يكشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۴
نگاهي به شخصيت هاي رويين تن در ادبيات جهان
آنان كه نمي ميرند مگر...
000438.jpg
ليلا سبزه علي
جاودانه شدن از آرزوهاي ذاتي بشر بوده است كه ربطي به زمان و مكان خاصي ندارد. انسان مي خواهد جاودانه بشود و بماند؛ اما نشان دادن اين خواست شكل هاي مختلفي به خود گرفته است. ادبيات جهان مملو از پاسخگويي به اين نياز است. ادبيات كهن جوامع مختلف با خلق اسطوره هاي متنوع سعي داشته است پاسخي به اين نياز بدهد. رويين تن شدن برخي شخصيت ها در همين چارچوب قابل توضيح مي شود. رويين تن، انساني است كه نمي ميرد و نمي توان بر آن ضربه اي وارد كرد. اين چنين شخصيتي در واقع جاودانه شدن را به همراه خود دارد. در عين حال بشر مي داند كه جاودانه شدن جسم امري محال است و به همين دليل همه رويين تنان، نقطه ضعفي دارند كه مرگ آنها از همين ضعف ناشي مي شود. مطلبي كه مي خوانيد نگاهي دارد به شخصيت هايي كه در افسانه هاي برخي جوامع، رويين تن شده و از ميان رفته اند. محور اين مقاله بررسي اشتراكات اين رويين تنان است با تكيه بر چگونگي رويين تني اسفنديار.
در ايران يك پهلوان رويين تن مي شناسيم و آن اسفنديار است. هيچ سلاحي  رابر تنش كارگر نمي دانند. بايد گفت انديشه «رويين تن» كه ريشه اي كهن دارد كنايه اي از آرزوي بشر به آسيب  ناپذير ماندن است و اين خود مي پيوندد به آرزوي بي مرگي و عمر جاويد.
آدميان تا زماني كه بتوانند همديگر را زخم بزنند و از پاي درآورند با هم برابرند. اگر در ميان آنان كسي پيدا شود كه ضربه هلاك بر او كارگر نيفتد از همه آنها برتر مي شود و بدين گونه واجد صفت قهرمان بي همتا مي گردد كه تجسم آن يكي از نيازهاي رواني بشر بوده است.
در ادبيات جهان اين خصيصه به چند قهرمان نسبت داده شده است كه با توجه به اهميت آنها به معرفي چند تن از آنها بسنده مي كنيم تا آنگاه به اسفنديار برسيم.
آخيلوس يوناني (آشيل)
وي از همه قديمي تر و نامورتر است. به روايت اساطير، آخيلوس به دست مادرش به نام تتيس كه جزء ايزدان بود در آب رودخانه استيكس غوطه ور گرديد و رويين تن شد. اين رودخانه بنا به اساطير يونان در دنياي ديگر روان است و هر كس در آب آن غسل كند رويين تن مي شود.
اما درباره آخيلوس بايد گفت تنها يك نقطه از تنش گزند ناپذير ماند و آن پاشنه پايش بود كه چون مادر او را از پا گرفته و در آب غوطه داده بود، آب به محل تماس انگشتش راه نيافت.
گذشته از اين، آخيلوس جوشن نفوذ ناپذيري داشت كه ساخته دست رب النوع آتش و فلزها بود. اين زره را نيز مادرش به او هديه داد.
آخيلوس چنان كه مي دانيم بزرگ ترين پهلوان جنگ «تروا» است و زندگي كوتاه و افتخار آميزش سرانجام بر اثر تيري كه از دست پارسيس (شاهزاده تروايي) بر پاشنه اش كه «نقطه آسيب پذير اوست» مي خورد، به سر مي رسد.
رويين تن زيگفريد
زيگفريد قهرمان حماسه نيبلونگون است كه حماسه اي آلماني بوده و متعلق به قرن دوازدهم است. بايد گفت گوينده اين حماسه ناشناخته مانده است. اما نحوه رويين تني او آن است كه اژدهاي سهمگيني را مي كشد و تن خود را در خونش غوطه ور مي كند. پوست بدنش در تماس با اين خون چنان سخت مي شود كه ديگر هيچ سلاحي بر آن كارگر نيست. وي نيز تنها يك نقطه از تنش گزند  پذير مي ماند و آن موضعي است ميان دو شانه اش كه هنگام شست و شو در خون، برگي از درخت افتاده و آن را پوشانيده بود. سرانجام هم بر اثر ضربه اي بر همين نقطه هلاك مي  گردد. اين ضربت از زوبين هاگن كه پهلواني از نزديكان شاه گونته است، هنگامي كه زيگفريد مشغول خوردن آب از چشمه اي است به آن موضع خاص فرود مي آيد.
بالدار
سومين قهرمان رويين تن «بالدر» است. بالدر در اساطير اسكانديناوي رب النوع روشنايي است و سرگذشتش در افسانه هاي كهن ايسلندي به نام او آمده است. بالدر پسر اودين است كه خداي خدايان اسكانديناوي است.
جواني است كه در ميان جاودانيان از او مهربان تر، محبوب تر و فرزانه تر كسي نيست. شبي خواب مي بيند كه مرگ نزديك است ،پس از اين خواب همه ايزدان انجمن مي كنند تا براي در امان نگه داشتن او از مرگ چاره اي بينديشند. سرانجام بانو خداي فريگا دست اندر كار مي شود و از آتش و آب و همه فلزات و سنگ ها و خاك و درختان و بيماري ها و زهرها و پرندگان و خزندگان و چرندگان پيمان مي ستاند كه به او آسيب نرسانند. پس از اين پيمان بالدرگزند ناپذير و رويين تن مي شود. چون اين چنين است خدايان او را وسيله سرگرمي خود قرار مي دهند. بدين معني كه گاه گاه در ميانش مي گيرند و بعضي به سويش تير مي افكنند، برخي سنگ و يا ضربه هاي ديگر، بي آنكه كمترين آسيبي به او برسد. تنها در اين ميان يك تن به نام كولي كه ايزد بدكاره اي است از رويين تني بالدر ناخشنود است.
وي روزي در هيئت پيرزني نزد فريگا مي رود و از او مي پرسد كه آيا همه آفريدگان و اشياء سوگند خورده اند كه مصونيت بالدر را محترم شمارند؟ بانو خداي جواب مي دهد: «آري، فقط يك گياه است به نام دبق كه چنين سوگندي نخورده است.»
فريگا ادامه مي دهد: «اين نهال كه خيلي جوان بود نيازي به سوگند دادنش نديدم» . كولي پس از شنيدن اين حرف مي رود و شاخه اي از دبق را مي برد و به جمع ايزدان مي پيوندد، آنگاه به هاتر كه ايزدي نابيناست و خارج از حلقه ايزدان ايستاده نزديك مي شود و مي پرسد: «تو چرا در سرگرمي خدايان شركت نمي كني و چيزي به سوي بالدر نمي افكني؟» جواب مي دهد. «اولاً براي آن كه چشمم نمي بيند و ثانياً براي آن كه چيزي در دست ندارم.»
كولي مي گويد: «تو هم همرنگ جماعت شو. من الان دست تو را به جانب او راهنمايي مي كنم، اين شاخه را بگير و رها كن.»
اين را مي گويد و شاخه دبق را در دستش مي نهد و او آن را در همان جهتي كه كولي براي او هدف گيري كرده بود مي افكند، شاخه برتن بالدر فرو مي آيد. آن را مي شكافد و او را از پاي در مي آورد.
اشتراكات سه رويين تن
در اين سه تن چند وجه مشترك وجود دارد. به طور اختصار مي توان اين اشتراكات را اين گونه وصف كرد:
۱- هر سه تن از برازندگي و برجستگي خاص برخوردارند، به اين قياس كساني از موهبت رويين تني نصيب مي برند كه واجد صفات خوب صوري و معنوي باشند.
۲- هر سه جوانند و برعكس آنچه انتظار مي رود، عمري كوتاه دارند.
۳- دو تن از چهار تن از فر يزداني بهره ورند و با عالم بالا ارتباط دارند، تنها زيگفريد از اين اصل مستثني است. او نيز همه چيزدان است و از نيرويي سحرآميز نصيب دارد.
او را زرهي است كه نفوذ ناپذير است. مانند زره آخيلوس جامه ديگري هم دارد كه چون بپوشد از چشم ها ناپديد مي ماند و توانايي اش دوازده برابر مي گردد.
۴- دو تن از سه تن نقطه معيني از تنشان زخم پذير است. فقط بالدر مرگش بسته به ضربت شاخه درخت خاصي است. اسفنديار شاهنامه در اين خصايص با آنها مشترك است. برازندگي، جوانمردي، برخورداري از فر يزداني، گزندپذير بودن از گياه خاصي كه اين مورد آخر به خصوص او را با بالدر همانند مي كند. فرايز  در مورد مرگ بالدر و رابطه با آن شاخه دبق بحثي دارد كه به روشن شدن مرگ اسفنديار كمك مي كند در نزد بعضي اقوام ابتدايي اين اعتقاد بوده است كه روح شخص مي تواند خارج از تن خود او در قالب ديگري جاي گيرد. مثلاً در حيوان يا گياه يا شيء.
در افسانه هاي خودي مانند اين معني آمده و آن محبوس كردن جان ديو در شيشه است كه چون مي خواستند او را بكشند مي بايست شيشه را به دست آورده بر زمين بزنند و بشكنند.
فرايزر همچنين از اعتقاد قومي ياد مي كند كه روز تولد طفل، درختي مي كاشتند و تصور مي كردند كه اين درخت همزاد كودك است و زندگي اين دو به هم وابسته خواهد بود. به نظر او اين نيز ربط پيدا مي كند به همان اعتقاد كه جان كسي در گرو شاخه درخت معيني است. اما كسي كه روحش در گياهي نهفته است چرا بايد همان گياه قاتلش شود؟ جواب اين است كه وقتي حيات شخص به چيزي بسته بود، مرگ او نيز به همان وابسته مي گردد و چون جان يكي در شيء جان داشت طبيعي است كه مرگ او بر اثر ضربه اي از همان شيء عارض گردد.
توضيحي كه فرايزر راجع به دبق بالدر دارد آن است كه شاخه دبق در زمستان هم سبز مي ماند در حالي كه بلوط، خزان زده و خشك مي شود از اين رو تصور مي رفته است كه اين شاخه سبز، جان بلوط را در خود نيز نهفته دارد و اين جان به اين دليل نهاده شده است كه از آسيب مصون بماند.
اين گونه گياهان از دو خاصيت متضاد مرگباري و شفابخشي برخوردارند. چنين تصور مي رفته است كه دبق خاصيت مرهمي براي همه جراحات دارد. حتي بعضي اقوام آن را طلسم ضد سحر مي شناختد و با خود به جنگ مي برده اند.
علاوه برآن چون مي ديده اند كه دبق بي  آن كه ريشه اي در زمين داشته باشد روييده و سبز شده است، آن را نهالي مي  شناخته اند كه از آسمان فرود آمده و هديه الوهيت است. اين باور نيز بوده كه شاخه اي كه بين زمين و آسمان برويد، ازبلاياي ارضي و سماوي در امان است، بنابر اين مي تواند مصونيت خويش را به همزاد خود تسري دهند.
اسفنديار و راز رويين تني او
در زراتشت نامه كه روايت خود را از كهن ترين مأخذ گرفته چنين آمده است كه زرتشت پيامبر چهار ماده متبرك به چهار تن داد تا هر يك را از موهبت خاصي برخوردار كند.
۱- شراب به گشتاسب كه چشمانش را به روي جهان ديگر و مينوي گشود.
۲- بوي گل به جاماست كه او را از دانايي و روشن بيني بهره مند مي داشت.
۳- انار را به اسفنديار كه او را رويين تن كرد.
۴- جامي شير به پشوتن كه او را زندگي جاويد بخشيد.
تعبيري كه مولر «ايران شناس فقيد فرانسوي» از موضوع دارد اين است كه مواد مبين طبقات چهارگانه اجتماعي در ايران باستان اند.
درباره انار كه ميوه اسفنديار و مسبب رويين تني اوست لازم است توضيح بيشتري داده شود.
انار از زمان هاي كهن ميوه مقدس شناخته مي شده و يكي از مظاهر فراواني و باروري بوده است شايد به سبب دانه هاي فراواني كه در خود دارد.
بنا به اساطير يونان، هنگامي كه ديو نيزوس، پسر زئوس به توطئه نامادريش ژونو قطعه قطعه مي شود از خونش درخت انار مي رويد. درباره اسفنديار بايد گفت كه طلسم رويين تني او به دست سيمرغ شكسته مي شود.
در شاهنامه سيمرغ مرغ فرمانروا است. سخنگو و همه چيزدان و چاره نگر، مرغ پاسدار رستم و خانواده زال است. اوست كه زال را در شيرخوارگي مي پرورد و رستم را كه به روش طبيعي زاده نمي شدبه دنيا آورد.
و حال از چوب گز بايد گفت كه مسبب اصلي مرگ اسفنديار است.
گز در اينجا شبيه به شاخه دبق بالدار مي شود كه قبلاً توضيح داده شد. اما چرا گز و نه شاخه درخت ديگري؟ درست روشن نيست با اين حال بايد به چند نكته اشاره كرد:
۱-محلي بودن: گز بوته محلي سيستان است و هم اكنون نيز در آن منطقه ديده مي شود.
۲-بلندي و باريكي : در شاهنامه بر اين خاصيت تكيه شده است. سيمرغ به رستم توصيه مي كند كه از ميان شاخه ها بلندترين و باريك ترين آنها را برگزيند. (سرش برترين و تنش كاست تر)
بلندي اين شاخه مي تواند نشانه پيوند با آسمان شناخته شود.
۳- بي بار بودن :گز گرچه ميوه هايي دارد در ادبيات فارسي به بي ارزشي شهرت يافته است. آيا اين معني دار نيست كه شاخه درختي بي ارزش و مطرود و دورافتاده كاري بزرگ يعني كشتن اسفنديار انجام دهد. سيمرغ به اين نكته توجه دارد كه به رستم مي گويد: «تو اين چوب را خوارمايه مدار، تعارض بين حقارت چوب و عظمت خاصيتي كه در درونش نهفته است، مبين قدرت نهاني و بازيگري روزگار مي تواند باشد.
۴ -خاصيت مرموز الوهي:فرايزر در اين باره در روايت مصر وقديم اشاره مي كند گز گياهي است با خاصيتي الوهي كه در مصر  و  برخي كشورها به آن اعتقاد راسخ وجود داشته است.
۵- سخت جاني و خاصيت طبي آن:در كتاب هاي قديم به سختي چوب گز اشاره شده و آن را براي ساختن تير مناسب دانسته اند.از لحاظ طبي نيز براي آن خواصي مي شناخته اند.
سيمرغ براي جنگ نهايي با اسفنديار، يك سلسله دستورهاي دقيق به رستم مي دهد:  اين چوب را به آتش راست كن، پيكان و پر بر آن بنشان، پيكانش را در آب رز بپروران چون با او روبه رو شدي و...
و بدين ترتيب اسفنديار كشته مي شود و رويين تني از ميان رويين تنان كشته مي شود.
به نظر مي آيد رويين تني در ميان اسطوره ها و در جوامع كهن از محورهاي اصلي افسانه ها بوده است. اين رويين تني از آنجا كه صبغه جهاني دارد به نظر مي آيد، بشر فارغ از آن كه در چه جامعه و جغرافيايي زندگي مي كرده است نيازمند رويين تناني بوده است تا نشان دهد كه روح جمعي يك جامعه هميشه نيازمند رويين تني بوده است.

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |