پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۴
گفت وگو با رئيس مركز آموزش سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران
انسجام در آموزش هاي شهروندي
001407.jpg
ائلدار محمدزاده صديق
مؤسسه آموزش شهر، مركز آموزشي وابسته به شهرداري تهران است كه وظيفه آموزش و آگاه سازي شهروندان نسبت به موضوعات شهروندي و شهرنشيني را بر عهده دارد. هر چند كه ايجاد و آغاز به كار اين مؤسسه آموزشي در سال ۱۳۸۰ به تصويب رسيد، اما در سال ۱۳۸۲آغاز به كار كرد. اين مؤسسه تا كنون به برگزاري كلاس هاي گوناگون آموزشي در موضوعات مختلف از جمله مهارت هاي آموزشي و برگزاري كلاس هاي آموزش عالي جامع علمي كاربردي گماشته است، ليكن رسالت اصلي اين مؤسسه ، آموزش مهارت هاي شهروندي است كه تاكنون به خوبي محقق نشده است.
آشنايي با فعاليت هاي اين مؤسسه آموزشي و برنامه هاي در دست اقدامي كه دارد، بهانه اي شد تا به سراغ محمدمهدي طباطبايي، مشاور رئيس، رئيس مركز آموزش سازمان و فرهنگي -هنري شهرداري تهران و سرپرست مؤسسه آموزش شهر برويم. حاصل گفت وگوي ما با ايشان را از نظر مي گذرانيد.

* براي آغاز گفت وگو مؤسسه آموزش شهر را معرفي كنيد؟
- ايجاد و آغاز به كار مؤسسه آموزش شهر در سال ۱۳۷۸ به تصويب رسيد. اين مؤسسه با اهداف آموزشي تصويب شد و هيچ گونه محدوديتي نسبت به فعاليت آن وجود نداشت. مؤسسه در سال ۱۳۸۰ با هدف آموزش در حوزه هاي گوناگون و در سطح شهر تهران آغاز به كار كرد. در همان سال، طي يك مصوبه در مجلس شوراي اسلامي و موافقتنامه آموزش و پرورش، مجوز تاسيس مدارسي در سطح تهران به سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران داده شد و اين يكي از وظايفي بود كه قرار بود از طرف سازمان برعهده اين مؤسسه گذاشته شد، اما بنا به دلايلي تاكنون صورت نپذيرفته است. فعاليت مؤسسه تا دي ماه سال ۱۳۸۳ به صورت فعاليت هاي آموزشي- مهارتي بود و كمتر به آموزش شهروندي اهميت داده مي شد، به طوري كه وقتي ما كارنامه فعاليت آموزش شهروندي را ورق مي زنيم و هر چه بيشتر جست وجو مي كنيم، كمتر نتيجه مي گيريم. مركز دانشگاه جامع علمي كاربردي در فاصله  سالهاي ۱۳۸۳-۱۳۸۰ در ذيل اين مؤسسه تعريف شد كه شامل آموزش عالي در دوره كارداني به دو شكل پودماني و ترمي بوده است و هم اكنون بالغ بر ۱۲۰۰ دانشجو دارد.
شايد بتوان گفت عمده فعاليت هاي مؤسسه آموزش شهر تا سال ۱۳۸۳ در قالب اداره مركز علمي كاربردي در مقطع كارداني بوده است. اواخر سال ۱۳۸۳ اين مؤسسه، مسئوليت ساماندهي كلاس هاي آموزشي مراكز سازمان در فرهنگسراها و خانه هاي فرهنگ را برعهده گرفت. شايان ذكر است سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران حدود ۲۶ فرهنگسرا و ۷۰ خانه فرهنگ دارد كه در آن، دوره هاي آموزشي كوتاه مدت منجر به مدرك، مهارت هاي شغلي و بعضاً مهارت هاي آموزشي همانند آموزش دوره هاي تخصصي كامپيوتر، ICDL، آموزش زبانهاي خارجه، آموزش رشته هاي هنري و صنايع دستي، نگارگري و از اوايل سال ۱۳۸۴ دوره هايي همانند آموزش امداد و فوريت هاي پزشكي با همكاري انجمن پرستاري ايران برگزار مي شود.
مؤسسه طي يك سال گذشته ۲۳ هزار و ۷۹۶ نفر در رشته زبان انگليسي و ۷ هزار نفر در دوره هاي امداد و فوريت هاي پزشكي فارغ التحصيل داشته است. ۱۰ هزار و ۳۵۹ نفر در دوره هاي كامپيوتر اين مؤسسه شركت كرده اند كه در نهايت منجر به دريافت مدرك شده است.در حال حاضر نيز حدود ۱۰۰ مركز آموزشي در سازمان فرهنگي هنري شهرداري و زير نظر اين مؤسسه فعاليت مي كنند.
* درباره فعاليت معاونت آموزشي سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران كه مطمئناً  متولي آموزش شهروندي بوده است، توضيح دهيد؟
- هر چند از گذشته، معاونت آموزشي در چارت تشكيلاتي سازمان وجود داشته است، اما يكي از معاونت هايي بود كه تاكنون متولي براي آن تعريف نشده و هيچ گاه فعال نبوده است. اين در حالي است كه تاكنون نزديك به ۸۰ درصد فعاليت هاي خانه هاي فرهنگ و بالغ بر ۵۰ درصد فعاليت فرهنگسراها صرفاً آموزش بوده است و براساس يك آمار كلي مي توان گفت كه نزديك به ۶۰ تا ۷۰ درصد فعاليت هاي مراكز فرهنگي سازمان، آموزشي بوده است. با وجود آن، اين معاونت همواره در چارت سازماني متولي مشخصي نداشته و جاي آن در دل سازمان خالي بوده است. اما در دور جديد، مديريت سازمان فرهنگي- هنري همراه با ساير تغيير و تحولات اين معاونت در قالب مركز آموزش سازمان ايجاد رئيس مركز در هيأت عضو شوراي معاونان تعريف جديدي شد. مؤسسه آموزش شهر نيز به عنوان بازوي اجرايي آن مركز فعال بوده و مأمور به فعاليت هاي اجرايي شده است.
* فعاليت هاي آموزشي شهرداري تهران از طريق سازمان فرهنگي- هنري شامل چه مواردي است، آيا مي توانيد تعريفي مشخص براي آموزش در مناطق مختلف تهران ارائه دهيد؟
- عدم انسجام، به هم ريختگي و تعريف نامشخص و نامعيني كه در جغرافياي متفاوت شهر تهران وجود داشته است، سبب شده تا نتوان تعريف واحدي از آموزش هاي شهروندي را در مناطق مختلف تهران ارائه داد. مطمئناً  اگر بخواهيم فعاليت هاي مراكز آموزشي وابسته به سازمان فرهنگي- هنري شهرداري را تعريف كنيم،  بسيار متفاوت با آنچه كه وجود داشته خواهد بود و صرفاً  شامل مواردي همانند آموزش زبان انگليسي نيست، بلكه آموزش هاي شهروندي به صورت منطقه اي، محله اي و بومي جدا از هم بوده و شامل يك سري آموزش هاي مهارت هاي عمومي هستند. اما تاكنون نسبت به آموزش هاي تخصصي شهروندي در شهر تهران به عنوان يك شهر بيمار يا رو به بحران در حوزه اجتماعي توجه بسيار كمي صورت پذيرفته است و به اين مسأله در سازمان فرهنگي - هنري هم توجهي نشده است. لذا اكنون رسالت و مأموريت اصلي ما در سازمان فرهنگي- هنري گسترش و توسعه آموزش هاي شهروندي براساس نياز و فرهنگ مناطق گوناگون تهران است.
* مطمئناً  براي تعريف آموزش شهروندي، ابتدا بايد تعريفي از شهروند ارائه داد، از ديدگاه شما و سازمان فرهنگي - هنري شهروند را چگونه تعريف مي  كنيم؟
- شايد تعريفي كه ما با توجه به فرهنگ و مناسبات اجتماعي خود از شهروند ارائه مي دهيم، متفاوت با تعريف هايي باشد كه در نقاط ديگر ارائه شده يا در كتابها نوشته شده است. ماكس وبر در كتاب« گذري به سوي شهر جديد خود» بيشترين توان خود را بر روي اين موضوع گذاشته است كه چرا كشورهاي جهان سوم يا كشورهاي توسعه نيافته، اصلاً  نمي توانند مفهوم شهروندي را در جامعه خود تعريف كنند و به نوعي تحقق عيني و عملي به آن ببخشند. ممكن است تعريفي كه در جوامع غربي از مفهوم شهروند، تحت عنوان فرهنگ شهروندي يا CITIZEN SHIP از شهروند مي شود، با آنچه كه الگوهاي حاكم بر نظام سياسي و اجتماعي كشور ما در خويش جاي مي دهد، متغير باشد و تفاوت هاي جزيي نيز داشته باشد،اما در هر صورت اين كه ما بپذيريم تفاوت هايي وجود دارد بين يك فردي كه در يك شهر به عنوان يك شهرنشين زندگي مي  كند، حقوقي نيز براي خود دارد و مطالباتي را از اجزاي حاكم بر شهر يا جامعه خود دارد و همچنين مكلف بر رعايت يك سري قوانين و قواعدي نيز است، در حقيقت تفاوت بين يك شهرنشين و شهروند را از هم تميز داده و مشخص كرده ايم. برخي تعريف هاي باستاني نيز از شهروند شده است، براي نمونه در يونان قديم مي گفتند، هر كسي «يك سال به اضافه يك روز» در يك محل سكونت داشته باشد، شهروند آنجاست. در تعاريف جديد گفته اند، هر كسي كه در شهر و در سرنوشت شهري خودش دخالت داشته باشد، در نظارت بر حاكمان شهري و كساني كه در حوزه شهري تصميم گيرنده هستند و نقش دارند، شهروند هستند، ولي آنچه كه ما به عنوان يك تعريف ابتدايي مي توانيم از شهروند ارائه دهيم اين است كه ما به كسي كه در شهر و يك كلان شهري همانند تهران زندگي مي كند، بتوانيم يادآور شويم كه چه حقوقي را مي تواند براي خودش داشته باشد و واجد چه حقوقي است، چه تكاليفي دارد و در حقيقت چه چيزهايي را مي تواند بخواهد يا جزو حقوق اوست و در كنار آن چه مواردي را بايد رعايت كند يا بايد انجام دهد. ما بايد آگاه باشيم كه خيلي از رفتارهاي جزيي در سطح شهر از رفتارهاي اجتماعي نشأت مي گيرد و تأثيرات جدي و اساسي را در زندگي شهري و مناسبات اجتماعي افراد دارد.
* در شهري همانند تهران با اين همه تفاوت، تنوع و تكثر در مقوله فرهنگ چگونه مي توان مناسبات شهروندي را آموزش داد؟
-در حوزه آموزش هاي فرهنگي و آموزش شهروندي در شهري همانند تهران، با اين همه تفاوت، شاهد تنوع و تكثر خيلي جدي در مقوله فرهنگ اجتماعي و اخلاق شهري خواهيم بود. يعني الگوي فرهنگي مناطقي همانند ،۱ ۲ و ۳ با آنچه كه در منطقه ،۱۰ ۱۱ و ۱۲ يا منطقه ،۱۷ ،۱ ۱۹ و ۲۰ تهران وجود دارد، متفاوت خواهد بود. در واقع ما با يك تنوع جمعيتي مواجه هستيم و كساني كه به عنوان شهروند با آنها برخورد داريم، داراي سلايق، استعدادها و علايق متفاوتي هستند. اين نشان دهنده آن است كه آموزش شهروندي بايد از قالب كلاسيك خود خارج شده و آموزش هاي همه گير و همه شمولي صورت پذيرد. يكي از پيشنهادهاي تخصصي ما براي اين كه دسته بندي مناسبي درباره نيازهاي آموزشي مناطق مختلف ارائه شود، تشكيل شوراي آموزشي است. بر اين اساس، در سازمان فرهنگي- هنري، شوراي عالي آموزشي تعريف شده است كه در نظر دارد فعاليت  هاي سازمان فرهنگي را در هر يك از مناطق با محوريت بزرگترين فرهنگسراي منطقه يا بزرگترين خانه فرهنگ منطقه و با مشاركت و بهره گيري از اهالي در قالب برجستگان منطقه كه معمولاً  تعداد قابل توجهي از متخصصين و صاحبنظران و اهالي فرهنگي هستند، ساماندهي كند. براين اساس شوراي آموزش با تسلط كافي و وافر نسبت به نيازهاي آموزشي و فرهنگي منطقه خود، مي خواهد اين تنوع را به نوعي براي مركزي كه مي خواهد درباره آموزش شهروندي تصميم گيري كند، قابل دستيابي كرده و سياست هاي آموزشي را به انجام رساند. بحث ديگري كه در اين ارتباط به آن توجه شده است، ارتباط با خود مردم و نيازسنجي و آمارگير ي هاي علمي و عملي بوده است. به طوري كه خيلي از برنامه هاي فرهنگي نه فقط سازمان، بلكه ساير مراكز فرهنگي بدون توجه به سليقه و ذائقه مخاطب محله و منطقه صورت نگيرد. ضمناً فعاليت هايي كه در اين راستا انجام مي شود به موازات همان شوراي آموزشي است. پس از دسته بندي نيازهاي مناطق مختلف، مراكز جديدي در كنار آن به عنوان «خانه شهروند» ايجاد مي شود.
* «خانه شهروند» كه در صحبت هايتان از آن ياد كرديد، چيست؟ آيا تاكنون آغاز به كار كرده است و لطفاً توضيح دهيد چه فعاليت هايي را برعهده دارد؟
- در واقع خانه هاي شهروند، كانون هايي هستند كه سطح تماس و ارتباط ما و برنامه هاي آموزشي شهروندي را مستقيماً با شهروندان ايجاد مي كنند. خانه شهروند شماره يك سازمان نيز هم اكنون در پارك المهدي واقع در ميدان آزادي شروع به كار كرده است. اين مراكز آموزش هاي شهروندي را برعهده دارند و همان طور كه پيش تر نيز عنوان كردم، آموزش هاي شهروندي مدت دار نيستند و منجر به مدرك نيز نمي شوند، كار اصلي آموزش هاي شهروندي بسترسازي بوده و متفاوت با آموزش هاي مهارتي است، زيرا آنها نهايتاً منجر به مدرك شده، مدت دار بوده و در يك سطح هستند، در حالي كه آموزش هاي شهروندي دائماً تكرار مي شوند و قالب هاي گوناگوني نيز ارايه مي دهند و زمان مشخصي نيز نمي توان براي آن تعيين كرد.
ما اميدواريم لااقل بتوانيم براي هر منطقه شهرداري تهران، يك خانه شهروند تشكيل دهيم و اين كار را به نتيجه برسانيم.
* برنامه هايي كه براي آموزش شهروندي داريد، شامل چه مواردي هستند و در مواردي كه شروع به كار شده، چه آموزش هايي صورت پذيرفته است؟
- آموزش هاي ما به دو شكل مستقيم و غيرمستقيم تقسيم بندي مي شوند. آموزش در قالب هاي مستقيم به نوعي همان شكل كلاسيك آموزش را شامل مي شود، يعني آموزش هايي كه در كلاس درس برگزار مي شود كه محور آن، محور حقوق و تكاليف شهروندي بوده و ذيل چند شاخص فعاليت مي كند. اين نوع آموزش در كلاس درس برگزار مي شود كه يا به صورت كارگاه آموزشي است يا در سمينارها و همايش هاي آموزشي صورت مي گيرد. اما آموزش هاي غيرمستقيم، با كمك رسانه ها صورت مي گيرد و در قالب مواردي همانند فيلم، انيميشن، مقاله ها و گزارش ها در نشريات و روزنامه ها و بازي هاي آموزشي در ۶ شاخص و دسته امكان پذير است.
* ۶ شاخص اصلي مدنظر شما در آموزش شهروندي چه مواردي هستند؟
- ۶ شاخص اصلي ما مواردي همانند بهداشت و سلامت، آموزش هاي شهروندي در امور سياست و امور اجتماعي، اخلاق، تعليم و تربيت، امنيت و ايمني كه شامل امنيت رواني، امنيت جسماني و امنيت در محيط زندگي است، آموزش فرهنگ مصرف و آموزش فرهنگ ترافيك است.در ابتدا، كار ما از طريق توليد نرم افزارهايي همانند فيلم، كتاب، كتابچه و بسته هاي آموزشي خواهد بود؛ آموزش در قالب شوراهاي آموزشي تخصصي در هر منطقه و محله، بهره گيري از فضاها و استعدادهاي آموزشي كه در جاهايي ديگر به غير از سازمان وجود دارد.
* براي آموزش شهروندي چه گروه هايي را مدنظر داريد و اين كار را چگونه انجام مي دهيد؟
- ما يك سري گروه هاي هدف مجتمعي داريم كه در اختيار سازمان ها و مراكز اجرايي خاصي هستند. از آن جمله آموزش و پرورش كه خيل عظيم دانش آموزان را در اختيار خود دارد و همچنين ساير گروه هاي هدفي كه مجتمع و ساكن هستند. همانند دانشگاه ها و مساجد يا ظرفيت آموزشي در حوزه امكانات و اختيارات برخي سازمان ها همانند سازمان ملي جوانان و قوه قضائيه.
* به نظر شما معضل اصلي در مديريت شهري كلان شهري همانند تهران چه مواردي مي تواند باشد؟
- ما معتقديم يكي از مشكلات جدي شهر تهران بحث فقدان برنامه جامع و دقيق براي مديريت شهري است. يعني پراكندگي جمعيتي، آداب و سلايق و حتي تفاوت قوميت ها با طبقات مختلف موجود در شهر، نبود روابط صحيح درون شهري و روابط اجتماعي صحيح بين مردم، اين شهر غيرقابل تعريف از نظر فرهنگي را به وجود آورده است.
متوليان امور فرهنگي بايد متوجه باشند يك سري نيازهاي كاملاً طبيعي براي هر شهروند به عنوان يك انسان قابل تصور است. نياز جسمي، نياز به روابط اجتماعي، نياز به احترام رواني، نياز به احترام روحي، حفظ اصالت فرهنگي و هنري كه با وجود گسترش و پراكندگي و اختلاف سطح موجود نياز شهر تهران برآورده نشده است. همواره مقوله فرهنگ يك مقوله مظلوم و بي صاحب واقع شده و مورد كم توجهي و بي حرمتي قرار گرفته است.
* براي مقابله با آسيب هاي اجتماعي و فرهنگي موجود و گسترش احترام هاي اجتماعي چگونه بايد عمل كرد و جنابعالي چه راه حلي را پيشنهاد مي دهيد؟
- در اين راستا، روي آوردن به فرهنگ بومي و اصيل در مناطق مختلف تهران، آموزش مفاهيم فرهنگي اصيل و سنتي و مردمي و آموزه هاي ديني مؤثر واقع خواهد شد و سبب برطرف شدن معضلات اجتماعي ايجاد شده مي شود. از اين طريق مي توانيم فرهنگ هايي همانند ترويج فرهنگ گذشت، ايثار و تعاون را در بين شهروندان نهادينه كرده يا برخي از مسائل و مشكلات حاد شهري را برطرف ساخت. ما هنوز نتوانسته ايم برنامه جامعي در ارتباط با فرهنگ پوشش و حجاب كه يك مساله جدي در سطح شهر تهران است داشته باشيم و يك عدم تعريف از مسأله پوشش و حجاب در سطح شهر تهران وجود دارد. شايد يك بد تعريفي يا سختگيري هاي بي مورد در حوزه پوشش و حجاب در سطح شهر تهران وجود داشته باشد كه منجر به آن شده در سطح شهر هيچ اسلوب يا قاعده خاصي براي موضوع حجاب وجود نداشته باشد، در حالي كه مي شود با تمسك به هويت ديني و ملي خودمان تعريف درستي از فرهنگ پوشش ارايه دهيم يا با گسترش صله رحم كه يك بحث كاملاً ديني است، مي توان خيلي از مشكلات اجتماعي و روابط و نيازهاي عاطفي را بين شهروندان برطرف كرد و از آسيب هاي اجتماعي بسياري جلوگيري كرد.
* در اين باره سازمان فرهنگي- هنري چه وظايفي برعهده دارد؟
- شايد يكي از وظايفي كه سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران برعهده داشته باشد، پيشگيري از آسيب هاي اجتماعي است. بعد از اين كه ما با آسيب هاي اجتماعي مواجه شديم، ديگر از دست سازمان فرهنگي- هنري شهرداري تهران كاري برنمي آيد و مراكز ديگري بايد وارد عمل شوند كه كار بسيار پيچيده و سخت و پرهزينه اي را در پيش خواهند داشت. مشاهده مي شود مواردي همانند «خانه ريحانه» و «خانه سبز» كه در سال هاي گذشته امتحان داده شده و نتيجه نداده اند و بازهم بر سر هر چهارراهي با كودكان و زنان خياباني به عنوان يك گروه آسيب ديده اجتماعي مواجه هستيم.اما اگر سازمان هاي فرهنگي با آموزش هاي شهروندي كه به طور صحيح تبيين و القا شده باشند، وارد عمل شوند، بسياري از اين معضلات برطرف شده و آسيب هاي بعدي را نيز كنترل كرده و محدود مي سازد. رسيدگي به خانواده ها، توجه به اوقات فراغت، ترويج روحيه شادي و شادماني در بين شهروندان، ايجاد اميد به زندگي در ميان شهروندان، آموزش بهداشت و سلامت در جامعه يكي از اركان حقوق شهروندي در فرهنگ شهروندي محسوب مي شود. مثلاً يكي از مشكلات بزرگ شهري بحث زباله شهر تهران است. امروز در سطح شهر تهران، روزانه نزديك به ۷ هزار تن زباله توليد مي شود كه نزديك به ۷۰۰ ميليون تومان، هزينه جمع آوري آن مي شود. هر تن زباله نزديك به ۴۵۰ ليتر شيرابه توليد مي كند كه آن شيرابه ها از سمي ترين مواد شيميايي تشكيل شده اند و شكل دفع زباله ها به گونه اي است كه روند چرخه زيست محيطي را تهديد مي كنند و به عنوان يك خطر جدي براي منابع آب هاي زيرزميني شهري به شمار مي روند، در حالي كه ۱۰ درصد از اين ميزان زباله يعني ۷۰۰ تن از آن به شكل كاغذ است و چون زباله خشك و تر در مبدا تفكيك نشده و با هم مخلوط مي شوند، اين ميزان از بين مي رود. باز هم براساس آمار بايد بگويم، براي تهيه هر تن كاغذ حدود ۱۷ اصله درخت تنومند بايد قطع شود و چوب آن تبديل به كاغذ شود، در حاليكه اگر فرهنگ آموزش شهروندي براي تفكيك زباله در مبدا وجود داشته باشد، ميزان بسيار زيادي صرفه جويي در داخل كشور صورت خواهد پذيرفت. در حوزه بهداشت و سلامت نيز بحث آموزش فرهنگ صحيح تغذيه، مستلزم اين است كه بسترهايي نيز براي آن در سطح شهر داشته باشيم.
آموزش يا مفاهيم آموزشي كه بستر عملي براي آن وجود نداشته باشد، همانند شهابي است كه مي آيد و پيامي را مي دهد و مي رود. اما اگر بستري براي تحقق آن وجود داشته باشد نتيجه خواهيم گرفت. تمام كارهايي كه به آن اشاره كردم كارهاي آموزشي آن برعهده ماست و اما اجراي عملياتي آن برعهده بخش هاي ديگر خواهد بود.
* تمام موارد و توضيحاتي كه جنابعالي ايراد كرديد، بسيار مطلوب و ايد ه آل است، اما به نظر مي رسد از توضيحات تئوري شما تا اجراي عملي آن، نياز به يك هماهنگي همه جانبه با دستگاه هاي مربوطه است، براي عملي كردن آموزش شهروندي در سطح شهر چه برنامه هايي داريد؟
- در سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران، مجموعه اي براي آموزش شهروندي ايجاد و تعريف شده است اما ما نمي توانيم تمام آموزش هاي شهروندي را برعهده بگيريم و انجام دهيم. در اين راستا دو گروه يكي زبدگان و متخصصين و صاحبنظران هستند كه بايد به ما كمك كنند تا كاري كه انجام مي شود كار موثق و قابل قبولي باشد و ديگر نهادها و ارگان هاي متفاوتي كه در اين حوزه متولي هستند بايد در حوزه عمل بيايند و همسويي و همگرايي و همكاري با مجموعه را عهده دار شوند وگرنه اين كه ما يك سري مفاهيم را به شكل مطلوب هاي ايده آل بيان كنيم و بگوييم خوب است؛ اگر شهر ترافيك نداشته باشد، خوب است، اگر بهداشت رعايت شود، خوب است و اگر مردم حقوق يكديگر را رعايت كنند، خوب است، فرهنگ ايثار و گذشت و تعامل بين شهروندان لازم است، همگي مواردي هستند كه در كلاس هاي درس و مدرسه و دانشگاه بايد گفته شوند ولي برنامه هايي را نيز در مراكز در اختيار براي آنها داشته باشيم، ولي براي رفع اين مشكلات و تحقق اين مطلوبات نياز به همكاري بيشتري وجود دارد. در اين باره مذاكراتي را با معاونت حمل و نقل شهر تهران انجام داده ايم. اعلام آمادگي در برخي از حوزه ها و اعلام نياز در حوزه هاي ديگر كرده ايم و نياز داريم ارتباط با ساير ارگان ها و مراجع برقرار كنيم و به عنوان يك مجموعه اي كه دغدغه هايي را در حوزه فرهنگ و جامعه شهري دارد، مشكلات را دسته بندي كرده و راهكارهايي را نيز براي رفع اين مشكلات ارايه بدهيم كه شكل عملي به خود بگيرد، نياز به همكاري هاي گسترده اي  دارد. براي مثال براي بسط و رسيدگي به فرهنگ حمل و نقل نياز جدي به همكاري مراجع و دستگاه هاي ذي ربط داريم.

نگاه فرهنگ
آيا مردم كشورهاي ثروتمند خوشبخت ترند؟
001419.jpg
ديويد.جي.ميرز
مترجم: پروين قائمي
پژوهش هايي كه در سطح صدها نفر در كشورهاي مختلف صورت پذيرفته اند، نتايج حيرت انگيزي را فرا روي ما قرار مي دهند. در پژوهشي كه در سال هاي ۱۹۸۰ در مورد ۱۷۰۰۰۰ نفر در ۱۶ كشور انجام گرفت، معلوم شد كه در پرتغال، از هر ۱۰ نفر يك نفر و در هلند از هر ۱۰ نفر ۴ نفر احساس خوشبختي مي كنند. آمارها نشان مي دهند كه احساس خوشبختي در ميان مردم سوئيس، بيش از ساير كشورهاي غربي ديده مي شود. در مقايسه بين كشورهاي گوناگون در آن سالها، اصولاً كشورهاي ثروتمند، مردمان خشنود تري داشتند، از جمله مردمان ساكن كشورهاي اسكانديناوي، اساساً آرام تر و خوشبخت تر بودند. اما ناگهان اوضاع تغيير كرد. در فاصله سالهاي ،۸۰ مردم ايرلند، بسيار خشنودتر از مردم كشورهايي چون آلمان غربي بودند كه ثروتشان دو برابر آنها بود و وضعيت بلژيكي ها از نظر احساس خوشبختي و رضايتمندي، بسيار بهتر از فرانسوي هاي همجوارشان بود. جالب آن كه چيني هاي فقير هم بيشتر از ژاپني هايي كه قدرت خريد آنها هشت برابر چيني هاست، از زندگي لذت مي برند. نكته شايان ذكر اين كه كشورهاي ثروتمند، اصولاً از نظر رعايت حقوق شهرنشيني، بهره مندي از سواد و رعايت اصول دموكراسي وضعيت بهتري هم دارند و همين نكته نشان مي دهد كه براي مثال، در كشورهاي اسكانديناوي و سوئيس، صرف ثروتمند بودن، رضايت را به همراه نياورده است، بلكه احساس آزادي و دموكراسي واقعي، بيش از ثروت موجب خوشبختي و آرامش آنها شده است.
پژوهش هاي جهاني روي تأثير رفاه بر خوشبختي در سال هاي ۹۱- ۱۹۹۰ نشان مي دهد كه اين شاخصه تا سقف معيني از ثروت و درآمد تأثير دارد و از آن سقف به بعد، عملاً رفاه و خوشبختي، ملازم يكديگر نيستند.واقعيت اين است كه تلاش مثبت در جهت دستيابي به رفاه و ثروت و به بار نشستن به موقع اين تلاش ها، خود ابزار و انگيزه مهم احساس خوشبختي و رضايتمندي است، از همين رو هنگامي كه افراد يا جوامع به آن سطح مي رسند، عملاً احساس رضايت از دست مي رود و افزايش روزافزون بيماري هاي رواني در جوامع ثروتمند و بي انگيزگي نسل جوان آن كشورها و توسل به شيوه هاي عجيب و غريب جنسي و موادمخدر گوناگون، نشانه متقني بر نياز آدمي به چالش، تلاش و هدفمندي است. در فاصله  سالهاي ،۱۹۸۰ من و خانواده ام معمولاً براي گذراندن تعطيلات به اسكاتلند مي رفتيم. در مقايسه بين رضايتمندي مردم اسكاتلند و آمريكا، به نتايج حيرت انگيزي از عدم وابستگي ثروت و سعادت مي رسيديم. آمريكايي ها، زندگي اسكاتلندي ها را متعلق به عصر حجر و غيرقابل تحمل مي دانند. درآمد آنها در بهترين وضعيت، نصف درآمد آمريكايي هاست. حدود ۴۴ درصد مردم اسكاتلند، ماشين نداشتند و ما خانوده اي را نديديم كه دو تا ماشين داشته باشند. سيستم حرارت مركزي ساختمان در اين منطقه كه فاصله چنداني از سرزمين يخ ها- ايسلند- ندارد، كاملاً جنبه تجملي داشت.
ما هر سال تابستان، نيمي از وقت خود را در آنجا مي گذرانديم و هميشه از ديدن مردمي كه در ترياي باشگاه جمع مي شدند و با هم صحبت مي كردند و در كنار هم قهوه مي خوردند يا از همنشيني با مردمي كه ما را براي شام يا عصرانه اي ساده، دعوتمان مي كردند، غرق شادي و لذت مي شديم. ما مكرراً مشاهده مي كرديم كه اسكاتلندي ها به رغم خانه و زندگي ساده تري كه نسبت به آمريكايي ها داشتند و به رغم عدم برخورداري از بسياري از تسهيلات رفاهي، بسيار شادتر و خوشبخت تر از آمريكايي ها بودند. ما بارها درباره رفتارهاي مارگات تاچر درباره مردم اسكاتلند، گلايه هايي را شنيديم، ولي يادم نمي آيد كسي از كمبود حقوق و امكانات ناله كرده باشد.
آيا آمريكايي هاي پولدار، خوشبخت ترند؟
آيا در هر كشوري، از جمله كشور خود ما- آمريكا- مردمان ثروتمند، خوشبخت ترند؟ در كشورهاي فقيري چون بنگلادش و هند، بديهي است كه اندكي ثروت، احساس خوشبختي بيشتري را به همراه مي آورد، چون از نظر رواني هم كه حساب كنيم، بهتر است انسان به طبقات بالاتري از اجتماع تعلق داشته باشد تا به طبقات پايين تر. ما انسانها دست كم به حداقل غذا، استراحت، گرما و ارتباط اجتماعي نياز داريم. ولي در كشورهاي مرفه كه تقريباً همه افراد مي توانند نيازهاي اوليه خود را برآورده سازند، رضايتمندي ناشي از افزايش ثروت، به طرز حيرت انگيزي كم است. در كشورهاي آمريكا، كانادا و نيز اروپا، رابطه بين درآمد و سعادت، به قدري جزيي است كه مي توان از آن صرف نظر كرد. در پژوهشي  كه دانشگاه ميشيگان انجام داده، آمده است: «احساس خوشبختي در ميان افراد بسيار فقير، بسيار كم است، اما هنگامي كه انسان به سطح خاصي از رفاه مي رسد، بيشتر شدن درآمد، تأثيري در خوشبختي فرد ندارد».
دومين تكه شيريني يا دومين ۰۰۰/۵۰ دلار، هيچ وقت طعم و لطف تكه اول و اولين ۰۰۰/۵۰ دلار را ندارد. تا جايي كه به احساس خوشبختي مربوط مي شود، فرقي نمي كند كه انسان بي.ام.و سوار شود يا مثل اسكاتلندي ها، پياده راه برود يا سوار اتوبوس شود. به قول ديويد ليكن «تا وقتي كه انسان كاري دارد كه به شوق آن از خواب بيدار مي شود و راه مي افتد، چندان فرقي نمي كند كه با لباس گرمكن سر كار برود يا با كت و شلوار!»
در گزارشي كه دانشگاه شيكاگو از احساس رضايتمندي دانشجويانش تهيه كرده است، اين نتيجه شگفت انگيز ديده مي شود كه دانشجويان طبقات بالاي اجتماع، نسبت به دانشجويان طبقه متوسط احساس رضايت كمتري دارند. يكي از علل مهم اين احساس بدبختي در ميان دانشجويان مرفه به اين برمي گردد كه پدر و مادرهاي فوق العاده متخصص آنها، وقتي ندارند كه صرف آنها كنند، در حالي كه پدر و مادرهاي طبقه متوسط، تا جايي كه امكان داشته باشد، در كنار فرزندانشان كار و زندگي مي كنند. اقتصاددان سوئدي، استيفن ليندر، نخستين كسي بود كه به اين نكته اشاره كرد كه هر خانواده يا جامعه اي كه به سطح قابل قبولي از رفاه و ثروت، دست پيدا مي كند، بسيار خطا خواهد بود اگر در پي كسب ثروت بيشتري باشد، زيرا ثروت به خودي خود، احساس رضايتمندي را به همراه نمي آورد.
در تحقيقي كه اد دي نير -استاد روانشناسي دانشگاه ايلينويز- در مورد صد نفر از ثروتمندترين مردان آمريكا انجام داده است، اين نتيجه حيرت انگيز به دست آمده كه احساس رضايتمندي آنها از زندگي از متوسط مردم، كمتر است. آنها مي توانند به راحتي و از طريق شبكه هاي جهاني تجاري خود، هر چه را كه مي خواهند بخرند و بفروشند، برايشان پول كمتر و بيشتر، فرقي ندارد و۹۰ درصدشان معتقدند كه پول حتي مي تواند احساس خوشبختي را كم هم بكند.! بعضي از اين افراد ، حقيقتاً، بدبخت هم هستند و مي گويند كه هرگز به ياد نمي آورند كه در زندگي، احساس خوشبختي كرده باشند. يك زن ثروتمند مي گفت كه پول نمي تواند خوشبختش كند، چون بچه هايش، آدم هاي درستي نيستند و باعث دردسر او مي شوند. موقعي كه فرد سوار كشتي تايتانيك باشد، فرق نمي كند كه براي قسمت درجه يك بليت گرفته باشد يا در آشپزخانه آنجا ظرف بشويد!

بازارچه
001410.jpg
شماره جديد فصلنامه كتاب
شصت و دومين شماره فصلنامه كتاب، ويژه كتاب، كتابداري و اطلاع رساني در ۲۵۶ صفحه منتشر شد.
مقالات اين شماره كه نتيجه پژوهش هاي ميداني، توسعه اي، كاربردي و كتابخانه اي است، مباحثي چون ارزش هاي اخلاقي از نظر متخصصان كتابداري، برنامه درسي رشته كتابداري و اطلاع رساني پزشكي، جايگاه كتابخانه هاي آموزشگاهي در عصر اطلاعات، چاپ سنگي و دلايل رواج آن در ايران، فروست در كتاب شناسي ملي و مارك ايران، نيازهاي اطلاعاتي و رفتار اطلاع يابي نمايندگان دوره ششم مجلس و مانند اينها را در بر مي گيرد.در بخش نقد، دو كتاب آرشيوهاي ديداري _ شنيداري و راهنماي ايجاد كتابخانه مجازي نقد و بررسي شده اند.
«انتصار سيد مرتضي» و «نشان هاي نظامي ايران» نيز در بخش معرفي نسخ نفيس اين شماره فصلنامه كتاب، معرفي شده اند.
سردبير و مدير مسئول اين نشريه در بخش يادداشت سردبير اين شماره با عنوان «تكنوپولي سازماني» به معضل «شيوه و دلايل استفاده از تكنولوژي در سازمان ها» اشاره مي كند و يادآور مي شود كه «در بعضي سازمان ها، اصالت، در اجراي طرح هاي فناوري است، ابتدا بودجه اي معين مي شود كه بايد در حوزه فناوري هزينه شود، سپس عناصر مربوط دست به فعاليت زده و طرح تراشي مي كنند، هرگونه مخالفتي نيز دال بر كم دانشي قلمداد خواهد شد... به نظر مي آيد تكنوپولي هدفي جز كسب منفعت ندارد و باقي استدلال ها هم بهانه  است. بناي اين فناوري پول مدار صرفاً بر جذب و جلب بودجه بيشتر استوار است».
فصلنامه كتاب با درجه علمي ترويجي از وزارت علوم، تحقيقات و فناوري، توسط سازمان اسناد و كتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران انتشار مي يابد.
دوست من چه گوارا
گردآورنده: هادي خوانساري/ ناشر: انتشارات فراگاه(كرج)/ چاپ اول، ۱۳۸۴/ شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه/ قطع: رقعي/ ۱۳۷ صفحه/ ۱۸۰۰ تومان
كتاب حاضر، مشتمل بر ۴۲ شعر از شاعران ايراني است كه درباره ارنستو چه گوارا و مبارزاتش سروده شده است. سرفصل اشعار نيز شعري از چه گوارا است. هادي خوانساري (شاعر) طي سالهاي متمادي دست به جمع آوري و گزينش آثار ارسالي درباره چه گوارا زده است. از شاعراني كه اشعارشان در اين دفتر آمده است، مي توان از كيومرث منشي زاده، كامران جمالي، شاهكار بينش پژوه، سيدعلي ميرباذل، كريم رجب زاده، محمدعلي سپانلو، سياوش كسرايي، جاويد محمدي و... نام برد.
علاوه بر مقدمه گردآورنده، مقدمه سفير كوبا در ايران نيز در اول كتاب آمده است. سفير كوبا در مقدمه مي نويسد: «... اين آثار با زبان شعر، به مردي مي پردازند كه از زمان جواني از حقوق فقرا، ستمديدگان و توده هاي بزرگ بومي آمريكاي لاتين دفاع مي كرده است؛ مردي كه شغل خود را از پزشكي به يك مبارز انقلابي تغيير داد... ارزش والاي اين اثر در اين است كه توسط افرادي نوشته شده كه متعلق به فرهنگ و نسل ديگري مي باشند كه خود فلسفه نبرد، انسانيت و انقلابي بودن را مي دانند».از نكات قابل توجه كتاب مذكور، درج روزشمار دقيق زندگي چه گوارا است. در آخر كتاب، آلبوم عكس چه گوارا و نيز عكس هايي از هادي خوانساري با شاعران كوبايي و برزيلي و هيأت بررسي تأسيس كميسيون جهاني شاعران صلح آمده است.
عطسه هاي عصباني
مجموعه شعر/ شاعر: ناهيد يوسفي/ ناشر: انتشارات فراگاه(كرج)/ چاپ اول، ۱۳۸۴/ قطع: رقعي/ شمارگان: ۱۵۰۰ نسخه/ ۳۷۰ صفحه/ ۲۵۰۰ تومان
«عطسه هاي عصباني» ، نام آخرين مجموعه شعر ناهيد يوسفي است كه به تازگي انتشارات فراگاه آن را روانه بازار كتاب كرده است. مجموعه مذكور، سه دفتر با نام هاي «بوي قهوه اي خشخاش»، «چشم سوم» و «همه هوش نوشتن» را دربرمي گيرد.
ناهيد يوسفي، در اين مجموعه تمامي شعرهاي سپيد خود را طي ۳۰ سال گرد مي آورد. ناگفته نماند، اشعار دفتر دوم اين مجموعه (چشم سوم) از لحاظ ساختار و بافت زبان از قوت و استحكام بيشتري برخوردارند.
001416.jpg
شماره جديد عصر تبليغات و بازاريابي
شماره جديد ماهنامه عصر تبليغات و بازاريابي به روي دكه  هاي مطبوعات رفت. سردبير اين ماهنامه در سرمقاله خود به ۱۳۰ هزار شغل ناپايدار در صنعت تبليغات اشاره كرده و با توجه به بودجه سالانه اين صنعت كه حدود ۴۰۰ ميليارد تومان است و هر شغل پايدار نيز بر اساس ارزيابي هاي سازمان برنامه و بودجه نياز به ۳۰ ميليون تومان بودجه دارد، آورده است كه صنعت تبليغات با ۱۰ برابر كمتر از ارزيابي هاي سازمان برنامه  و بودجه قادر بوده ۱۳۰ هزار شغل ايجاد كند ولي پايداري و ضريب امنيت شاغلان اين صنعت، از كارگر گرفته تا كارفرما، چند ده برابر بيشتر در خطر قرار دارد. در اين شماره مطالب ديگري چون مهندسي فروش يا مديريت فروش با افق هاي تازه، تحقيق بازار در سال ،۲۰۱۰ چگونگي تخصيص بودجه هاي تبليغاتي، بازاريابي تك به تك و مديريت ارتباطات ماندگار با مشتري، پيش روي خوانندگان قرار دارد.
001413.jpg
مرا به بغداد نبريد!
كتاب «مرا به بغداد نبريد!»نوشته ناهيد كبيري براساس تأثير مسائل اجتماعي _سياسي سال هاي اخير بر ساختار زندگي عاطفي، عشقي و خانوادگي انسان ها جان مي گيرد و سرنوشت قربانيان اپيدمي مهاجرت از بغداد تا سان فرانسيسكو را به نمايش مي گذارد.
ياسمين، قهرمان داستان، زندگي پرنشيب  و فرازي دارد كه هر خواننده اي را با درد و غم و عشق و زندگي پرتلاطم خود همراه مي كند. او هرگز از ريشه و ذات خود جدا نشده است و در پاسخ به گزينش شهر محل زندگي مي گويد: نه بغداد، نه فريسكو...
كتاب «مرا به بغداد نبريد!» در ۱۷۶ صفحه با شمارگان ۲۰۰۰نسخه به قيمت ۱۸۰۰تومان از سوي نشر ثالث منتشر شده است.

استعماري كردن زيست جهان
دتلف هورستر-ترجمه:دكترعلي اشرف منصورصدرا،پريش كوششي
001443.jpg
يورگن هابرماس، بي ترديد يكي از بزرگترين و مشهورترين متفكران و فيلسوفان در قيد حيات، در آلمان و سراسر جهان مي باشد.
حوزه مطالعات و آثار او بسيار وسيع و متنوع بوده و شامل فلسفه، جامعه شناسي، فرهنگ و سياست مي شود.به نظر هابرماس جامعه سرمايه داري به صورت يك نظام سرمايه داري دولتي درآمده است كه بيش از حد متمركز، قاعده مند و انتظام يافته شده است. هابرماس با اين استدلال كه جامعه را بايد همزمان به مثابه سيستم و زيست جهان تلقي نمود، زيست جهان را قلمرو فرهنگ، شخصيت، معنا و سمبل ها تعريف مي كند كه جملگي زيربنا واساس ارتباط و مفاهمه را تشكيل مي دهند.اما در بطن نظريه انتقادي هابرماس، تناقضي بين نظريه جبرگراي سيستم ها و نظريه اراده گراي كنش به چشم مي خورد.زيست جهان عرصه عمل انساني را مي سازد و استقلال از طريق زبان و ارتباط با «پروژه روشنگري» كه آدورنو و هوركهايمر آن را ناديده گرفتند، همچنان به صورت يك امكان باقي مي ماند.ولي از آنجا كه زيست جهان مدام در معرض تهديد از سوي احكام سيستمي حاكم برتوليد و سوددهي قرار دارد، لذا كنش متقابلي كه از طريق «واسطه زبان» صورت مي گيرد، ممكن است به وسيله زباني كه ديگر حاوي عناصر عقلاني وعام حقيقت نيست، دستخوش تحريف و كژديسگي گردد.اگر زيست جهان مستعمره شود، نتيجه آن تمركز فرهنگ، افزايش انفعال و افول اقتدار خواهد بود.مقاله حاضر كه نوشته دتلف هورسترمتفكر و نقاد معروف و معاصر آلمان است، سير تكوين انديشه هاي هابرماس را در رابطه با موارد فوق، بررسي مي نمايد. با هم مي خوانيم.

يورگن هابرماس، فيلسوف اجتماع و يكي از روشنگران ثابت قدم است.
وي همواره با بروز مسائل سياسي در موقعيتهاي گوناگون وارد ميدان شده و مباحثي را در سطوح بالاي روشنفكري دامن زده است.
حضور فعال او از همان آغاز، در ايام صدارت اعظمي آدنائرو بعد در جريان تصويب قانون وضع اضطراري و در جنبش دانشجوئي، در جريان اصلاح قانون دانشگاهي و بعدها در خلال برنامه گذاري مخاطره انگيز پائيز سال ۱۹۷۷ آلمان، در جريان مصوبه هاي ناتو مبني بر گسترش تسليحات، در جريان اعتصاب مورخين كه بار ديگر عدم توانائي ما در تحليل صحيح تاريخ مشهود شد، و نيز در روند اتحاد آلمان، جنگ عراق، حضور ناتو در يوگوسلاوي و در انتها درباره بحث تكنولوژي ژنتيك همواره مشهود بوده است.
همچنين آثار علمي و نظراتش در باب تئوري اجتماعي هميشه از انگيزه اي سياسي بر خوردار بوده است.  هابرماس در ايامي بزرگ مي شود كه مردم تابع فشار همگون سازي ايدئولوژي نازي شده اند تا انديشه و كرداري پيشه كنند تا بدون ايجاد مزاحمت مجا ل فرصت طلبي هاي لازم را بدهد.
از وراي اين تجربيات شخصي، تحقيقات فلسفه اجتماع به نحوي اتخاذ شدند و با درك اين نظر آغاز مي شوند كه طرح بهره گيري از منطق، از زمان روشنگري، در متن زندگي عمومي شهروندي بارور شده است، هابر ماس اين سئوال را مطرح مي كند كه چگونه اين سنت مي تواند تا بدان جا تحليل يابد كه مغلوب ذهنيت كندي مانند ناسيونال سوسياليسم (نازي) بشود.
او در كتاب تحول ساختاري جامعه به سال ،۱۹۶۱ به اين پرسش، پاسخ مي دهد.
اين اثرنخستين كار علمي او و همزمان با رساله استادي فلسفه وي، زير نظر ولفگانگ آبندروت در دانشگاه ماربورگ نوشته شده است، هر چند هوركهايمر و آدورنو، استادان هابرماس در فرانكفورت، درباره اين تحقيق، نقطه نظرات ديگري داشتند.
 هابر ماس از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۵۹ در موسسه تحقيقات اجتماعي فرانكفورت، دستيار آنها بود.
به نظر هوركهايمر، هابر ماس در اين تحقيق (تحول ساختاري جامعه ) بيطرفي عملي را حفظ نكرده و بيش از حد، «چپ» بوده است.
هوركهايمر بر اين باور بود كه هابرماس در عوض نظم و ثبات بخشي، به دنبال تغييرات در جامعه است.
متعاقب آن، هابر ماس از كارش استعفا داد و هوركهايمر به هدف خود در «خلاص شدن از دست او، كه به گمانش همكاران موسسه را به جنگ طبقاتي در ليوان آب تحريك مي كرد» (رالف ويگرز هاوس ) نايل شد.
رهيافت هابرماس در مقابله با سقوط مجدد جامعه شهروندي، نهايت توجه هوشمندانه به جريانات سياسي بود كه درخصوص خود او، هرگز متوقف نشده است.
فلسفه اجتماعي او در صدد است تا علل تاثيرات منفي پيشرفت تكنيكي را جويا شود و هابرماس در اين خصوص، ابتدا خط هايدگر را دنبال مي كرد.
هايدگر هرچند درمورد نگرش تاريخي خود تحولي را مشاهده كرده بود كه به تفكر حساب گر، يعني تفكري كه به دنبال سلطه و استيلا است ختم مي شد، او متوجه دامن گستري همزمان خودآگاهي اخلاقي آن نشده بود.
به نظر هابرماس، اين موضوع اخير مي تواند عامل موثري در جهت اصلاح تفكر علمي _ تكنيكي باشد و از اين زمان به بعد است كه تفكر اخلاقي به مثابه اصلاح گر تفكر تكنيكي، محور اصلي تحقيقات هابرماس محسوب مي شود.
بنابراين مي توان موضوع تحقيقات هابرماس را «ديالكتيك تعقل گرايي» ناميد با اين توضيح كه نتايج اين نوع ديالكتيك، مانند نتايج «ديالكتيك روشن گري» آموزگارانش، هوركهايمر و آدورنو، همواره منفي نيست.
 هابرماس بر خلاف آموزگاران خود، طرح تحقيقي خويش را مبتني بر سه مرحله مي كرد: جامعه عادلانه به عنوان يك ايده آل، معيار ارزشي تحليل هاي اجتماعي او است، دوم اينكه بايد واضح شود كه چه مكانيزم هايي در جامعه معيوب، مانع تحول به سوي عادلانه شدن مي شوند و سوم اينكه بايد نيروهاي بالقوه تحول، در مسير حركت به سوي جامه عادلانه مشخص گردند.
اين امر بر هابرماس واضح بود كه مي بايد هر دو جنبه، يعني اثرات منفي و مثبت فرايند تعقل گرايي به طور توامان در نظر گرفته شوند تا نهايتا بتوان به طرح محكم و مستدلي از يك تئوري اجتماعي دست يافت.
و اين مسئله منجر به نوشتن مقاله اي تحت عنوان «دانش و تكنيك به مثابه ايدئولوژي» با ويژگي كار و عمل مرتبط ( تعامل ) در سال ۱۹۶۸ توسط او شد.
و اين دقيقا زماني است كه او پس از توقفي موقت در دانشگاه هايدلبرگ، با سمت استادي به دانشگاه فرانكفورت _ و جاي تامل است كه به عنوان جانشين هوركهايمر _ باز مي گردد.
تز هابرماس «كار در سرمايه داري» است كه از طريق تعقل گرايي تكنيكي _ ابزاري، كه گاه كردار منطقي هدف نيز ناميده مي شود، مشخص مي گردد.
در نقطه مقابل تعقل، ارزشها قرار دارند كه در مقايسه با آن الويت دارد.
بدين نحو و براي نخستين بار، هر دو بخش اجتماع كه هسته اصلي تئوري اجتماعي او را در اثر فوق العاده اش تحت عنوان: «تئوري كردار محاوره اي» در دو جلد تشكيل مي دهند، بيان مي شوند.
( ۱۹۸۱ ) اين نظريه كار اصلي هابرماس است كه او را ناگهان در جهان معروف كرده و تقديرهاي بسياري نثار او مي كند.
در اين ايام، او مدير موسسه ماكس پلانگ در مطالعات شرايط زندگي در جهان تكنيكي _ صنعتي بود كه بعدها عنوان موسسه ماكس پلانگ براي علوم اجتماعي را به خود مي گيرد و اين موسسه در اشترنبرگ قرار دارد و هابرماس پيش از آنكه مجددا به عنوان استاد فلسفه به دانشگاه فرانكفورت بازگردد، طي سالهاي ۱۹۷۱ تا ۱۹۸۳ در آنجا به سر مي برد.
محتواي تئوري اجتماعي عرضه شده در اين كتاب به شرح زير است: هر جامعه مدرن داراي دو فضاي مجزا از هم مي باشد.
در سويي يك زيست جهان وجود دارد كه روابط در آن از طريق محاوره مشخص مي شوند و در جهت ديگر دنياي سيستمها وجود دارد كه روابطش از جانب راسيوناليسم عملي مشخص مي شود و اين دنيا زيست جهان ويژه خود را متحول كرده و بر حيات انساني مسلط مي شود.
در اينجاست كه براي نخستين بار با به خدمت گيري تئوري سيستمهاي لومن از سوي هابرماس مواجه مي شويم.
پذيرش و جذب تحليل تئوريك سيستمها، متعاقب كنكاش ها و چالش هاي بسيار وي با لومن مي باشد كه مدتها پيش از ورود اين تحليل به تئوري كردار محاوره اي بين آن دو در جريان بود.
در تئوري اجتماعي هابرماس، زيست جهان به منزله نوعي متمم براي سيستم تلقي مي شود.
هابرماس با استفاده از اين مفهوم، امكان جذب تك انسان تفرد يافته اي را به نمايش مي گذارد.
البته اين مفهوم، در تكوين تئوريك هابرماس، مدتها پيش در كتاب «درباره منطق علوم اجتماعي» ( ۱۹۶۷ ) اظهار وجود كرده بود.
وي در آن كتاب مي گويد كه براي دستيابي به يك سيستم مقياس اجتماعي، بايد يك بيان دقيقتر و شيواتر علمي پديد آيد كه آن را زيست جهان مي نامند.
زيست جهان از زمينه هاي اعتقادي پيچيده و جامعي برخوردار است كه نه تنها توانايي هاي منحصر به فرد، بلكه سنتهاي فرهنگي نيز به آن تعلق دارد.
هابرماس با تكيه بر ماكس وبر مي افزايد: كردار اجتماعي نتيجه پيروي از ارزشها است.
ارزشهاي مشخص كننده كردار، حاصل انتظارات رفتاري عموم مردم هستند.اين انتظارات، بخش معيني از كردار نهادينه شده سنتهاي فرهنگي محسوب مي شوند.
اينها نسبت ها و روابطي از علائم هستند كه جهان بيني و بينش يك گروه اجتماعي را به زبان عاميانه و همه فهم عرضه كرده وچارچوبي را براي امكان محاوره گروه مذكور مقرر مي كنند و در اينجاست كه يكي از اولين پيشرفتها درباره تكوين تئوريك انديشه  هابرماس نضج مي گيرد كه چارچوب ارجاعي براي بسط مفهوم زيست جهان، هرگز نوعي كردار اجتماعي صرف نبوده، بلكه نوعي كردار محاوره اي محسوب مي شود، يعني مكالمات و گفتگوهاي زباني در كتاب «درباره منطق علوم اجتماعي» مي خوانيم: «زبان محاوره اي هنوز به عنوان يك بافت كامل كه موضوعات گوناگون به آن وابسته اند و از وراي آن ساخته و پرداخته مي شوند، بررسي نشده است» .
تجزيه و تحليل زبان محاوره اي بدين ترتيب، موضوع محوري تكوين تئوري هابرماس در دهه هاي بعدي تلقي مي شود.
اما مفهوم زيست جهان كه به زعم هابرماس، تمام آحاد جامعه در آن مشاركت داشته و به آن اشاره مي كنند چيست؟ انسان ها كردارهاي محاوره اي انجام داده و به عبارت ديگر در اعمال متقابل اجتماعي شركت مي كنند و براي اين كه اين رابطه موفق شده و به يأس و شكست منجر نشود، بايد بر مبناي زيست جهان كه همگان در آن اتفاق نظر دارند، مدلل شود.
حال، كردار محاوره اي، خواه يك فرم معلوم و مشخص بياني به خود مي گيرد و يا نه، متكي به مفاهيمي از ارزشهاي رفتاري است كه جامعه را معنا مي كنند.
 هابرماس نام اين مفاهيم ارزشي را زيست جهان مي گذارد.
بدون وجود اين بستر و زمينه ارزشي، كه خود را بصورت عادات، نقشها، اشكال معمول و متداول زندگي در فضاي فرهنگي _اجتماعي و دريك كلام، قراردادهايي كه عمدتا در زبان محاوره اي محفوظ مانده اند، رفتار فردي، نامشخص و مبهم باقي مي ماند.
زيست جهان براي ساكنين آن فضا، به اندازه اي مانوس، عادي و طبيعي است كه بطور مداوم به خودآگاهي ارجاع نمي شود، بلكه زبان معمول و طبيعي به وضوح در كمال فرهنگي حفظ شده و در همان جا نيز موجوديت مي يابد.
زمينه و بستر زيست جهان كه متشكل از توانائي هاي فردي، دانش ذاتي و خلاق كه در شرايط استثنائي براي رهائي مددكار مي شوند و تجربيات اجتماعي ناشي از عمل و نيز معلومات فطري كه همواره در موقعيتهاي خاص، ياور انسان هستند، برخاسته از آن دسته آگاهي هاي بديهي كسب شده از اعتقادات بطئي هستند.
ظرفيت سمانتيكي يك زبان، بايد با پيچيدگي ها و ژرفناي محتواي فرهنگي كه در الگوهاي بياني، ارزشي و معنايي مستتر است، متناسب بوده و توان بازنمايي و انعكاس آن محتوا را داشته باشد.
تمام كردار محاوره هاي بر اساس پذيرش يا عدم پذيرش قراردادها و انتظارات ارزشي مقررشده در اجتماع، شكل مي گيرد.
طبق نظر هابرماس، بر مبناي دانشي مشترك، افراد و جامعه در يك وحدت منسجم با هم پيوند مي خورند.
از طريق اين دانش مبنايي مشترك كه هابرماس آن را زيست جهان مي نامد، جذب و ارتباط و كنش متقابل اجتماعي ممكن مي شود.
او در اين باره مي گويد: «فرضيه كرداري كه بر اساس تفاهم بيان مي شود، مزيت كاملا متفاوتي دارد كه اين دانش مبنايي مشترك را ايضاح كرده ودر كانون توجهات قرار مي دهد و اين همان چيزي است كه نهايتا در فرايند معنايابي مشترك خاتمه مي يابد.
كردار محاوره اي در فضايي حياتي صورت مي پذيرد كه شركت كنندگان در اين رابطه در ذهن خود از آن آگاهي دارند و اين موضوع صرفا به شكل يك درك ابتدايي و اوليه از مفروضات مبنايي عادي و توانايي هايي كه آنها دارند، بر آنان هويدا مي شود» .
آنگاه كه تحقيقات زبانشناسانه اجتماعي _ قومي و رواني دهه هاي اخير در پي همگرايي هستند، شناخت عميق و متنوعي به دست مي دهند كه دانش عمومي مبنايي و مفروض گويندگان و شنوندگان را نمايان مي سازد و طبعا همچنين در تحليل و ايضاح سخنان، اثر مسلط و ارزنده اي در بر دارد؛يعني دانش غني و اصيلي است كه با هر توضيح و مقدمه اي نيز از توصيف آن ناتوان خواهيم بود.
اين دانشي است كه داراي ساختاري جامع و كامل است و عناصر و اجزاي اين دانش در آن ساختار، خود را به ديگر عناصر ارجاع مي دهند و اين دانش هرگز در حيطه اختيار ما نيست تا ما خود، بنا به خواست و اراده، به خود آگاهي دست يافته و توان زير سوأل بردن آن را داشته باشيم.
اين دانش هماني است كه هابرماس، زيست جهان مي خواند.
«ويژگي هاي ساختاري زيست جهان عبارتند از فرهنگ، جامعه و فرد.
از فرهنگ به عنوان پشتوانه و منبع دانش و يافته ها ياد مي كنم كه شركت كننده در محاوره، زماني كه جوياي شناخت و آگاهي از امري در دنياست، در تفاسير و توضيحات از آن كمك مي گيرد.
جامعه نظام قانونمندي است كه اعضاي محاوره از وراي آن، تعلقات به گروه اجتماعي خود را تعريف كرده و همبستگي شان را مدلل مي نمايد.
و در نهان فرد، قائميتي وجود دارد كه به يك سوژه توان گفتار و كردار مي بخشد، لذا محرك او درراستاي مشاركت درفرايند تفاهم و حفظ و اثبات هويت خود در جريان تاريخ است.»
همچنين، اهميت تكوين مفهوم «زيست جهان» در بعد ديگري نيز جلوه گر مي شود.
 هابرماس در پي آن است كه سيستم و زيست جهان را به قصد غلبه بر مشكلي به هم پيوند دهد كه كارل ماركس و ماكس وبر موفق به حل آن نشده اند.
هم ماركس و هم ماكس وبر مي خواستند طرحي از تحول جامعه را عرضه نمايند كه توسط انسان و به طور خود آگاهانه هدايت شود، اما در خلال بررسي وتجربه به اين موضوع برخوردند كه ساختار خود تاميني جامعه، - آنچه به مفهوم سيستم نيكلاس لومن شباهت زيادي پيدا مي كند _ با دست اندازي انساني و با هدف مثبت غايت انگارانه در جامعه نامتجانس است.
 هابرماس، عليرغم تكوين تشكل هاي نظام مند در جوامع پيچيده مدرن و استعماري شدن زيست جهان توسط اين نظام ها، هنوز امكان هدايت خلاق را ميسر مي بيند.
از منظر هابرماس، هردو، يعني سيستم و زيست جهان، نمايانگر جامعه مي باشند و او با اشراف بر اين موضوع تنها مي بايست ارتباط اين دو عنصر را در جامعه مدرن منعكس مي نمود.
 هابرماس در تحقيق اول، مي خواهد نشان دهد كه چگونه سيستم ها از وراي زيست جهان به وجود مي آيند.
001446.jpg
او روند جدا شدن سيستم از زيست جهان را به صورت يك جريان مشخص تكاملي درك مي كند.
هابر ماس براي فهم نقطه شروع تاريخي فرايند تمايز اين دو عنصر، ابتدا سلسله مراتب، پيوند در سيستم و جذب اجتماعي را در جوامع قبيله اي زير نظر مي گيرد و در مي يابد كه مكانيزم هايي متحول مي شوند كه فرايند تكاملي انفكاك را پيش مي برند، يعني اين فرايند، معني خود را در اين مي جويد كه با پيچيدگي هميشگي بتواند ضعفهاي مكانيزمهاي تفاهم زباني را از طريق جانشين كردن وسايل محاوره اي غيرزباني جبران كند.
جوامعي كه دائماً و به طور فزاينده پيچيده تر مي شوند، بايد از بروز دو خطر براي زيست جهان جلوگيري نمايند.
«خطر شكست در ايجاد رابطه تفاهم و سوق يافتن به مفهوم سوء تفاهم يا عدم تفاهم و ديگري خطر شكست در طرح كردار، به سوي مفهوم عدم توفيق» در جوامعي كه از پيچيدگي بيشتري برخوردارند، شبكه هاي تداخل پديد مي آيند كه مرتبا بر تراكم آن افزوده مي شود و فاقد پيروي و تبعيت از هدايت بي واسطه ارزشها هستند.
هابرماس درخصوص فرايند تكاملي تحول، ايجاد دو نوع ابزار ياري كننده را در پيش مي بيند:
۱. وسايل محاوره اي ( ارتباطي )
۲. وسايل هدايت (فرمان )اودرمورد وسايل محاوره اي (ارتباطي) ابزار الكترونيكي، نوشتاري، چاپ و انتشار را مثال مي زند.
اين وسايل در وهله نخست، صرفا به ايجاد ارتباط در جهت گذر از اعلام موضع آري _ نه به كسب موقعيت نقادانه كمك مي كنند، چرا كه آنها ارتقاي آموزش عمومي را فراهم كرده و بدين ترتيب به جريان انتقال فرهنگي مرتبط مي شوند و در وهله بعد، وابسته به كردار كاربران هستند.
در جنب وسايل محاوره اي ( ارتباطي )، وسايل هدايت ( فرمان ) يعني قدرت و پول پديدار مي شوند.
دراين مورد ديگر نيازي به رجوع به زيست جهان براي هماهنگ كردن كردارها نيست.
اين وسايل، دقيقا به تعبير لومن بطور خودكار و خلاق، خود را تنظيم مي كنند، چرا كه اينها سيستمهاي اتوپويتيك هستند.
بدين ترتيب، هابرماس مي خواهد تئوري سيستم ها را در تئوري اجتماعي برخاسته از كردار محاورهاي، جذب و ادغام كند و در نتيجه جامعه اي را مي بيند كه به موازات ازدياد پيچيدگي خود، درفرايند تمايزي كه از نظر تاريخي مي توان ريشه هايش را دنبال كرد، براي سبك كردن بار خود، سيستم هايي را از خود جدا مي كند كه خود را مستقل كرده و در زيست جهان موثر واقع مي شوند كه او آن را «استعماري كردن زيست جهان» مي نامد كه نتيجه اين صف آرايي، يك «تقسيم قوا بين بازار، قدرت اداري و ارتباط جمعي» است كه در واقع برامور مسلط مي شود.
هابرماس نشان مي دهد كه چگونه بر مبناي فرآيند حقوقي شدن _ آن طور كه او مي خواند _ از وراي زيست جهان، سيستمي پديدار مي شود كه مجددا بر زيست جهان تاثير مي گذارد.
اين فرآيند احقاق حق، از سويي به انديشه آزادي جامه عمل مي پوشاند، اينگونه كه انسان از مجراي اين انديشه، به شعار حقوق مساوي براي همه، دست يافته و از يوغ روابط جبري و زورگويي هاي پيش از مدرنيسم رهايي مي يابد.اما از سوي ديگر، حق، نقش يك وسيله فرمان و هدايت را به عهده مي گيرد.
سيستم هاي فرعي، دولت و اقتصاد، مرتبا پيچيده تر شده و همه روزه از طريق مشروعيت يابي، به طور عميق تري بر بيان نمادين زيست جهان نفوذ پيدا مي كنند.
هر قدر كه بيشتر زمان غير كاري، اوقات آزاد، فرهنگ و فراغت از طريق قوانين اقتصاد تجاري و بازرگاني تحت نفوذ قرار مي گيرندو نيز مدارس نقش اساسي در فرصت هاي كار و زندگي را به عهده مي گيرند، به همان نحو نيز زيست جهان، تحت سيطره و تسلط سيستم ها در مي آيد.
اما دراين مورد نيز هابرماس به مفاهيمي له و عليه، اشاره مي كند.
از سويي حمايت هاي قانوني توسعه مي يابند، مدرسه و خانه از حيطه دخالت هاي خود سرانه خارج مي شوند و از سوي ديگر، در و دروازه به روي اعمال مفتشين دادگاه ها و ديوانسالاران گشوده مي شود و حمايت قانوني به بهاي نفوذ دادگاه ها و بوروكراتيزه شدن، با تاثير عميقي در تعليم و فراگيري، تامين مي شود.
پديده ديگري كه هابرماس بر آن تاكيد مي كند، بروز فقر فرهنگي زيست جهان در سايه متمايز شدن عالم ارزشها در ساحت اقتصاد، اخلاق و هنر است.
هر سه ساحت در مقايسه اي نشان مي دهد كه چگونه حد فاصل بين فرهنگ نخبگان اين بخش ها با فرهنگ طيف وسيع عامه جامعه ازدياد مي يابد.
علت روند فقر فرهنگي محاوره اي در كردار روزمره، احتمالا نه در تمايزدر عالم ارزشي، بلكه در جدايي و بيگانگي فرهنگ نخبگان از كردار روزمره است.
دومين پديده، روند فقر فرهنگي در كنار انضماميتي قرار مي گيرد كه از طريق نفوذ راسيوناليسم اداري و اقتصادي پديدار مي گردد.
هابرماس همچنين نشان مي دهد كه ساختارهاي مستقل محاوره اي در برابر فشارها و جبرهاي سيستم مقاومت مي كنند، لذا او بيطرفانه و بدون پيشداوري مي تواند گرايش هاي موافق و مخالف را بررسي كند.
همانطوري كه بيان شد، هابرماس معتقد است كه اولاً ًٍ به دست دادن مكانيزمي كه مانع روند تكاملي و تحولي جامعه مي شود و ثانيا نمايان كردن پتانسيل تكامل و تحول خود جامعه، اجزا و عناصر يك تئوري اجتماعي بوده و مي بايد پرورانده شوند.
 هابرماس درمورد اخير، جايگاههاي برخورد بالقوه اي را تشريح مي كند كه در بزنگاههاي سيستم و زيست جهان قرار دارند، يعني در آن جاهايي كه ساختار محاوره اي بدون اثرات جانبي آسيب شناسانه، به مكانيزمهاي جذب سيستم، امكان تبديل مي يابد.
با اين فرض كه اثرات جانبي ابراز وجود كنند، نيز مي توان عليه غلبه سيستماتيك شدن، پرچم اعتراض برافراشت.
«لذا عمل جانشين، عليه وسيله كردن وابسته به سود حرفه شغلي، عليه تحرك وابسته به بازار نيروي كار و بر عليه بسط فشار رقابت حتي درمدرسه ابتدايي را هدف قرار مي دهد.
همينطور عليه فروختن خدمات، روابط شخصي و اوقات فراغت و بر عليه تعاريف معكوس معرفي سطوح زندگي خصوصي و شيوه زندگي شخصي نيز وارد مبارزه مي شود.
و بدين صورت مدار بسته مي شود: هابرماس بر مبناي كار عالمانه خود درباره تئوري اجتماعي توانست نشان دهد كه تا چه ميزان فعاليت سياسي از ضرورت فوق العاده اي برخوردار است.
از همين رهگذر است كه شوق مضاعف او در شركت و دخالت در حيات سياسي نشات مي گيرد و تا به امروز از حدت و شدت آن كاسته نشده است.
بدين ترتيب، هابرماس در تكوين نظريه خود از روش پارسون فاصله گرفته و بخش هاي معتنابهي را به توضيح تئوري كردار محاوره اي اختصاص مي دهد.
او همه تقصير را بر دوش جذب و ادغام اجتماعي نمي گذارد، چرا كه به گمان هابرماس، اين امر با پيچيدگي هاي جامعه مدرن امروز همخواني ندارد، لذا او مكانيزم هاي جذب سيستم را نيز دخالت مي دهد.
هابرماس همانند بخش بزرگي از جامعه شناسان متاخر، بر اين اعتقاداست كه روندي مداوم و تقريبا توام با قانون مندي در مراحلي مشخص از جريان تاريخ وجود دارد و او اين مراحل را به صورت زير در نظر مي گيرد: جوامع نئوكلاسيك، فرهنگهاي پيش رفته اوليه، فرهنگ هاي پيشرفته متحول و مدرنيته.
بنا به نظر ژان پياژه در مدل طبقه بندي او كه هابرماس در كتاب «درباره بازسازي ماترياليسم تاريخي» در سال ۱۹۷۶ مشروحا به بررسي آن پرداخته است، وجه تمايز اين مراحل با هم، روند همواره فزاينده و سطح دانش فراگرفته شده اي است كه از ديدگاه منطقي متحول شده است.
با اين تعريف، سطح دانش با جهان بيني حاكم مرتبط بوده و ازاسطوره شناسي( جوامع كلاسيك ) تا عقلانيت ( جوامع مدرن و مدرنيته ) را در بر مي گيرد.
انتقاد هابرماس از روابط و به تعبير او مكانيزمهاي اجتماعي، كه مانع سير تحولي آن به سوي جامعه اي عادلانه مي شوند، از مدتها پيش شروع مي شود.
مقدمه اي كه او در سال ۱۹۵۸ در «دانشجو و سياست» نوشته است، نشانگر پرده برداري او از شكافي است كه بين ايده قانون اساسي و آنچه كه در عمل و واقع به آن تبديل شده، وجود دارد.
آنچه كه برمبناي نتيجه حاصله به ايده قانون اساسي تعلق داشت، خواست كانت، مبني بر ضرورت جهت گيري قانون گذار در راستاي ايجاد آزادي فردي بود.
قانون و قانونگذاري همواره بايد آرمان جامه عمل پوشاندن به آزادي انساني توسط دولت را در سر بپروراند.
دولت دموكراتيك متكي بر قانون اساسي، براي اين بر سر كار مي آيد كه آزادي هاي انسان را ارج نهاده و به شكوفايي و تحقق آن آزاديها خدمت كند.
هابرماس اين دليل حقوقي را بار ديگر درسال ۱۹۹۲ در تئوري حقوقي خود در كتاب «منطق حقانيت و حق» مورد بررسي قرار مي دهد.
او در آن كتاب به روند فزاينده فراموشي و غفلت از تفكيك قوا در واقعيت، اعتراض مي كند، اين امر يعني تفكيك قوا هسته اصلي و دليل وجودي دولت دموكراتيك بوده و بايد تضمين شود تا قدرت به هيچ وجه، آشكار يا پنهان، از سوي دولت مورد سوء استفاده قرار نگيرد.
در شرايطي كه يك جريان ابهام زا و شتابان كه مرتبا ادغام و تداخل سه عنصردولت دموكراتيك متكي به تفكيك قوا را پيش رو مي نهند و صلاحيت تصميم گيري قوه مقننه را همه روزه و بيش از پيش به سويي ديگر، بويژه به مقننه اي، در شمايل دادگاه عالي فدرال، سوق مي دهد، نياز به تئوري نويني در حيطه حقوقي، ضرورت پيدا مي كند.
هسته تئوري معرفي شده توسط هابرماس را تز مقبوليت رفتاري تشكيل مي دهد: طبق اين نظريه تنها آن دسته از ارزشها و عرفهاي حقوقي مقبوليت مي يابند كه «تمام مشاركت كنندگان در جريان تبادل نظر عقلاني، بر آن اتفاق نظر داشته و به نفع آن راي مثبت مي دهند.
دراين نظريه تبادل انديشه اي، مانند تمام نظريات هابرماس، تكيه و تاثر او از كانت مشهود است.
كانت نيز بر اين عقيده است كه يك قانون، زماني عادلانه است كه تمامي ملت به آن راي مثبت داده و آن را به عنوان امري عادلانه پذيرفته باشند.
تئوري تبادل انديشه هابرماس نيز مي گويد كه تمام مقررات مقيد كننده اجتماعي، اعم از اخلاقي و حقوقي، بايد بر اساس رضايت عامه موجوديت يابند.
ايده يك اخلاق تبادل انديشه اي را مي توان از وراي زندگي هابرماس به خوبي درك كرد.
او به نسلي تعلق دارد كه دوست هفت سال بزرگتر از او يعني كارل اوتو آپل يك بار در وصفش گفت كه: «ويراني خودآگاهي اخلاقي» را خود تجربه كرده و پس از ۱۹۴۵ با اين «احساس گيجي» زندگي مي كرده چرا كه آن جيزهايي كه برايش جان فشاني كرديم، نادرست واشتباه بوده اند و با تمام حسن نيتي كه به خرج مي داديم «هيچ» نظام ارزشي مقيد كننده، كه هدفش بازسازي وضعيت هاي تاريخي زندگي خويش باشد، قابل دستيابي نبوده است.
هابرماس كه در فضاي شهرك كوچك گومرس باخ و در خانواده اي تطبيق يافته با فشار محيط سياسي، بزرگ شده است، در سن پانزده سالگي سالهاي پاياني جنگ را تجربه كرد.
دست كم در آن زمان _ همانطور كه خودش مي گويد _ مي توانست بر اين موضوع خودآگاهي داشته باشد كه تا آن روزگار در يك نظام سياسي تبهكار زيست مي كرده است.
 هابرماس دراوايل اميدوار بود كه تغييرات اساسي بنيادين صورت خواهد گرفت، اما در همان جواني دو تلخكامي بزرگ را تجربه كرد.
اولي درجريان تشكيل حكومت در سال ۱۹۴۹ و زماني است كه او تازه بيست سالگي را پشت سر مي گذارد.
براي او غير قابل باور بود كه مردي مانند هانس كريستوف زه بوم، كه به خاطر هواداري از سياستهاي ناسيوناليستي و افتخارات نظامي نمود تداوم سياسي بود، به كابينه نخست يك دولت دموكراتيك فرا خوانده شود.
نگراني از اين امر كه يك تغيير بنيادين در تفكر سياسي واقعا صورت نخواهدگرفت، با تلخكامي دوم قوتي مضاعف پيدا كرد وآن انتشار «مقدمه اي برمتافيزيك» ازسوي مارتين هيدگر به سال ۱۹۵۳ بود.
اين كتاب، متن درس گفتارهاي هيدگر از سال ۱۹۳۵ بود كه بدون كمترين تغيير و تفسير و توضيحي، هجده سال بعد دراختيار عموم گذاشته مي شد.
هابرماس درآن زمان در اعلام مواضع خود مي نويسد كه بايد در اين فاصله زماني، فرصتي ايجاد شود تا «آنچه بود و آنچه ما بوديم» به دقت تحليل شود.
او مي گويد: «هايدگر، در عوض، بيانات و انديشه هاي هجده سالگي اش را، درخصوص عظمت و حقيقت دروني ناسيونال سوسياليسم ( نازيسم ) منتشر مي كند، حرفهايي كه كهنه و قديمي شده اند و يقينا به مسائلي تعلق ندارند كه فهم آنها درآينده براي ما ميسر خواهد بود.
اين رويداد، بايد هابرماس را كه تا آن زمان در فضاي فلسفه هايدگري تنفس مي كرد، به شدت تكان داده باشد.
اين تلخكامي هاي سياسي، دلايلي قوي و انگيزه هايي بودند تا او در جستجوي تحليل اجتماعي غني تر و محكمتري باشد.

فرهنگ
ادبيات
اجتماعي
انديشه
رسانه
ورزش
|  ادبيات  |   اجتماعي  |  انديشه  |  رسانه  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |