پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۸۵ - - ۳۹۸۲
شمه اي از پيشينه تنظيمات شهري در تهران قديم
خشك كردن لنگ حمام در معابر ممنوع!
006528.jpg
سيروس سعدونديان
پس از شكست ايران در جنگ هاي ايران و روس، بسياري از ايرانيان چون به انديشه نشستند، چيزي نديدند جز تفوق فرنگ و راهكاري نيافتند جز تشبث به فرنگي.
شروع مراوده با غرب و سفر سلاطين به آن ديار نيز در اين راستا مؤثر افتاد و بر تسري آن انديشه افزود. حاصل آن تأملات در تدوين رسائل سياسي و اجتماعي، نيز در پايگيري نهادهاي جديد مدني متجلي گشت. رسائلي به لحاظ كمي و كيفي درخور ملاحظه، نهادهايي از همان دو منظر شايسته توجه. شماري از متفكران و كارگزاران زمان هم از جميع جهات فرنگ، به زعم خويش مغز را گرفته و پوست را نهادند و تنها به دو راهكار قانونگزاري و انتظام امور بسنده كردند و هر از چندي حتي موجب روي آوري سلاطين به آن دو شدند. اين روي آوري خاصه پس از نيمه نخست سلطنت ناصري به هم رسيد و هرازگاه طرحي نو در افكنده شد. گاه انتظام امور را در مجلس تنظيمات حسنه جستند و گاه در مجلس تدابير ملكيه ، گاه در مصلحت خانه و گاه در دارالشوراي كبرا و صندوق عدالت و... اما آنچه در آن گيرودار غالباً از ديده پنهان ماند، همانا انديشه تداوم عمل بود. هركار كه آغازيد نويدبخش بود و پرشور و به اندك زمان موجب نوميدي و سخت كاهلانه؛ چندان كه چند صباحي پس از آغاز رها مي شد و مي ماند به اميد دگر ايام و دگربار، و آن بار هم روز از نو و روزي از نو. مسائل دارالخلافه تهران هم از آن سير و سلوك مرسوم به دور نماند و از آن قاعده مستثنا نشد. همين بود كه هراز چندي در انتظام امور آن چاره اي انديشيده شد. يكي از آنها صدور دستور اداره و انتظام امور احتسابيه و تنظيفيه شهر دارالخلافه ناصري بود و سپردن اين مهم به معتمدالسلطان صنيع الدوله ؛ دستوري جامع و حاوي راهكارهايي در رفع غالب كاستي ها.
شانزدهم جماي الثاني بود و سال 1297 هجري قمري، دو سالي از سفر دوم ناصرالدين شاه به فرنگ مي گذشت كه دستخط سلطان خطاب به كامران ميرزا نايب السلطنه، حاكم دارالخلافه، صادر شد. طبق آن دستخط امر احتسابيه و تنظيف شهر طهران نظر به اينكه قسمت عمده آن از عمله و دواب به صنيع الدوله سپرده بود... به طور كليه به معزي اليه مرجوع و محول شد تا با همان عمله و اسباب و دواب و بودجه اي كه دولت براي نظافت تهران اختصاص مي داد. محوطه داخلي خندق شهر دارالخلافه را از هر جهت پاك و نظيف داشته و در آنچه متعلق به سلامت عامه بود، مثل اصلاح و پاكيزگي مجاري مياه و حسن تقسيم و شرب آن و رفع و منع چيزهايي كه مستلزم حدوث امراض و اختلال هواست اهتمامات وافيه مرعي دارد.
تكليف آن اهتمامات وافيه را هم ارقام صادره از سوي نايب السلطنه مشخص مي كرد.
طبق رقم اول بر صنيع الدوله فرض بود و غدغن اكيد كه امور زير را به اجرا گذارد: اولاً، هرچه از ديوارها كه به ميل صاحب خانه تجديد مي شود يا جاهاي معيوب كه احتساب شهر خرابي و مرمت آن را لازم مي داند، بايد طاقنماسازي شده و تدريجاً همه ديوارهاي شهر طاقنماسازي شود. سنگ فرش كوچه ها نيز حد خانه و سهم ملك هر كس است،  بايد صاحب آن را با قيد التزام مأمور و مكلف به ساختن و مرمت آن داشت و پس از اتمام تحويل اداره احتسابيه بدهند كه حفظ كند. ثانياً، مجراي آب خانه ها را بايد غدغن بسازند و مرمت كنند و هر صاحب خانه كه از اين حكم تمرد كرده راه آب خود را نسازد، آب به او داده نشود. ثالثاً، خاكروبه و خاكستر و كثافاتي كه در خانات و حمامات و دكاكين بايره جمع شده است چه ملك شخصي و چه وقف، بايد مالك يا متولي را مجبور داشت كه دكه و ملك مزبور را از خاكروبه و كثافات پاك كرده، پس از آن يا مستأجر در آن بنشاند يا جلو آن را تخته كرده قفل نمايد... رابعاً، خاكروبه هايي كه در بعضي از اراضي بايره جمع شده... بايد به متولين و ريش سفيدان آن محله قدغن نمود كه ميان خودشان توجيه كرده پاك و تميز نمايند و تحويل اداره بدهند كه بعدها از كثافت محفوظ دارد.
اين تكليف اراضي وقف است اما در مورد اراضي شخصي اگر مالك تا ده روز اقدام نكرده باشد، روز يازدهم آن زمين ضبط حكومت دارالخلافه خواهد شد. خامساً، بايد رختشوي خانه ساخته شود. ليكن به مردم محله نمي توان تحميل كرد، بلكه از وجوه ديواني بايد ساخت. عجالتاً يكي به طور نمونه اداره احتسابيه بايد بسازد، همين كه پسنديده شد، باقي را هم معين كنند كه كجا و چه قسم ساخته شود. سادساً ، اگر كسي بخواهد شارع عام را ضبط كند و ملك خود را به شارع عام و معبر بسط و تجاوز دهد بايد اداره منع نمايد. سابعاً، بايد ارباب مكاسب و صاحبان حرف و مشاغل كه در دكاكين بازار يا شوارع عامه و گذرگاه هاي محلات ساكن و مشغول كسب هستند، متاع خود را تجاوز از دكان ندهند و معابر را تنگ و عابر را اذيت و زحمت نرسانند و هركس متاع او از حد دكان تجاوز نمايد، اداره مأذون است كه از او مؤاخذت نموده و همان مقدار از متاع را كه تجاوز كرده ضبط نمايد. همچنين طواف ها و جنس فروشان دوره گرد نبايد وسط معابر را به جهت مبايعه و معامله تنگ و سد نمايند و در وسط بازارها و راه ها بار و مال خود را بي جهت نگاهدارند.
دومين رقم حاوي دستوراتي غلاظ و شداد بود در مورد تقسيم مياه دارالخلافه يا انتظام امور قنوات حاجي عليرضا، حاج شهاب الملكي، امين الملكي، سنگلج، آب باغ صبا، نظاميه، قنات مبارك ناصري و مهر كرد و ساير قنوات و آب هاي ملكي شهر. شيوه تنظيف بود و نحوه تقسيم، از پوشاندن سوراخ ها و چاله ها گرفته تا منع و جريمه ريختن كثافات در آب و...
وظايف عمومي خود اداره احتسابيه و تنظيفيه هم مشخص شده بود؛ چهارچوب سفت و سخت يك بلديه بالقوه. وظايفي بدين قرار:
-1 اداره احتسابيه و تنظيفيه شهر دارالخلافه مأمور است كه تمام شهر قديم و جديد را از خيابا ن هاي دولتي و شوارع و كوچه ها و محله ها، پاك و تميز نگاه داشته چنانكه بعدها هيچ نوع كثافت و زبيل و خاكروبه در هيچ جا ديده نشود.2- اداره مأمور است كه مجاري مياه و انهار سرپوشيده را به وسايل معينه پاكيزه و تميز دارد و مجاري متعلقه به اشخاص اگر پاك نباشد، آب به صاحب آن داده نخواهد شد.3- اداره مأمور است پس از آنكه خاكروبه و زبيلي كه پيش از اين جمع شده، آنچه از ارك مبارك است به توسط مأمورين وزارت بنايي و آنچه از ساير محلات است، به حكم حكومت برداشته شد و اماكن را تميز و پاكيزه تحويل اداره دادند، ديگر نگذارد آنجاها كثيف شود و اگر صاحبان ملك بعد از اطلاع و مهلت خاكروبه را بر نداشتند، اداره مصارف آن را داده برمي دارد و ملك را ضبط نموده تحويل حكومت خواهد داد. 4- در قبرستان هاي قديم داخل شهر كه ممنوع از دفن اموات است، از قبيل قبرستان دروازه شميران و غيره، نبايد طفل دفن نمايند و اگر كسي به اين كار اقدام كرد، مورد مؤاخذه شديد خواهد شد. امانت گذاشتن اموات در دخمه ها و قبرستان هاي مزبور نيز قدغن است و مطلقاً نبايد كسي اقدام به اين كار نمايد.5- مجلس حافظ الصحه حق دارد كه هرچه در باب نظافت و تميزي شهر لازم و مقتضي بداند، به اداره اطلاع دهد تا مجري نمايند... 6- عملي كه ابتدا بايد به آن اقدام نمود، برداشتن خاكروبه و زبيلي است كه سالهاي سابق جمع شده...7-چنانكه جاروب و تنظيف خيابان و شوارع عمومي برعهده مأمورين اداره است، تطهير و جاروب و آب پاشي ساير كوچه ها و بازارها برعهده اهالي است و هر كسي بايد جلو دكان و درب خانه خود را پاك و شسته و روبيده داشته باشد و خاكروبه را در سبد و صندوق يا ظرف ديگر جمع كرده به كساني كه بايد آنها را حمل ونقل كنند بدهد تا نقل نمايند. 8-خاكروبه ها به توسط خاك كش ديواني يا رعيتي كه سابقاً نيز معمول بوده، به قاعده منظمي برداشته خواهد شد و بعد از بازديد، مأمور مخصوصي كه مواجب دارد يا اجير و مزدوري هر روز در محلات و بازار براي اين كار حاضر خواهد بود.
۹ -ديوارهاي رو به خيابان و شوارع عمده عموماً  طاقنما و اندود خواهد شد. اما عجالتاً  اين حكم درباره ديوارهايي كه به يك جهتي خراب و تعمير مي شود مجري خواهد بود. 10- هرگونه بنايي كه از اين تاريخ به بعد مي شود و مدخليتي به كار شوارع و معابر دارد، از احداث ابنيه جديده و بناي خانه و مستغلات و غيره يا مرمت و تعمير، بايد همه به اجازه اداره باشد و به دستورالعمل و نقشه مهندس مخصوص اداره ساخته شود. ولي بناهايي كه دخلي به كوچه و خيابان و راهها ندارد، هر كس در آن مختار است واحدي را با او حرفي نيست. 11- راههاي پياده رو يعني پشت ديوارها نيز عموماً  بايد سنگفرش شده از قرار مسطور در فوق تحويل مستحفظين شوارع خواهد شد.
۱۲ - قطعه زمين  هاي باير غيرمعمور كه در هر نقطه شهر از بي حفاظي مزبله و محل ريختن كثافات مي شود، خواه در كنار راه خواه خارج و دور از راه، عموماً  بايد محفوظ و ديواري دورش كشيده شود كه از ريختن خاكروبه كثافات كه اسباب حدوث عفونت است محروس بماند و شوارع از اسلوب معموريت نيفتند. 13- براي تكميل نظافت شهر رختشوي خانه ها وضع و ساخته خواهد شد و تفصيل آن در قانون تنظيم آب به مطالعه عموم اهل بلد خواهد رسيد. 14- تنقيه و تطهير و مرمت مجاري آبها كه خانه را مشروب مي كند و تعيين اسامي خانه ها و جاهايي كه بايد مشروب شود و محسنات و فوايد آن در اعلان آب مفصلاً  نوشته و مجري خواهد شد. 15- خاكستر حمام ها و كارخانجات و دكان هاي آشپزي بازار و خبازي  ها و غيره نيز به يك وضع منظمي كه مقرون به صرفه صاحبان خاكستر باشد و ضرري به قانون تنظيفيه وارد نياورد، بايد روز به روز برداشته شود. 16- در هر يك از اين اعلانات كه براي منافع عمومي است، اگر ضرر شخصي به كسي وارد شود و مجلس را اطلاع ندهد تا رفع آن ضرر از او بنمايد و او را فارغ از خسارت نمايد، ضرري است كه خود او به خود وارد آوره. زيرا كه مقصود مجلس فقط آسايش و بهبودي حال مخلوق است و جز اين فقره اصلاً  و مطلقاً  قصد و غرضي ندارد. 17- مقابل دكاكين واقعه در بازار و كوچه، ريختن اشياء ارزاق و گذاردن صندوق و نيمكت و كرسي و هيزم شكستن و ذغال بيختن و فصد كردن و تراشيدن تخته و چوب و آلات و اسباب كالسكه و در و پنجره ساختن و تنعيل دواب و بستن حيوانات و اقدام به هر گونه عملي كه مانع عبور و مرور عامه باشد و پيش آوردن وضع دكان با چوب و گل و غيره كلاً  ممنوع است واحدي نبايد از محل طبيعي خود تجاوز كند و پيشتر آيد، حتي خراط و دلاك و غلافگر كه كمانه مي كشند و پس از اعلان و اطلاع اگر چيزي در عرض راه ديده شود، در معرض تلف و تضييع خواهد بود. همچنين است خشتمالي و جمع كردن آجر و سقط و غيره در عرض راه ها. 18- بعضي از اعمال از قبيل هيزم شكني و غيره كه در ميان دكان ممكن نيست، بايد به كاروانسراها و ميدانهايي كه غيرمانع از عبور و مرور است عمل شود و در آنجا به اين اعمال بپردازند. 19- وضع ستون آجري و چوبي در راههاي پياده رو به وضعي كه عابر را از عبور در راه راست مانع شود و لابد به گردانيدن راه و پيچ و خم و داخل شدن در راههاي كالسكه رو نمايد، منافي قانون توسعه شوارع و ممنوع خواهد بود. 20- وضع سقاخانه دائمي و موقتي و گذاشتن يخ و توقف عموم كسبه دوره گرد از طواف صنفي و غيرصنفي و پاره دوز و رمال و فالگير در كنار شوارع و نقالي و ساير اعمال كه اسباب جمع شدن و ازدحام مردم است، به كلي موقوف و مخالف نظم توسعه راه خواهد بود.21-كسبه دورگرده از هر قبيل كه باشد، حق معطلي و توقف در راه ها ومخصوصاً  علف دادن به دواب باركش خود را ندارد... 22- به واسطه ساختن بالاخانه ها ما بين دو كوچه را به هم اتصال دادن و طاق و سردر ساختن به طوري كه مانع روح و صفا و باعث عبور كرد از سقف آن كوچه به اين كوچه بوده؛ هم منافي حفظ صحت و هم مخالف قوانين امنيه، يعني پوليسيه، است... 23-هر بنايي كه در آن خللي راه يافته و احتمال خطر دارد، خراب خواهد شد و پس از خرابي بايد تعمير و ساخته شود يا با زمين برابر و مسطح گردد كه محل ريختن خاكروبه و مزبله نگردد. 24- بعضي از اوقات كه خاك خرابي ها تجديد پي ها و تسويه سنگفرش راه و كاهگل  و غيره كه ناچار در شوارع ريخته مي شود، حمل و نقل آنها بر صاحبان آن واجب فوري است و در صورت عدم امكان و داشتن عذر موجه، بايد شب ها به جهت سهولت عبور و مرور مردم در آن گذر چراغ روشن كنند. 25- چاره ناودان ها به نوعي كه اسباب ترشح و كثافت نگردد و بر اشخاص كه در كوچه ها ناودان دارند لازم است. هر كس به رفع اين كار نپردازد...، مورد مؤاخذه خواهد بود و عنفاً  برداشته خواهد شد. 26- با مال سواري يا باري در ميان شوارع وراههاي معطل شدن و اسب دوانيدن و لنگ حمام و بعضي پارچه هاي صباغي شده را در معابر عامه خشك كردن و از اين دكان به آن دكان طناب بستن و آويختن پارچه ها و لباس ها و سر راه ها سايبان بستن و هر عملي كه از اين قبيل و مكروه باشد و مخل و مضر به حال توسعه و تنظيف گردد، جميعاً  ممنوع وكساني كه جسارت به اين كارها نمايند مورد موأخذه و سياست و به جزاي اعمال خود خواهند رسيد. 27- خشك كردن پهن و سوخت در كوچه ها و نيز ريختن خاكستر حمام ها درمعابر ممنوع و قدغن است و هر كس پهن و خاكستر در شوارع و كوچه ها بريزد مأمورين او را مجبور خواهند كرد كه فوراً  بردارد و اگر مسامحه نمود، آن پهن و خاكستر را به خانه آن شخص خواهند برد و ريخت.
006531.jpg
قانوني بود مفصل و اداره اي مبسوط و هسته بلديه اي بالقوه؛ قانوني كه بيش و پيش از هر چيز گوياي حال و هواي تهران عصر ناصري بود و كم و كاستي هاي آن. مقارن همان احوال، در يكشنبه بيست وپنجم رجب 1297 هجري قمري، جريده ايران در ستون اخبار غيررسمي دارالخلافه ناصره چنين نوشت: شهر و توابع از حسن توجه و كمال مراقبت نواب اشرف والاامير كبير نايب السلطنه دولت عليه، حكمران دارالخلافه باهره و غيرها ... آراسته و منظم است. نعماي الهي وافر و اهالي آسوده و شاكرند. كليه اجزاء اداره تنظيفيه و احتسابيه به مشاغل خدمات مرجوعه مشغول مي باشند.
اما، يك ربع قرن پس از آن، به روزگار مظفري، ايضاً  همان جريده كه اينك به ايران سلطاني تغيير نام داده بود، ضمن درج خبر وفات مختار السلطنه رئيس بلديه دارالخلافه و انتصاب سعيد السلطنه به آن سمت، نوشت: مرحوم مختارالسلطنه مي خواست به واسطه ساختن رختشوي خانه آبهاي شهر تهران را پاك و تميز نگاه دارد، اهالي آب خالص بخورند و مبتلا به هزار قسم امراض نشوند... قبل از آن كه كار رختشوي خانه هاي محلات را صورت بدهد، بدرود زندگاني گفت و اين كار معوق ماند تا اين ايام ،جناب سعيد السلطنه... مجدداً  در باب رختشوي خانه لايحه اي به محضر والاي صدارت عظما داد. و اين زمان، چهاردهمين روز بود از رمضان 1322 هجري قمري و ديگر شايد كمتر كسي به ياد مي آورد كه بيست و پنج سال پيش از آن هم در قانون اداره احتسابيه و تنظيفيه شهر دارالخلافه تهران در باب همان معضل دير سال رختشوي خانه مقرر شده بود كه عجالتاً  يكي به طور نمونه اداره احتسابيه بايد بسازد؛ همين كه پسنديده شد،  باقي را هم معين كنند كه كجا و چه قسم ساخته شود.  
اداره احتسابيه و تنظيفيه دارالخلافه هم ديرسالي بود در كنار ساير نهادهاي مدني ريز و درشت عصر ناصري خفته و از ياد رفته بود. نهادهايي كه پر شر و شور مي آغازيدند و چند صباحي بعد كاهلانه از ياد مي رفتند. نهادهايي به عينه مصلحت خانه كه به اندك زماني احوال آن در گزارشي محرمانه چنين تجلي مي يافت: چندي است اهل مصلحت خانه به جز صرف ناهار و كار هاي متفرقه كاري ندارند. در بند نيستند.
تداوم كيميا بود و دست نايافتني؛ سيمرغي بود در قله قاف آشيان كرده. مگس هاي دارالخلافه اما، خوش بخت ترين مگس ها بودند و در شگفت و سرمست از تداوم ديرسال تل خاكروبه ها در معابر شهر.

درنگ
معدودي خوش و باقي ناخوش
006534.jpg
قرن هاست كه كلام گهربار شيخ  اجل سعدي شيرازي، عليه الرحمه، در زوايا و گوشه و كنار اين ديار طنين انداز است و خلايق بدان مفتخر كه بني آدم اعضاي يكديگرند . به رغم آن طنين و افتخار، اما تجلي عيني آن كلام كمتر به هم رسيده و هر زمانه اي خلاف آن متجلي. همين مهم گاه در نظر عقلاي ملت جلوه گر گشته و آنان كه دستي به قلم و عرصه اي محض ارائه انديشه داشته اند، برآن درنگ و تأملي نموده و به درج تذكاري مبادرت ورزيده اند. جرايد اين سامان نيز از آن تأملات تهي نبوده است و گاه به عرضه انديشه دل سوخته اي، راهكار انديشمندي و تذكار ملت خواهي روي آورده اند. از آن شمار است سرمقاله نمره نودوسيم روزنامه تربيت ، منطبعه دارالخلافه طهران، به تاريخ دوشنبه دوم ذيحجه 1315 هجري قمري مي نويسد:
يك مطلب خيلي واضح بر سران با مغز ما مشتبه شده و به كلي آن را برعكس مي فهمند و اين اشتباه نمي گذارد كار درستي از پيش ما رود و آن باري كه امروز افتاده از زمين بلند گردد و بار شود... در بعضي بلاد جماعتي هستند كه هريك برحسب اتفاقي سوار كاري شده و بيش و كم پيش رانده، به نقد و جنسي رسيده و... گمان مي كنند خر ايشان از آب گذشته و مالك اسب و استر و فارغ گشته، با خود مي گويند حالا كه گل در برو مي در كف و معشوقه به كام است و توسن بخت رام و قربان خان چاپلوس فدوي و غلام، ما به عيش خويش مي پردازيم و حال خالص حاليه را مشوب نمي سازيم. به ما چه كه خانه قلي صابون مي پزند يا پشت بام حمام نقاره مي زنند. ما چرا بايد براي جمعيت پريشان باشيم و در اصلاح  حال فقراي ملت خيال كنيم. تا مي رود، مي رانيم؛ وقتي نرفت، آسوده و مرفه سر جاي خود مي مانيم. اين است آن خبط فاحش و ضلال مبين... مسأله را به وجهي بيان مي نمايم و سررشته را پيدا كرده به دست ها مي دهم. بعد شما خود غور كنيد، به عمق و كنه مطلب مي رسيد.
فرض كنيد بنده با چند صندوق اشرفي تازه سكه و چند تن از ملازمان رفتيم در يكي از كويرهاي ميان كرمان و يزد و خراسان كه تقريباً سي فرسخ در سي فرسخ خالي از آب و آبادي است، خيمه زدم و به عيش نشستم. آيا مي توانم ديري در آن بيابان به سر برم و عمري در آن وادي غير ذي زرع بي آب و آذوقه بمانم و عوض نان و آب، آبگوشت و آش، برنج و روغن، شير و سرشير، گوشت و تخم مرغ، حبوبات و بقولات، املاح و ادويه، ترشي و شيريني، چاي و قند و غيرها، طلاي احمر و در و گوهر بخورم؟ گويا ممكن نشود. پس، آب و آباداني لازم است و وجود آقاتقي نانوا و آقانقي بقال، آقا صادق علاف، آقا كاظم قصاب، مشهدي ذكي سبزي فروش، كربلايي احمد ماست بند، خياط، كفاش، آهنگر، دلودوز، معمار، بنا، عمله، فعله، مهندس، مدرس، حتي كودكش و كناس واجب است. و حكما گويند تا وجود چيزي واجب نشود، موجود نمي شود و ما اگر معني حكمتي اين كلمه را نفهميم، اين قدر مي فهميم كه هر روز نوكر تب كند يا كلفت خانه حمام رود، بيشتر كارها لنگ است و عرصه بر ما تنگ و همين فقره ظاهر مي سازد كه همه بايد باشند تا كارها به نظام باشد و مرام و مقصود حاصل گردد. و آن كه مي گويد اين خر نباشد يك خر ديگر، در صورتي راست مي گويد كه خر به وفور پيدا شود... به عبارت اخري: شاه سپاه مي خواهد و سر كلاه.... آيا يك تن تنها خود مي تواند هم آقا باشد، هم نوكر، هم مالك، هم زارع، هم موجر، هم مستأجر، هم كاسب، هم تاجر، طبيب، هم جراح، هم جواهري، هم فلاح، هم رئيس، هم مرئوس...؟ اگر اين حرف ها كه گفتم راست است و ساختگي نيست، آن دانشمند كه مي گويد ملت حكم شخص واحد دارد و افراد اعضا و جوارح آن شخص مي باشند و سلامت تن موقوف به سلامت عضو عضو و جزء جزء آن است، راست مي گويد و خوب مي فهمد... به اصطلاح فرنگي ها، بدبختانه از اشرفي و امپريال و ليره نه كار جاروكشي مي آيد، نه طباخي، نه زراعت، نه تجارت، نه صنعت، نه ساختن، نه پرداختن. در اين صورت آقا بايد چه كند؟ آيا ملتفت شديد چه عرض مي كنم؟ مي گويم چند نفر آباد و باقي خراب، آن آبادي بي حاصل است. ملك بايد معمور باشد و عمارت مملكت بسته به وجود، بلكه به توانگري رعيت است و امارت امير به بقا و توان ملت. پس ما اگر خود را مي خواهيم، بايد همه را بخواهيم. معدودي خوش و باقي ناخوش مورث سكته و افتادن چرخ بزرگ از كار است و اسباب ضرر و اضرار...
كلامي به حق بود و تا به ساليان طنين انداز. آن عقلا را هم به ناگزير چاره نمي ماند جز ورد هر از گاه يك كلام شهره ديگر كه من گنگ خوابيده و عالم تمام  كر، من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش!

خاطرات
هر روز جلوي بازار بزازها از بام تا به شام
از ميرسيد كاظم بلورفروش، نخستين روزنامه فروش تهران كه در حجره اش واقع در بازار كهنه، نزديك چهارسوق كوچك، تك فروشي نخستين روزنامه مستمر پايتخت، روزنامه وقايع اتفاقيه، را در سال 1267 هجري قمري عهده دار گرديد، جز نام و يادي اندك در لوح خاطر تاريخ مطبوعات ايراني برجاي نمانده است. حافظه كلان شهر تهران نيز از ياد نخستين روزنامه فروشان پايتخت تهي است. آن زحمت كشان از بام تا شام، ديرسالي است كه در خاك اين ديار خفته اند. نام ايشان جز در اسناد اداري مطبوعات ثبت نگشته و تدوين خاطرات گرانقدر آنان را هم كمتر كسي عهده دار گرديده است.
اما گاه همت يك خبرنگار به ماندگاري و پايندگي ياد تني از ايشان انجاميده در صفحه جريده اي از بي شمار جرايد پايتخت. همچون ياد و خاطره محمدحسين مسكين نخستين مدير عامل اتحاديه روزنامه فروشان تهران، مندرج در مجله روشنفكر به تاريخ شهريور ماه 1332 هجري شمسي. همت آن خبرنگار سبب ساز ثبت اين خاطره گرديده؛ خاطرات يكي از نخستين روزنامه فروشان تهران، مي گويد: اسمم محمد حسين و نام خانوادگي ام مسكين است و حال چهل و هفت سال تمام است كه در شهر تهران روزنامه مي فروشم... در روزهاي اول زندگي مردي خوش بخت و بي نياز بودم، روزي چهار تا هشت قران عايدي داشتم و اين پول را فقط در ازاي سه يا چهار ساعت كار به دست مي آوردم... در سال 1311 هجري قمري در طهران، خيابان چراغ گاز متولد شدم. پدرم ناظر دارالمعلمين آن روز و دارالفنون امروز بود و مادرم دايه دختر مرحوم حشمت الدوله بختياري ... همين كه به هشتمين سال زندگي قدم گذاشتم، مادرم مرا در دكان آسيد علي كاشاني كه در پامنار كفاشي داشت به شاگردي گذاشت و روزي يك شاهي اجرت برايم تعيين نمودند. مدتي گذشت و در عرض اين مدت ماه به ماه هم كارم بهتر مي شد و هم اجرتم بيشتر. تا اينكه شروع به دوختن كفش هاي سرپايي زنانه كردم و از بابت هر جفت روزي پنج شاهي اجرت مي گرفتم. روزگاري بدين منوال گذشت تا اينكه وباي معروف در طهران ظهور كرد و پريشاني و فقر و مرض در تمام خانواده ها پنجه افكند...
يك ماه از اعلان مشروطيت نگذشته بود كه اولين روزنامه چهار صفحه اي و به قطع كوچك به نام صبح صادق در تحت مديريت مؤيد الممالك در تهران انتشار يافت. اداره اين روزنامه در خيابان لاله زار بود و روزانه در حدود دويست الي سيصد عدد تيراژ داشت و دانه اي دو شاهي به فروش مي رفت. در آن موقع دوازده تا سيزده سال داشتم و كار روزنامه فروشي من با انتشار اين روزنامه آغاز گرديد. آن روزها در تمام تهران فقط چهار روزنامه فروش بودند كه روزنامه صبح صادق را به فروش مي رساندند و درآمد هر كدام روزي سه تا چهار قران بود... كم كم روزنامه هاي ديگري هم انتشار يافت ... و محل توزيع اغلب اين جرايد كتابفروشي گنج و دانش واقع در خيابان ناصرخسرو بود. در استبداد صغير، مدت يك سال و چند ماه هيچ نوع روزنامه اي در تهران به فروش نمي رسيد.
به همين جهت تا مدتي بنده بيكار بودم... شروع به فروختن سيگار و كبريت كردم و محل اصلي كارم نيز همين ميدان توپخانه بود... دوره دوم مشروطيت... تهران فتح شد و دوباره مجلس گشايش يافت و با گشايش مجلس دوره دوم روزنامه نگاري آغاز شد ... ولي اين بار قطع روزنامه ها نسبت به سابق بزرگتر و قيمت آنها نيز از دوشاهي به چهار الي پنج شاهي ترقي داده شده بود. مهم ترين روزنامه هاي آن دوره عبارت بودند از: ايران نو، استقلال ايران، وطن و كنكاش. عده روزنامه فروشي ها در اين ايام به دوازده نفر رسيده بود و از بابت فروش هر روزنامه نيز يك شاهي به ايشان اجرت داده مي شد. در اين دوره روزنامه فروشان اتحاديه اي تشكيل دادند و مرا به مديريت عامل اتحاديه و رئيس بخش جرايد انتخاب كردند. مدتي در اين سمت مشغول كار بودم. قاجاريه سقوط كرد و رضا شاه زمامدار شد. مقررات تازه اي براي توزيع و فروش روزنامه پيش آمد ... دوباره مشغول فروش روزنامه شدم و به طوري كه مي بينيد هنوز هم روزنامه مي فروشم و پس از چهل و هشت سال كار و دوندگي، اگر يك روز كار نكنم براي نان شب محتاج خواهم ماند... درآمد من روزي دو تومان تا بيست و پنج قران است... عصرها در حدود سي يا چهل روزنامه مي فروشم و آن را هم اغلب نسيه مي دهم. صبح ها بيش از هشت تا ده عدد روزنامه فروشي ندارم و روي هم رفته اگر فروش مجلات را هم حساب كنيم.، در روز بيش از بيست و پنج قران عايدي ام نيست.. .منزلم در خيابان خراسان، كوچه چالي واقع است و يك اتاق در آنجا به ماهي هيجده تومان كرايه كرده ام و تنها زندگي مي كنم. صبح ساعت پنج از خواب برمي خيزم و به اداره حاجي آقا سقازاده كه محل توزيع جرايد است مي روم. مقداري روزنامه مي گيرم و جلوي بازار بزازها مشغول كار مي شوم. عصر دوباره به توزيع مي روم و مقداري روزنامه عصر مي گيرم و تا ساعت نه شب آن را در حجره ها و مغازه هاي بازار توزيع مي كنم و فردا مجدداً كار خود را به همين ترتيب ادامه مي دهم و اكنون قريب به نيم قرن است كه شب و روز كارم همين است... در بيست سالگي ازدواج كردم و حالا داراي سه پسر و يك دختر هستم كه همگي از من مجزا زندگي مي كنند و حاجي محمد پسر بزرگم مثل خودم روزنامه فروش است و محل كارش در چهارراه لاله زار قرار دارد. دامادم نيز در همين رشته كار مي كند. بدين ترتيب اكثر افراد خانواده ما از روزنامه فروشي امرار معاش مي كنند ... پس از چهل و چند سال كار در اين رشته امروز نه جواني دارم، نه سرمايه و نه اميد به آينده و تنها خودم مانده ام و يك دست لباس و يك اتاق محقر و روزي دو سه تومان درآمد كه نمي دانم عاقبتش چيست و آيا نام آن را مي توان زندگي گذاشت يا چيز ديگر...
سخت كوشاني چون او ديريست از ميان ما رفته اند، تاريخ مطبوعات تهران اما تا به حشر وامدار مساعي آنان خواهد بود. نام و يادشان پايدار، خدايشان بيامرزاد.

شهر آرا
آرمانشهر
شهر تماشا
گزارش
جهانشهر
دخل و خرج
نمايشگاه
سلامت
|  آرمانشهر  |  شهر تماشا  |  گزارش  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  نمايشگاه  |  سلامت  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |