شماره 1012 چهارم ، سال ژوئيه 1996 ، تير 1375 ، 8 دوشنبه 18
كجايند؟ آدمها
مصطفوي صوفي:خردسال شاعر يك معرفي
آفرينندهميخواهد نيز را خود است ، مخلوقان آفريننده كه خدايي
را خود كهآفريدههاي گاه آن انسان ، خوشا و
كند نثار او راه در همه ،
...اوست مواهب از هست چه هر كه
اليوت.اس.تي
شعرصخره -نهم همسرايي از برگرفته
وبيپيرايه زلال طبيعت اقتضاي به بهدنيا ، كودك حيران و نگران نگاه
پرورشاين و اگرنوازش.است شعر خاستگاه اصيلترين و والاترين او
لطافت كردن نابود و آن بر گذاشتن سرپوش جاي به و بداريم پاس را نگاه
و رشد در آوريم ، ارمغان برايش تازه هوايي آن ، شكننده عطوفت و
به شدن نزديك و زندگي شناخت راههاي زيباترين از يكي كه شعر شكوفايي
.برداشتهايم بلند و موثر گامي خداست ،
ناشنوايآدمبزرگها ، گوش از خسته كلمات ، است ساله مصطفوي8 صوفي
خودش.آوردهاند اوپناه كوچك دل به جديترينحرفهايشان ، گفتن براي
:ميگويد
است كوچك خيلي من دل
خداست خانه اما
يعني صوفي:بود خودش كوچك نام پرسيد را معنايش كه كلمهاي نخستين
مولانا و حافظ اشعار از تعداديميپرستد عاشقانه را خداي كه صاحبدلي
تك تك معناي گويي ميخواند روان بسيار و بردارد از سالگي سه از را
درك هنوز را كلمات بسياري معناي طبيعيستكه و ميداند را ابيات
.نكند
فرصتي خردسال ، بيگمان شاعره اين واحساس خيال باغ در گذاري و گشت
گاه حتي و رفتهبزرگسالان ، بيراهه اذهان و پالايشنگاهها براي ست
.بزرگسالانشاعر
:ميخوانيم هم با را ساله مصطفويشاعره 8 صوفي اشعار از تعدادي
:رختياند چوب همه
آويزانگردنبندها پيراهنهاي
گوشوارهها
كراواتها
هستند؟ كجا خودشان پس
ردشوند هم كنار از نبايد آدمها
ميرويم راه خيابان در وقتي
كنيم ناز را همديگر كاش اي
:بگوييم و
نيست چيزي
نيست چيزي
بچهها براي
است سبز چمن فقط پارك ،
پيرها براي
است زرد نيمكتهاي فقط پارك ،
بدوند پارك توي بايد بچهها
نبينند را عصاها درختها تا
برگهايشان و
چشمهايشان از
نريزد
بلندنبودند آنقدر خانهها كاش
روز هر آفتاب ، و
زدن نفس نفس از نميشد خسته
رفتن بالا طبقه اينهمه و
گمنكنيم را همديگر هيچوقت كاش اي
بشويم گم هم توي اما
ميزنم حرف فقط گلها با من
بيداري توي چه و خواب توي چه كه
مهماني توي چه و خانه توي چه
يكيست پيراهنشان هميشه
يكيست حرفشان هميشه
ساكنند آنقدر و
ميشنوم را حرفهايشان همه من كه
ميزنم حرف فقط گلها با من
نيستند روزنامهها مثل كه
نيستند هم تلويزيون و صوت ضبط مثل
آدمهانيست كردن مجسمه كارشان و
ميزنم حرف فقط گلها با من
ميزنم حرف آنها با وقت هر كه
شده دير ادارهشان بابا مثل نه
افتاده كارهايشانعقب همه مامان مثل نه
ميزنم حرف فقط گلها با من
ندارند كردن زندگي جز كاري كه
حسين امام
ابليس غم
حسين امام قاتل
ابليس شادي
:زيرنويس
اينشاعره معرفي به را صفحهاي و 19خود شمارههاي 7 در شعر ، مجله
برنامه در نيز راديوايران.است داده اواختصاص اشعار و خردسال
سمينار دراست پرداخته او اشعار بررسي به تاريخ 3/2/73 به جوان شعر
برگزار معاصر هنرهاي موزه در سال 73 به كه نوجوانان و كودكان ادبيات
حضار و سخنرانان براي را خود اشعار مهمان ، شاعر عنوان به صوفي شد
.كرد قرائت
به و75 تحصيلي 74 سالهاي در قصه شعرو سراسري مسابقات اول مقام
.تعلقگرفت خردسال شاعره اين
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام