چهارم ، شماره 1066 سپتامبر 1996 ، سال شهريور 1375 ، 11 چهارشنبه 21
|
|
مدني انسان و حافظ
(آخر بخش) حافظ شعر در سياسي انسان
قرار موردنقادي را خود جامعه ميخواهد كه آنجا از سياسي انسان
داشته همراه را عدموابستگي و استقلال صفات تا ميداند لازم دهد
باشد
زندگي جمع در و دارد سروكار جامعه با كه رو آن از سياسي انسان
اجتماعي اخلاق تعبير اين در.باشد اجتماعي اخلاق داراي بايد ;ميكند
.است فردي اخلاق از فراتر مرحلهاي
كه است مترصدفرصتي لحظه هر بالقوه ، انقلابي صورت به سياسي انسان
.بپوشاند عمل جامه جامعه ، در فرد خواست به
و فضيلت هم و وظيفه يك هم شهر امور در استمرارتامل -وظيفه -3
تعطيلبردار ، پس ميباشد ، العمر مادام و دائمي امري بالاخره
.نيست موقتي يا وقفهپذير
;فضيلت با و برتر وظيفهاي -
و بازم نظر و رند و عاشقk ميانه 1/0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
آراستهام هنر بهچندين كه بداني فاشتا ميگويم
يك بهعنوان ورفعكمبودها جامعه مسائل با مواجهه در سياسي انسان
كنار در وي رو اين از.مينگرد ميباشد فضيلت بار واجد كه وظيفه
اجتماعي اخلاق صفات يا صلاحيت داراي بايستي كارها اين انجام توانايي
.باشد هم
خاطركاين از بشد رندي را حافظ كه نيست آن;دائمي ماموريت -
باشد پسين روز تا پيشين سابقه
دوگانگي -4
.ميبيند قطب مياندو در نوسان و حركت حال در را سياسي انسان حافظ
فقربيروني -دروني غناي موافقت ، - نقد
;موافقت -
جان گران زهدفروشان توبهkميانه 1/0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
پيداست رندان كردن طرب و رندي بگذشتوقت
زيرا.نيست ومخالفت اختلاف جستجوي در سياسي حافظ ، انسان نظر به
رو اين از همنيست الهي فرمان بينمردم ، در تضاد و مخالفت ايجاد
من) ميدهد وفق جامعهاش جاري قواعد و رسوم و آداب با را خود وي
.(جمعي
و رنديم و سرگشته و ميخواره;دروني نقد:مخالفت - موافقت -
كداماست؟ شهر اين در مانيست چو كه آنكس نظربازو
قرار جامعهاي در را سياسي انسان خيالي ، و تيك شما صورت به حافظ
وجود آن در فراگيري و عام مسائل و ومشكلات نبوده مطلوب كه ميدهد
با چنينانساني دوم ، قدم در اما.نيست گريزي آن از را كهكسي دارد
داشته اشاره جامعه منفي نكات و ايرادات به واقع در خود ، كردن محكوم
.ميپردازد مبارزه به آنها كردن محكوم با و
در سوزمكه عافيت رند آن همت غلام;بيروني فقر و دروني غناي -
.باشد خواهي امنيت معناي به ميتواند عافيت داند كيمياگري صفتي گدا
دروني غناي طريق از و داشته سازگاري سرنا عافيت با سياسي انسان ولي
به قناعت گرفتن پيش در و خدا به اتكاي عبارتي به يا ;بيروني فقر و
.ميپردازد مبارزه
;بالقوه انقلابي:مخالفت -
روا رندان حاجت فروش گرميk ميانه 1/0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
گدا تا باده بده عدل بجام كندساقي بلا ورفع ببخشد گنه كندايزد
كند پربلا كهجهان نياورد غيرت
اما.شود برآورده بايد كه دارد حاجتي و است فقيري آدم سياسي ، انسان
مصيبت نشود مرتفع درخواست و تقاضا اگر كه است آن اينجا در جالب نكته
است ، عدالت اجراي يا عدالت خواستار انسان مثلا.ميشود ايجاد فاجعه و
مستبدانه و جاري سامان نظمو نشود ، حاكماناجرا توسط عدالت اگر
انقلابي صورت به سياسي انسان تصوير ، دراين.ميريزد درهم را جامعه
جامعه ، جامه در فرد خواست به كه است فرصتي مترصد هرلحظه بالقوه ،
را سياسي انسان حافظتوقف شد ذكر پيشتر كه همانطور اما بپوشاند عمل
اين بنابراين.ميداند تفريط و افراط نوع يك موافق و مخالف قطب دو در
.نمايد جلوه و ظهور سياسي فرد در توامان بايد صفات
و دارد سروكار جامعه با كه رو آن از سياسي اجتماعيانسان اخلاق -5
تعبير اين در.باشد اجتماعي اخلاق داراي بايد ;ميكند زندگي درجمع
در زير صفات بر حافظاست فردي اخلاق از فراتر مرحلهاي اجتماعي اخلاق
;ميورزد تاكيد اجتماعي اخلاق
;(ريا) ظاهرسازي با ضديت -
عارف اي زدي آتش چو خرقه درk ميانه 1/0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
باش جهان رندان سرحلقه و كن سالكجهدي
مبارزه به [خرقه درنهاد] آن مختلف جلوههاي و ريا با سياسي انسان
ريا ظاهرسازيهاي و مظاهر همه مطلوب ، نظم استقرار براي و برميخيزد
سره تشخيص امكان فريبيها ، ظاهر علت به جامعه.ميزند كنار آلودهرا
عوام افزوني و تداوم علت به گهگاه و ميسازد ناممكن را ناسره از
باطن صورت در را خود ظاهر كه دارد وجود امكان اين (ظاهر) فريبي
.آورد در (حقيقت)
;مردم عموم با همدردي -
به راه نبرد تنغم نازپروردkميانه 1/0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
چو خوبانم مشهور تو عشق وفاي در باشد بلاكش رندان شيوه دوستعاشقي
شمع چو رندانم و سربازان كوي نشين شمعشب
برخورد در وي.مردمنيست جمهور از بافته جدا تافتهاي سياسي انسان
مختلف علل و توجيهات به نميتواند و ميكند درك را واقعيتها جامعه ، با
اينكه قالبشمععليرغم در وي.نمايد پوشي چشم جاري مشكلات و مسائل از
براي و ديده شاهد بهعنوان را مسائل تمام است ، بخش روشنايي و راهبر
.ميگذارد نمايش به مردم
;آزادگي و استقلال -
نه كه كن كرم و آموز رنديk ميانه 1/0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
نشود انسان و مي كهننوشد حيواني هنرست چندان
مطلوب انسان ميتواند خود ، آزاد خصلت و انسانيت دليل به سياسي انسان
.ميكند خارج بودن انسان حالت از را انسان خصلت ، اين فقدان و باشد
مي كه رندان بينيازي به ساقيk ميانه 0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
!هوالغني زصوتمغني بشنوي بدهتا
;دهد قرار نقادي مورد را خود جامعه ميخواهد كه آنجا سياسياز انسان
چرا باشد ، داشته همراه را وابستگي عدم و استقلال صفات تا ميداند لازم
وي ، كارايي امكان از بندها و قيد و كاسته ، او نيروي از وابستگي كه
.ميكاهد فكري و اجتماعي حيات عرصه در
;ديگربيني/دوستي نوع -
به راه نبرد تنعم نازپروردk ميانه 1/0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
باشد رندانبلاكش شيوه دوستعاشقي
و كردن عهد وبناي ديدن خود از بهتر و مطلوب را چيزي يعني ورزي عشق
تنظيم و تطبيق او فضيلتهاي و الگوها با را خويش سليقههاي و احساسات
ارزشي و است بازي عشق اوج كه گرفتن ، نديده را خود كلي بهطور و كردن
را خودمحوريها و منيتها عشق ، اين سايه در عاشق اينجا در دارد انساني
.ميشود بين وديگر ميكند دور خود از
در سياسي انديشه اصلي مباني از يكي لطف ، بودنتئوري برگزيده -6
راستا همين در نيز سياسيحافظ انسان لذا.است مذهبي متفكران ، ميان
نعمت ، اين داشتن جهت از و بوده لطفخداوندبرگزيده و عنايت علت به
.ميداند الهي حكم و خود سرنوشت از جزئي را آن و بوده حق سپاسگزار
تقوا و توجه و صلاحk ميانه 1/0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
صلاح نيافت مجنونكسي و عاشق و زمامجوحافظزرند
;فياض گوهري -
اين كه رندي طريقه شمر فرصتk ميانه 1/0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
نيست آشكاره كس همه بر گنج راه نشانچون
شامل شهر ، درامور تامل قوه اعطاي و بودن سياسي انسان كه آنجا از
مردم غالب كه چرا ;است ارزشمند بسيار رو اين از ميگردد ، قليل عدهاي
مواظب و مراقب بسيار بايد سياسي فرد نتيجه در.بيبهرهاند آن از عادي
.نسازد بيارزش را آن و ندهد دست از آسان را قوه و عطيه اين تا باشد
;حكمالهي -
حكم با كه را رندان گوي نصيحتkميانه 1/0 حاشيه 0:شعرموازي-:311
نميگيرد ساغر مگر ميبينم تنگ بس جنگستدلش قضا
الهي ، فرمان راحامل خود بايد سياسي انسان تعبير ، اين در سو يك از
امر و وضع به آن جايگزينكردن جامعهو در موانع ساختن برطرف جهت
عليه كه ميكند گوشزد حاكم قدرت به حافظ ديگر ، طرف از و بداند مطلوب
اقدام سرنوشت با مبارزه به تعبيري به و برنخيزد مبارزه به الهي حكم
در خود قدرت حفظ براي تا است مترصد حاكم قدرت كه است بديهي.نكند
چالشي هر با و آورد وجود به سازش و تطابق همساني ، نوع يك جامعه
و داشته سياسي قدرت صرف از فراتر هدفي سياسي انسان اما.كند مخالفت
.ميجويد را ديگر مطلوبي
امر و بهحقيقتمطلق عنايت با سياسي انسان ;شد گفته آنچه بنابر پس
با خود ، اجتماعي اخلاق و دانش پايه بر برگزيده انساني عنوان به والا ،
در تامل به (آزادي) جمعي من و (بودن باز) فردي من قطب دو بين حركت
.ميپردازد شهر امور
:است اصلي شاخص سه حاوي حافظ ، سياسي انسان مثالي نتيجهگيرينمونه
اثبات و نفي با آخري عنصر دو ميان اين در ;جامعه و خود برتر ، امر
براي آن از و نموده وارد مطلق حقيقت و برتر عنصر در را خويش خود ،
انساني قوه و فرديت حفظ موجب فردي شاخص.ميگيرند الگو خود فعاليت
انسان تمايز وجه بيرحميها و خشونت سركوب ، مصائب ، تحمل در و شده
ريا ، فساد ، عليه ابزاري عنوان به اجتماعي ، شاخص اما.است سياسي
.كارميآيد به جامعه نقادي
ضد يا يكفرهنگ مثابه به را سياسي انسان شاخص ، سه اين كنار در
و آداب و هنجارها قواعد ، از انفصال و اتصالكرد تصور ميتوان فرهنگ
.است فرهنگ ضد و فرهنگ قطب دو بين سياسي انسان حركت بيانگر رسوم ،
ضد ارائه و نقد با همراه جاري فرهنگ درون در زندگي ديگر ، بهعبارت
جلوههاي فوق ، نمونه دو بنابراين.روشنگر شخصي عنوان به فرهنگ
.هستند حافظ سياسي انسان مثالي نمونه شناختي هستي پارادوكس
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام