شماره 1000 چهارم ، سال ژوئن 1996 ، تير 1375 ، 23 يكشنبه 3
گو و گفت در ديني جامعه در سياسي فرهنگ
محمد سيد دكتر حجتالاسلاموالمسلمين با
سياسي فرهنگ مولفههاي آخر قسمت - خاتمي
معاصر
تحت عمده طور به كه مسلمانان زندگي ذهني و عيني فضاي در بدينسان
باور در تصوف و تشرع چيرگي و يكسو از سياسي واقعيت در تغلب ، استيلاي
و علت دچار زود خيلي فلسفه نوزاد بود ، ديگر سوي از مسلمانان وذهن
و است اسلامي فلسفه موسس كه فارابي از پس بلافاصله يعني ;شد آفت
درباره انديشيدن است ، او فلسفي نظام از توجهي قابل بخش مدني فلسفه
كشان خردورزي ، دامن و گرفت قرار پسينيان تغافل يا غفلت مورد سياست ،
بيكران فضاي به ميخورد رقم آدمي جهاني اين سرنوشت آن در كه ساحتي از
.رسيد هم بلندي فرازهاي به بخش اين در و شد رانده مابعدالطبيعه
والاي مكتب در آن ، مدني بخش منهاي شد آغاز فارابي با كه اسلامي فلسفه
نيز و كلام اشراق ، مشاء ، شاخههاي ميان بديع تركيبي با متعاليه ، حكمت
رسيد تماميت به تعبيري به مسلمانان ، تمدن بازدمهاي واپسين در عرفان
حوزههاي در فلسفه دستاندركاران بزرگ افتخار صدرالمتالهين ، از پس و
شرح و فهم كه نو ، فلسفهاي دبستان و انديشه عرضه نه اسلامي معرفتهاي
تامل و سياست بنياد در انديشه غيبت در و.هست و بوده صدرائي فلسفه
و آمد پديد فارابي از پس سياسي انديشه نام به آنچه قدرت ، ماهيت در
به وخودكامگي ، تغلب تطهير و توجيه تبيين ، از بود عبارت يافت رواج
اندرز با آن تعديل احيانا و عمل در سياست تحققپذير صورت تنها عنوان
حساب به مدني اجتماع مدار او ، اراده و هوا كه بهخودكامه دادن
و ساز طبعا و نبود مسوول بشري نهاد هيچ و كس هيچ برابر در و ميآمد
توام و احتياط با دادن اندرز جز بيداد ، و خودكامگي مهار براي كاري
.نميشد تصور بيدادگر به نسبت گوئي آمد خوش با
ليكن بار ، فاجعه و بود تلخ خودكامگي ، حاكميت يعني سياسي واقعيت
اسلام ، جهان در عامي ، و عالم بر بيش و كم كه بود ذهنيتي آن ، از تلختر
آن از و است الهي تقدير تغلب ، :كه بود اين ذهنيت آن و كرد پيدا غلبه
(بودند باور اين بر نظامالملك خواجه چون كساني چنانكه) نيست گريزي
و جان سرشت از برآمده و طبيعي امري خودكامه ، پادشاهي كم ، دست يا
در و (بود مطلب اين اثبات صدد در ابنخلدون چنانكه) است بشري جامعه
.ندارد را وضع همين پذيرش جز چارهاي انسان حال هر
زانو ناگوار واقعيت برابر در مسلمانان اكثريت تيره ، فضايي چنين در
اقليتها و آوردند حساب به خود ديني وظيفه را آن با سازش حتي و زدند
بودند ، ستيزگر اگر يا كردند اكتفاء بود آنچه با نظري مخالفت به نيز ،
شمشير جز منطقي و زور جز عاملي بهزور ، متكي تغلب با رويارويي براي
...و قرمطيان اسماعيليان ، زيديان ، خارجيان ، وروش منش و.نميشناختند
.ادعااست اين درستي شاهد
بودند بيدادگر كامگان خود مخالفان از همواره گرچه نيز اماميه شيعيان
به بيشتر سياست ، حوزه در خود ، اسماعيلي و زيدي همتايان خلاف بر ولي
غايب قطب دو به را خود توجه واقع در و كردند اكتفا كلامي و بحث
بهدوران بالا دست و غدير در معصوم امام اولين نصب زمان يعني تاريخي ،
در معصوم عدل حكومت استقرار مسلمانان ، تاريخ آغاز در (ع) معصوم حضور
و فراوان بهرهگيري با غيبت دوران ودر كردند معطوف آخرالزمان ،
و شناختي پايههاي تثبيت به واجتماعي تاريخي موقعيتهاي از هوشمندانه
امر گرچه.گماشتند همت آن پخش و انديشه از نگاهباني و مذهب باوري
دانشمندان بحث و توجه مورد هميشه معصوم امام از دين عالمان نيابت
دولت كارآمدن روي روزگار از عمدتا بحث اين ولي است بوده شيعه بزرگ
با همكاري كه بزرگواري عالمان توسط واقعبيني با متشيع صفويان متغلب
اوان از و شد زده دامن ميدانستند مذهب و آئين سود به را صفوي شاهان
نگراني تاثير تحت مشروطيت نهضت جريان در و شد جديتر قاجار حكمروائي
سياسي مفاهيم با اجمالي آشنايي و يكسو از غرب استعماري سياستهاي از
بود ، متفاوت سياسي ، قديم انديشه در موجود مفاهيم با كلي به كه غربي
غيبت در كهمسلمانان پرسش اين نيز هماكنون و شد تازه مرحله وارد
اين در سياست سرشت و باشند داشته بايد و ميتوانند سرنوشتي چه معصوم
پرسش اين به نيز گوناگوني پاسخهاي و است مطرح شدت به چيست؟ دوران
كلامي ، فقهي بينش از برآمده كه اسلامي انقلاب جمله از كه است ، شده داده
كه اسلامي جمهوري نظام و است ايشان ممتاز رهبري و (ره) امام حضرت
.است پرسش همين به پاسخي است ، انقلاب آن زاده
تحت شدت به مسلمانان سياسي فرهنگ و اسلام جهان در سياست سرنوشت باري ،
سياسي طلايي عصر از پس كه بود بيمهار خودكامگي ناميمون هيمنه تاثير
شده ، را خلافت عهد در توجهي قابل حد تا و پيامبر زمان در اسلام تاريخ
و سياست ماهيت در تامل امكان و شد مستولي مسلمانان زندگي و ذهن بر
نظر اهل از را سياسي سياه بحران از رهائي راه يافتن نتيجه در و قدرت
خردورزي حوزه از سياست كردم ، اشاره چنانكه و گرفت انديشمندان و
سخني مدن سياست از فارابي از بعد احيانا هم اگر و رفت بيرون فلسفي
گفتههاي تكرار بيشتر و تفنن برسبيل است رفته انديشمندي زبان بر
تاثير به باشم داشته اشاره است خوب اينجا در.است بوده پيشينيان
خود بر سياسي انديشه نام فارابي از پس آنچه در ايرانيان و ايران
.است گرفته
واقعيت دادن سوق در نماياني منشايرانيتاثير و بينش من نظر به
توجيه و اسلام از پيش ايران در شده تجربه نمونه و سرمشق سوي به سياسي
و.است داشته سياستايرانشهري سامان ديني تطهير نيز و كلامي و فلسفي
رازي مشكويه يعني ايراني انديشمند دو وادي ، اين در كه گمانم اين بر
به سياسي فلسفه از انديشه گذر در مهمي بسيار نقش عامري ابوالحسن و
سياستنامه در كه امري داشتند ، آن توجيه و ايرانشهر شده تجربه سياست
را خود نهايي تدوين غزالي الملوك نصيحه و طوسي الملك نظام خواجه
باز ديگر درجاي آنرا كه فشرده نكته همين اينجابه در.كرد پيدا
سياست واقعيت با كه سياسي انديشه صورت همين باري.ميكنم بس كردهام
بيش و كم بود سازگار خودكامه سياستمداران هواي و ذوق با و دمساز
وادي در زنان گام و سياستپردازان و سياستنامهنويسان مختار مذهب
خلافت از دفاع در كه بزرگي اولين كه است گفتن شايان و شد نظري سياست
خلافت اين انحطاط دوران در كه متغلباني قدرت توجيه و عباسيان
اثري تدوين به واقعبينانه ،(بويه آل چون) بودند واقعي فرمانرواي
نوشتن از پيش ماوردي ، ابوالحسن يعنيزد دست سياسي فقه در ويژه
و الدنيا ادب چون) نگاشت ، فقهي غير سياسي اثر چند الاحكامالسلطانيه
سياسهالملك و فيالخلاقالملك الظفر تعجيل و تسهيلالنظر و الدين
او فكري حركت مبادي و كهذهنيت داد نشان آنها همه در و(..و
رازي ومشكويه عامري ابوالحسن در كه هماناست بيش و كم سياست در
(ديگر فقيه هر مثل) او فقه طبعا و.ميبينيم خواجهنظامالملك حتي و
.است آن انديشمندان از وي كه است زمانهاي ذهنيت از نشاندار
سراسر در ياناموفق موفق تلاشهاي كه هميناواخر تا امويان دوران از
گونهاي به رسيدن و سلطهاستبداد از رفتن بيرون اسلامبراي جهان
زور بر تكيه يعني.نبود تغلب جز چيزي بود حاكم آنچه داد رخ مشروطيت
سستي به حكومتي برافكندن و نفس تازه سلحشوران نيروي و شمشير و
حاكم قدرت هواي آن مدار و محور كه تازه حكومتي برقراري و گرائيده
قدرت مهار براي كاري و ساز هيچ و نبود دستي حاكم دست از بالاتر و بود
توانمند دست انتظار در ميتوانستند تنها ستمديدگان و نداشت وجود او
دوران يك براي خود و آيد بدر ديگري زورگوي آستين از كه باشند ديگري
وسياهبختي براند حكم مردمان بشريبر مسئوليت هيچ بدون ديگر
بيمار وفرهنگ شد زده رقم سياست درعرصه اينچنين مسلمانان
جان نيز امروز و آزرد سراسرتاريخ در را آنان وانديشه جان سياسي ،
رمز و راز و نيست تهي بيمار فرهنگ آن بقاياي از ما از هيچكدام
سياسي فرهنگ همين در بايد را خود اجتماعي ناكاميهاي از بسياري
تلاشي هيچ و سياسي سرنوشت در تاملي هيچ و دانست تلخ گذشته در ريشهدار
اين به تذكر و توجه بدون بهتر آيندهاي سوي به راهي يافتن براي
هنوز شديدا كه آن از ناشي منش و بينش و ذهنيت و تاريخي سياه واقعيت
.رسيد نخواهد مطلوب سامان و سرانجام به است باقي ما در آن آثار
وسيرت سنت برخلاف اسلامي تمدن ازمتن چرا كه پرسش اين به پاسخ
سر وخودكامگي تغلب او ، جانشينان ازنخستين برخي و اكرم پيامبر
كرد؟ تيره را اسلامي سرنوشتامت آسمان سياه ، همچونابري و برآورد
اما.فراواندارد بحثهاي و بررسيها و ديگر گاه و جاي به نياز
دوران صدر از دراينكه باشد ، هرچه امر يااسباب سبب و منشاء
است بوده خودكامگي امرسياسي منحصربفرد صورت بعد ، معاويهبه
و فاطمي و عباسي و اموي خليفگان ميان باره اين در و نيست ترديدي
در اسلام جهان كنار و گوشه در يا خلافت مركز در كه شاهاني و اميران
شيعي ، بوبهيان سياست ميان ازجمله بودند قدرت مدار تاريخ از دورههايي
صفويان و شده مسلمان گوركانيان غيرمسلمان ، مغولان سني ، سلجوقيان
و زور بر سياست بنيان جا همه كه ندارد وجود ماهوي تفاوت هيچ متشيع
حاكم بيمهار اراده و هوا جز كاري و ساز هيچ با آن چرخ و بود شمشير
نهاد هيچ و هيچكس دربرابر خود رفتار پاسخگوي حكمران ، و نميگشت زورگو
.نبود بشري
بر معاصر دستآوردهايجهان با ارتباط معاصردر سياسي فرهنگ:همشهري
است؟ امكاناتياستوار و مولفهها چه
در معاصر سياسي فرهنگ از مراد كه ايناست من تلقي:خاتمي دكتر.
اين با متناسب نيز پاسخ و است ما خود معاصر سياسي بالافرهنگ پرسش
.بود خواهد تلقي
مسلمانانبيهيچ سياسي سياه كردم ، سرنوشت اشاره پيشتر چنانكه
با مسلمانان تاريخ جديد دوران صدر تا ومحتوي باطن در دگرگوني
در هم اينسو به پيش قرن دو حدود از ولي.بود روان يكسان ماهيتي
و است آمده پيش شگرفي دگرگوني آن نسبتبه ذهنيت ، هم و سياست واقعيت
باشيم ، هوشيار اگر البته.است كرده آشفته سخت را ما انديشه و روان
هويت برپايه آن در كه باشد آيندهاي پيشدرآمد ميتواند آشفتگي اين
بشري ، تجربه و دانش دستآوردهاي از بهرهگيري با و خود فرهنگي -تاريخي
قيد از و بينديشيم كه صورتي در.كند پيدا مطلوب سامان زندگيمان
ما فرهنگي -تاريخي هويت پايه كه سنت با انس عين در و شويم رها تقليد
بشري امر بهرحال كه آنرا (همه نفي بالضروره نه و) نقد دليري است ،
توان تجربهبشري و دانش ازدستآوردهاي بهرهگيري عين نيزدر و است
در.پيداكنيم را (آن همه نفي ونهناگزير) جديد تمدن نقد
سامان آن پايان كه درازشد راهي در نهادن گام ميتوانمدعي اينصورت
.است سرفراز و آبرومند زندگي يك مقبول دستكم و مطلوب
:از است عبارت دگرگونياخير عامل مهمترين من بنظر
حادثه منمهمترين گمان به كه غرب يعنيتمدن بشري تاريخ مهم پديده
است داشته ما زندگي در كه تاثيري و آن ماهيت درست شناخت و است واقعه
و بلندترين آن ، با آگاهي و خودباوري سر از نسبتي برقراري نيز و
مطلوب سامان به رسيدن و بحران از رهايي براي كه است گامي بنياديترين
.برداريم آنرا بايد
دودگرگوني منشاء غرب مدنيتجهانگير گسترش و پيدايش باري
سياسي فرهنگ و ساحتسياست در ازجمله ما وذهن زندگي در بااهميت
رويهاستعماري و غربي تمدن سياستجهانخوار چهره ;يكم:شدهاست
سياست درواقعيت بهاينسو پيش قرن دو حدود از استكه شده سبب آن ،
معنيكه اين به آيد پيش مادگرگوني كشور نظير كشورهائي جاريدر
شده عوض سياستهاياستعماري تحتتاثير استبدادحاكم ، خاستگاه و پايه
دروني و سنتي توان متكيبه ديگر مستبدان ، دوران دراين.است
قبيلگينبودهاند سلحشوري و حمايتعشيرگي و قومي عصبيت خويشيعني
سياست امر يعني.داشتهاند وابستگي خارجي قدرتهايتوسعهطلب به بلكه
و فاجعهها منشاء استعمار وابستهبه استبداد بصورت سياسي واقعيت يا
انسان هيچ كه نميكنم تصور و.است شده ما جوامع در فراواني زيانهاي
بنياد اسلامي ، انقلاب كه نباشد همداستان من با داوري اين در انصافي با
.كوبيد درهم ما كشور در را بيگانه وابستهبه سياسي استبداد قدرت
از تازهاي مفهومهاي و اصطلاحها باآمدن نيز انديشه حوزه در ;دوم
قديم انديشه در رايج مفاهيم با اساسا كه اجتماع و انسان و سياست
و تحصيل و نظر اهل ذهن در تازهاي بحران دارد ، تفاوت سياسي و فلسفي
.است شده ايجاد عمومي افكار حدودي تا حتي
حق (مدني جامعه بنياد عنوان به) قرارداداجتماعي:چون مفاهيمي
اراده به سياسي قدرت وابستگي مشروطيت آزادي ، سرنوشت ، در مردم مشاركت
...و قدرت بر آنان نظارت حق و مردم
درميان راميتوان عاطفي -فكري واكنش سهگونه جديد ، وضعيت برابر در
سنتگرايي ، :از است عبارت كه داد تشخيص ما جامعه چون جامعههايي
نياز ديگر هنگامي به باره اين در گشاده گفتار اصلاحگرايي ، و غربگرايي
اميد نقطه گرچه كه است گفتني نكته اين كنوني ، كوتاه درمجال ولي دارد
وابسته طيفهاي ميان در فكري آشفتگي ولي است جرياناصلاحگري اتكاء ، و
و است طبيعي امري البته كه است بيشتر ديگر دستههاي از جريان اين به
دستيابي و گذشته از تجربهآموزي و اصلاحگري امر به دادن اصالت صورت در
برخورد يكديگر با امنيت با خيرخواه اصلاحگران انديشههاي كه فضايي به
طبيعي حركت اين آينده به ميتوان كند تكميل و اصلاح را همديگر و
قدرت ما انديشمند جامعه كه رسيد مقامي به ميتوان و بود اميدوار
سوي به راه انتخاب و دو اين درباره خردمندانه داوري و حال و گذشته
.بيابد را مطمئن آيندهاي
عامل تاثيرآن تحت شدت به ما فرهنگسياسي و فرهنگي هويت باري
شناخت براي تلاش و اينسابقه در تامل و است عاملعصري اين و تاريخي
و آسيبشناسيفرهنگي توان هم واقعيتهايروزگار ، كين و مهر از فارغ
كه ميكند راهي بهانتخاب قادر را ما هم و بالاميبرد را ما اجتماعي
و آگاهانه حركتي نباشد تا كه)فرهنگي -تاريخي هويت عيناحساس در
يكسو از خويش وضع اصلاح در را ما (بود نخواهد آينده سوي به مختارانه
بهتر آينده ساختن براي بشري تجربه و تاريخ دستآوردهاي از بهرهگيري و
.ميكند كمك
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام