چهارم ، شماره 1103 اكتبر 1996 ، سال آبان 1375 ، 24 پنجشنبه 3
|
|
قاعدهها و نظريهها پندارها
(دوم بخش) سنت و عمل و آزادي
.است همشهري روزنامه به متعلق و محفوظ حقوق تمام
و سحر است رانده اجتماعي سودمند هدفهاي سوي به را فردي مساعي آنچه
و خوشساخت تكاملنهادهاي برك ، ادموند قول به بلكه ، نيست ، جادو
ميشوند سازگار هم با متعارض آنهامنافع كهدر است محكمي
فولادوند عزتالله دكتر:ترجمه هايك فردريش نوشته
نظريات از كمكممجموعهاي برداشتها اين نظماز رشد3
چگونه آدميان مناسبات زمينه در ميداد نشان كه آمد وجود اجتماعيبه
ممكن هدفمند (مبين و خاص معناي به) و نظم تابع و پيچيده نهادهايي
اينكه جاي به و نيست طرح و قصد گرو در چيزشان هيچ كه بگيرند نضج است
كه شدهاند نتيجه افراد بسياري جداگانه اعمال از باشند ، شده ابداع
شد داده نشان ديگر ، عبارت به.ميكند چه نميدانست دقيقا يكشان هيچ
كوششهاي از است ممكن فردي تفكر و تعقل قوه از بزرگتر چيزي كه
نظريه از حتي جهات ، پارهاي از امر ، اين.بيايد پديد بشر ناشيانه
نظريات كليه براي دشوارتري آزمايي توان نيز زيستشناسي تكامل بعدي
ميشد داده نشان كه بود بار نخستين.ميآورد پيش طرح و قصد بر مبتني
ضرورت لذا و نيست بشر عقل طراحي محصول ميخورد چشم به كه آشكاري نظم
سومي امكان بلكه شود ، منسوب طبيعي فوق عقلي نيات و مقاصد به ندارد
.تكاملي انطباق نتيجه در نظم پيدايش يعني هست ،
بگذاريم تكاملاجتماعي جريان در نقشانتخاب بر بايد كه تاكيدي
زيستشناسي از را اينتصور ما كه كند شبهه استالقاء ممكن
واقع در قضيه كه شود گفته نيست بد شبهه ، اين رفع براي.گرفتهايم
به مربوط نظريههاي از را انديشه اين همروزگارانش و داروين:است بعكس
كه اسكاتلندي فيلسوفان همان از يكي.كردند اقتباس اجتماعي تكامل
فضل او بر زيستشناسي زمينه در حتي پرورانيد ، را انديشهاي چنين نخست
مشترك منشا است ممكن ساختار مشابهت دليل كه انديشه اين.يافت تقدم
بررسي در رود ، كار به زيستشناسي در آنكه از پيش مدتها باشد ،
ياد آنها از پيشتر كه زيرابرداشتهايي بود ، رايج اجتماعي پديدارهاي
كرده پيدا كاربرد زبانشناسي و حقوق در تاريخي مختلف مكتبهاي در شد
اين بر كردن بنا جاي به بعدها اجتماعي علوم متاسفانه.بودند
همراه را مذكور تصورات از برخي خودشان ، متعلق حوزه در شالودهها
از دوباره انسب وبقاء بقا وتنازع طبيعي همچونانتخاب مفاهيمي
تناسب اجتماعي علوم با مفاهيم اين از يك هيچ اما.گرفتند زيستشناسي
وسيله به انتخاب كننده تعيين عامل اجتماعي ، تكامل در زيرا نداشت ،
و فيزيكي فردي خصوصيات گزينش نه است ، موفق عادات و نهادها از تقليد
گرچه نيز تقليد وسيله به انتخاب در.وراثت راه از انتقال قابل
قابل صفات جاي به كار حاصل ولي است ، عمل ماخذ گروهها و افراد موفقيت
كل خلاصه ، طور به يعني مهارتهاست ، و انديشهها توارث ، طريق از انتقال
.ميشود منتقل تقليد و يادگيري وسيله به كه ميراثفرهنگي
برداشت دو اين در متعارض فرضهاي.4
در.جداگانهاست كتابي نيازمند ذكرشده سنت دو تفضيلي مقايسه
.كرد اشاره حساس تفاوت چند ميتوانبه تنها اينجا
اخلاقي و عقلي ازصفات آغاز از آدمي كه ايناست بر فرض عقلي سنت در
به طرحقبلي و قصد با است آنهاتوانسته ياري به و بهرهمندبوده
بودند اعتقاد اين تكاملبر نظريه طرفداران.همتگمارد تمدن ايجاد
خطا و آزمون از عرقجبين و زحمت با كه است نتايجي جمع تمدنسر كه
رسمي معرفت صورت به آن از برخي كه است تجربهاي ثمره ;است شده گرفته
نهادهايي و ابزارها در آن اعظم بخش ولي رسيده ، بعد نسل به نسل هر از
ممكن نهادها اينگونه.است شده ثابت رجحانشان و برتري كه يافته تبلور
خودشان ولي شود ، آشكار تحليل و تجزيه راه از اهميتشان و معنا است
.برميآورند را آدمي مقاصد شود ، كامياب فهمشان به كسي بيآنكه حتي
تمدن مصنوعي بناي اين كه بودند آگاه كاملا اسكاتلندي نظريهپردازان
كه نهادهايي كه دارد وابستگي اين به چقدر و است شكننده و ظريف چقدر
سبعانه و بدوي غريزههاي اوست ، دست به مهارشان نه و بشرند ساخته نه
از لوحانهاي ساده و خام تصورات به روي بههيچ آنانكنند رام را او
آثار يا منافع ، طبيعي وجودهماهنگي يا بشر ، طبيعي سرشتي قبيلنيك
مكتب به ناحق به بعدها كه نبودند قائل طبيعي سودمندآزادي
را طبيعي اصطلاحآزادي گاهي چند هر) شد داده نسبت ايشان آزاديخواهي
به بايد منافع ، تعارض رفع براي كه ميدانستند.(ميبردند كار به
بود اين (تاكو جوسايا نوشته به) مشكلشان.شد متوسل سنتها و نهادها
ميتوان چگونه را دوستي خود يعني بشري ، سرشت در همگاني محرك آن:كه
ضمن در كه كرد هدايت جهتي در موارد ، ساير مانند نيز مورد اين در
نيز عامه مصالح و منافع پيشبرد به خودش ، منافع تعقيب در فرد كوششهاي
ميداد ، حيث اين از سودمند جنبه فردي كوششهاي به آنچه.كند كمك
نه بود ، مالكيت و آزادي و تامينحيات منظور به يافته تكامل نهادهاي
اسميت ، نه هيوم ، نه لاك ، نه.كلمه تحتاللفظي معناي به طبيعي آزادي
بد قانوني كههر كند بحث بنتم مانند نبود ممكن هرگز يك هيچ برك نه
به بحث هرگز آنان بحثاست آزادي نقض معناي به قانوني هر زيرا است ،
از كه گونه همان كه ، نبود (Laissez Faire) ازآزادگذاري طرفداري
به هرگز و بود فرانسوي عقلي سنت از بخشي پيداست ، الفاظ اين خود
اقتصاددانان از يك هيچ پشتيباني از كلمات غيرمجازي و حقيقي معناي
ازاغلب بهتر نامبرده متفكراننشد برخوردار انگليسي كلاسيك
سودمند هدفهاي بهسوي را فردي مساعي آنچه ميدانستندكه منتقدانشان
ادموندبرك ، قول به بلكه ، جادونيست ، و سحر.است اجتماعيرانده
با متعارض درآنهامنافع كه است محكمي و خوشساخت تكاملنهادهاي
در يا دولت وجود برضد هرگز آنان استدلالهاي.ميشوند همسازگار
عقلي مكتب در منطقيآزادگذاري نتيجه كه نبود آنارشي از طرفداري
روشن را آن عمل حدود هم و دولت خاص وظايف هم كه بود استدلالي ;است
.ميكرد
سرشت به راجع يك هر در آنچه حيث از بحث ، بخصوص مورد مكتب دو فرق
كه عقلي نظريههاي در.هويداست ميشود ، گرفته مفروض و مسلم آدمي
فرض باشد ، داشته وجود طرحي و قصد بايد چيز همه در معتقدند پيروانشان
فطري هوشمندي و سرشتي نيك و عقلاني عمل به انسان تمايل بر اساسي
ترتيبات كهبعضي ميشود داده نشان تكاملي ، بعكس نظريه در.اوست
بهترين اخذ براي وهوش عقل از استفاده به را چگونهآدمي نهادي
بد افراد تا بگيرند شكل چگونهبايد نهادها و ميدارند نتيجهوا
سنت به اينجا در عقلي ضد سنت.رابرسانند زيان و آسيب كمترين
آنكه حال است ، نزديكتر آدمي جبلي گنهكاري و لغزشپذيري مسيحي
پوچ پندار حتي.است تعارض در آن با بن و بيخ از عقلي مكتب كمالطلبي
تكاملي سنت اصلي اجزاي از يكي اقتصادي تصورانسان مانند مشهوري
بهنظر بگوييم ، اگر نباشد بهگزاف سخني شايد.نبود بريتانيا
و معاش وبيعقل كاهل و تنبل فطرتا بريتانيايي ، آدمي فيلسوفان
اقتصادي رفتار به وادار ممكناست شرايط فشار تحت وفقط است مسرف
مفهومانسان كه كسي.كند برقرار وسايلسازگاري و هدفها بين و شود
تكاملي مكتب وارد را عقلي مكتب ديگر متعلقات از بسياري و اقتصادي
.بود ميل استوارت جان كرد ،
حيث از بحث ، مورد دونظرگاه تفاوت بزرگترين سنتاما و رسم.5
در ناخودآگاه رشد ثمرات ساير ارزش و سنتها نقش درباره يك هر تصورات
اين از بگوييم ، اگر بود نخواهد نامنصفانه.است اعصار و قرون طول
چيزي هر با و است آزادي محصول كه چيزي هر با عقلي مكتب برداشت جهت ،
هر معتقدند كه هستند كساني.است تضاد در ميدهد ، ارزش آزادي به كه
هيچ تصور به قادر باشدو شده تدبير عمد و قصد به بايد سودمندي نهاد
طرحريزي عمدا و آگاهانه ولي بخورد انسان كار به كه نيستند چيزي
معناي به آزادي آنان ، نظر به.آزادياند دشمن كسان چنين.باشد نشده
آزادي ارزش تكاملي ، و سنتتجربي پيروان نظر در ولي ، .است مرج و هرج
و ميآورد ، فراهم نشده طراحي امور رشد براي كه است امكاني به عمدتا
كه است نهادهايي گونه همين وجود مرهون آزاد جامعه سودبخش كاركرد
رشد تدريجا نهادهاي حقيقيبه احترام بدونرشدكردهاند آزادانه
همهضمانتهاي[ باتلر جوزف بهقول] و عادات و رسوم و يافته
پديده كهن وطريقههاي تجويزات انتظام درنتيجه كه آزادي تامين
كوشش هيچ يقينا و آزادي به راستين هرگزاعتقاد احتمالا آمدهاند ،
ممكن گفته اين.است نداشته وجود آزاد جامعهاي گرداندن براي موفقي
جامعه هر كه دارد حقيقت احتمالا ولي بنمايد ، باطل و شگفتانگيز است
.سنتهاست پايبند جامعهاي عمدتا هميشه موفق و آزاد
ميپنداشت ، خويش نادرست عقلاني تصورات پايه بر جفرسن تامس آنچه خلاف بر
منشا كه قواعدي و يافته رشد تدريجا نهادهاي و رسم و سنت به احترام
كه نيست معنا بدين روي هيچ به است پوشيده ما بر آنها عقلي وجه و
كنيم تصور و...بدانيم بشري خرد از بيش خردي از برخوردار را قدما
مكتب پيروان.خطاست و لغزش گونه هر از عاري كردهاند ايشان آنچه كه
خردمندتر نهادها پديدآورندگان كه نميكنند فرضي چنين تنها نه تكاملي
كس هيچ تجربه كه است استوار بينش اين بر نظرشان بلكه بودهاند ، ما از
.نميرسد پياپي نسلهاي آزمايشهاي از حاصل تجارب پاي به تنهايي به
روشهاي و وابزارها وعادتها نهادها از اينجا اخلاقتا قاعده.6
ما موروثي تمدن و پديدآمدهاند بمرور كه گفتيم گوناگونيسخن عملي
به كه رفتاري قواعد دسته آن به بنگريم بايد اكنون.ميدهند تشكيل را
آزادياند ، شرط هم و محصول هم و كردهاند رشد تمدن از بخشي عنوان
انساني مراودات بر ناظر قراردادهاي و رسوم اينگونه كه اموري مهمترين
است ، اخلاقي قواعد نيستند ، آنها به منحصر البته ولي ميشوند آنها شامل
و ميبريم سر به آرامش در هم با و ميفهميم را يكديگر مقصود ما
بيشتر زيرا كنيم عمل موفقيت با داريم كه برنامههايي طبق بر ميتوانيم
رفتار ناخودآگاه الگوهاي بعضي مطابق ما تمدن متعلقبه افراد اوقات
و عادتها محصول كه ميدهند نشان نظم نوعي اعمالشان در و ميكنند
پيروي حتي و اجبار و فرمان نتيجه نه است ، افتاده جا سنتهاي
از يكي اينقراردادها عمومي رعايت شده ، شناخته قواعد از ناخودآگاه
در را خويش راه و بهسرميبريم آن در كه است جهاني لازمنظم شرطهاي
به حتي و ندانيم را قدراهميتشان معناو ولو ميكنيم ، آنپيدا
جريانامور حسن براي موارد ، دربعضي.باشيم نداشته توجه وجودشان
مراعات لازم حد به قواعدي و قراردادها چنين اگر كه است ضروري جامعه ،
ممكن شرطي به گاهي الزام و اجبار از.جست توسل جبر و زور به نگردند ،
اين و باشد ، داشته وجود بالا حد به ارادي همساني كه كرد پرهيز است
سودبخش كاركرد شروط از يكي احيانا ارادي همساني كه معناست بدان خود
پرشور و بزرگ مدافعان و هواخواهان همه عقلي مكتب از خارج.است آزادي
آن تكرار از هرگز و داشتهاند تاكيد نكته اين بر همواره آزادي
نبوده عملي گاه هيچ اخلاقي عميق اعتقادات بدون آزادي كه نياسودهاند
شود رسانده حد كمترين به است ممكن هنگامي تنها الزام و اجبار و است ،
.كنند پيروي اصول پارهاي از ارادي بهطور و عليالقاعده افراد كه
خود نشوند ، قواعد اينگونه از بهاطاعت وادار اجبار به افراد اينكه
بلكه است ، بد فينفسه تنها نه اجبار و زور زيرا ميرود ، شمار به مزيتي
آدمي و شوند رعايت موارد اكثر در فقط قواعد كه است مطلوب غالبا
مردم ، انزجار برانگيختن رغم به كه رسيد نظرش به گاه هر بتواند
مهم همچنين بگذارد ، بيرون دايره از پاي كند ، نقض را قواعد كه ميارزد
است ، اخلاقي قواعد رعايت ضامن كه عادتي عمق و اجتماعي فشار كه است
كه است قواعد انعطافپذيري همين اخلاق ، زمينه در.باشد تغيير تابع
را ميدان و ميسازد پذير امكان را انگيخته خود رشد و تدريجي تكامل
.ميكند باز اصلاح و تعديل و جرح مالا و بيشتر تجربه اندوختن براي
اجباري نه كه ميشود ممكن قواعدي از استفاده با تنها تكاملي چنين
است شايسته مراعاتشان گرچه كه قواعدي:شوند تحميل عمدا نه و باشند
قوي دليل كند احساس كه كسي ولي ميكنند ، پيروي آنها از مردم اكثر و
.بشكند را آنها بتواند دارد ، دست در ديگران سرزنش با شدن روبرو براي
براي و يكباره است فقطممكن كه الرعايه واجب و اجباري قواعد برخلاف
براي امكان بحث مورد شوند ، قواعد داده تغيير واحد آن همهدر
و افراد وجودميآورند آزمايشيفراهم و تدريجي و تغييرات
براي كنند ، فرصتي پيروي مختلف قواعدبعضا از همزمان كه گروههايي
قراردادهايي و قواعد به نهادن گردنميدهد دست به بهتر قواعد گزينش
بر عمدتا اهميتشان و معنا و قدر و نشدهاند طراحي عمد و قصد به كه
احترام است همينطور.نميآيد خوش مسلكان عقلي مذاق به است ، مجهول ما
جوامع صحيح كاركرد ضروري شرط قواعد آن از اطاعت هم اما.سنتها به
تكاملي و ضدعقلي مكتب نظر از امر اين.سنتها حرمت حفظ هم و است آزاد
كه ميبينيم هيوم ديويد سخن در را آن بنياد و است ، قاطع اهميت حائز
نيز اخلاقيات.باشد گرفته ما عقل كه نيستند نتايجي اخلاق قواعد:نوشت
يكي بلكه عقل ، محصول نه ، قائليم بدانها كه ديگري ارزشهاي همه مانند
دستيابي براي ما عقل كه است هدفهايي بخشياز و ما عقل پيشفرضهاي از
ارزشهايي نظام ما ، تكاملي مراحل از يك هر در.است يافته تكامل آن به
عقل كه مينهد برابرمان در هدفهايي ميگشاييم ، جهان به چشم آن در كه
به آغاز از ارزشي چارچوب.سازد هموار را بدانها رسيدن راه بايد ما
اين سخن اين ضمني معناي.ميكنيم شروع آن مبناي بر و ميشود داده ما
هرگز باشيم ، خود نهادهاي اصلاح تلاش در هميشه بايد گرچه كه است
بهكردشان ، براي كوشش هنگام و نوبسازيم ، از سراسر را آنها نميتوانيم
هميشه.بپذيريم و بشمريم مسلمات از بايد نميفهميم را آنچه از بسياري
خودمان ساخته كه كنيم كار نهادهايي و ارزشها چارچوب در ناگزيريم
جديد اخلاقي قواعد از مجموعهاي مصنوعا نميتوانيم هرگز.نيستند
اطاعت اين استلزامات فهم به را شده شناخته قواعد از اطاعت يا بسازيم
.كنيم موكول خاص مورد هر در
دارد ادامه