شماره 1022 چهارم ، سال ژوئيه 1996 ، تير 1375 ، 21 يكشنبه 31
نكنيم مخدوش سيما در را مسلمان سيمايزن
در بهخصوصصيد مجموعههايتلويزيوني در شخصيتزن حضور به نگاهي
پيصياد
ديگر كه مدتهاست و راميبينيم سيما فيلمهاي همواره زن بينندگان ما
چقدرند؟ و كجايند ما جامعه در زناني چنين مصداق نميپرسيم خود از
سياه و سفيد و سطحينگري پيصياد در مجموعهصيد جنبه آزارترين دل
.ديدنآدمهاست
در دست ، به منفعلسيني و مرعوب زنهاي ديدن به كه مدتهاست
حال در يا ميزنند ، هم را خالي ديگي مدام كه رفته و شسته آشپزخانههاي
ميكنند ، پاك آشپزخانه آرسته ميز بر را برهم و درهم سبزيهاي وراجي ،
نيستند ، مايشاء فعال هرگز كه زنهايي.كردهايم عادت تلويزيون صفحه بر
و خودمرام از هرگز نميشود ، ديده ايشان از وخلاقيت پويايي هيچگونه
هميشه ندارند ، دهند نشان واستواري پايداري آن سر بر كه عقيدهاي
شرافتمندي عبوس ياهمسران ياداداش مديونبابا و خاضعانهمرهون
دردسرآفرين ، عزيزان اين زندگي بار صدر وسعه بابزرگواري كه هستند
دوش به را زندگي براي لازم بهرحال اما كوتاهبين غالبا و تراش خرج
و باليدن از عاجز رشد ، از عاجز انتها تا ابتدا از كه زنهايي.دارند
:بسيارند چه كليشهها ميان اين در و بودناند خود از عاجز و دگرگوني
و) دچارند كردن نهي و امر و زورگويي جنون به كه عصبي پرخاشگر زنهاي
ناسازگاري كينهتوز بهانهگير زنهاي ،(ميخورد سنگ به سرشان هم همواره
كودكي آوردن با شده متحول برق سرعت به سرانجام و نميشوند بچهدار كه
شوهرهاي مادر و زنها مادر ميكنند ، آشتي زندگي با خانه ، به پرورشگاهي
به باخته خود زنهايي حالت ، بهترين در يا و گريز منطق فضول ، بدزبان ،
و ميشوند فنا او در و ميگيرند نور او تابش از كه مرد يك عظمت و عشق
و صدا كه است چهرهاي آخريمثبتترين اين و) ميبازند راهش در سروجان
.(داده ارائه زن از تاكنون سيما
حتي كه مدتهاست و راميبينيم فيلمها اين همواره زن بينندگان ما
چنينزناني مصداق كه نميپرسيم را عبث سئوال خودماناين از ديگر
خودمان ، و آنها ميان اينكهشباهتي چقدرند؟ و كجايند ما درجامعه
ديگر نميبينيم ، همجنسمان آشناي و همكار و خواهرانمان مادرانمان ،
است چهرهاي اين خوب كه پذيرفتهايم تقريبا.برنميانگيزد را ما تعجب
خانه اهل كه شبها.هست آن در هم حكمتي لابد و ميشود ارائه بهرحال كه
چشم (عادت سر از بل رغبت سر از نه اگر) و ميشوند جمع شام سفره گرد
كاريكاتورهاي تماشاي به خاموشانه نيز ما ميدوزند ، تلويزيون صفحه به
معضل با خود بهتزدهمان ، فرزندان ميگذاريم و مينشينيم شدهمان تقلب
بهانه آنچه اما.آيند كنار گونهاي به دست اين از ناهمخوانيهايي
بود صياد پي در سريالصيد از ديگر بخشي پخش شد سطر چند اين نوشتن
ميآيد در نمايش به سيما دوم شبكه از هفته هر شبهاي شنبه است مدتي كه
.بشكند را سكوت و صبر سد كه بوده شور قدر آن بار اين و
چهرههاي مه ، و مكرردود انتشار مدد به نيز فيلم خود چنانكه
بهبيننده دارد سعي ديگر تمهيدات بس و لفظقلم ديالوگهاي شبحگونه ،
طرفه و است عارف مردي ابر وشخصيت عرفان آن عمده محور كند ، القا
ديگري چيز بگيريم آن از را فيلم عيني و ظاهري عوامل اين آنكهاگر
بر اين از پيش ما.كند القا مخاطب به را معنويت مفهوم كه نميماند
صنعت و عرفان تلقين اين از ناموفقي نمونههاي نيز ايران سينماي پرده
كار از روسپيدتر باز خود نوبه به يك هر البته كه) ديدهايم را فيلم
.(بودهاند بحث مورد
آوردن در تصوير به از فيلمسازايراني يا كه گرفت نتيجه بايد ظاهرا
در بيانآنچه و دو اين تلفيق اصولا يا و است مفاهيميعاجز چنين
اين از پرداختهايي و است محال وبروني عيني تمهيدات با ميگذرد درون
جاي به را تماشاگر و كند جلوه تصنعي و سطحي كليشهاي ، آنكه جز دست
.داشت نتواند ديگر حاصلي وادارد تبسم به تفكر
و كمرنگ هدف آنكه با.آناست موضوعي وحدت فقدان كار اين نقص نخستين
كشكولي عمل در بوده ، مولوي و شمس زندگي كشيدن بهروايت آن دورياب
انقلاب ، از قبل سياسي مبارزه:ميشود پيدا مضموني همه آن در كه شده
عشقهاي جنگ ، جبهههاي در حضور ادبيات ، تاريخ عرفانزدگي ، ساواكيبازي ،
در فعاليت ،(سيماست و صدا مجموعههاي لاينفك جزء كه) ازدواج و ناسوتي
درونمايههاي از سياههاي فيلمساز خلاصه و...مطبوعات سازندگي ، جبهههاي
يك قدر به آشي هيچ از كرده سعي وفادارانه و آورده فراهم جور به جور
.نماند بينصيب شده كه هم انگشت
در كه است گرههايي بودن وتصنعتي داستان پيرنگ و طرح سستي دوم مورد
هفتم قرن قونيه در شمس و مولوي جان اگر.ميشود بافته آن حوادث پيكره
نااهلان سوي از پيوسته بزرگوار دو آن ميان مودت و پيوند و بود خطر در
خود جامعه از عظيم خيلي با آنها كه بود رو آن از ميشد تهديد
از سپاهي برابر در بودند تني آنها كه بود رو آن از ;بودند درافتاده
لاهوتي رابطه آن درك از كه جاهلانه تعصبهاي و تنگچشمي و قشريگرايي
نيست مشخص كه پوش گردن دستمال سيبيلوي ساواكي يك نه بود ، وامانده
كه ميدارد آن بر را او ابدي و ازلي خصومت چه سال بيست از پس هنوز
براستي.باشد جانش كمين در پيوسته و برنداشته محترم عارف سر از دست
مجموعه فرزانه استاد و عارف مرد ابر جبروت و جلال ياد به وقتي آدم كه
يك پليديها و نيكيها نبرد اين در او هماورد تنها كه ميبيند و ميافتد
دلش ميدهد تن هم كيفزني به زبانش با كه جاست همه از رانده ساواكي
نيامده جا به بايد چنانكه عزيز عظمتاستاد حق كه ميفهمد و ميگيرد
.است
سطحينگري همين وهمتاهايش مجموعه اين ديگر جنبههاي آزارترين دل از
يا آدمها فيلمها گونه اين تمام در.آدمهاست سفيدديدن و سياه و
درز مولاي كه طوري خصلت ، فرشته و خوب يكدست يا پلشتياند و بدي سراپا
ميزنند را دل خوبند بس از و نميرود احساساتشان و اعتقادات و اخلاقيات
ناپخته ، آنچنان بگيرد صورت بدها وجود در هم چرخشي و دگرگوني اگر و
نيز را انتظارات سادهلوحانهترين كه ميدهد رخ ناباورانه و غيرمترقبه
و ;ميشوند دور تلويزيون از پوزخندي با بزرگ و كوچك از و نميكند راضي
پيش از بيش را تماشاگر كه آنهاست واقعيت از فريبكارانه گريزي اينهمه
.ميرماند
و است مردان روايت روايت مييابيم در سريال در آنكه همه از مهمتر و
و كمرنگ حضوري زن دو تنها ميان اين در و آنان تسلط در مجموعه
مقهور سراپا و خاموش زني حسام ، همسر دو آن از يكيدارند حاشيهاي
هيچ به او البته كه شوهر ، عرفاني و رمزي شهودهاي و كشف و فرزانگيها
دورادور ، ميبايد تنها و ندارد ورود اذن مرد دروني دنياي اين كجاي
نظارهگري آورد ، وارد همسر معنوي سلوك و سير و خلوت بر خدشهاي بيآنكه
خرسندي كمال در (آشپزخانه) فرماندهياش درمقر و باشد مسحور و مفتون
در.بپردازد شامشان ميز و مهمانهايش و حسام چاي سيني فتق و رتق به
به بلندنظري قدري كه برميآيد صدد در روايت نويسنده نقش ، اين كنار
همين به و دهد ارائه زن از نيز جسورتر اصطلاح به تصويري داده ، خرج
مريدان و شاگردان از كه حسام ، خواهر حميده ، قسمت سه دو از پس دليل
فرو خود در رنجور ، است زني حميده.ميشود صحنه وارد است استاد ديرينه
مردي كنار در را جوانياش و آرزوها كه زني عشق ، مصلوب و رفته
است ، باخته يكپارچه نداشته او با زناشويي به تمايلي وي كه كريهمنظر
گونه اين خود به زده دست ايثارگري اين به مرادش خواست به چون اما
نيز عشق فياض سرچشمه از و زيسته عاشقانه مدت اين تمام در كه قبولانده
در و استاد مجدد ظهور شنيدن محض به همه اين با.است برده بهرهها
و خانه حميده شتافته ، عمه باقي ديار به موقع به كه شوهر فقدان
به و ميشتابد تهران به بيدرنگ كرده ، رها را همسر يادگار كاشانه
استاد براي جستجو كميته دانشجو جوان گروهي با گونهايسنتشكنانه
پسر و برادر حضور در استاد ورود محض به و ميدهد تشكيل را محترم
از كرده ، اعتراف استاد به خود ديرين دلبستگي به جوانها همان و برادر
پخش حين در سرنوشتساز سئوال اين بيان البته !ميكند ازدواج تقاضاي او
حد كه داشتند شرم خود محترم مجموعهپردازان ظاهرا شد ، حذف عاقلانه
.ببرند بالا مقدار اين تا رايكباره برنامه سنتشكني
و چيست كهپاسختان پرسشحميده و استاد خندان چهره از تماشاگر اما
بهزبان مذكور سئوال كه ميفهمد سايرين راضي مبهوتاما چهرههاي
بله سرانجام شدن سفيد و سرخ تمجمجو قدري از پس محترم استاد و آمده
.ميگويد را
خورد به درپوستهسنتشكني زن شدگي مسخ و خودباختگي كريه چهره اين
زحمت خود روايتبه محترماين نويسنده ايكاشدادهميشود بيننده
و ميكرد تفحص پيش قرن چند مولاناي احوالهمان در بيشتر قدري و ميداد
ميان اختلافي پي از او كه را لطفي و اكرام سراسر نامه نمونه عنوان به
چه با كه ميديد و ميخواند است نوشته خود عروس به پسرش ، و عروس
.است برآمده حرمتش حفظ و او از جانبداري و دلجويي صدد در ترزبانيها
زن اين قرن هفت گذشت از پس سيما و صدا مجموعهپردازان حكم به حال
نيافته آن لياقت خود و ننهاده جلو به گامي تنها نه مسلمان و ايراني
و مقهور همچنان و آيد نايل خويش خالق با بلاواسطه عشقي درك به كه
.است نهاده واپس نيز گام چندين بلكه اوست ، مخلوق مجذوب
از سرگردان ، وهويتي فرهنگي و مذهبي خانوادگي پيشينه با حميده
ازعلاقه نشاني هيچ بدون) سراسيمه كه قدرميشناسد همين سنتستيزي
اميدواريم هست هرچه..دلخواهشبشتابد مرد خواستگاري به (دروني
عرصه به هيچگاه كذا و كذا مجموعههاي همان حيطه از همسنخانحميده
.نيابند راه ما جامعه زنان بالنده جامعه
شريعتمدار پرتو
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام