پنجشنبه ۸ دي ۱۳۸۴ - - ۳۸۸۷
نگاهي به نخستين نمايشگاه عكس خر
حيوان باشعور و چشمان دلفريبش
007947.jpg
نگار مفيد
از دوم تا هشتم دي ماه در گالري نيكول نمايشگاهي از عكس هاي خر دائر است . براي ديدن اين عكس ها امروز را هم فرصت داريد.
سايت عكاسي از برگزاري چنين نمايشگاهي خبر داده بود؛نمايشگاهي كه مي خواهد 20تا۳۰ قطعه عكس از خر در نماهاي مختلف را به نمايش بگذارد.آنقدر با جديت خبر تكميلي را روي سايت گذاشته و ماجراي نمايشگاه را توضيح داده بودندكه حيفم آمد سر نزنم و چنين نمايشگاهي از دستم برود. حالا بين اين همه نمايشگاه هايي كه اسم هايشان بلند است چرا بايد خر دو حرفي مهجور بماند؟
فضاي سرخوش و شادي كه از اول فكر مي كردم در نمايشگاه بود.همه در حال بگو و بخند و شيطنت و تكه انداختن به خودشان و به خرهاي مهجور بودند. از در گالري نيكول كه وارد مي شوم اين ميزان از
انرژي هاي شيطنت آميز را از هوا مي گيرم. بعد از سياوش صفاريان و اشين دانيلي ذكريان كسي كه سلام مي كند تصوير خري است كه رو به روي در نصب شده و كله مباركش را از يك چارچوب چوبي بيرون آورده و آنقدر شيطنت در اين تعظيم كوتاه نهفته است كه شما را هم به تعظيم وادار مي كند.
دور مي زنم و عكس هارا مي بينم. وقتي تمام 24 قطعه عكس را مي بينم، مي نشينيم كه حرف بزنيم. هم سياوش صفاريان هست و هم اشين دانيلي ذكريان.
اين يكي سينما خوانده و آن يكي بعد از دو سال و 10 واحد پاس شده، مهندسي كامپيوتر را رها كرده و به عكاسي چسبيده.
تا روي صندلي چوبي گالري مي نشينم، روي همان سوال اول خنده ام مي گيرد؛چرا خر؟
آنها هم لبخند مي زنند ولي خيلي جدي جواب مي دهند ما را به عنوان عكاسان شب و آسمان مي شناسند.در همين سفرهايي كه به روستاها داشتيم تا از آسمان صاف عكس بگيريم، خر را پيدا كرديم.
عكاسي از خر
هدف اصلي مان نبود ولي در حاشيه كار ازش عكس مي گرفتيم ؛ تا آنجا كه به گنجينه پرباري رسيدند؛ گنجينه اي پر از خرهاي روستايي.جديت شان اينجا خيلي به چشم مي آيد؛ ببينيد! ما معتقديم كه زندگي ماشيني در شهرها از همين خر شروع شده.اصلا خر چون گاري را جلو مي برده، در اختراع چرخ موثر بوده ؛ مثل فيلم هاي كمدي است؛ در
تك لحظه هايي كه يكي از قهرمان هاي قصه رو به دوربين شروع به صحبت مي كند و اظهارنظرهايش بيننده را، هم به تعجب وادار مي كند و هم مي خنداند.فقط كافي است جديت همراه با لبخند آنها را بگذاريد كنار تعجب چهره اين سوي دوربين. البته خودشان ديگر با اين ماجرا كنار آمده اند و آن را در حد مسائل پيش پا افتاده، پايين آورده اند.به رغم تمام احترامي كه براي خر قائلند؛ ببينيد بعضي موضوع ها و اتفاقات خيلي ساده اند و در عين حال جذاب. اين سوژه هم همين ويژگي را داشت ؛ براي عكاسي از خر، حتي
دليل هاي مهم تر و متنوع تري مي آورند.جدي تر مي شوند؛ ما عكاسان شب و آسمان هستيم. از اينها عكاسي مي كرديم تا بخشي از طبيعت را نشان بدهيم كه كمتر به آن توجه شده. در اينجا هم ما داريم همين هدف را دنبال مي كنيم .
مراتب دلسوزي و احترامشان را هم پيشكش مي كنند خدمت خر عزيز؛ هر چند هنوز گنجينه ناقصي است و تا تكميل شدن راه زيادي دارد و ناراحتند از اينكه به اسم خر توهين مي شود؛ آنچه كه خودمان كشف كرديم، غير از آن چيزي است كه بقيه مي گويند ؛ انگار مي خواهند يك نظريه جامعه شناسي ارائه دهند. واقعا هم نظريه دارند اما نه درباره آدم ها، درباره خرها؛ توهين به اسم خر درست نيست . بعد در شوخي و خنده حرف تازه اي مي زنند؛ حتي ما فكر مي كنيم خر خيلي حيوان باشعوري است و خودشان را متفاوت مي دانند با بقيه عكاسان؛ خيلي هاهستند كه با خودشان فكر مي كنند برويم از كلون در عكاسي كنيم.بعد مي روند عكس مي گيرند ومي آيند به
فلسفه اش فكر مي كنند،اما ما اول انگيزه مان را پيدا كرديم و بعد روي كار متمركز شديم .
حرف هايشان را آرام مي زنند. سياوش
صفاريان پور همان اول مي گويد: خيلي ها وقتي ايده نمايشگاه را شنيدند مخالفت كردند ولي حالا نظرشان عوض شده. آنها حالا به فكر برگزاري نمايشگاه
خر 2 هستند. قرار است در نمايشگاه دوم به وجوه زندگي اجتماعي خر بپردازند و بخش خانوادگي زندگي اش را نشان بدهند.
اين نمايشگاه و اين سوژه آنقدر برايشان جدي و محترم است كه واژه هايي كه استفاده مي كنند واژه هاي آدميزادي است.ميان كلماتشان چند كلمه پشت سر هم مي آيد كه معلوم است رويش فكر كرده اند؛ احقاق حق اين حيوان مظلوم ؛ مي گويند اين هدف ماست.
شايد برگزاري چنين نمايشگاهي اتفاق محسوب نشود، اما عكاسان اين مجموعه بسيار راضي و خوشحالند، تنها به يك دليل ساده؛ ببينيد الان دنياي چرخ دنده و فلز است.دقت كنيد به آدم هايي كه وارد مي شوند و همه شان اخم آلود هستند ولي همه با لبخند بيرون مي روند. هدفمان ايجاد نشاط عمومي است و مي خواهيم بگوييم كه طبيعت نشاط آور است. تازه ما در اينجا فقط بخش كوچكي از طبيعت را آورده ايم . همه اينها را مي گويند اما انكار نمي كنند كه از بازخورد نمايشگاه بي اندازه راضي و خوشحالند. مثال مي زنند يكي از نوشته هاي دفترچه نمايشگاه را؛ حظ كردم و احساس خريت .
در حالي كه اشين بلند شده و به سوال هاي چند بيننده تازه از راه آمده جواب مي دهد، سياوش مي گويد كه بعضي ها از نمايشگاه ما برداشت سياسي كرده اند اما ما واقعا چنين قصدي نداشتيم ؛ آنچه كه مي خواستيم بگوييم همين بود كه ديديد .
براي عوض شدن فضا از عكاسي از خرها مي پرسم. اينكه چطور با خرها ارتباط مي گرفتند. آنها هم مي خندند؛ هم سخت بود و هم آسان . اين را اول مي گويند كه وقتي چند جمله بعدتر درباره بازي خرها صحبت مي كنند خيلي جا نخورم؛ بعضي وقت ها از خر اجازه مي گرفتيم كه ازش عكاسي كنيم.بعضي وقت ها هم با او صحبت مي كرديم؛ خيلي دوستانه. فقط واي به روزي كه ما تحركمان زياد مي شد و خرها بازي شان مي گرفت؛ ديگر بعيد بود بشود شيطنت شان را كنترل كرد و ازشان عكس گرفت . بالاخره يك چيزي بوده كه براي اين خرها يك حرف هايي
درآورده اند ديگر! هر چند اين جمله را فقط خودم مي گويم. سياوش صفاريان پور توضيح ديگري اضافه مي كند؛ براي عكاسي از خر خود آدم هم بايد
يك جورهايي خر باشد .
اين هم نوعي از تفاوت نگاه است؛ تفاوت نگاهي كه آنها را تا دل طبيعت روستا مي كشاند و دوربين بر روي دوش مجبورشان مي كند به خر توجه كنند؛ خلقت مهجور خداوند و ما اين طور در زندگي
شهري مان غرق شويم و مدام غصه بخوريم و
قرص هاي افسردگي رنگ ووارنگ. تازه كشفيات بهتري هم دارند. كشفيات شان از چهره خر هم جاي تعجب و لبخند دارد. اين بار خودشان هم مي خندند؛ البته اصلا فكر نمي كنند كه دارند حرف بي حساب مي زنند؛ چهره آرامش بخشي دارند و چشم هاي دلفريبي .
نمايشگاهي برگزار كرده اند كه هم به خودشان انرژي داده و هم به بينندگانشان. همگي با اين سوژه نوعي پيوند حس مي كنند. انگار كه بعد از خروج از نمايشگاه، حس صميميت بيشتري با خر مي شود داشت.

اول
سياوش صفاريان پور سينما خوانده و براي شبكه 4 درباره ستاره و آسمان و... فيلم مستند مي سازد. در كنار اينها تفريح زندگي اش هم همين عكاسي از طبيعت است. اشين ذكريان هم به روش شانسي وارد دانشگاه آزاد شده و بعد از دوسال درسش را رها كرده تا
راحت تر به زندگي اش برسد. در حال حاضر براي چاپ تقويم عكس مي گيرد. هر سه نفرشان با تحصيلات آكادميك مخالفند؛ البته نفر سوم اينجا نيست؛ نفر سوم همراه سفرهايشان است و دوست اكيپ سه نفره شان.

دوم
تابلوهايشان از زواياي مختلف، زندگي خرها را نشان مي دهد. دم، چشم ها و فرم هاي مختلف چهره و بدن.
اين فرم از عكاسي درباره انسان، گربه ، سگ و اين قبيل از حيوان ها كه در دنياي افسرده شهري همدم انسان ها مي شوند همواره براي انسان جذاب بوده  و حالا در اين شرايط نامساعد كه وقتي چشم از كسي برداري نارو
مي خوري، حضور و نفس كشيدن حيواني مثل خر خيلي آرام بخش است. فكركنيد؛ 24 عكس از خر. جذاب است ديگر، قبول كنيد.

پرسوناژ
پركار و پرافتخار
دنزل واشنگتن
007992.jpg
در دهه 80 و 90، دنزل واشنگتن تبديل به يكي از محبوب ترين شخصيت هاي سينماي هاليوود و تلويزيون آمريكا شد و در ژانرهاي مختلف كمدي، درام و... نقش آفريني كرد.
ماهور نبوي نژاد- دنزل واشنگتن در 28 دسامبر 1954 در مانت ورنون نيويورك در يك خانواده كه بعدها با تولد برادر كوچك تر دنزل، 5 نفره شدند، به دنيا آمد. پدرش روحاني يهودي و مادرش آرايشگر بود. از زماني كه سال هاي ابتدايي كودكي را پشت سر گذاشت و اولين گرايش ها در او شكل گرفت به كارهاي نمايشي علاقه نشان داد: از پدرم و شغلش، تكيه بر قدرت ماوراي بشر را ياد گرفتم و ساعاتي كه در سالن مادرم مي گذراندم داستان هايي را مي شنيدم كه من را عاشق قصه گويي مي كرد .
وقتي دنزل 12 ساله بود پدر و مادرش از هم جدا شدند و دنزل و خواهر بزرگ ترش به مدرسه شبانه روزي فرستاده شدند. بعد از پايان دوران مدرسه، دنزل به دانشگاه فوردهام رفت و در سال 1977 در رشته روز نامه نگاري از اين دانشگاه ليسانس گرفت. اولين تجربه هاي نمايشي او، بازي در تئاترهاي دانشجويي بود كه بيش از پيش او را به بازيگري علاقه مند كرد. او با اتمام دانشگاهش، به سانفرانسيسكو رفت و از آمريكا يك بورس گرفت. پس از پايان دوره يكساله اش در آمريكا نقش هاي متفاوتي در برنامه هاي مختلف تلويزيون برعهده گرفت.
پيدا كردن نقش در توليدات گسترده تلويزيون آمريكا براي دنزل واشنگتن به خاطر سيماي تحسين برانگيزش كار سختي نبود.
از ميان سريال هايي كه در آن دوران دنزل در آنها نقش آفريني كرد به يادماندني ترينش سريالي است كه دنزل در آن نقش دكتر چندلر را بر عهده داشت. اين سريال از سال 1982 به مدت 6 سال پخش شد و به شهرت و محبوبيت بسياري در ميان آمريكايي ها دست يافت. دنزل با بازي قوي و تاثيرگذارش در نقش دكتر چندلر توانست توجه اهالي هاليوود را به خودش جلب كند و طي 2 سال بعد از آن تبديل به يكي از شاخص ترين چهره هاي هاليوود شد و در ليست بهترين هاي هاليوود قرار گرفت. از برخي از معروف ترين و بهترين كارهاي دنزل، فيلم هايي هستند كه اسپايك لي كارگرداني آنها را بر عهده داشت. در سال هاي اول دهه 90، دنزل در سه فيلم اسپايك لي حاضر شد.
فعاليت سينمايي دنزل به طور مشخص از سال 1977 با بازي در فيلم ويلما آغاز شد و تا امروز بازي در۴۰ فيلم را در كارنامه حرفه اي خودش دارد.
به طور كلي دنزل از فعال ترين بازيگران سينماي هاليوود است. در كارنامه كاري او سال هايي را مي توان ديد كه در چهار فيلم مختلف بازي كرده است؛ مثلا سال 1993 كه در فيلم هاي گوش هاي خرگوش، چيزي بيشتر از هيچ و فيلادلفيا حاضر شد. نمونه سال 1993 را در پرونده سال هاي عمر دنزل زياد مي توان يافت؛ سال۱۹۹۸ با بازي در فيلم هاي بازي را برد ، سقوط ، با من آنگونه حرف بزن كه هستم .
در مجموع دنزل را مي توان از فعال ترين بازيگران دهه 90 و دهه 90 را از پركارترين دوران زندگي دنزل ياد كرد. او در طول اين دهه در 22فيلم نقش  آفريني كرد. او در سال 1996 براي بازي در فيلم جسارت در زير آتش يك ميليون دلار دستمزد دريافت كرد.
در سال 2002 دنزل فيلم آنتوان فيشر را كارگرداني و فصل تازه اي در فعاليت هاي هنري خود باز كرد كه هنوز خبري از فعاليت هاي بعدي او در اين حوزه نرسيده است.
تلاش هاي پيوسته و مداوم دنزل در عرصه سينماي هاليوود بي نتيجه و اثر نبوده است و براي او فهرست بلند بالايي از جوايزي كه دريافت كرد يا نامزد دريافت آنها بود باقيمانده است. اين جوايز به تفكيك نهادهاي اهدا كننده آنها عبارتند از:
اسكار
۲۰۰۱ - بهترين بازيگر براي فيلم روز تمرين
۱۹۹۹ - نامزد بهترين بازيگر براي فيلم هاريكون
۱۹۹۲ - نامزد بهترين بازيگر براي فيلم مالكوم
۱۹۸۹ - بهترين بازيگر نقش دوم براي فيلم افتخار
۱۹۸۷ - نامزد بهترين بازيگر نقش دوم براي فيلم گريه آزادي
موسسه فيلم آمريكا
۲۰۰۱ - بهترين بازيگر براي فيلم روز تمرين
فستيوال بين المللي فيلم برلين
۲۰۰۰ - مدال نقره بهترين بازيگر براي فيلم  هاريكون
۱۹۹۳ مدال نقره بهترين بازيگر براي فيلم مالكومx
گلدن گلاب
۲۰۰۱ - نامزد بهترين بازيگر در ژانر رمانس براي فيلم روز تمرين
۱۹۹۹ - بهترين بازيگر در ژانر رمانس براي فيلم هاريكون
۱۹۹۲ - نامزد بهترين بازيگر در ژانر رمانس براي فيلم مالكوم x
۱۹۸۹ - بهترين بازيگر نقش دوم براي فيلم افتخار
انجمن منتقدان فيلم نيويورك
۱۹۹۱ - بهترين بازيگر براي فيلم مالكوم x
۱۹۸۸ - بهترين بازيگر نقش دوم براي فيلم افتخار
دنزل واشنگتن كه نيم قرن اول زندگي اش را پشت سر گذاشته حالا در سن 52 سالگي در لس آنجلس در كنار همسر و چهار فرزندش زندگي مي كند.

نماي نزديك
برنادت زنده است
يك فيلم؛ آهنگ برنادت ساخته هنري كينگ به بهانه پخش از برنامه سينما ماورا
سعيده امين- شهر نورر جايي در جنوب فرانسه؛ درون يك تابوت شيشه اي دختر جواني آرميده كه جسد او از سال 1879 تاكنون سالم و زيبا باقي مانده است. برنادت سوبيرو قديسه فرانسوي- در لباس راهبه ها در حالي كه ميان دست هاي گره خورده اش روي سينه، تسبيح چوبيني قرار گرفته، طوري آرام و معصوم خوابيده كه انگار نه انگار بيش از صد سال زيارتگاه ميليون ها مسيحي شمع به دست بوده است.
سنت برنادت همان دختري است كه هنري كينگ كارگردان آمريكايي- در سال 1943 فيلمي از زندگي اش ساخت به نام آهنگ برنادت ؛ فيلمي كه بارها و بارها از تلويزيون پخش شده، ولي از آخرين پخشش زمان زيادي مي گذرد، در برنامه سينما ماورا از شبكه 4 دوباره به نمايش درآمد. ياد روزهاي دوكاناله تلويزيون افتادم كه تقريبا ماهي يك بار در آن آهنگ برنادت پخش مي شد و درست در زماني كه سينماي ايران دچار رخوت ناخواسته شده بود و سينماي جهان هم روزگار خوشي نداشت (سينماها دهه 80 را بدترين دوران تاريخ سينما مي دانند) آهنگ برنادت اوج نگاه آرماني جامعه به سينما و تلويزيون محسوب مي شد.
اما بعد از آن سال ها، مقارن با سالروز ميلاد حضرت مسيح(ع) و درست در لحظه اي كه انتظار نمي رفت، اين فيلم از بايگاني سيما بيرون كشيده شد تا زواياي ديد فراموش شده در هاليوود دوباره در قالب سينما ماورا بررسي شود.
آهنگ برنادت ساخته هنري كينگ، نمونه كامل يك فيلم كلاسيك سينماي آمريكا با همه نشانه ها و شمايل هايش محسوب مي شود، اگرچه اين فيلم تا حد امكان از احساسات گرايي پرهيز مي كند و غالبا تماشاگر را به گريه نمي اندازد، اما كمتر كسي هست كه تحت تاثير معصوميت برنادت سوبيرو قرار نگيرد. به ويژه اينكه بداند اين فيلم بر مبناي واقعيت بازسازي شده است.
درونمايه اين فيلم چالش بين دنياي مدرن و ايمان است؛ دعوا برسر حقانيت دين در برابر علم نيست، چون به وضوح، اراده كارگردان از ابتدا تا انتهاي فيلم بر زانو زدن علم در برابر معجزه يا همان دين، قابل مشاهده است.
در فيلم برنادت، عاليجناب روحاني شهر و مردم در يك قطب ماجرا قرار مي گيرند و دستگاه حكومتي و بخشي از كليسا در قطب ديگر. چالش ميان ايمان آورندگان و ناباوري و شك و ترديد، زيرساخت اين اثررا شكل مي دهد.
نكته ديگر اين فيلم بيانگر تقابل فرد در برابر جامعه بسته و كاتوليك زده آن دوران است. برنادت تسليم محض است بدون آنكه دنبال رويت معجزه اي باشد؛ بدون اينكه رجز بخواند و رودررو با كليسا يا هيات حاكمه به مباحثه برخيزد. برنادت يك مسلمان به دين مسيحيت است و هنري كينگ توانست با استفاده از چهره معصوم جنيفر جونز، معصوميت كاراكتر برنادت را به روشني به تصوير بكشد. فيلم سراسر ديالوگ است، اما ذهن تماشاگر را تا لحظه آخر به دنبال خود مي كشد. آدم ها در وهله اول سياه و سفيد به نظر مي رسند،  اما به مرور آدم هاي سياه، يعني نمايندگان مدرنيته و وكيلان مدافع علم رنگ باخته و از موضع ضعف به معجزه ايمان مي آورند.
اين تاويل به ويژه در دقايق پاياني فيلم كه دادستان شهر رنجور از بيماري سرطان حنجره به ماساويه (محل ديدار برنادت و بانوي زيبا) رفته و طلب شفاعت از مريم مقدس مي كند و مادر روحاني كه تا لحظات پاياني با ديده ترديد به برنادت نگاه مي كند، همه نشان از خاكستري بودن آدم هاي فيلم هنري كينگ دارد.
اما كليسا نيز به عنوان نماينده دين كه تا آخرين لحظات عمر برنادت دست از بازجويي از وي برنمي دارد سال ها بعد برنادت را قديسه معرفي مي كند. سراسر فيلم آهنگ برنادت پر از صحنه هاي دراماتيك است و اين باعث مي شود بيننده هرگز از پاي تلويزيون دور نشود.
به هر حال پخش اين فيلم سينمايي بعد از 20 سال نيز جاي بحث دارد كه در اين نوشتار نمي گنجد.

مونولوگ-5
اشك ها مي روند لبخندها مي آيند
ساجده شريفي
چراغ ها را خاموش مي كنند و تو دو ساعت بايد روي صندلي ات بنشيني. از قبل هه چيز پيش بيني شده است. تكان نخور و سعي كن چشم هايت را به يك نقطه -درست روبه روي نگاهت - خيره كني. فقط دو ساعت كافي است كه دوام بياوري، بعد همه چيز تمام مي شود و تو مي تواني آزادانه به هر جايي كه مي خواهي بروي، به هر جايي كه مي خواهي نگاه كني، به هر جايي كه مي خواهي فكر كني. اگر اتفاق هاي آن دو ساعت جايي از اين آزادي بعد را گرفت، مي داني كه اتفاقي افتاده است. مي گويند اتفاق فقط يك بار مي افتد... .
***
راستش را بخواهي خودم هم درست نمي دانم كه چه شد؛ از كتابفروشي كه بيرون مي آمدم 1984 از سرم درنمي آمد. مثل بختك افتاده بود روي فكرهايم و نمي گذاشت خيابان ها را رنگي ببينم؛ حتي رنگ چراغ راهنمايي چهارراه حافظ را هم تشخيص نمي دادم. به حرف هايت فكر مي كردم كه اين همه رمان نخوان. اين همه جورج اورول نخوان. اين همه 1984 نخوان و من، اين ماه هاي آخر بارها 1984 خوانده بودم، بي دليل. تصوير آن خيابان هاي خاكستري، آن دوربين هايي كه حتي تا رختخواب با تو مي آيند و دستگاه هاي آدم سازي عظيم كه همگي درصدد بودند تا آدم هاي يكسان، يك شكل، يك اندازه و يك فكر بسازند. براي خانم جانم كه رمان را تعريف كرده بودم، انگشت اشاره اش را گزيده بود كه دوتا آدم مثل هم نمي شوند كه مادر   و بعد زيرلب برايم زمزمه كرده بود: فالله خير حافظا و هوالعلي العليم فوت مي كرد به من كه سالم بمانم. مغز من كپك زده بود و خانم جان اين را از همه بهتر مي فهميد.
چهارراه را كه گذراندم غروب سر زده بود. رفتم سينما قدس با بي حوصلگي. بدون آنكه به عكس هاي فيلم نگاه كنم؛ فقط اسم بامزه اش معماي ذهنم بود.
از پگاه آهنگراني شنيده ام كه مكس يك كمدي آبرومند است.
چراغ ها را خاموش مي كنند و كافي است تا دو ساعت روي صندلي ام دوام بياورم. از قبل، همه چيز پيش بيني شده؛ تكان نمي خورم و سعي مي كنم چشم هايم را به يك نقطه، درست روبه روي نگاهم خيره كنم. تنها دو ساعت كافي است كه دوام بياورم و بعد همه چيز تمام مي شود.
تيتراژ بالا مي آيد؛ فرهاد آييش، گوهر خيرانديش، محمدرضا شريفي نيا، رامبد جوان، پگاه آهنگراني و با معرفي كاميار شايان و نيما شاهرخ شاهي... كاري از سامان مقدم.
بعد از آن چيز زيادي نيست كه به نوشتن برسد. بازي هاي خوب و قصه اي كه دوستش داري، شوخي هايي كه نه فحاشي است و نه الزاما بازي كلامي. صداي قهقهه تماشاچي ها تمام تصوير 1984 را از ذهنم پاك مي كند. چند وقت است كه اين همه خنده را يك جا نشنيده ام. شايد چند ماه يا دو ساعت تمام مي شود. هنوز همه مي خندند. چراغ ها را روشن مي كنند و من حالا آزادم به هر جايي كه مي خواهم بروم، اما نمي خواهم، نمي خواهم از روي صندلي ام تكان بخورم. تازه جايم گرم شده. تازه كمي خنديده ام. دوباره مي مانم و دوباره فيلم را مي بينم؛ يك بار ديگر با چراغ هاي خاموش و همان خيرگي به پرده اي نقره اي كه در اين غروب، عجب جادويي مي كند.
همه چيز آنقدر واقعي است كه بتواني باور كني و آنقدر نسبي كه به هيچ بنيان ريشه داري نرسد. خيابان هاي مكس رنگ دارند؛ حتي چراغ هاي راهنمايي. هيچ دوربيني تمام زندگي ات را نمي پلكد و اگر به روايت قطعه اي گمشده از روزمره زندگي شهرت مي نشيند، آزاردهنده نيست. دوربين با ما و رخدادهاي شهرمان همراه مي شود تا با هم به همه كاستي هايش بخنديم؛ كاستي هاي دلچسبي كه در حد شوخي هاي يك كمدي، پايين نيامده اند؛ شوخي هايي كه در پس شان سكوت غريبي نهفته است و نيرويي در دست هايمان كه مي شود با همين لبخند شيرين به بهبودش كوشيد. هيچ دستگاه آدم سازي هم در كار نيست. همه قرار نيست شكل هم باشند. آدم ها فقط و فقط شبيه خودشانند و همه را مي پذيرند؛ اگرچه سخت.
چراغ ها دوباره روشن مي شوند. دو ساعت دوم هم تمام شد. شب شده و خروجي سينما، تمام تماشاگران خنده رو را انتظار مي كشد. اشك ها مي روند، لبخندها مي آيند، مثل اكران مكس كه با رفتن خاتمي نيامد و با آمدن احمدي نژاد اكران شد.
چند وقت است كه اين همه خنده يك جا نشنيده ايم.

دكه
فيلم (341)
شماره 341 ماهنامه فيلم منتشر شد. روي جلد اين شماره ماهنامه فيلم، اين تيتر، درشت تر از بقيه است: گفت وگويي مفصل و خواندني با مسعود كيميايي درباره حكم و همه اين سال ها.
اين اولين گفت وگوي بلند ماهنامه فيلم با مسعود كيميايي است. پيش از اين كيميايي تنها دو بار براي فيلم هاي سرب و ضيافت با ماهنامه فيلم گپ زده بود. نكته جالب توجه اما، اين است كه وقتي پس از 25سال كيميايي به ماهنامه فيلم آمده، بيشتر مصاحبه  به جاي صحبت با او به صحبت هاي گفت وگو كنندگان اختصاص يافته است و بخش عمده صحبت هاي نه چندان زياد كيميايي هم به مناقشه با احمد طالبي نژاد گذشته است. پنج نقد بر حكم و يادداشت هايي از انتظامي، ليلا حاتمي، رادان و پولاد كيميايي ديگر مطالب اين شماره ماهنامه فيلم، درباره آخرين ساخته كيميايي است.
پرونده جمع و جور درباره مرتضي مميز، گرافيست تازه درگذشته كه همراه با يادداشتي از پرويز دوايي است و مروري بر فعاليت هاي هنري منوچهر نوذري، از ديگر مطالب خواندني ماهنامه فيلم است.
در اين شماره مي توانيد گزارش هاي دهمين جشنواره فيلم دفاع مقدس، دهمين جشنواره بين المللي فيلم كوتاه، يادداشت كيومرث پوراحمد درباره جمشيد ارجمند و نقدهايي بر فيلم هاي روز سينماي جهان را هم بخوانيد.

خبرسازان
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
در شهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |