شماره 1026 ، چهارم سال ، جولاي 1996 مرداد 1375 ، 25 پنجشنبه 4
ظلمات شهر در خدا نور
شهر روزهايي ، چنين در پيش ، سال هفت و پنجاه و صد و هزار
بازارها.داشت غيرعادي و دگرگون حالتي عباسيان ، دولت سامرا ، پايتخت
.بود بسته مغازهها ، تعطيلشده
نابهنگام شهادت از سخن الصعاليهمهجا خان كوخهاي تا خلافت كاخ از
پارسايي ، و و بهپاكي را همگانوي كه بود ميان در برجسته شخصيتي
جاسوسانحكومت ، گوش و چشم از دور گهگاه ، .ميستودند فرزانگي و بخشندگي
تا كه زيرا;ميشد اشاره نيز بزرگمرد اين نابكارانه مسموميت بهاحتمال
هشت و هنوزبيست.ميرسيد بهنظر تندرستي و جواني اوج در پيش ، يكهفته
شش در مسمومانهپدرش ، شهادت خاطره هنوز و بود نگذاشته پشتسر را بهار
را زمان نيكان وجان روح پيش ، سال چهل در جدش شهادت و پيش سال
.ميآزرد
زاهدانه ، و ساده زندگي يك و اندك ، عمـر اين با چگونه !بود كه او
و مقام بهاين لشكر ، و قصر و منصب ، و مال زيور ، و زر بدونداشتن
و ابهت اين خود ، روزگار مردم دل و فكر در بهچهسبب ، !موقعيترسيدهبود
در را آموزنده و سازنده پرسشهاي اين پاسخ !آوردهبود بهدست محبوبيترا
:جست ميتوان او شخصيت ابعاد از چندبعـد اين
بهشمار او بيمانند امتياز نخستين شريف ، و پاك شرافتنسبنسب و پاكي
درياي و نبوت بحـر نور ، اقيانوس دو تلاقي از برآمده گوهري.ميآمد
زهـراي زاده و ،(ص)رسـولاكرم نواده را وي همگان ، .بود وصايت
.داشتند باور ،(ع)اطهـر
امام ـ هـادي امام:بودهاند بزرگواران اين بهترتيب ، گراميش پدران
امام ـ باقـر امام ـ صـادق امام ـ كاظـم امام ـ رضـا امام ـ جـواد
.:اميـرمومنـان سيـدالشهـداـ ـ سجـاد
زكـي را لقبش و ،(نيكروش و نيكروي) حسـن را نامش آنان ،
و ناب تبار و تيره همين بهسبب شايد.نهادهبودند (هموارهپاكيـزه)
و پدر با او مشترك لقب.ميخواندهاند نيز خالص باعنوان را وي بيآلايش ،
.بودهاست (ع)عسـكري پدر ، با مشتركش عنوان ابنالرضـا ، و جدش ،
دانشمند.بود خداترسي و پرهيزگاري او ، بعدي پرهيزكاريمزيت
افراط تشيع با مخالفت در كه هيتمي ، حجـر بن احمد سنيشافعيمذهب ،
عارفان از يكي با جناب آن برخورد داستان نقل با حقيقت ، بدين دارد ،
:ميكند اعتراف چنين زمان ،
بازيهاي اسباب با كه ديد را كودكاني خويش ، مسير در دانا ، مرد آن
.ميگريست آرام كه ايستادهبود كودكي كنارشان در.ميكردند بازي بچگانه
:گفت را كودك پس است گريان بازي اسباب نداشتن از كه برد گمان
براي ما خرد ، كم اي:كه داد جوابش !بخرم بازي اسباب برايت ميخواهي
آفريده چه براي پس:پرسيد عارف آن.نشدهايم سرگرميآفريده و بازي
از سخن اين:پرسيد باز.خـدا بنـدگي و برايدانشاندوزي:گفت !شدهايم
خلقناكم انما افحسبتم):بزرگ خداي كلام ازاين:گفت !دريافتهاي كجا
و بازيچه را شما كه پنداشتهايد آيا (!الينالاترجعون انكم و !عبثا
!بازنميگرديد ما شمابسوي و !آفريدهايم بيهوده
شخصيت اين ديگر امتياز بيكران ، و گسترده بينش و بينشدانش و دانش
چنين زمينه اين در هيتمي ، حجـر بن احمد.ميآمد بزرگواربهشمار
قحطي.ميبرد بهسر عباسي معتمد زندان در حضرت آن زماني:ميدهد نمونه
بيرون باران طلب براي را مردم روز سه خليفه.آمد پيش خشكساليشديدي و
روانه خود راهب بههمراه شهر ، مسيحيان پسنباريد اماآسمان برد
بارشي كرد بلند آسمان بسوي دست راهب چون.نمودند باران شده ، درخواست
اين ديدن با مسلمانان برخي.شد چنين نيز ديگر روزي.ريخت تندفرو
امام پس آمد ناگوار را خليفه.برگشتند اسلام از افتاده صحنه ، بهشك
گمراه آنكه از پيش را جدت امت:گفت نموده احضار اززندان را (ع)حسن
نيز من آور ، بيرون زندان از مرا ياران:فرمود آنحضرت.درياب شوند
روز ، ديگرساخت خواهم برطرف را ترديد شونداين بيرون مردم كه فردا
امام شد پديدار سرها فراز بر ابرها و برداشت بسويآسمان دست راهب چون
اندام از استخواني.بگيريد او از دارد آنچه و رابگشاييد دستش:فرمود
باران اكنون:فرمود حضرتش پس.گرفتند و اويافتند مشت درون انسان
آفتاب و رفتند ابرها اما نمود بلند بهدعا نودست از راهب پس.بخواه
.شدند شگفت در مردم.شد
:فرمود !داشت اثري چنين كه بود چه اين ابومحمد ، اي:پرسيد خليفه
بهدست او مرقد از راهب كه است پيشين پيامبران از يكي تن ايناستخوان
هر ديگر ، كس هر.ميباريد آسمان كه بود پيغمبر آن بهاحترام آورده ، و
را نكته اين مردم پس.آمد خواهد باران كند ، كهچنين ديگر وقت
دانايي درباره.رفت ميان از شكشان و شدند كارآگاه حقيقت از.آزمودند
.آمد خواهد مقاله اين در نيز ديگري نكات ايشان ، فرزانگي و
دهش ميساخت ، شيفته را مردمان كه ايشان ، ديگر مزاياي بخششاز و دهش
از خواه ;بود نيازمندان بهتهيدستان تظاهر ، و منت بخششبدون و
مرديست گويندهاش كه زير داستان نظير منكران ، يااز ميبودند او پيروان
دست ايشان امامت انكار از نيز ، حضـرت وكرامت لطف از پس حتي كه
:نمودهاست اعتراف وي بزرگواري و بهدانايي ، بخشندگي اگرچه نكشيده ،
نزد بيا:گفت بهمن پدرم.شدهبود سخت روزگارمان و تنگ دستمان
او خانه بهدر چون.است باگذشت و آقا ميگويند كه برويم ابومحمد
پس.فراخواند نشان و بهنام را ما و آمد بيرون خادمش رسيديم
تاكنون كه شده چه:فرمود بهپدرم ايشان.كرديم سلام و رفتيم بهاندرون
انكار يعني) حالت اين بر كه داشتم شرم:گفت پدرم !مانيامدهاي نزد
همان آمديم بيرون ايشان نزد از چون باري ، .كنم ديدار شمارا (امامت
دويست است درهم پانصد اين:گفت و داد بهپدرم وكيسهاي آمد پيش خادم
هزينه براي درهم صد و قرض ، اداي براي درهم دويست برايپوشاك ، درهم
.زندگي
و عظمت عوامل از پارهاي اگرچه شد اشاره كه رهبريكمالاتي و امامت
محققان ديد در اما ميرود بهشمار زمان آن مردم درنزد امام محبوبيت
با را ، بزرگمرد آن پربار و كوتاه حيات دوران باريكبين ، كه و نكتهسنج
و بررسي روزگار ، آن اجتماعي و سياسي جوانبفرهنگي ، تمامي در دقت
درخشان شخصيت در بعـد گيراترين و والاترين ، پاياترين ميكنند ارزيابي
در ايشان ، اعجابانگيز و اعجازآميز مديريت رهبـريو معصوم ، سيزدهمين
بهويژه اسـلام ، امت آينده و حال به شرايط ، نسبت و اوضاع دشوارترين
.است شيعـه مظلوم اقليت
اساسي ، نكته چند بيان با موضوع ، حساسيت و اهميت بهتـر شناخت براي
نظـرخواننده برابر در واقعيت ، از كوچكتر مقياسي در اگرچه دورنمـايي ،
:ميشود كشيده بهتصوير
.ميگيرد بهدوش سالگي سن 22 در را امامت سنگين بار عسكري ، حسن امام
مردم بيثباتي و تزلزل از من بهاندازه پدرانم از هيچيك:ميگويد خود
.نكشيد رنج
قصه تكرار و ايرانيان نفوذ ترس از كه بنيعباس ، دولت
چنگال در اكنون داده ، ميدان مغولستان و تركستان برمكيان ، بهجنگاوران
خليفهاي بهانهاي ، بهاندك گاهي ، از هر.آمدهاست آنانگرفتار نيرومند
.مينشانند خلافت مسند بر را وي ازخويشان يكي و ميكشند را
نياي از كه نكتهايست خليفگان ، اين مشترك فكري نگراني (عج)مهدي ولادت
موعود قيـام:كه رسيده ، بهآنان بهسينه سينه عبداللهبنعباس ، بزرگشان
جانشين آخرين يعني ستمگر ، حاكمان بساط وبرهمزننده دادگستر ،
حسين شهيد ، سبط نهم نسل او زيرا است نزديك بسيار ،(ص)راستينپيامبـر
چون تا بگيرند نظر زير را پدرش و جد بايد پس.ميباشد (ع)بنعلي
.بخشند دوام و نجات را خويش حكومت وي ، كشتن با يافت مهـديولادت
رسمي همسر و نميكند ازدواج بهظاهر يازدهم امام دسيسه ، اين برابر در
بزرگزادهايرومي پدري ، خانه خدمتكار كنيز چند ميان در.نميگيرد عقدي
چونانصدف تا ساخته پنهان مسيح ، عيساي وصي قديس ، پطرس نسل از را ،
جاسوسان.بپرورد خويش دل نهان در را ولايت ثمين مرواريد آخرين دريا ،
از رفتگر ، و تا سوداگر از گوناگون ، لباسهاي و شكلها در خلافت ، دستگاه
ولادتنيافته نوزاد اين از سراغي تا كاوشند در قابله ، تا مشاطه
.بگيرند
سال دومين طليعه در.است پنهاني زايمان پنهاني ، ازدواج از دشوارتر
.شد داده سامان نهاني ، ولادت اين حضرتش ، امامت
كودك اين از دشمنان بايد.مينمايد رخ بزرگتري مشكل اكنون
ايمان او بهامامت كه شوند باخبر چنان شيعيان و بيخبربمانند
اين استادانه چه كه بهراستي !!غيبت عين امامتدر آنهم !!بياورند
.رسيد بهانجام رسالت
و دانشوران تربيت و تعليم حسن ، امام ديگر خطيـر تربيتكار و تعليم
سرزمين كنار و گوشه در غيبت ، ايام در بتوانند كه است فرزانگاني
همچون را شيعي كوچك خانوادههاي بلكه حوزهها ، ناحيهها ، اسلامي ، پهناور
نظام زيرين طبقه وكالت ، عنوان تحت و كنند آيندهسرپرستي براي پايگاهي
حق ، بهامر بايد عسكري حضرت كه نظامي همان.دهند راتشكيل خاصه نيابت
ولي و مردم ميان ارتباط ايجاد براي پدرش ، اصحاب از بهكمكنخبگان و
.برپاسازد غائب
بيانات از كسان بسيار امامت ، ساله شش كوتاه مدت در راستا ، اين در
.فراگرفتند دانشها و آموختند درسها ايشان ، مكتوبات يا امام
ابوسهل نيشابوري ، اسماعيل بن اسحاق قمي ، اسحاق بن احمد:نظير
اشعري ، عبدالله بن سعد جعفري ، ابوهاشم نوبختي ، روح بن نوبختي ، حسين
فضل صيمري ، محمد بن علي عمري ، سعيد بن عثمان حميري ، بنجعفر عبدالله
زيات ، محمد حسين بن محمد قمي ، صفار حسن بن محمد نيشابوري ، بنشاذان
...و...و سهيل ، بن همام عمري ، بنعثمان
شيعه تسليتگوي لبهاي و اندوهبار ، چشمان افسرده ، دلهاي پايان ، در
حضرت راستين وارث و يگانه ، يادگار برومنـد ، فرزند آستان رهسپار را
و زنند بوسه كويش خاك بر تا ميسازيم منتظـر مهـدي امام عسـكري ، يعني
عجل اللهم:كه بنالند دل صميم از و كنند ديده توتياي گرددامانش
.فرجه
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام