا پيش فرضي متافيزيكي باشد.
كانت استدلال مي كند چون مسأله متافيزيك نهايتاً مربوط به ارتباط عقل با خويش است، زمينه پاسخ آن نيز بايد برگرفته از تأمل باشد. به عبارت ديگر، عقل بايد خود را بيازمايد و براي انجام اين كار بايد از جست وجو براي شناخت واقعيت خودداري كند و درعوض، مسأ له شناخت را به عنوان موضوع پژوهش فلسفي در نظر گيرد. بدين ترتيب كانت عقل را بر آن مي دارد تا بار ديگر به سخت ترين وظيفه اش؛ يعني خودشناسي بپردازد و دادگاهي تأسيس كند تا در آن مطالبات مشروعش تضمين شوند. حال اين دادگاه كه در نظر دارد تا عقلانيت يك دادگاه را جايگزين نامعقوليت موجود در عرصه نبرد متافيزيك نمايد چيزي نيست جز «نقد عقل محض» .
اين عبارت بسيار عجيب كه عنوان كتاب كانت است، معناي پيچيده اي دارد. كلمه «نقد» براي كانت متضمن يك ارزشگزاري منفي براي عقل نيست بلكه صرفاً به معناي پژوهشي نقادانه است كه نتيجه آن ممكن است مثبت هم باشد. كلمه «محض» در فلسفه كانت اصطلاحي فني است و به معني در بر نداشتن چيزهايي است كه از تجربه حسي به دست آمده باشد.
كلمه «عقل» نيز در اينجا به صورت فني استعمال شده است تا بر آن عناصر مفهومي شناخت دلالت كند كه از تجربه به دست نيامده است اما در تجربه به كار مي رود و در زبان كانت به آنها عناصر مفهومي پيشيني مي گوييم.
(البته اين كاربرد گسترده تر كانت از اصطلاح عقل است.) بنابراين نقد عقل محض، پژوهشي انتقادي درباره توانايي شناخت ما صرفاً توسط عقل يا توانايي شناخت عقل بدون استفاده از تجربه حسي است و اگر بخواهيم به صورت خاص تري بگوييم نقد عقل محض به پژوهش در مورد توانايي شناخت ما از اشياء فراتر از حيطه تجربه حسي مي پردازد مثل توانايي شناخت ما از خداوند و نفس. اما به حكم در مورد شناخت ما از چنين اشيايي در قسمت دوم نقد عقل محض به نحو صوري پرداخته مي شود البته پس از آن كه كانت شرح مفصلي از شرايطي كه تحت آنها شناخت به صورت كلي ممكن است به دست مي دهد.
به نظر كانت اگر سعادت اخلاقي انسان در متافيزيك مورد بحث قرار مي گيرد پس مجاز نيستيم متافيزيك را نفي كنيم و معضلي كه با متافيزيك ايجاد مي شود بايد از راه ديگري به جز نفي آن حل شده و به هر حال متافيزيك بايد ممكن باشد
شايد به نظر حيرت انگيز بيايد كه كانت چرا با فرض ضدتجربه گرايانه وجود عناصر پيشين در شناخت باعث ايجاد مناقشات بسيار در فلسفه اش شده اما به نظر مي آيد كه وي اين ادعا كه چندان قابل دفاع نيست را با مجموعه اي از استدلال ها حمايت مي كند.
وي زمان زيادي صرف مي كند تا نشان دهد كه اگر بنياني پيشين در شناخت نباشد، شناخت ناممكن است.
در اين صورت، توجيهي موقت جهت اين فرض كانت اين است كه اگر چنين عناصري به صورت پيشين موجود نباشند بالضروره شناخت متافيزيكي فراتجربي از اشيا ناممكن است.
كانت جهت برنامه ريزي پروژه خود در مقدمه كتاب نقد عقل محض در مورد نتايجي كه دادگاه عقل به آنها مي رسد و نيز لوازمي كه توسط آنها معضل متافيزيك حل مي شود نشانه هاي محكمي ارائه مي كند. به نظر وي رأي نهايي صرفاً اين خواهد بود كه عقل صلاحيت دارد اشيا را در حيطه تجربه بشناسد و نمي تواند خارج از حوزه تجربه چيزي را بشناسد. درحقيقت، كانت جهت حل معضل متافيزيك به دنبال يافتن مبنايي است كه براساس آن ميان كاربرد مشروع و نامشروع عقل تمايز بگذارد و  تمايزي اساسي ميان انواع متافيزيك ايجاد كند.
اين مبنا توسط تجربه فراهم مي شود. به عبارت ديگر عقل هنگامي مشروع است كه در مورد مواد حاصل از تجربه به كار گرفته شود و اگر از تجربه جدا شود دچار تناقض دروني و نامشروعيت مي شود. بنابراين حدود شناخت كاملاً منطبق با حدود تجربه است. يعني ما آنچه را مي توانيم بشناسيم كه براي ما قابل تجربه است و هر چيزي كه براي ما قابل تجربه نباشد براي ما قابل شناخت نيست.
بنابراين در كتاب نقد عقل محض، كانت برخلاف هيوم از متافيزيك دفاع مي كند منتهي به شرط اين كه در حيطه تجربه باشد و اين متافيزيك عبارتست از اصولي كه در احكام تجربي عرف عامي پيش فرض گرفته مي شوند و چاره اي نيز جز به كارگيري آنها نداريم مثل اصل عليت. با اين حال، وي از سوي ديگر با اين تعريف، كاربرد عقل در تأملات متافيزيكي غيرمحدود به تجربه از قبيل اثبات وجود خداوند را معتبر نمي داند و در اين زمينه با هيوم به توافق مي رسد.
در اين صورت متافيزيكي كه كانت به آن حمله مي كند متافيزيك نظري يا استعلايي (فراتجربي) است كه همان ويژگي تفكر عقل گرا يا راسيوناليستي است و متافيزيكي كه وي از آن دفاع مي كند، متافيزيك درون تجربي يا متافيزيك تجربه است. در نهايت در نظر كانت متافيزيك تجربه ممكن و متافيزيك فراتجربي ناممكن مي شود.
بدين صورت، با پروژه كانت عقل به واسطه خودآزمايي اش همزمان از دست تناقضات دروني رها مي شود و نيز كاربرد تجربي خود را حفظ مي نمايد.
به ديگر سخن، بلندپروازي هاي متافيزيك فراتجربي مهار مي شوند و نيز شك هيومي از بين مي رود و به جزم گرايي و شك گرايي اجازه مي دهيم كه در نوسان باشند. البته نتايج مثبت و منفي كتاب نقد عقل محض به نحو استواري به يكديگر وابسته اند؛ زيرا دلايلي كه بر اساس آنها كاربرد عقل در حيطه تجربه نامشروع است دقيقاً همان دلايلي هستند كه براساس  شأن اثبات مي شود كه كاربرد عقل خارج از حيطه تجربه تناقض زا و نامشروع است.
در پايان نيز بهايي كه جهت امنيت شناخت تجربي بايد بپردازيم، سرخوردگي و ناكامي تمايل مان به شناخت متافيزيكي فراتجربي است.
به نظر كانت، اين فرصت استثنايي درباره شناخت امري است كه چاره اي جز آن نداريم زيرا معضل متافيزيك بايد حل شود و راه حل آن محتاج انقلابي كپرنيكي است كه ملزومات آن شرح داده شد.
بخش پاياني برنامه كانت عبارت است از نشان دادن اين امر كه چون انقلاب كپرنيكي براي اخلاق نيز تمامي پشتوانه هاي متافيزيكي لازم را فراهم مي آورد پس اين انقلاب راه حل كاملي براي حل معضل متافيزيك است.

تازه هاي انديشه
003720.jpg
فرهنگ توصيفي تاريخ ايران
از دوره اساطيري تا پايان عصر پهلوي

نويسنده: عباس قدياني‎/ ناشر: انتشارات فرهنگ مكتوب‎/ پنج جلد‎/چاپ: ۱۳۸۴
تاريخ ايران، تاريخ باشكوه و باقدمتي است كه آن را نمي توان حتي در ده ها جلد به صورت فرهنگ، مكتوب نمود. با اين حال يكي از منابع مطالعاتي مرجع، فرهنگها تلقي مي شوند و براي دانشجويان تاريخ و باستانشناسي، يك لغتنامه تاريخي در مورد ايران، كاري برجسته و ضميمه اي جالب بر كارهاي مرجع فعلي به زبان فارسي است كه فرهنگ توصيفي تاريخ ايران يكي از اين منابع منحصر به فرد است كه فهرستي از منابع مربوط به دوره هاي تاريخ قبل از اسلام تا پايان عصر پهلوي را فراهم كرده است. تعداد فهرستها براي دوره قبل از اسلام، نسبتاً با اهميت و فراوان است و اين امر علي رغم اين واقعيت حاصل شده كه منابع نسبي در دسترس به زبان فارسي درباره ايران قبل از اسلام بسيار كمتر از تعداد منابع فارسي و عربي پيرامون تاريخ اسلامي ايران است.
003723.jpg
تاريخ، فرهنگ و تمدن ايران
نويسنده: عباس قدياني/ ناشر: انتشارات فرهنگ مكتوب/۱۰ جلد‎/چاپ: ۱۳۸۴
دوره تاريخي اين سري از كتابها (در ده جلد) عبارتند از تاريخ اساطيري ايران و آرياها و مادها، هخامنشيان، سلوكيان و اشكانيان، ساسانيان، ظهور اسلام و حكومت هاي متقارن در ايران،  غزنويان و مغولان، صفويه، افشاريه و زنديه و درنهايت حكومت قاجاريه است. در اين كتاب ها، تنها به تاريخ سياسي اكتفا نشده و با بهره گيري از منابع متأخر و متقدم به فرهنگ، تمدن و نقش ايران در شكل گيري تمدن هاي باستان پرداخته شده است.
دوره تاريخي ايران، دوره اي است كه از آغاز آن چندين هزار سال مي گذرد و در اين دوره، سلسله هايي بر اين خاك پهناور فرمانروايي كرده اند. اين مجموعه با هدف ارائه يك شناخت برتر و بهتر و در عين حال ساده از گذشته پرافتخار ايران، تدوين، تأليف و منتشر شده است.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
ايران
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  ايران  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |